1- اینکه سعدی علیه الرحمه همچنان برتارک ادبیات دنیا میدرخشد آیا جای شکی دارد؟ دریغا که روح آریایی ما اجازهی جز این را نمیدهد. کما اینکه هنوز هم کتابهای شفا و قانون بوعلی سینای ما در دانشگاههای اروپایی تدریس میشود.
واقعا خوشا به حال سعدی که هم مینوشید، هم با خلق میجوشید، هم در گردش طبعاش حسابی میکوشید.
برای همین روزی از روزهای آفتابی و غیر مطمئن در بهار همان سال به طور اتفاقی به یکی دیگر از ژانراهای عاشقانه ای که بلد بود دامن زد و پای عافیت از پای افزار رخوتش بیرون کشید و برهنه پا در وادی هالیوود قدم نهاد:
جوانی پاکباز پاکرو بود………………………که با پاکیزه رویی در کرو بود
چنین خواندم که در دریای اعظم…………به گردابی درافتادند با هم
چو ملاح آمدش تا دست گیرد……………..مبادا کاندر آن حالت بمیرد
همی گفت از میان موج و تشویر………..مرا بگذار و دست یار من گیر
در این گفتن جهان بر وی بر آشفت……..شنیدندش که جان می داد و می گفت:
حدیث عشق از آن بطال منیوش………..که در سختی کند یاری فراموش
چنین کردند یاران، زندگانی……………….ز کار افتاده بشنو تا بدانی
که سعدی راه و رسم عشقبازی………چنان داند که در بغداد تازی
اگر مجنون لیلی زنده گشتی…………..حدیث عشق از این دفتر نبشتی
انسان سالم -
به روزگار ما آدمها خیلی توی کار هم موش میدوانند. نه این حواشی را ولش کن. این روزها موشها و آدمها خیلی شبیه هم شدهاند. زندگیشان فقط خوردن و سیر نشدن و جویدن شده است. تا چشم کار میکند در حال جویدن هستند. از تله موش هم بی خبرند. راه رفت و آمدهاشان هم ترجیح میدهند با هم تداخلی نداشته باشد. این طوری بهتر طعمه پیدا میکنند. طعمههایی برای جویدن صرف تا دندانهایشان بیشتر رشد نکند و مزاحم سلامتیشان نباشد.اگر خیلی معقول شدند، پنیر میخورند. تا چشم کار میکند، خدا را شکر.
هویت با پیش شماره 0935: فیزیک برای بانوان دم در
ادامه مطلب ...
0- باورش سخت است ولی هنوز در سازمانهای بزرگ هستند کارمندهای خانومی که با شلوار ورزشی آدیداس مشکی می روند سرکار و اینقدر کول و اسپرت هستند ولی سلام و علیک ساده با افراد را بلد نیستند. خشونت، بی هویتی و کم امتیازی نزد جنس مخالف باعث چنین بازیهایی با چنین فرم ورزشی و شادی شده است. جنس مخالفی که اگر همانند او برخورد کند، طرف نابود خواهد شد.
1- امروز سنگین بیدار شدم. مقادیر متنابعی مرخصی هست که باید قبل از سال بسوزانم ولی نمیدانم این ماموریت غیر ممکن را چطور به سرانجام برسانم. به هر که میرسم ازش میپرسم مرخصیهایش را چه کار میکند؟ یک عده به طور مشخص مسافرت خارجی میروند. عدهای دیگر فقط همین جاهای توی ایران را میگردند. در این عده زرنگترهاشان به جای رفتن به شمال در ایام شلوغ آخر سال، سعی میکنند بروند کردستان را بگردند. عدهای هم هستند که اصلا جوان نیستند و میروند کیش را میگردند. یک روش کارمند کارمندی و فسیلی، دیر بیدار شدن و کم خوردن و همیشه خوردن از مرخصیها توی صبح گاه است. این روش را هم کمی امتحان میکنم. سر و صدای ملتی که دارند میروند سرکار اجازهی خوابیدن نمیدهد. به علاوه صبح انگار تخت خواب منجنیقی است که آدم را پرت میکند بیرون. نمیشود خوابید اگر به زور بخوابم باید یازده صبح بیدار شوم و کل روزم تباه باشم. بعد از همهی این علتها، علت العللی به نام مدیریت ماهیانهی اداری شرکت، ممکن است برای ماه جدید قانون بگذارد که نمیشود بیشتر از سه روز از ترافیک سر صبح فرار کرد و در بستر ماند. جواب نمیدهد.
2- امروز فهمیدم پسری که معلمش سر کلاس سوال میپرسد: چرا در شمال کشور مردم بام خانههای خود را شیب دار میسازند ترک تحصیل کرده است. درس اول این اتفاق به وضوح شاید این باشد: استفاده از رسانه و مسخره بازیهای ناشایست میتواند اثر وحشتناکی در سرنوشت افراد داشته باشد. از داستان زهرا امیر ابراهیمی بگیر تا همین جمشید مشایخی خودمان که گاهی دربارهاش بی انصافی کردهایم. به هر صورت اول از همه برای خودم کار سختی است تا مطلب را دریابم.
3- کار اپراتوری آن هم اپراتوری خاص در ایران پول ساز است. شما تصور کنید کسی که فقط با دستگاه، سنگ کلیه میشکند. همین مهارت سنگ شکستناش از دکتری یا تکنیسینیاش پر رنگتر است. دکترایمان را برای بستن دهان مردم داریم. وقتی کار اپراتوری برای جامعهای پر رنگ میشود که رسانهها به طور ویژه تلویزیون آن، ان ماجرا را درآورده باشند و چیزی به نام مفاهیم حتی پایهایترینشان هم نتواند کمکی به خوشی و ناخوشی جماعتی بکند. برای همین مدیریت، علوم انسانی، مفاهیم تحقیق و توسعهای در علوم و مهندسی همهاش جای خود را به – بنکداری- میدهد. هرچقدر بیشتر پول دارید و یا هر چقدر بیشتر –مال- دارید و یا میتوانید –واسطهی داد و ستد مال- دیگران بشوید موفقتر و ظاهرا خوش بختترید. یکی از مهمترین حفرهها هم نبودن قانون کپی رایت به معنی واقعی آن در ایران است. اینطوری هر سیب زمینی فروشی موفقتر از ایده پردازی در زمینهی سیب زمینی است.
1- اسید پاشی، یا هر نوع دیگر از پاشیدنی تا اطلاع ثانوی در هر یک از شهرهای ایران، به خصوص اصفهان، به شدت ممنوع است. از این رو دارندگان کلیه ی آفات گیاهی از پاشیدن سموم به هر طریق (با تلمبه، هواپیما و دیگر وسایل پاشنده) اکیدا خود داری نموده و سموم مایع، پودری و غیره را پای گیاهان محترم تقدیم نمایید. اصفهانی های عزیز تا اطلاع ثانوی از هر نوع بریز و بپاش دوری فرمایید.
2- در اخبار امروز آمده بود: دستگیری یک تهدید کننده به اسیدپاشی در تهران
نامبرده زنگ می زده و آموزشگاه ها را تهدید به اسید پاشی می کرده است. بدیهی است به علت آلودگی شدید هوا در تهران، بسیاری از ساختمانهای با نمای سنگ سفید، باکلیت، شیشه ای اسپایدری و موارد مشابه از این تهدید به عنوان فرصتی برای کاهش وزن و جوانی و رعنایی مجدد استقبال نموده اند. بدیهی است در صورت عدم مداخله ی پلیس، آموزشگاه ها که اغلب ساختمانهای فرسوده ای دارند، نیاز به پروتز کلیه ی بخشها دارند که در تهدیدهای آینده از سوی تهدید کنندگان پاششی و جوششی، تحقق خواهد یافت.
3- مرکز پلیس 110 تهران بزرگ باز هم در کیسه ی خود دست گذاشت و از بین 80 درصد مراجعین و مزاحمین گرامی تلفنی و حضوری خود به قید قرعه، عده ای از ایشان را به عنوان مزاحم تلفنی تخصصی اسید پاشی شناسایی و مورد تقدیر قرار داد. بدین وسیله مرکز آموزشهای اجتماعی پلیس 110 در نظر دارد این جوایز تخصصی را در دیگر زمینه های پاششی نیز راه اندازی نماید
4- شرکت خودروسازی سایپا بالاخره در یک جریان اسید پاشی توانست، برند پاششی و دائمی خود را به نحوی مثبت و موثر در معرض دید همگنان قرار دهد. این شرکت به زودی به تلفیق هنر خودرو سازی و ساخت ماشین آلات کشاورزی خواهد نمود. روابط عمومی سایپا اعلام کرد: ما به زودی از پراید 141 بذرپاش رونمایی خواهیم نمود. لازم به ذکر است این رونمایی به مناسبت وقوع تیترهای مهیج روزنامه ها - همه چیز درباره ی اسید پاشی- صورت خواهد گرفت.
پ.ن: خدایا همه ی هیجانات مثبت را برای ما هویدا کن.
اصلا طبق اصل لانه کبوتر حتما یکی از شما با او در یک روز دنیا آمدهاید. این مرد بزرگ اهل چه مکتبی بود. او یک نقاش بزرگ بود طوری که همه جا آثارش به نیکی و دوام یاد میشود. اصلا هم بر خلاف امیلیانو زاپاتا یا تاناکورا، شعبهای در بین فروشگاههای عظیمی که اینروزها در تهران و سایر شهرستانها برپا میشود، ندارد. به سهولت میتوانید از هر کجا بخواهید زندگینامهی این مرد بزرگ را بخوانید. اما ما یک جور زندگی مکتبی از این مرد سراغ داریم و برایتان بازگو مینماییم. ون سان ونگوگ همانطور که از ابتدای اسمش پیداست موجودی شبیه ون بود.
ون سان ونگوگ یکی از بزرگترینو دریادلترین مردمان روزگار بود. طوری که هر خانمیمیتوانست در دل او جای لازم و ناکافی پیدا کند. اصلا این موضوع به معنی عاشقپیشگی ونسان ونگوگ است. طوری که به خاطر این خاصیت بعدها دچار سردردهای میگرنی گردید و در ادامه به خاطر این نوع سردردها نقاشیهای بدیعی کشید. او سبک منحصر به فردی از نقاشی را به جهانیان و به خصوص دنیای عاشقپیشهها اهدا نمود. ونسان جوان طوری که همگان از دریا دلی او مطلع هستند، به دلیل هنر فراوانش درنقاشی مجبور بود برای امرار معاش در یکی از دفاتر رسمی ازدواج و طلاق کار کند. او شبها تا بوق سگ درآن دفتر مشغول بود. ون سان ونگوگ آخرین نفری بود که درآن ناحیه از دفتر ازدواج و طلاق میزد بیرون و چراغهای مغازه را او خاموش میکرد. شبی متوجه اتفاق نادری شد. ون سان ونگوگ در سرمای خیلی درجه حوالی صفر سانتیگراد متوجه شد که تابلوی نئون مغازه یا همان دفتر ازدواج و طلاقی که در آن کار میکرد خاموش شده و تنها بخشی از آن یعنی – و طلاق- باقی ماندهاست. به نظرش رسید که این کار باعث شکستن تمام تعدات اجتماعی دفتر ازدواج و طلاق میشود. به همین خاطر تصمیم گرفت هر طور شده آنتابلو را درست نماید. به خاطر این موضوع تا پاسی از شب مشغول ور رفتن با تابلو بود. در آن شب سرد خانمی از اهالی خیابانهای اطراف در حال گذر از کنار مغازه متوجه اینکار خداپسندانهی او شد. البته آن خانم به عمد در ابتدای امر اصلا متوجه نشد. به همین دلیل نزدیک ون سان ونگوگ آمد و گفت: سلام آقا. میشه یه کمکی بهم بکنید؟ من حسابی سردمه و از شهرستانهای دور آمدم.
ونسانونگوگ گفت اختیار دارید. چه کمی از من برمیآد؟ من که شما رو نمیشناسم.
خانم فریبا که در آن موقع بسیار شبیه آدم برفی با دماغ قرمز بود گفت: آقا اینکه چیزی نیست. من دوست دارم اسم شما رو بدونم. اینجوری من و تو اهلی میشیم. اسم شما چیه؟
- من ون سان ونگوگ هستم.
- چه جالب و با خود تکرار کرد. ون سان ونکوک. چه جالب یعنی خونوادگی تو کار کک هستید؟ باید میدونستم. خدایا ممنونم داشتم از سرما میمردم.
- خانم من نفهمیدم. الان اسم شما چیه؟ تازه اینطوری که شما با هر کسی...
خانم حرفش را قطع کرد و گفت: نه عزیزم. ون سان ون گوک عزیز! من با هر کسی آشنا نمیشم. فقط آدمهای اصیل.
نگاه کنید. آقای شیک پوشی مثل شما توی این شب سرد و تاریک به تورم خورده. تازه از اسمتون معلومه که خانواده خیلی پولدار و مهمی هستید.
بعد چشمکی زد و گفت: خوب ینی همینطوری میخوای با اون تابلو ور بری؟ نمیخوای منو یه نوشیدنی گرم مهمون کنی ون سان؟ بعد کمی هویج قرمز روی دماغش را بادست نوازش کرد و صورتش را توی نور جابجا نمود. در همین حال گفت: ون سان ون گوک من، فریبا هستم. خوشبختم.
بعد دستش را دراز کرد. ون سان به ناچار دستش را دراز کرد و با او دست داد و گفت: چرا چرا. الان که همه جا بسته است ولی میشه بریم همین کباب ترکی که سر چهار راه بعدی هست یه چیزی بخوریم. این تابلو هم میمونه برای فردا.
ون سان و فریبا شب خوبی را سپری کردند. البته بر راوی زندگینامه ون سان ون گوگ معلوم نیست که ون سان ونگوگ چنین ماجرایی را در شب سپری کرده است یا کاملا یک روز از مرخصی سر دفتدار، توانسته است چنین تجربهی عاشقانهی غریبی را از سر بگذارند. ولی بخشی از گفتگوی ون سان ونگوگ با فریبا به تواتر موجود است که عینن در اینجا آوردهایم:
- خوب الان موهات چرا اینطرف و اون طرف رفته؟
- وا... چه سوالیه. تو که نقاشی میکنی نمیدونی به این میگن فشن؟
- فشن؟ نه
- ببین. اگه من ازت یه چیزی بخوام ینی تو خر شدی؟
- تا چی باشه؟
- ببین چرا شما فک میکنین تا یه چیزی ازتون بخوان خر شدین؟
- والا من عمرا خر نمیشم. یعنی من، ون سان ونگوگ اصلا توی این سبکها کار نمیکنم. من سبک خودمو دارم. وقتی سه بار همین تابلوی پایین مغازه خاموش و روشن بشه، همه تازه یادشون میافته من کیبودم و سبک کارم چیبود!
- عزیزم سبک کارت چی بود؟ نه ولش کن تو اصلا از خودت خونه نداری؟
- نه!
- واقعا که... اسکلیها! توی این سن و سال... راستی نگفتی معنی اسمت چیه؟
- معنی؟ خوب همینیه که هست. چه میدونم تو هم گیر دادیها یک نصفه شبی
- وا چرا قاطی میکنی خوب؟ بد اخلاق...
بر میگردد و از پنجره به بیرون نگاه میکند. دفتر تاریک است و با نوری که از خیابان به طبقه دوم میآید کمی روشن میشود.
- ها به نظرم فهمیدم. تو ساعت یک شب به بعد حسابی کوک میشی. ون سان وان کوک.
- چه مزخرفاتی.
- ون سان!
- ها
- ون سان! به نظرم شام و نوشیدنیت عالی بود. ولی من سردمه.
- خوب چیکار کنم. برو بچسب به بخاری.
- اصلا تو خیلی بد اخلاقی. به نظرم حتی اسکولی.
- نمیدونم. ولی حاضرم باهات شرط ببندم خیلی تیزم. میخوای برم این پلیسه که پایینه رو اسکل کنم؟ بیا نگاش کن. داره با یه یارو قد دکل حرف میزنه. اوه اوه قمه تو دستشه چه خطرناک.
- ولش کن بابا میری یه بلایی سرت میآد.
- من؟ ون سان ونگوگ، بچه پیروزی و ترس؟
تا اینجا شواهد و متن گفتگوها به روشنی در منابع متواتر از زندگی نقاش توانمند و صاحب سبک روایت شده است. اما بیش از این را به عهده خواننده میگذاریم. در واقع دلیل مهم و مشخصی برای اسکل بودن ایشان و صحت داستان ون گوگ گوش بهدست نداریم.