360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

عطر درمانی بدون اتراق توی مراکز خرید امکان پذیر است؟

 1- دیشب یک مجری تپل از مجریهای جذاب و غیره رادیدم. احتمالا داشت از تمرینی چیزی برمی‌گشت چون نای حرف زدن نداشت همین طور سرپایی سلام و علیک کردیم و تبریک عید و چرخش به سمت و سوی خودمان شاید به اولتیماتم خانومش که گفته است: فیتنس چیه؟ داری سکته می‌کنی، سر شب از خانه خارج می‌شود و بعد از آن توسط سرپایینی باشگاه به خانه، به آغوش خانواده برمی‌گردد. 

خانم  شنیدم ژاپن الان معدن فیتنس و زیبایی دنیاست. بریم اونجا؟  

چطور؟ 

هیچی اونجا حموم خاک اره می‌گیرن ملت. 

خدایا به همین وقتِ خاک اره، سفر ژاپن را نسیب ما بفرما. 

2-  یعنی حالا که توافق هسته‌ای صورت گرفته است ما برای رسیدن به شرکت باید کراوات زده باشیم؟ مهمتر از آن مساله ی موفقیت تنها هشت درصد از صد درصد برنامه هایی است که اول سالی برای آخر سال در نظر می گیریم. منابعش هم موجود است. به هر حال دوست دارم آن یکی مجریهای تپلی که می شناسم هم سر عقل بیایند و به - عرصه ی غذا یا food court  مورد علاقه شان مراجعه نمایند. 


3- دانشگاه که قبول شدم یکهو توقعات ازم خیلی  بالا رفت. یکهو مهندس شدم مثل همین سال تحویل که یکهو قلبها و دیده‌ها را تغییر بنیادی می‌دهد. قرار شد یکهو منی که تا سرکوچه نرفته بودم و از هر موضوع مهندسی بی‌خبر بودم به سوالات مهندسی اطرافیانم پاسخ بدهم. مثلا اینکه چرا پمپ آب خانه‌ی دایی اینها گاهی وقتها اینقدر دردسردار می‌شود. در این بین کسانی که از آدم توقع ندارند را ستایش می‌کنم. با یکی از بچه‌های هم دانشگاهی‌مان که برق می‌خواند داشتیم قدم می‌زدیم. یکی از همکلاسیهای دوره‌ی راهنمایی‌اش را دید. با پسرک عشق کردم. وقتی فهمید برق شریف درس می‌خواند برگشته بود و گفته بود: تو که درست خوب بود چرا رفتی برق؟ از دید پسرک برق معادل  برق در رشته‌ی کار و دانش بود. اینطور آدمها هیچ وقت به آسمان نگاه نمی کنند. شاید توی بچگی و به طور اتفاقی زیر آسمان دمر خوابیده باشند و ستاره‌ها را  دیده باشند. برای همین همان تصویر درخشان ستاره‌ها را سالهای  سال گوشه‌‌ی ذهن دارند و اصلا مثل خیلی دیگر از آدمهای سخت گیر و وسواسی دچار به روز رسانی‌های گاه  و بیگاه نمی‌شوند. 


4- آدمهایی با دسته‌ی کاملا مشخصی که اهل چسبیدن به دیگران هستند. به درستی که یکی از مهمترین‌ تعریفهای رفاقت برای ایشان، عمل چسبیدن و لذت بردن است. اینطور آدمها خیلی از وقتها دسته‌ی عجیب و غریبی هم دارند. یعنی می‌توانند دچار بی اعتمادی هم باشند. یک بی اعتمادی اخلاقی که سراسر پوستشان را گرفته است. برخورد کف دست شما با کف دست ایشان به منزله‌ی احوال پرسی، یک اصطکاک خشک و دارای الکتریسیته‌ی زیادی است. این طور آدمها زیاد توی زندگی‌ام آمده و رفته‌اند. خودشان آمده‌اند و خودشان رفته‌اند. اینطور آدمهایی، اینقدر بهت بی اعتماد هستند که دوست دختر، همسر و یا هر چیزی که دارند ازت مخفی می‌کنند ولی دوست دارند کنارت و به عنوان رفیق در مجاورت تو نفس بکشند. یک لحظه از دم و بازدم اینطور آدمهایی خلاص نشده‌ام. اما دیگر بعد از این همه تجربه در  زمینه‌ی فرار کردن از اینطور آدمها، این رفتارها برایم خنده‌دار و تاسف برانگیز است. تاسف برانگیز بودنش بابت این است که اینها هیچ وقت خودشان نیستند همیشه در حال مشاهده و یادگرفتن بی پایان و تقریبا بی چون و چرا و تقلید وار از دیگران هستند. مثل کسی که هزاران خرده ریز بی مصرف خریده است و حالا قسمت زیادی از خریدهایش که یک روز اینقدر برایش ذوق و شوق به ارمغان آورده بودند، آینه‌‌هایی بابت دق کردن شده‌اند. اینکه همیشه احساس می‌کرده‌اند از دیگری پایین‌ترند. باید بروند حریف را بگیرند و از نزدیک مواظب حرکاتش باشند. از دست این طور آدمها در زندگی‌ام حتی حمام نمره هم نتوانسته‌ام بروم. هیکل خموده‌ی ما چیز جذابی نیست ولی مشکلات اینطوری زیاد داشته و دارم. یکی جلسه‌ی نقد فیلم و دور همی و کافه و دختر بازی دعوت کرده بود. نرفتم. می‌گفت فلان روز دیدمت داشتی توی هفت تیر الک دولک بازی می‌کردی و هزارتای اینطوری که آدم را توی سرمای اول بهاری، زکام می‌کند. 


5- از تکرار  اینکه ذره بین دست بگیرم و خودم را مشاهده کنم، خسته شده‌ام. گاهی لازم است خودت باشی ولی از نگاه دیگران زندگی کنی. مثل موج سواری که هر چقدر فلسفه بافته باشد، وقتی روی موج دریاست بهترین گزینه برایش موج سواری درست و انجام حرکات و انعطافهای لازم برای غرق نشدن و لذت بردن است. کنجکاوی مقدم بر علاقه است. علاقه هر روز به یک طرف میل دارد. کنجکاوی بیرونی‌تر و زنده‌تر است. به درد موفقیت می‌خورد. موفقیت یعنی رشد دادن عضلاتی که دیگران می‌بینند و مایل می‌شوند برایت دست بزنند ولی کشیدن بار این عضلات برای یک مرد چابک، بسیار سخت است.

دعوای خانوادگی خاتون آبادی ها و نازدون آبادی هاشون

هر خانواده‌ای بالا و پایین‌های خودش را دارد. در خیلی از موارد وقتی مثلا خانواده‌ی مادری شما خاتون آبادی باشند و خانواده‌ی پدری تان از تیره و طایفه‌ی نازدون آبادی، دعوا که می‌شود   یا همه‌ی بچه‌ها خاتون آبادی هستند یا همه باهم پشت وانت نازدون آبادی‌ها جمع شده‌اند. اما احتمالا خود بچه‌ها اصلا نه نازدون آبادی محسوب می‌شوند و نه خاتون آبادی. بلکه این محصولات مشترک  یک گونه‌ی جدید پاشگون آبادی هستند که با بخث و اقبال فراوانی پا به عرصه‌ی وجود گذاشته‌اند. بدین ترتیب پاشگون آبادی‌ها نه به صراط خاتون آبادی‌ها مستقیم هستند و مثلا می‌گویند: خوب حالا که چی؟ دایی فلانمان اگر خاتون آبادی نبود نمی‌توانست اعتیادش را ظرف 17 سال جمع و جور کند. در نظر بگیرید خط ترمز یک اعتیاد ساده در خانه و زندگی خاتون آبادی‌ها به عنوان نماینده‌ی بشر بر روی زمین ممکن است در بهترین حالتها 17 سال باشد. یا مثلا گاهی لازم است نازدون آبادی‌ها از روح لطیف جد بزرگشان که همیشه در ارتفاعات و معابد آناهیتایی شروع به خانه سازی و جفت گیری می‌کرد، چقدر به تمدن امروزی بشر بر روی زمین نزدیک بوده است؟ چقدر از فال بین‌ها از قبل‌ترهای پیش، پیش گویی کرده بودند که از تخم و ترکه‌ی زن سوم جد بزرگ نازدون آبادی‌ها تیره‌ای تشکیل می‌شود که برسد به پدر شما و شما بی اطلاع ازش بروید طرف خاتون آبادی‌های کاملا معمولی را بگیرید. خلاصه در دعواهای منطقه‌ای و خانواده‌گی لازم است همیشه هوای مسایلی که از آن بی خبر هستید را داشته باشید. یک درصد چاق و چله هم برای ملحق شدن به تیم حریف داشته باشید. به هر حال به عنوان سر سلسه‌ی یک سلسله‌ی جدید مثل پاشگون آبادی باید بدانید که پنالتی زن روزگار توپ را کدام طرفی خواهد زد تا به همان سمت بروید. البته طبق همین قاعده بدانیم و آگاه باشیم که پنالتی زن روزگار کاملا حرفه‌‌ای است و توپ را محکم به گوشه‌هایی می‌زند که شما دستتان نرسد. برای همین لازم است هراز چند گاهی در بین دعواهای دو قبیله که در سطح خانواده‌ی شما ممکن است رخ نماید، غریزه‌ی خود را تقویت کنید و به سمت مناسب بجهید.

اصلا بهت نمی خوره خاتون آبادی باشی. اوایل که رفتی دبیرستان اوضاع عوض شد. مطمئن شدیم که تو یک خاتون آبادی اصیل هستی تا وقتی که دانشگاه واحد نازدون آباد قبول شدی. کشتی ریشه هات از ساحل خاتون آباد لنگر برداشت و عزم سفر به نازدون آباد کرد...

- باور کن اینا همش حرفه من از اول داشتم یه پاشگون آبادی می شدم. یعنی برای خودم قوم و قبیله ی جدیدی بودم. حتی توی تاریکی هم نه نازدون آبادی ام نه خاتون آبادی. حالا شما قضاوتتون محترمه ولی اگه دوست داشتید یه روزی دوست دارم مقر پاشگون آبادیهای مستقل و مقیم مرکز رو راه بندازم. 

- اشکالی نداره. تو بگو من جدیدم ولی ما می دونیم ما از بچگی راه رفتنت رو دیدیم می دونستیم همون وقتهایی که تازه شروع کردی به قدم زدن فهمدیدیم عین جنس خاتون آبادی هستی. نمی دونیم چی شد با این نازدون آبادی ها وصلت کردیم ولی شد دیگه. به هر صورت کاریه که شده باید بشونیمشن سرجاشون. 

1- هر پسری از پدرش کلکهای مختلفی یاد می‌گیرد. این پدر و پسر یک ساله به همراه مادرشان آمده‌‌اند خانه‌مان. پدر بهش می‌گوید برو به فلانی مشت بزن. تعجب آمیز است. بعد پسرک شیرینش می‌آید نزدیک و خجالت می‌کشد.پدرش می‌گوید: شیش ماهه دارم باهاش بوکس کار می‌کنم. کیسه بوکس هم داره. پسرک همچنان شیرین و چشم درشت به شیطنهای بی پایانش ادامه می‌دهد.

2- این روزها بارانی است و هوای خوب دارد همین اول سالی همه را شارژ می‌کند. حتی چاله‌‌های کوچک و بی مصرف دره‌ی عباس آباد توی بزرگراه مدرس هم سیراب می‌شود. امسال هم خداوند از سر عذاب اول سال گذشت و دلش به رحم آمد. 

آموزش دروغ گفتن در منزل - آقا کجا بودن؟- قسمت اول

خیلی از اوقات خانمها به سادگی از آقایان و یا همان همسر گرامی سوال می‌کنند تا سوء تفاهمات عمیق‌تر و عمیق‌تر بشود. از این رو برخی از این جوابهای احتمالی آقایان را  آورده‌ایم: 

1- بابات یه چکی داشت باس نقد می‌شد، رفته بودم کمک کنم نقد بشه  

ادامه مطلب ...

حقایق حلقوی ماه آخر سال 93

1- روز عجیب و غریبی است. هر ساعت آفتاب می‌شود. بعد می‌شود نزدیک غروب. کار ابرها بدتر از این هم می‌شود. ساعتی از امروز کاملا نیمه شب شده بود. بعد بازی برف شروع می‌شود. مثل متکایی که خداوند روی سر تهران جر داده است ولی می‌برد جای دیگر پرهایش را زمین بریزد. یکی از همکارهای شاد و خندان که البته دو هفته‌ای هم به شوخی و طعنه بهش یادآوری می‌کردم که چرا اینقدر برافروخته‌ای امروز بندش را به آب می‌دهد. توی اتاق خودش تنهایی می‌زند زیر گریه. 

 طوری هم گریه می‌کندکه اول شبیه شنیدن یک جوک وایبری غلیظ و بنیان کن درباره‌ی واقعیتهایی که یک دختر ممکن است سی سال باهاش زندگی کرده باشد به نظر می‌رسد. یکی دیگر از دخترها می‌دود و می‌رود سمتش. ماجرای غریبی است ارتباط آدمها با هم و پوچی و بیهودگی لحظه‌ی مردن یک آدم کامل که پدر خانواده است. واقعا آدمیزاد بند هیچ چیزی نیست. 

2- از سیگار کشیدن می‌ترسم. فکر می‌کنم اگر یکی دیگر بکشم کلی وضعم بدتر می‌شود. به هم می‌ریزم. از اینی که هستم بدتر می‌شوم. بدترین موضوع شنبه‌ها دیدن فضایی است که دوباره آدمها روکش تخمی مخصوص کار را می کشد روی صورتشان و برای یادآوری عمیق‌ترین نفرتهای اجتماعی، به سمت محل کارشان قدم می‌زنند. توطئه‌‌‌های دم صبح قابلیت تحقق بیشتری دارند، چون طبق اصل لانه ی کبوتر، حتما یک آدم تخمی وجود دارد. یکی که حسابی توی روزهای تعطیلی شارژ شده است و می‌تواند چنین رویایی را محقق نماید. 

3- از اول روزمان اینطوری شروع می‌شود: دیگران. دیگران خیلی خیلی مهم هستند چون ما خودمان از جایی سر برنیاورده‌ایم. برخی هم به طور افراطی در حال کندن لایه‌های پوست مرده و دور ریختن این موضوع هستند. دیگران چه اهمیتی دارند. به همین ترتیب روابط اجتماعی معطوف خواهد شد به چهارچوبهای رسمی. مثلا همسایه‌ای داریم که پسر جوانی است و اصولا با همه قهر است. بعد به طبع این میوه‌ی فاسد اجتماعی یک دو جین آدم شل و ول هم داریم که مثل لاکپشتهای بی تفاوت، زل می‌زنند به آدم و مسیر آسانسور و راه پله را طی می‌کنند. البته گاهی یک هم جنس اینقدر قربان و صدقه‌ات می‌رود که فکر می‌کنی طرف باید حوالی چهار راه ولی عصر کار کند.  همینطور آدمها را در مترو مشاهده می‌کنید. یکی اینقدر نزدیک باهات حرف می‌زند که سبیلهایش دارد می‌رود توی گوشت. بعد از چند دقیقه اوضاعش به هم می‌ریزد طوری که نمی‌شود چند دقیقه پیشش را باور کرد.

4- وقتی یک جلسه ی  ادبی ساعت دوی بعد از ظهر شروع می شود یعنی ما کاملا بیکاریم  و بسیار از جان گذشته ایم. اینطوری داغ دل مهندس - نویسنده هایی که واقعا برای حضور در ساعت 2 که به صورت غیر رسمی اش معمولا ممکن است 3 شروع بشود، را تازه می کنند.

5- دروغ گفتن یک مهارت و بهتر از آن یک شانس حلقوی لازم دارد. اینکه به بهترین وجهی بتوانی خودت را یک جور دیگر قالب کنی و بعد برگردی سر جای اولت، درست مثل موقع پاکی و نجابت نخستین. 


تاریخچه‌ی تقریبا همه چیز - به میمنت و مبارکی

0-  داستان خاک آلودگی هوای اهواز به حد کافی تلخ است ولی به نظر گروهی از rick kids of Ahvaz   در این اوضاع توانسته اند پز ماسکهای آنچنانی خودشان را بدهند. به میمنت و مبارکی. فرمانداری اهواز هم برای تمام مناسبت ها کیک و شیر و ساندیس آماده دارند. 
1- خدا عالم است که چرا سوژه‌های تکراری مثل چند متر مکعب عشق به کارگردانی و نویسندگی و اتالوناژ جمشید محمودی این همه تبلیغ می‌شود و این حجم از پرده را به خودش اختصاص داده است.   به میمنت مبارکی شاید دلیل اصلی‌اش وجود نیروی کار، نرینه و با وجدان افغانی در ایران باشد که قرار است هر چه رنگ و بوی نژاد پرستی را الیوم دور بریزیم. مثل شکست قلیان و وافور و نخراشیدن خشخاش و دل جوانهای هم جوار ما. به میمنت و مبارکی این چند متر مکعب عشق، حسابش با آن چند مترمکعب عشقی که کارخانه‌‌های چیپز سازی مثل میمون جهانی و دیگر مارکها، دارند به هر یک ون از ونات خیابانهای تهران می‌دهند، تومنی چند رینگیت اصل میمونی، فرق دارد.  
2- همه‌ی کشورها به روز استقلال کشورشان به صورت خود جوش افتخار می‌کنند. ما هم هر روز بیشتر از دیروز، عین 80 میلیون، همینطوری هستیم. به میمنت و مبارکی امسال هم مثل سالهای قبل کلی توریسم و خاله خانباجی خارجی پشت در نشسته است تا آش رشته‌ی روز ملی استقلال ما را بخورد. 
3- یادداشتهای پنج ساله‌ی مارکز را چند وقت پیش خواندم. طنز و رندی نه از آن نوع قرن هشتمی و ایرانی‌اش غوطه می‌خورد در این کتاب. به علاوه وقتی یک آدم مثل مارکز خدا رحمتی، وبلاگ ندارد مجبوریم این یادداشتهای روزانه را بدین یمن، وبلاگ او بپنداریم. به میمنت و مبارکی فهمیدیم نویسنده های جهانی مثل همین کلنل زوال یافته‌ی خودمان، نون و آب نوشتن را به عنوان وبلاگشان می‌شود اینقدر چرب در نظر گرفت که چیزی هم تویش تریت کرد و خورد. 
4- یکی از دوستان مخلص، mokhless ، زنگ می‌زند و بر اساس یک بی برنامه‌گی و آنتروپی دائمی ذهنی، هزاربار تاکید می‌کند: فلان روز هستی؟ حتما هستی؟ ما رو نکاری‌ها.  نمی‌داند که من اگر هم بکارم هویج می‌کارم تا یک محصول خوردنی و چشم گشا زرد شود نه اینکه یک دانشجوی دکتری ریاضی. القصه اینطور دوستان شاد و شنگول و متبرکی داریم که به میمنت و مبارکی روز بین التعطیلین را که احوط آن است تعطیل باشد، به قصد قربت به طهران، دایورت می‌شوند. 
5- اگر اهل فال بینی و رمالی نباشید هم در حد قمر در عقرب از اوضاع باطل خبر دارید. وقتی خانمی از این اوضاع ماهانه رنج می‌برد نمی‌توان از فاصله‌ی معقولی از کنارش عبور کرد. البته ایشان روی سرما جای دارند ولی به میمنت مبارکی وقتی می‌فرمایند ماست سیاه است، شما هم بدانید آلودگی هوای تهران کار خودش را کرده است و بهتر است در هیچ بخشی از اعصاب خود به چوب خویشتن، اسکی نفرمایید. همینطور است وقتی هر آنچه که از دهان شمای پرخاشگر خارج می‌شود، چیزی جز جسارت حقیرانه‌ای بر آن آستان متبرک و ضریحه‌ی ضعیفه‌ی بالغه‌ای نیست. مرد حسابی به خود بیایید. بدانید و آگاه باشید که care  بی جا، به میمنت و مبارکی،  مانع کسب است.