360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

خاطرات فیزیوتراپ آنچنانی _قسمت چهارم

بالاخره رفتم تو و حس کردم هزاران بار اینجا آمده بودم. دقیقا مثل خانه‌ی پدر بزرگ بالاشهری‌ای بود که شاید همه آرزویش را دارند. پدر بزرگی که به نوه‌ها اجازه می‌دهد تراس خانه‌شان را که رو به کوه‌های شمال تهران باز می‌شود، کل بعد از ظهر تا تاریک شدن هوا قرق کنند. اول از همه یک پیر مرد آمد و بدون هیچ سوال و پرسشی چای فنجانی‌اش را گذاشت روی میز وگفت: همینجا بشین. من هم اطاعت کردم. ده دقیقه‌ای شد که یکی گفت: اومدن. بلند شو لطفا. ناخود آگاه بلند شدم و دیدم رییس جمهور حسن روحانی بدون عمامه و با قدک دارد جلویم راه می‌رود. یک مرد جوان همراهش بود که با اشاره رفت بیرون. آقای روحانی گفت: بشین. ممنونم که آمدی. من زیمینه‌های زیادی برای کمردرد دارم. ما جلسات طولانی می‌ریم. به آقا حسینی گفتم برات همین بغل دفتر کارت رو درست کنه. فعلا تا مدتی همینجا پیش ما باش وکارت رو فشرده انجام بده. فقط با کسی مطرح نکن.
اینقدر تند و تند این حرفها را زده بود که فقط چشم‌اش را می‌شد من بگویم. که آب دهانم را قورت دادم و گفتم: چشم آقای رییس جمهور.
برنامه شروع شده بود. اول رویم نمی‌شد به لنگ و پاچه‌ی رییس جمهور دست بزنم. ولی خودم حس کردم بعد از مدتی انگار دارم راسته‌ی سنگ سری اصل را بالا و پایین می‌کنم. گاهی وقتها سعی می‌کرد از زندگی‌ام سوال کند ولی خیلی وقتها هم گوشی توی گوشش بود و داشت به جلسه‌ای گوش می‌داد. یک وقتی هم وسط جلسه مجبور می‌شد برود ولی اکثر مواقع با اینکه خیلی ضعیف بود ولی حواسش جمع بود و سوال و جواب می‌کرد. مثل این بود که بخواهد کل دستگاه‌ها را بخرد و موقع بازنشتگی یک فیزیوتراپی راه بیندازد. یک روز بعد از اینکه کلی فشارش دادم و لنگش را کشیده بودم و او هم دادش به آسمان رفته بود. سر صحبت را از در دیگری باز کرد. گفت: مراد. تو چی شد زن گرفتی. گفتم: ما آقا مثل همه گفتیم سنمون زیاد میشه دیگه تنها می‌مونیم... گرفتیم دیگه. گفت: نه مراد بهت نمی‌خوره. من تا حالا سه تا فیزیوتراپ عوض کردم ولی بعد از یک ماه توی این باغ خلوت، تنهایی می‌زد به سرشون. خل می‌شدن. تلفن رو برمی‌داشتن با این و اون حرف می‌زدن. راپورتهای ناجور می‌دادند. از خودشون چیز درمی‌آوردن. مثل زندانی می‌خواستن در برن. ولی تو اصلا نجنبیدی. همینطوری هزار روز هم اینجا ولت کنن می‌مونی. گفتم: آقا من همینطوری هم از اینجا فراری‌ام ولی جایی نیست. بیرون همش هوا آلوده‌است. سرده. کرونا هست.  
 شکست دهنده‌های کرونا هم هستند که بیشتر رو اعصابن. روی شکمش قر خفیفی داد و برگشت و گفت: مراد. تو دیگه می‌دونی. آدم بالاخره باید بره بیرون.
گفتم: چی شد که اومدین رییس جمهور شدین؟
گفت: من همون موقع هاشمی هم بودم. آقای هاشمی فقط ویترین بود... ادامه دارد
 
  
 
#پزشکی
 
#فیزیوتراپی

نقش تلویزیون در کاهش ضریب هوشی افراد جامعه

ضریب هوشی یک دزد که توی کانال کولر 12 ساعت گیر می‌افتد چند است؟
چرا این همه دزد از هر جای خانه دارد در می‌آید؟ این چند وقتی که ما بهمان دزد نزد آیا خوش بخت‌ترین مردمان جهان بوده‌ایم؟ آیا دنیا جهان بخت همین طور شخمی شخمی پله‌های جهانی بخت و اقبال را طی می‌کند؟ آیا فسق ویژه‌ی خانمها و فجور ویژه‌ی آقایان است؟
آیا شما با این همه سن و سالی که از خدا گرفتید فکر می‌کردید که وزیر بهداشت یک مملکتی اصلا پزشک نباشد؟ آیا اگر معاون جدید، اسمش زکریا باشد؟ این ترکیب درنهایت باعث می‌شود که در دنیا ما برای اولین بار دوباره‌ی فواید الکل را کشف کنیم؟ آیا کشف یک قاره‌ی دیگر کشف نیست و فقط باید آدم با دستگاه تقطیر روی پشت بام به اکتشاف بپردازد؟
آیا داشتن سواد خواندن و نوشتن شرط لازم و کافی برای مدیر ساختمان شدن نیست؟ پس چرا طرف پمپ را پمب و بعد را بد می‌نویسد؟ و برای حساب و کتابهای سخت و پیچیده تابلو را میکند میبرد توی خانه و بعد دوباره محاسبه شده، سر جایش نصب میکند؟
آیا یک دختر چادر مآب می‌تواند اسکیت اگرسیو باز باشد؟ واقعا سر این یکی دقیقا بویی شنیدم که یک روز صبح ساعت 6 صبح از آتش گرفتن آکاردئونی اتوبوس بی آر تی به دماغم خورد و همان موقع در جا از خودم پرسیدم آیا بانی سبک اسکیت اگرسیو توی اتاقش چهار قل از دیوار آویزان کرده و با پای چپ وارد دستشویی می‌شود؟

یوتیوب یا آپارات فرصتها و تهدیدها

 وقتی که #یوتیوب داشت، در تمام دنیا تلویزیون را می‌کشت و وقتی که تلویزیون زورش نرسید و خفه می‌شد و زیر آب می‌رفت و برای یوتیوب بای بای می کرد، ما داشتیم شبکه‌ی نمایش خانگی را راه می‌انداختیم تا یک وقتی جایی برای فکر کردن و تف انداختن وسط خیابان هم برای کسی نماند. آدم مجبور می‌شود هی ببیند. #آقازاده، #دل، #عاشقانه و هزار و یک #حلیم_سلطان دیگر که قد یک نصفه سنگک هم دل آدم را نگه نمی‌دارند. ما ولی هی رفتیم عقب و عقب تر. مریم مقدس را با بزک دوزک بهتر دوست داریم و به جای #کارخانه‌ی #شکلات سازی، کارخانه‌ی #متعه سازی را بهتر مدیریت خواهیم کرد. اینقدر که آدمهای متوسط و متوسط رو به پایین کلاس و کلاج و دنده و فرمان #فرهنگ را گرفته اند دستشان تا منویات فلانی را در راستایش، عملیاتی کنند. الان محتوای فرهنگی ما دقیقا جایی قرار می‌گیرد که بین پاستیل و پفک، انتخاب بشود یا – همشو بده- اتفاق بیفتد. #عمار_پورصادق

پرویز پورحسینی کرونای 99- دکتر فاستوس تئاتر ایران

دکتر فاستوس که رفت دلم کباب شد. با خودم گفتم آدم به این ماهی چرا باید برود و جایش هزاران و بلکه میلیونها آدم پفیوز الکی راست راست راه بروند تا چی ثابت بشود؟ انگار همین دیروز بود که دکتر فاستوس روحش را برای مدت معلومی به شیطان فروخته بود و من همیشه از روی ترس و علاقه دنبال این بودم که دکتر فاستوس حالا که در اختیار شیطان است، شاید بتواند دیوار اتاقش را با مخمل قرمز تزیین کند. بزرگتر که شدم فهمیدم صورت استخوانی و چشمهای روشن و جدی‌ استاد پرویز پور حسینی باعث شده بود ما از تمام تئاترهای آن موقع بترسیم و البته از قورت دادن آن صحنه‌های بی بدیل کیف کنیم. پرویز پورحسنی توی یک تله تئاتر نقش ملک الموت را بازی می‌کرد. آمده بود سراغ یک فرمانده‌ی جنگی که می‌توانست با شلیک موشک جان میلیونها نفر را بگیرد و البته آخر هم جان همان یک نفر را گرفت. اخیرا ملکت الموت در بازی زندگی از بین میلیونها نفری که اول از همه عرض کردم، جان نازنین پرویز پور حسینی را گرفت. الان هیچ دلخوشی خاصی از آن قدیم ندیمها ندارم که با شما در میان بگذارم. آخر دل آدم بند چه چیزهایی می‌تواند بماند؟ خوشا به سعادت خانواده‌ای که میلیونها نفر در کنارشان عزادار شدند. روحش شاد. #پرویز_پورحسینی #تئاتر #سینما #تلویزیون #دکتر_فاستوس #روزی_روزگاری #کرونا

مارادونا با دست خدا زنده است hand of god

باران اینقدر زیاد می‌بارید که باورم نمی‌شد نتواند آن همه کوکائین را بشوید. دیگو آرماندو مارادونا ما بودیم که دست خدا بهمان زد و آورد توی کوچه. مارادونا هیچ وقت سبد خریدهای قرمزِ مانده در گوشه‌ی کوچه‌ها یادش نمی‌رود که به عشق او به جای نان خریدن فوتبال بازی می‌کردیم و فریادهایی می‌زدیم که انگار خودش دست خدا را بین همه‌ی ما توی کوچه‌ها تقسیم کرده بود. مارادونا یادش نمی‌رود که پسرها عشقشان این بود که از این سرِ زمین دریبل بزنند و برسند به آن سر زمین و هزار بار توی این کار موفق نشوند چون مارادونا آن سر کره‌ی زمین داشت چرت می‌زد و بیشتر و بیشتر توی کاپشن‌اش فرو می‌رفت و ما داشتیم از گرمای کوچه تلف می‌شدیم چون به خاطر فریادهایی که زده بودیم، همسایه‌ها آمده بودند و دروازه‌ها را با قفل به هم بسته بودند. آن وقت باید دیگو آرماندو مارادونا از آن سر دنیا خوابش را کنار می‌گذاشت و می آمد و از لای همان قدر که باز مانده بود توپ را می‌فرستاد توی دروازه. اینطوری ما که موبایل نداشتیم حتما با مغزمان ضبط می‌کردیم و هیچ وقت مارادونا را فراموش نمی‌کردیم. او حالا ممکن است با چشمهای تیزبینش لای در بهشت را ورانداز کند. #مارادونا #فوتبال #maradona #diego #hand_of_god #عمار_پورصادق #دست_خدا