360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

46 توصیه اخلاقی از دید شوپنهاور فیلسوف زشت و تند مزاج

گفتم شوپنهاور زشت و تند مزاج ولی این یک عبارت کاملا عامیانه در توصیف این مرد بزرگ است. گاهی اوقات آدمیزاد با وجود چنین هاله هایی بهتر و عمیق تر میتواند فکر کند و در حقیقت فلسفی زندگی کند. نه مثل هنر پیشه های ما که باسن مبارک را روی مبل خانه شان کمتر میگذارند. نویسنده ها و چیز نویس ها یعنی روزنامه نگارهای عزیز هم جای خود دارند. البته همیشه در پستوهای تاریک کتاب فروشیها و کافه ها آدمهای بزرگی هستند که جوانمرگ میشوند. بگذریم. اینجا گاهی لازم است چیزی که به عنوان حکمت یا توصیه های اخلاقی منصوب به شوپنهاور است را با هم مرور کنیم. 

1. عمر خود را به دنبال فراگیری دانش و به دست آوردن یادگیریهای جدید بگذارید.

2. به حقوق و کرامت همه افراد احترام بگذارید و تلاش کنید تا عدالت را در رفتارهایتان حضور دهید.

3. برای خودتان و دیگران ارزش قائل باشید و در جهت تحقق آن ارزشها تلاش کنید.

4. درک و شناخت خودتان را تقویت کنید و تلاش کنید بر اساس آن عمل کنید.  ادامه مطلب ...

فاشیزم

چند وقتی بود که باید دراین باره گرد آوری مهمی که دم دستم بود به اشتراک می گذاشتم. فاشیزم یکی از آن ایده آلهاست. فاشیزم یکی از المان های مهمش خرد ستیزی است. چیزی که به طرز غیر قابل باوری در بین ما یعنی جوانان مرز پر گهر ما رشد کرده است. همانطور که خودتان هم می دانید فاشیزم، به عنوان یک مکتب، از دل اندیشه های خشنی آمد که امروزه تنها به صورت فحش و فضاحت در اقوال و افواه همه ی آدمها شناخته می شود. ولی بخوانید از فاشیزم- به دلایلی تاریخچه ی فاشیزم را در آخر این نوشتار آورده ام. 

 

ساختار فاشیسم‌ 

ادامه مطلب ...

مکتب خونه : علم و شبه علم در حوالی کتابخوانی

مکتب خونه یکی از رشته های خوبی است که آدمی مثل من می تواند با این دنیا داشته باشد. چه کار کنم که اهل تکنولوژی و لوس بازیهایش نیستم. گاهی وقتها نه به خاطر فسفر اضافی بلکه به خاطر اینکه از روزمرگی خلاص شوم می‌روم سراغ بعضی چیزهای جذاب علمی. یک همسایه داشتیم  که معلم شیمی خیلی خوبی بود. یادم هست تمام مجلات فیزیک و ریاضی نشر دانشگاهی را که زمانی برای  لیسانسه‌های این رشته‌های علوم پایه هم سخت و دیر یاب بود داشت و می‌خواند.    

 یک معلم قوی که توی هر سه  رشته‌ی علوم پایه حرفهای زیادی برای گفتن داشت  و شاید وقتی دیگر پنجاه و خرده‌ای سالش شده بود از یکی از دانش آموزهایش خواهش کرد که جزوه‌اش را برای خودش کپی کند. واقعا مجموعه‌ی کتابخانه‌اش که ازش کتاب قرض می‌گرفتم جذاب بود. اکسیری عجیب  و غریب توی علوم پایه وجود دارد که همیشه آدم را مسخ خودش نگاه می‌دارد. بر خلاف خیلی‌ها که چرت  و پرتهای مجله‌های عمومی شبه علمی را گشت  و گذار در دنیای علم می‌دانند من در این زمینه‌ها کاملا بنیاد گرا هستم  و تا مقاله‌ی درست  و حسابی  و سمینار آنچنانی به نیش نکشم  انبار ذهنم همین طوری خالی و مزخرف با دود و شهوت تهران پر می‌شود. رندی خاصی را در بعضی سخنرانی‌ها  و کورسهای علمی و گاهی فنی می‌بینم که جای دیگر پیدا نمی‌شود. اهل علم هم نیستم یعنی دیگر به رفتن و قاطی شدن با اعجوبه‌های این رشته‌ها نیستم از دور و به عنوان یک مخاطب خاص‌تر به این پدیده‌ها و تفسیرها نگاه می‌کنم و لذت می‌برم. ویدئوهای مکتب خانه  و  بهتر از آن ویدئوهای دانشکده ریاضی شریف به نام مجله‌ی شفاهی واقعا فوق العاده هستند. رندی و شور و نشاط علمی آدم را هر لحظه تشنه‌تر می‌کند.

دوره ی فسلفه کوانتمی دکتر گلشنی هم عالی است. کیهان شناسی را هم حتما ببینید. کاربرد کامپیوتر در فیزیک چقدر جذاب و صمیمی برگزار شده است. 

با یک پزشک چند سال بزرگتر از خودم صحبت می کردم جزو اولین المپیادیهای مرحله اولی بود. امتحان علوم پایه را از سر گذرانده بود. اعتراف کرد که هنوز دارد با ریاضیات حال می کند. ازش پرسیدم چجوری. گفت که هنوز می خواند و مساله حل می کند. برایم جالب بود که این جریان برای خیلی ها جهانی است و تمامی ندارد. آدمهایی که شاید هزار صفحه از یک جلد کتاب - سخنرانی های فاینمن درباره ی فیزیک را بخوانند و هنوز لذت ببرند. 

2- این گریه‌های ناشر و کتاب فروش را که تمام سال به راه است مخصوصا موقع نمایشگاه نمی‌فهمم. یکی مثل نشر نیلوفر تمام کتابهایش خوب است و این همه زحمت کشیده و سالها کتاب خوب و با کیفیت به بازار داده و دستش از کپی کننده‌های کتابهایش کوتاه است این قدر هم ناله نمی‌کند و راه خودش را می‌رود. یک ناشرهای کوچکتر یا کتابفروشی‌های دو نبش که خوشگل خوشگل مخ دختر و پسرهای عشق کتاب را با افست فلان رمان و کپی فلان مجموعه داستان می‌زنند، دو آتشه تر از آن اصلی‌ها هستند. گریه‌‌های اینطوری وقت نمایشگاه کتاب بیشتر می‌شود. جالب بود درد دلهای پیمان خاکسار مترجم کتاب کندی تولز، اتحادیه‌ ابلهان و دیوید سداریس و خیلی کتابهای دیگر که ذائقه عوض کن‌تر از خیلی کارهای قدیمی و به درد نخور هستند. پیمان در مصاحبه اش به وضوح گفته بود که بجنبید و محتوای خوب تولید کنید که بازهم همه‌ی راه‌ها را به روم برد. فیلمنامه‌ی خوب، نقاشی خوب و خیلی از آثار هنری دیگری که قرار است خوب شوند حمایت دولتی و خصوصی مناسب و رفتار مناسب با هنرمند و نویسنده می‌خواهد که زیاد ازش حرف شده است. جهان وطن زندگی کردن برای نویسنده‌ی توی ترافیک مانده در تهران که رویاست ولی شاید توی نسل دهه هفتادی‌ها و بهتر از ان دهه هشتادی‌های نسل باب اسفنجی، حادث شود. 

شوپنهاور استاد تنهایی و عشق و مساله ی شر

آرتور شوپنهاور - بالاترین همه قوانین، عشق است و عشق شفقت است.

شوپنهاور انسان تنهایی بود. چند وقت پیش درباره اش متنی به صورت فایل ورد پیدا کردم که منبع آن برایم معلوم نیست ولی شاید به نظر شما جالب برسد : 

شوپنهاور فیلسوف آلمانی در شهر دانتزیک از پدری تاجر و ثروتمند و مادری نویسنده متولد گشت، در ۱۸۰۵ پدرش خودکشی کرد و مادرش به وایمار رفت. شوپنهاور با ازدواج مجدد مادرش مخالف بود و همین امر باعث شد فلسفهٔ او حاوی عقایدی نیمه حقیقی در مورد زنان باشد. رابطهٔ مادر و فرزند مدتی رسمی و بدور از نزاع بود اما مادرش که از گوته شنیده بود او مردی بزرگ خواهد شد با انداختن او از پله‌ها با رابطه مادر و فرزند پایان داد.شو پنهاور با گوته نویسنده آلمانی و هگل فلیسوف مشهور رابطه داشت و چندی بعد به وسیله یک هندو از عقاید بودائیان آگاهی یافت و پس از تجسس و تفکر زیاد به آئین بودایی اعتقاد کامل یافت. 

نیچه در مورد او می‌گوید:«مطلقا تنها بود و کمترین دوستی نداشت و فاصلهٔ میان یک و هیچ لایتناهی است.» مدتی نیز به تدریس پرداخت. لیکن چون کارش نگرفت آن را رها کرده و به تدوین و تحریر کتابی موسوم به «جهان همچون اراده و تصویر» پرداخت و چون کتابش نیز مورد توجه مردم واقع نشد به سختی از مردم رنجیده‌خاطر و نسبت به اجتماع بدبین گشت. شانزده سال پس از انتشار کتاب به شوپنهاور اطلاع دادند قسمت اعظم نسخ چاپی کتاب به جای کاغذ باطاله فروخته‌اند.گزیده ای از فلسفه شوپنهاور :

کتاب اصلی او با این عنوان فصل آغاز می شود: جهان بازنمود من است ! در واقع او اندیشه های کانت را در مقوله معرفت اشیاء می پذیرد.کانت برخی اشیا و پدیده ها را شی -فی نفسه معرفی می کرد(فنومنا) که ذهن شناسنده(سوژه) تنها قادر به ادراک بازنمودی از آن می باشد و هیچ گاه قادر به درک کامل آن نیست مثل خدا. و برخی دیگر را نوما می نامید که سوژه قادر به معرفت نسبت به آنهاست.بازنمود مفهومی شبیه به رویا دارد: تصویری از پدیده در ذهن که هرگر خود واقعی آن نیست.


در فصل بعدی او جوهر جهان را « اراده..will »می نامد.جوهری که تمام جهان را در بر گرفته و جهان صرفا پاسخ مادی و تجسم یافتگی آن است.حتی بدن را نیز تجسم اراده می نامد.مثلا دهان و مری و..تجسم پاسخ به میل گرسنگی ! او انسان را مانند منشوری می داند که بزرگترین تجسم اراده در صورت های گوناگون در او شکل یافته است. فلسفه شوپنهاور را مى توان تعاملات زیباشناسى دانست. در دیدگاه شوپنهاور جهان تشکیل شده از یک «اراده» و تنها تعاملات زیباشناسى مى تواند نقطه عطف این اراده باشد، به عبارت دیگر جهان چون یک اراده در «شدن» دائم به سر مى برد و فرد نیز چون پیچ و مهره اى در درون این اراده قرار دارد.

خصلت عمده این اراده همان «خواهش» دائم است که نمى تواند سیراب شود. از هر خواهش کهنه اى، نوعى خواهش جدید به وجود مى آید و این وضعیت به ماشینى شبیه است که بى وقفه مشغول تغییرات و تبدیلات است. اما زیباشناسى خود چیست؟ هنر در اینجا همان تعاملات زیباشناسى است که جهان خواهش را متوقف مى کند: به عبارت دیگر تعاملات زیباشناس، باعث آن مى شود که جهان خواهش براى مدتى (هر قدر کوتاه) متوقف شود. دنیاى خواهش، همان جهان نگرى دنیاى نفس (Ego) است. در اینجا آنچه که حائز توجه است، تبدیل پیوسته نفس است که پیوسته خود و جهان را در مجموعه اى جدید تغییر مى دهد.


شوپنهاور صدای بدبینی را اولین بار وارد فلسفه،تا آنزمان،خوشبین آلمان نمود. اودرمیان فیلسوفان بزرگترین فیلسوف بدبین غرب است. شوپنهاور کوششهای عقل و خرد انسان برای رهایی را همه جا با دیوار و مزاحمتهای اراده کور وغیرقابل ارضای انسان ، دلیل بدبختی بشریت میداند. اوغریزه های خردگریزانه وکور را ،خواسته و اراده انسان نامید. شوپنهاور مینویسد تمام هستی چون یک جهنم است. بیماری ، بی عدالتی، سرگردانی، دیکتاتوری، تنهایی، فقر، درد، ناامیدی، بیگانگی، آواره گی، شکنجه، زندان و غیره موجب غیرممکن بودن سعادت و خوشبختی انسان میشوند. اوزنده گی انسان را مانند سایر تحولات طبیعی و اجتمایی پوچ و بی معنی و محکوم به درد و رنج ابدی میداند. شوپنهاور مینویسد جهان با اینهمه بی عدالتی هایش نمیتواند آفریده یک خدای رحمان و رحیم باشد، بلکه مخلوق شیطان است. مورخین این جمله او را اولین نشانه آته ایستی در فلسفه غرب ذکر میکنند. اوتولید مثل انسان در این جهان خشن و فناپذیر را خیانت به نسل های آینده میداند و در دشمنی بازنان مینویسد :“ حماقت مسیحی-آریایی و دیوصفتی تمدن غربی را میتوان در جنس زنان مشاهده کرد “، درحالیکه او حیوانات و جانوران را برادران انسان می نامید. روانشناسان علت تنفر اواز زنان را، بی محبتی مادر، ترک پدر از طریق مادر جوان او، و سرانجام خودکشی پدرش میدانند. آرتور شوپنهاور اولین متفکری است که نوشت، نه عقل بلکه اراده ،مسیر زندگی انسان را تعیین میکند.منظور او یک اراده عینی و منطقی نیست بلکه اراده ای کور وغیرآگاهانه میباشد. او میگوید تقاضاهای اراده باعث نارضایی میشود، چون زمانی انسان چیزی را میخواهد که راضی نباشد. به نظر او اراده را نمی توان خردمندانه توضیح داد و آن تحت تاثیر هیچ قانون طبیعی نیست. شوپنهاور دو امکان برای رهایی از فشار اراده را پیشنهاد میکند؛ سرگرمی و یا خلق هنر یا پناه به زهد و ریاضت، چون با نفی خواسته های اراده، انسان به اقیانوس آرام روانی میرسد. به نظر او هدف فلسفه باید سرکوب یا انکار اراده با کمک یک جهانبینی هنردوستانه یا عارفانه باشد. به عقیده شوپنهاور در راه هدفی خردمندانه کوشیدن یا در عشق به همنوع، میتوان فشار اراده را انکار کند. او با بیان این نظریه، اخلاقی بودن فلسفه خود را نشان داد. هدف فلسفه شوپنهاور، انکار و سرکوب اراده با کمک زیباشناسی هنر یا یک جهانبینی غیرمادی عرفانی است.به نظر او هنر موجب میشود که از جهنم واقعیات بتوان فرار کرد. او عالیترین نوع هنر را موسیقی میداند چون انسان میتواند در عالم خلسه فرو رود و مزاحمت اراده را دفع کند. با کمک خلسه و عرفان است که میتوان به وضعیت نیستی رسید و اراده را نفی کرد. او مینویسد، همدردی با دیگران باعث میشود که انسان بر فردگرایی و یا منفعت طلبی خود نیز غالب شود. گرچه شوپنهاور به انتقاد از ایده آلیسم فیخته- هگل- و شلینگ پرداخت، ولی او خود نیز یکی از ایده آلیستها بشمار میرود.شوپنهاور مینویسد انسان قادر به شناخت و ماهیت اشیا و پدیده ها نیست چون او خود تحت تاثیر زمان، مکان، و قوانین علیت، قضاوت میکند. شوپنهاور قبل از مارکس به ازخودبیگانگی وترس انسان در رابطه با طبیعت و انسانهای دیگر اشاره کرده بود،ولی مارکس بعدها ثابت کرد که سیر سرمایه داری به ازخودبیگانگی وترسهای انسان منجر خواهد شد.بافرارسیدن ورشد سرمایه داری و صنعتی شدن جامعه، مارکس و انگلس کوشیدند تا با یک آگاهی جدید، جهانی را بسازند تا درآن ازبیگانگی انسان بطرق مختلف جلوگیری گردد.برخلاف مارکس و انگلس، شوپنهاور و شاگردانش چون ؛کیرکگارد و نیچه ،تسلیم جهانبینی فردگرایانه ذهنی و پوچی ناشی از آن شدند و کوشیدند با اغراق در ناامیدی ،باقیماندههای اصول معتبر را بدنام کنند و ارزشهایی فرا تجربیات نیکی و بدی را تبلیغ نمایند.از نظر تاریخی  شاید شوپنهاور نمی توانست پرچم دار  یک تئوری نجات و یا آزادی بخش باشد.  فلسفه شوپنهاور را میتوان مخلوطی از فلسفه کانت، افلاتون و فلسفه شرقی هند دانست. او مخالف فلسفه هگل بود. شوپنهاور برخلاف کانت و هگل از قلمی ادبی برخوردار بود.تاثیر شوپنهاور روی تئوری هنر واگنر و نظریات روانشناسانه نیچه غیرقابل انکار است. شوپنهاور را میتوان یکی از پیشگامان مکتب اگزیستنسیالیسم :یاسپر، هایدگر، کامو و سارتر نیز بشمار آورد. در میان فیلسوفان؛ نیچه و برگسن را مستقیما شوپنهاوری میدانند. نیچه اورا مربی خود میدانست. از طریق نیچه بود که غرب به اهمیت ؛رمانتیک یاس و ناامیدی شوپنهاور برای روانشناسی و فلسفه پی برد. فروید همچون شوپنهاور میگفت، عقل و خرد برده و عامل اراده کور و غریزه ها هستند. او تئوری اراده و ضمیر ناشناخته را نیز از شوپنهاور گرفت. توماس مان، برنده جایزه نوبل، زیر تاثیر شوپنهاور، در رمانهایش ،اروتیک مرگ در بستر بیماری را توصیف میکند. تولستوی او را بانبوغ ترین متفکر میدانست.  به نقل از مورخین چپ ، اگر شرایط تاریخی فلسفه شوپنهاور رادرنظر بگیریم، میتوان گفت که نظریات او بیان شکست ایدئولوژی بعد از انقلاب در اروپا است. از یک طرف میتوان گفت آنهایی که فلسفه قرن 19 را بپایان رساندند،نظریات مثبت و خوشبینی نداشتند.فلسفه افرادی مانند شوپنهاور، کیرکگارد و نیچه نشاندهنده بحران بورژوازی در نیمه دوم قرن 19نیز است. فلسفه آنها، پرسشهای انسانهایی است که نمیدانند در جامعه چه نقشی را باید بازی کنند و بدین دلیل احساس از خودبیگانگی میکنند. انسانهای معمولی قرن 19 بدلیل اعتقاد به پیشرفتهای اجتماعی و اعتقاد خوشبینانه به خرد؛یعنی آنزمان حلال همه مشکلات، با فلسفه و فرهنگ روشنفکران اریستوکراتی یا فئودالی مرفه سازش نداشت. شوپنهاور خلاف هگل پیشرفت اجتماعی را سبب  خوشبختی و سعادت نمی دانست. از جمله آثار مهم او : جهان بعنوان اراده و تصور- درباره آزادی اراده انسانی- اصول شناخت- جملات قصار- اشاره ای به نیستی و پوچی در هستی – هستند. کتاب ،جهان بعنوان تصور و اراده-اثر مهم و اصلی شوپنهاور ، یک سیستم اراده گرایی را مطرح میکند. کتاب، اصول شناخت-پایان نامه دکترای شوپنهاور در سال 1813 بود. در این کتاب او اشاره به ایده آلیست شدن و شاگرد کانت بودن خود میکند. جملات قصار، کتابی است در باره درسهای زندگی که موجب معروفیت و توجه خوانندگان بیشماری به فلسفه او شد.


او را در سال ۱۸۲۲ به عنوان استادیار به دانشگاه برلین دعوت کردند. او همان ساعات هگل را برای تدریس انتخاب کرد و این کار باعث شرکت نکردن دانشجویان در کلاس او شد؛ به همین دلیل استعفا داد و هجونامه‌ای بر ضد هگل نوشت. با شیوع بیماری وبا؛ برلین را به مقصد فرانکفورت ترک کرد و تا آخر عمر در همان‌جا ماند.

نویسنده : م.ملک


ب.ن:  مساله ی خلقت دنیا  و وجود بدی و بدبختی در آن به مساله ی شر در فلسفه معروف است که  اگر توفیق شد درباره اش صحبت خواهیم کرد.

تاملات تنهایی- ژان ژاک روسو

تاملات تنهایی ژان ژاک روسو باز هم یادداشتهای روزانه یک آدم متفکراست. ژان ژاک روسو، هیولای درون خود را در این یادداشتها که سالها از دشمنانش مخفی می کرده است،آورده و  برای نسل  آینده از حقیقت ناب سخن گفته است. فصل اول کتاب ترس و آزار مردمانی که بارها به خاطر خلوص ذاتی اش ازشان گول خورده و مورد آزار قرار گرفته را تشریح می کند. در فصلهای بعدی  خرد  ناب ژان ژاک روسو و دنیای بزرگ درونش را می بینم:   

بسیاری از فلاسفه را می بینم که بیشتر از من در این خصوص فلسفه می بافند. اما می دیدم که تمام آن فلسفه ها برای خودشان هم بی معنی است. آنها در حالی که می خواستند داناتر بشوند به مطالعه ی اسرار جهان می پرداختند... اما این مطالعات به قدری سطحی و جاهلانه بود مثل اینکه کسی بخواهد بفهمد این ماشین بزرگ چگونه کار می کند. سپس به مطالعه ی طبیعت انسانی برخواستند اما در حقیقت قرارشان این نبود که خود را بشناسند. آنها برای تعلیم دادن دیگران کار می کردند اما  نمی خواستند اسرار درونی انسان را کشف کنند. بسیاری از این دانشمندان می خواستند کتابی بنویسند. حال این کتاب هر چه می خواهد باشد. فقط نقطه نظر آن بود که از کتاب آنان استقبال شود.