360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

امیر تتلو چقدر ویژگیهای غریبی برای الگو شدن باید داشته باشد؟

اکثر چهره های موفق دنیا یا از بچگی توی فست فود کار می کردند یا بستنی فروش بودند... حالا بفرمایید فست فود بده یا بستنی چاق می کنه...البته استثناء هم داریم- مثلا امیر تتلو - در برنامه ی جدید دید در شب رضا رشید پور در سایت آپارات، اعتراف فرمودند در سوپر مارکت کار می کردند. قول هم دادند موهاشون بلند شد، تل رو هم از روی سرشون بر می دارند.
امیرتتلو سوژه ی خنده نیست. امیر تتلو امینم ایرانی هم نیست. امیر تتلو نگرانی دسته جمعی برای نسل موجوده که بی آینده و خشمگین دور یک چنین پدیده ای جمع شده

امیر تتلو حتی متوجه نشد که رشید پور چه برخوردی باهاش کرد. مهمترین سخن پایانیش این بود: اجازه بدین من برم راه آهن تست فوتبال بدم.


توی کف بودن

شاید هر کدام از شما درباره‌ی – توی کف بودن- آحاد ملت ایران فکر کرده باشید. موضوع توی فیلم فارسی‌ها هم منعکس شده است:
یک نفر نیمه شب دارد با ماشین می‌رود بعد می‌زند به شهلا ریاحی، البته از نوع فریبایش در فیلمهای فارسی که به حق باید توی دانشنامه‌ی بازیگران لوند ایرانی جا می‌شد که شد- بعد مجبور می‌شود شهلا ریاحی را بیاورد خانه. بعد از یک جای تاریکی توی فیلم، شیطان، طرف را وسوسه می‌کند. طرف می‌رود دکمه‌ی پیراهن شهلا ریاحی بیهوش روی تخت را باز می‌کند. بعد زیر آن پیراهن با یک بلوز یقه اسکی مشکی مواجه می‌شود. احتمالا این بلوز برای اسکی در شب طراحی شده بود. روی سینه‌ی شهلا ریاحی یک آویز الله هست. بعد دوربین، مثل آسانسور شرکت ما موقع رسیدن به یکی از طبقات، زوم می‌کند روی آویز الله. در همان موقع دستهای طرف همانجا روی یقه خشک می‌شود. توی همان وضعیت دست به یقه، صدای اذان صبح را می‌شنویم. این اولین پایان باز در سینمای ایران است و دقیقا نمی‌فهمیم طرف هنوز توی کف هست یا سرجایش خشک شده است.

مدرسه و درس فیزیک دبیرستان

اول سال و اول دبیرستان جزو شخمی‌ترین روزهای زندگی آدم قلمداد می‌شد. آن موقع ها وقتی برای شاد بودن نبود چون از همان روز اول اسرافیل صور اول کنکور را زده بود. بدترین جنایتی که فیزیکدان‌ها در قبال بشریت انجام دادند، ساخت بمب اتمی نبود. تالیف کتاب درسی فیزیک اول دبیرستان بود که بدون هیچ مقدمه‌ی خاصی از مفاهیم شخمی تخیلی آیینه، قوانین آینه‌ها و عدسی‌ها را به بچه‌‌ها حالی می‌کرد. این رده از فیزیکدان‌ها باید به خاطر کودک آزاری در ارائه‌ی مفاهیم پایه‌‌ی فیزیک مثل رابرت اپنهایمر دادگاهی شده و مورد مواخذه و تنبیه قرار بگیرند.

عدالت اجتماعی و لگد کردن کفش در مترو

یک روزگاری همش دردمان این بود که عدالت اجتماعی چطور می‌شود؟ آفتاب رفت بالا و افتاد پایین و سالها گذشت. حالا تنها درخواستمان این است که توی بی آر تی یا مترو کسی طور ناجوری کفشمان را لگد نکند. یا این بخش آکاردئونی تعبیه شده در وسط اتوبوسهای دوتکه‌ی بی آر تی، وقتی اتوبوس توی چاله و چوله‌های تهران می‌افتد، تویش یه ماده‌ی خوش بو باشد، بلکه این نیم ساعتی که باید بوی حشره کش آمیخته به عرق یک شب یا دوشب و بیشتر مانده‌ی بغل دستی را بهتر تحمل کنید. خوب زمان دارد می‌گذرد یالا بجنبید و اولین کاری که به دردتان می‌خورد را انجام دهید. 
مثلا اگر قرار بود چند سال پیش کتابی را بخوانید، بدانید و آگاه باشید که اینکاره نیستید و به اولین کتابخانه‌ی نه چندان عمومی اهدایش کنید. یا مثلا اگر قرار است دوباره دهن بازکنید و بفرمایید که می‌‌خوام رژیمم را شروع کنم، بدانید و آگاه باشید که تمام تیر برقهای کوچه‌تان خبر دارند پس حداقل به شبکه‌ی بزرگ نیرو کمک کنید. پر حرفی می‌کنم اگر چیزی هست که شما ناخواسته واردش شده‌اید مثلا خدای ناکرده فر و فر سیگار می‌کشید بدانید که عزراییل اینقدر مشتری محکم و دست به نقد دارد که به همین سادگی سراغتان نمی‌آید پس الکی نروید سراغ ترک کردن. 
اعتراف می کنم یک بار کاغذ لای کتاب یکی از دوستانم را خواندم. او هم برگشت و کلی با این انگشته، اسمش چیه؟ انگشت اشاره اش نصحیتم کرد که حریم خصوصی و از این حرفها. من هم برای دفاع از خودم، چون آن موقع اهل مدافعه بودم، گفتم تو مثل این آدمهایی که توی مترو سر کفش لگد کردن با هم دعوا می کنند، رخ می نمایی. آن روز گذشت ولی امروز همین هم ازمان برنمی آید.

نان آوران دلاوران چرا اینقدر ایرانی هستید؟

اولین باری که فیس بوک مرا وسوسه کرد و گفتم- ما ایرانیها- دقیقا توی یک نانوایی بود. حواسم نبود توی یک نانوایی سنگک همیشه صف اینطوری است: چندتایی، یکی و بی نوبتی و البته گاهی خانومها و آقایان را هم جدا می‌کردند. به یکی از بی‌نوبتیها بود که داشتم می‌گفتم: ما ایرانیها، دیدم گفت: خارجی. بعدش چند بارهم گفت. بعد هم دیدم کم کم ممکن است بخواهد فک یک خارجی را به دلیل احساسات میهنی‌اش، پایین بیاورد، بیشتر از آن نگفتم. حتی یک –ما- ی ساده هم نشد بگویم. از آن به بعد حس کردم خیلی راحت و بی هیچ جوش شیرینی می‌توانم بگویم، من اینقدر نون می‌خوام. یا مثلا من از تمامی سنگهای داغ سنگک تشکر می‌کنم. بازهم دلواپس این بودم یکی از بی نوبتی‌ها ممکن است از صدای بلندتر دیگران ناراحت بشود و بگوید: داداش اینقدر – ماما- نکن. اصلا از آن به بعد دیدم بهترین نان همان نان بسته بندی سوپری است که نه سنگ داغ دارد که تصادفی بخورد به سینه‌ ات و نه صف دارد. مثل همین فیس بوک که هیچ صفی ندارد و هر وقت دوست داشتید می‌توانید نان سوپری، نان آوران و یا سه نان را تجربه کنید.