360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

سرمربی گری احساسات و عواطف

بعضی ادمها همیشه جایی برای قلاب انداختن دارند. اگر یک سوراخی توی یک یخی در قطب باشد و یا جایی مثل کبک در کانادا که راه به راه نان سنگگ پستی را می‌زنند تنگ دیزی و به دل تنگ مهاجرهای ایرانی تحویل می‌دهند. این ادمها اتفاقا آدمهای با احساسی هستند همه جا از احساسات سر در می‌آورند و بر احساس سوارند. 

مثل آنهایی که روی موجهای خروشان دریا بازی راه انداخته‌اند. زندگی برایشان همیشه روش تکنولوژیک خودش را دارد. در زناشویی‌شان هم تکنولوژیک هستند. عالم غیب را هم تکنولوژیک رام می‌کنند. بازار احساسات را در همه جا می‌شناسند. قطره چکان دارند تا از ظرف احساسات اینقدر قطره قطره تحویل مخاطب بدهند تا عرضه و تقاضا همیشه غیر متعادل ولی متناسب باشند. از یک بیوه‌ی معمولی یک شاهکار احساسی درست می‌کنند. یک دلقک بی ریشه را که از نقابهای بالماسکه استفاده می‌کند، تبدیل به  بهترین بازیگر می‌کنند. مثل آینه تمام احساس‌های آدمها  را در خودشان ذخیره و در جایش بازیابی می‌کنند. فراست کافی دارند تا ناغافل از احساسات از دنیا نروند. ادب مثل پوست بر صورتشان نقش بسته است و نمک چون روزگار پر طاقت آفتاب تند صحراها بر صورتشان خواستنی و مشهود است. اندازه‌ی همه چیز را دارند. به عهده‌ی خودشان است که کجا گاز بدهند و اپرای زنجه مویه‌ی دسته جمعی بخوانند و کجا دم نزنند که انگار در تخته بند تنشان هیچ انسانی ساکن نیست و در این قفس هیچ مرغ احساسی بال بال نمی‌زند. مرده‌اند ولی زنده‌ها را به بازی احساس می‌گیرند. بلدند وزن کامل یک ادم را تا 70 کیلوگرم از احساس پر کنند. طوری که لابه لایش حتی اکسیژنی هم برای نفس کشیدن باقی نگذارند. سرما که می‌شود آبله مرغان احساس می‌گیرند و سرایت می‌دهند. گرمایشان، دانه دانه بخار احساس است که از سنگها هم بیرون می‌زنند و ترکهای بزرگ درست می‌کنند. دستشان جادو می‌کند، فرصت احساس مثل یک تقویم نمایشگاهی دائمی کنار بستر خوابشان هست تا نرخ احساسات هر روز دستشان باشد. از هر آفتاب بی رمقی کانون درست می‌کنند و مشتاقان را می‌سوزانند. منبر سفری دارند که به طرفه العینی پهن می‌شود. روی هر موجود زنده‌ای از ویروس گرفته تا بلندترین درختهای روی زمین سرمربی گری احساس هستند. 2 به علاوه 2 را طوری 4 می‌کنند که اگر ناراحتی 5 اش کنند. خداوند حفظشان کنند. 

مشکل ازدیاد جمعیت مشکل تربیت

مشکل ازدیاد جمعیت یا پیک جمعیتی چیزی است که واقعا مثل ذرات هوای آلوده هر لحظه توی ذوق می زند. 

گاهی اوقات وقت قدم می زنید و توی خیابان به آدمها مخصوصا نوجوان ها نگاه می کنید، دقیقا جمعیت زیاد را می بینید. جمعیت زیاد یعنی بی حوصلگی در تولید بچه. بی هدف وبی مسئولیتی در موضوعی به نام تربیت، مراقبت، توسعه هر چیزی که اسمش هست. مشکل جمعیت یعنی من و شما مثل سیم خاردار به هم گیر می کنیم و اصلا هیچ چیزمان هم نمی شود. تازه بسیاری از پایه های فرهنگی ما - لااقل آن بخشی از فرهنگ عامه که از تلویزیون ضرغامی سابق علی خوانی کنونی دارد تولید می شود را لمس می کنید.

 به نظرم این طوری حتی گروه های فعال محیط زیستی هم یک سری گروه عصبانی باید باشند که با خودشان می گویند: چرا حتی اینجا هم این همه آدم هست و دست از سر ما برنمی دارد؟ چرا بی تربیتی و بی فرهنگی مثل قره قروت زیر دهن ملت خیس می خورد و کسی گاهی از ترشی زیاد یا شن ریزی ممکن است بخشی را تف کند یا ترش کند ولی همیشه ی تاریخ معاصر این موضوع هست؟ چرا درها باز نمی شود و این گله بیرون از چراگاه دائمی نمی تواند با جهان باز ارتباط داشته باشد. اصلا چرا کسی نمی گوید نفت مال خودتان، توریسم را بدهید همین ملت که دارند بند تنبان هم را می جورند راحت بشوند کشور توریستی؟ بدتر از ترکیه که نخواهند شد. مشکل جمعیت چقدرش با اعتیاد و کارمند پول نفتی حل می شود؟ چقدرش ملت عزب اقلی شپش قاپ بیاندازند و خودشان را باهنر و فرهنگ و گرافیک و آهنگ جدید و فیس بوک، رنگ روغن مالی کنند؟ چقدر بنشینند پای رادیو هفت و  به ریش نوستالژیهایشان بخندند؟ چقدر بایستی کافه نشین چپ فحش زیر شکمی بزند توی صورت میز بغل دستی اش که من، من توده، منی که از همین رعیت های ارباب مزاج ایرانی ام، فوق لیسانس و دکتری علوم انسانی ام به پشم شتر آن یکی بوتیک دار فشن بوی نیازرد؟ تا کی غلاف کنم این شمشیر دانستن را در نیام بی پولی و عاطل و باطل روز بعد و شب بعد بمانم؟  

مشکل جمعیت درست یعنی هر چیزی، هر چیزی را 10 برابر کرده باشی ولی ظرفیتش دست نخورده باشد. خیارشور هم توی ظرف می ریزد بیرون یا اصلا نمی گذارد چیزی جابجا شود. تغییری توی فرهنگ و خرده فرهنگ و آکادمی و کوچه بازار ممکن نیست. حالا جمعیت زیادی را خوش است؟ واقعا کفتر ملقی شده ایم ما ملت که هی یک عده توی بام ایران هوا می دهند تا خودش در راه خودش بال بزند. ملق بزند و ملق بزند و بعد دوباره بنشیند شب سیاه زمستان بچه تولید کند توی دل تابستان سال بعد صاحبش، اربابش، دان بریزد توی قفس و احسنت بگوید و دست بکشد به ریشش که امسال کفترای ما روسفیدمان کردند. جوجه کشیدیم به چه درایت. بیا و ببین 

چربی دور قلب

چربی دور قلب چیز خوبی است آدم را نسبت به تمام احساسات ضد ضربه می‌کند

. بالشتک ضربه گیر است. برای مردن در وسط احساسات هم خوب است. جو آدم را در همه چیز بالا می‌برد. مثل یک دور حسابی سوار شدن روی ترن هوایی است. خون باید حسابی مسیر پر پیچ و خمی را دور توده‌های چربی بزند. بعد برود سرجای اولش، اینقدر که نفسش بگیرد و کبود بشود. اینطوری آدم از مرگ برگشته قدر زندگی را خواهد دانست. چربی دور قلب را از هر غذایی که دوست داشتید تهیه کنید. به خودتان منت بگذارید و بهترین نوع چربی دور قلب را برای مهربان ترین آدم دنیا فراهم کنید.  

 

 

 از مهمترین خاطره هایی که یک مرده می تواند با چربی دور قلبش داشته باشد شاید این است که زمانی تمام بدیهای دنیا را توی این نوع چربی حل کرده است. تلخ ترین روزها را هی چربی دور قلب سوزانده است و باز چربی دور قلب تهیه کرده است. چربی دور قلب جایی است که شما را از هر نوع خاطره ای پاک می کند. چربی دور قلب توانایی دارد صدای هیچ رقم فیلم سینمایی را نشنوید. همه اش برایتان یک زبان داشته باشد. شلپ شلپ در جا قدم زدن قلب و لرزش بی امان چربی دور قلب را  در سرمای زمستان و تاریکی شب از دست ندهید. هر طور شده چربی دور قلب را به کار بگیرید و رسانه ای اش کنید. عجیب است که در تاریخ بشر یک روز هم به همین نام نام گذاری نشده است. روز جهانی چربی دور قلب، باید روز مهمی بشود. روز جهانی چربی دور قلب از روز پیشگیری از چربی دور قلب باید معروف تر بشود.  چربی دور قلب راه درستی برای حصار کشیدن دور اتفاق های خشن و تلخ دنیاست. لطفا چربی دور قلب را فراموش نکنید و به آن بپردازید. 


چگونه پولدار شویم؟

 چگونه پولدار شویم؟ آرزوی دور از انتظاری نیست. فقط زحمت بکشید و توی کنکور 70- 80 درصد بزنید تا رتبه ی 200-300 بیاورید و آن وقت پولدار شدن از همانجا شروع می شود. 


1-به طور کلی دلیلهای خود برای پولدار به نظر رسیدن را بررسی کنید. 


 تقریبا اکثریت قریب به یقین آدمها در ایران سعی می کنند پولدار به نظر برسند. البته به دودلیل: اول اینکه شاید اینطوری بهتر به نظر می رسند و رضایت شخصی بیشتری کسب می کنند- شبیه به عقده گشایی و اینها - دوم اینکه به نظر می رسد تقریبا روشی برای اعتبار سنجی درست یک کسب و کار در مقیاسهای کوچک یا همان sme ها در ایران بهتر از پولدار به نظر رسیدن نیست. آمار قدیمی سال 86 نشان می دهد که 93 درصد صنایع ایران همین گونه - Sme- یا همان صنایع زود بازده و کوچک هستند  و به عنوان مثال راه مستقیم تری مانند قیمت اسمی سهام و یا اظهار نامه های مالی مانند صورتهای سود و زیان و هزار تا نسبت اهرمی، ندارند، برای همین باید ماشین گران قیمت و خیلی ملک و املاک توی چشم دیگران داشته باشند. 


2-صرفه جویی را همیشه با دقت بالایی انجام دهید. 

 

برخی ها با توصیه آبفا در تهران بهتر است 20 درصد صرفه جویی کنند: - مامان میشورم دیگه اینقدر گیر نده گذاشتم همه رو شب بشورم. 

 

ادامه مطلب ...

خرید خانه یک خواب خوش برای هیچ

یک وقتهای زیادی منظره ی آدمهای بد به هر نحوی- دروغگو و بی وفا و بی مسئولیت و ... - همیشه آزار دهنده بود. حتی وقتی توی تنهایی ام داشتم نیمه تاریک آخر شب یا اول صبح را می گشتم.  همه شان می آمدند و یک لگدی به هر کجا می رسید می زدند یا بر عکس عین آدم کوچولو یی توی دستم از زمین بلندشان می کردم  و دست و پا زدن و در گوشی توطئه کردنشان را می دیدم. 

 


الان ولی اینقدر زیاد و دولتی و رسمی شده است که حتی توی تختم هم احساس امنیت نمی کنم. تکه ای از آسمان لای پنجره و بین ساختمانهای به قصد خالی گذاشتن و سفته بازی ساخته شده است. بعد وقتی با موزیک گوش کردن سر و صدای همسایه را ندید می گیری، شروع می شود. 

اغلب وقتها همانجا طاقباز می روم توی پنت هاوس یکی دو تا کوچه آن طرف تر. 

زوج نه چندان جوانی، مثل همین سریالهای تلویزیونی دارند لبخند می زنند که ثمره این همه دویدن و کار کردن و خفت کشیدن توی جوانیشان را قرار است بدهند و بنشینند اینجا. اما صاحب خانه خیلی از وقتها سر همان یکی دو میلیون ناقابل، معامله را به هم می زند. از کارمندهای امیدوار که دو نفری پشت به پشت هم کار می کنند خوشش نمی آید. عشق و عاشقی اینطوری به نظرش حال به هم زن می رسد. شاید مشتری بعدی را بشود قبول کرد. به نظر نباید زیاد پول را توی ساخت و ساز خواباند. 


نمی دانم کم کم حس می کنم یک دلیلی داشته است. سی و چندسال است پرویز تناولی همان هیچ را می سازد. این همه مدت لابد دلیلی داشته است. شاید همان تکه آسمانش لای دیوارهای آپارتمان های وام دار و بی وام و دوبلکس و کف سرامیک گیر افتاده بود. بد خواب بود و تصمیمش این بود که به هیچ  چیزی فکر نکند.