مادر نلسون ماندلا - مراسم سوم-
11 قانون طلایی در سازمانهای ایرانی برداشتی آزاد از موضوعی به نام سازمان است که می تواند اداره و شرکت یا هر نوع بنگاهی باشد. مطمئن باشید اخلاق حرفه ای و استفاده از قانونهای طلایی، تاکید می کنم فقط قانونهای طلایی، باعث می شود سازمان شما همیشه در صدر باشد.
1- هیچ وقت نمی توانید بگویید به به چه روز با شکوهی و به سکوت محل کارتان گوش فرا دهید. مطمئن باشید اگر بیشتر گوش فرا دهید صدای اره شدن دور و برتان را در اندازه ی خوبی خواهید شنید.
2- هیچ وقت نمی توانید با کسی صمیمی شوید چون صمیمیت طبق نظریات محیط کار، نظریات قرون وسطایی کارگر و کارفرما و توده ی دیگری از نظرات معطوف به داشتن اخلاق حرفه ای است. به همین مناسبت کل ساعت کارتان را مانند یک مغروق با در دست داشتن بینی به زیر آب یا فاضلاب و یا ترکیب آندو بروید.
3- در سازمان شما کسی از کسی عذر خواهی نمی کند. یعنی به خاطر داشته باشید با پاچه های گشاد قدم زدن همیشه این عواقب را دارد: حالا که رفت تو پاچه ات!مواظب باش دوباره نره تو پاچه ات. این موضوع البته همه جا با لبخند گوشزد می شود.
4- پشتیبانی از سوی IT Crowds یا - جوانان کامپیوتر- بسیار سخت اتفاق می افتد و معمولا چون خودتان در خانه آبگرم کن دارید باید زحمت بکشید و بلد باشید درستش کنید.
5- همواره برای اینکه به عنوان گل زن تیم ثبت بشوید، طوری جلوی دوربین راه بروید که از پشت و جلو و دیگر زوایای ممکن شما را ثبت نماید. این کار به نظر می رسد برای ارتقاء فردی و جمعی مناسب باشد، اما حقیقت این است که آدم مغروق به هر چیز خشکی متوصل و یا متبسم خواهد شد.
6- شما آدم مودب و با کلاسی هستید پس اعتراض نکنید. در این صورت مناظر زیبایی که آقای راننده - Tour leader در حال تعریف آنهاست را به درستی که از دست خواهید داد.
7- طلایی ترین قانون این است. سازمان شما از بالا، دو زرده ترین سازمان ممکن در این زمینه و حومه به نظر می رسد و رقیب باز هم هیچ غلطی نمی تواند بکند. بنابراین به حرف آقای راننده در پیچ و واپیچ های جاده گوش دهید. برای گوش دادن بهتر در طول سفر شیرین کاریهای بیشتری بیاموزید.
8- fads یا عبارات متداول راهکار اصلی شما برای فتح دروازه های قلوب و عروق ممکن در سازمان است. در سراسر سازمان خود طوری قدم بزنید که اصطلاحات متداول شما زودتر از خود شما وارد اتاق شوند. برای این کار از دیگر زبانهای خارجی انگلیسی فرانسه آلمانی پشتو و حتی ضرب المثلهای قومی صد در صد ایرانی استفاده نمایید و شیرین باشید.
9- سازمان یا شرکتی که در آن کار می کنید خانه ی دوم شماست. بنابر این یاد بگیرید یک ایرانی هستید و آبدارچی گری را همواره ترجیح و تبلیغ کنید. برای این امر از داخلی مورد نظر به صورت کوتاه و چکشی استفاده نمایید: دو تا چایی اتاق فلان تق!
10- در سازمانهای ایرانی که خط فرضی به عنوان راه راست وجود دارد که همیشه در حال مقابله با دشمن فرضی است. مبارزه را در همان مسیر دشمن فرضی انجام دهید. سعی کنید کمتر اسیر دشمن فرضی شوید.
11- روزهای مهم در سازمان را به خاطر بسپارید. برای این روزها همواره برنامه ی تقویم تاریخ را مسامعه نمایید. این کار باعث می شود این روزها بیشتر جشن تولدهای شرکتی برگزار کنید. در روزهای جشن بیش از حد کول یا هات نباشید.
اگر از سازمان قدیمی تر و دیگری استفاده می کنید حتما خواهر خوانده ی آن در بین سازمانهای دیگر وجود دارد. حتما یک سازمانی راه کنونی را رفته است، بنابراین همواره تلاش کنید دانش سازمانهای دیگر را اتخاذ نمایید تا رستگار شوید.
1- ندارند، خودشان هم ندارند.
2- گردن کلفتند، اول خودشان باید تمام و کمال بگیرند
3- طرف دولتی آنها خیلی بی پول است
4- طرف دولتی تغییر مدیریتی داده و لینکهای قبلی از بین رفته است
5- شرکت ما همه چیزش به راه است ولی اوضاع را بهانه کرده است.
6- در نداشتن مرکب به سر می برند، یعنی ندارند. عرضه تامین منابع هم ندارند.
7- منتظر اتفاقهایی مثل سیل و بلایای طبیعی دیگر هستند تا موضوع فراموش شود.
8- این مساله مثل دروغ- آب خوردن سابق- کاملا طبیعی است. باید دندان روی جگر نداشته تان بگذارید.
و هزار حرف و حدیث دیگر. جالب اینکه در دین مبین اسلام توصیه هست به پرداخت رویایی دستمزد قبل از اینکه عرق کارگر خشک شود. و کلی حرف و حدیث دیگر درباره این موضوع که حق گرفتنی است و خیلی گرفتنیهای دیگر. اما شما هم مثل من بارها تجربه کرده اید که صاحب کار، مدیر یا رییس تان - مثلا در حد معاون وزیر- قبل از پرداخت حقوقهای معوقه سفر زیارتی مکه تشریف می روند.
اجرکم مقبول
1- مهم نیست چقدر اسم برندتان زشت و به درد نخور به نظر می رسد، همینکه به عنوان - شرکت نشان طلایی- مجری انحصاری تبلیغات توی مترو باشید تقریبا یک جور واسطه ی کلام بین تولید کننده ی خدمات و کالا با مردم هستید و همه چیزش خوب است. مثل واحد مالی که ختم الدیسیپلین واحدهای سازمانی است.
2- صاحب مغازه ای را گفتم آقا این طور که تخفیف نمی دی حتما 10 روز اول اجاره مغازه را گذاشتید کنار. فرمودند: ما را به اجاره حاجتی نیست. و من در دم بمردم که به چه روی درس خوانده ایم و خطای دوم اینکه به چه روی این همه کارمند مردم بوده ایم.
3- یک بار برای یکی از اساتید شریف رزومه فرستادیم به قصد شکار پروژه ای، تقریبا یک سالی است تنها چیزی که شکار نموده ایم: ایمیل جالب است که گر و گر از سوی ایشان به ما لطف می شود.
بازی شجاعت و حقیقت- چه خصوصیاتی برای کسب و کار ایرانی لازم است؟
نمی دانم اسم صحیحش همین است یا نه ولی دو تا قصه تعریف می کنم و بعد باقی حرفها:
1- چند وقتی بود که اصلا شنا نمی کردم. البته بیشتر از عمقی که بشود ایستاده راه رفت نمی رفتم و اصولا قرارم با خودم خیلی مشخص نبود که این کار اصلا شناست یا نه. به هر صورت روزی به خاطر طوفانی بودن دریا و همچنین بقایای وحشتناک زیر آب رفته از پلاژهای کنار دریای شمال - بابلسر- تجربه ای نزدیک به مرگ داشتم. آن روزها گذشت.
شبی به دعوت دوستی رفته بودیم یکی از استخرهای کنار دریا که تقریبا جای مجهز و کاملی بود. به دامادشان که داشت توی عمق زیاد شنا می کرد گفتم بهم روی آب ماندن را یاد بده. او هم گفت اینطوری. بعد تا آخر وقت از این سر می رفتم و بر می گشتم. تقریبا یک طول 20 متری. او هم نشسته بود و می گفت : ببینید. این داره مراحل رشد و ترقی رو پله پله طی می کنه : )
2- روزی در کنار پروژه ای در یک نقش کوچک کار می کردم. اصلا فکر نمی کردم در آن مجموعه بشود کار کرد چه رسد به اینکه چیزی به نام رشد و پیشرفت در آن کسب و کار پیدا کنم. این قصه حاوی جزئیات نامربوط به بحث نیست. یک روز تقریبا بخشی از بچه ها را داشتند به دفتر دیگری با پروژه های کم اهمیت تری منتقل می کردند. من هم در همان آستانه ایستاده بودم و جایگاهم روشن نبود. اما رفتم و صادقانه با مدیر عامل صحبت کردم. یک جور صادقانه ای خودم را و قوتها و ضعفهایم را گفتم. بعدها اصل ماجرا را از یک کتاب مرتبط با کارم خواندم:
داشتن صداقت به عنوان بهترین سناریو و بر اساس نظریه بازیها که در یک پست باید طولانی تر از این موضوع - صداقت- بگویم.
اما چیزی که در این پست قرار است پیش روی دوستان قرار دهم:
در داستان اول جرات، یعنی چیزی که ما زمان های زیادی در زندگی تجربه اش کرده ایم به سراغم آمد. در داستان دوم تقریبا شبیه تمام داستانهای کسب و کاری مرتبط با خودم، صداقت، همراه همیشگی ام بود و باعث شد جایگاه خیلی بهتری به نسبت شروع کسب کنم. اما واقعا این دوتا مهمرین عامل برای موفقیت در کسب و کار است یا بر خلاف نظر خیلی ها می بایست به قول عامیانه، دزد، بود و یا در خیلی از موارد می توان با نصف جراتی که گاهی به خرج می دهیم توی کاری موفق شد؟
به نظر خودم که مدتی در این زمینه فکر کردم این می رسد: هر دوتای این عوامل باعث افزایش ناگهانی اعتماد و برند شخصی فرد می شود. هر دوی اینها باعث می شود که حتی کسب و کارهایی که نیاز به رندی فراوان و سیاسی کاری بسیار دارند، شخص ویژه ای را با این برند بشناسند که بسیاری از فعالیتهای روتین ولی مهم و پر بازده - در مارکتینگ به اینها می گویند گاو های شیرده- را بدون هیچ دغدغه ای مدیریت کنند. به علاوه جسارت این آدمها بهشان اجازه می دهد هم برای خودشان و هم برای کسب و کارهای سریع رشد یابنده، اهرم، مناسبی برای راه اندازی باشند.
من اغلب وقتهایی که توانسته ام در جذب کسی توی تیم کاری موثر باشم، ترجیح اولم اینطور آدمها بوده است. به نظرم اینطور آدمها می توانند رندی عوام و سطح پایینی که هر کاسب خرده پایی در بازار دارد را در کوتاه مدت کسب کنند و یک لایه ی محافظتی قوی برای خودشان ایجاد کنند.
به عنوان نکته ی پایانی لازم است بگویم در زمانه ای که افراد برای هر چیز پیش پا افتاده ای دروغ و رندی را پیشه ی خود می سازند، اینطور آدمها - شجاع و حقیقت گو- با همه ی تلخیهایشان، برند شخصی متفاوتی ایجاد می کنند که مزیت رقابتی اصلی ایشان خواهد بود.