360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

سایت برنامه پایش شبکه یک تلویزیون - دکتر حیدری

برنامه پایش شبکه یک تلویزیون اتفاق جدیدی است. لازم بود خیلی زودتر آزادی فریاد زدن برگردد. به نظر وقتی در بین کشورهای دنیا یکی از 5 ستاره ترین کشورهای فساد مالی و اداری هستیم چرا نباید پادزهر رسانه اش در برنامه های مثل سالی تاک باشد. یک برنامه ی غیر حرفه ای که می تواند کلی اعتماد زدایی کند. اما وقتی برنامه پایش از شبکه اول تلویزیون قرار است پخش بشود.  

 درد دلهای مردم به شکل تصویری، همان چیزی که آدمها توی شبکه های اجتماعی بهش عادت کرده اند مطرح نشود؟  ادبیات مجری برنامه دیگر مهربان و صبورانه و پرسشی و پیگیری نیست و مثل همین پورنجاتی که قبلا مدیریت مهمی در رسانه ملی بود، رنگ و بوی تیکه انداختن و متلک گفتن و عقده گشایی از جانب مردم شاکی و ناراضی را دارد. یک بخش جالب در این برنامه لابد معرفی کارآفرینان موفق در حوزه های مختلف است. نمی دانم توی کشوری که دست فروش ها را هم جمع می کنند و هم پخش می کنند. یک کارآفرین موفق توی برنامه پایش چطور می تواند در جواب جوانهایی که پول برای راه اندازی کسب و کارشان ندارند، پیشنهاد دستفروشی بدهد. ولی اینجا همه چیز ممکن است. یا به قول سالی تاک اینجا همه چیز در هم است. به نظر می رسد برای توده ی مردم برنامه ساختن نیاز به شعارهای لوس سالی تاکی هم داشته باشد که از حیدری و گروه اقتصاد بعید است.

سایت برنامه پایش تلویزیون  

مابعد التحریر: این روزها به مناسبت دهه فجر مجموعه سینماها در یک روز خاص رایگان است. حالا معلوم نیست این داستان چقدر به شرکت مترو ربط داشته باشد. زیرا مترو پیشگام و صاحب نام در این موارد است. 


آیا به نظر شما سینما شمایلی شبیه مترو دارد؟ 
1- عده ای می روند سینما و از آن جمعیت و شلوغی بالاخره به مقصد می رسند؟ 
2- یک سینمای خوب مانند دنیا محل گذر است مثلا آدم از فیلم- بایکوت- فرماندار-ناصرالدین شاه آکتور سینما به ایستگاه های پایانی مانند- س ک س و فلسفه و فریاد مورچه ها- خواهد رسید! 
3- یک سینما یک جور سوراخ زیر زمینی برای رفتن از ولی عصر به ولی عصر است. یعنی از تجریش می توانید به میدان شوش بروید. مثلا یک روز بودجه مستقیم رهبری در ارشاد را تخس بفرمایید در امور فرهنگی یک روز هم در بی بی سی از مظلومیت قوم یهود بگویید- اشاره به برادر مهاجرانی - 
- نمی دانم چرا اینقدر بد می نویسم که باید توضیح هم اضافه کنم- مترو یا سینما شما را به جایی نمی رساند و اصل بالا و پایین شهر مردگان هیچ فرقی باهم ندارد. آن مورد آخری هم وزیر ارشاد دوره خاتمی بود که توی بی بی سی داشت  می گفت: جریان مظلومیت یهود فقط منحصر به هولوکاست نیست. من نمی دانم این روژه گارودی - در فارسی رضا گاریچی- واقعا حرفش را از کجایش زده است؟ 
اگر موافق هستید می توانید - در روزی از روزهای بهمن به جای سخنرانی مسئولین بروید سراغ - سینمای رایگان- در این روز در سراسر کشور!

حرف پایانی: 
ریشه ی بعضی حرفها در اذهان عمومی کاملا نامشخص است. مثلا اینکه با حلوا حلوا هیچ دهانی شیرین نمی شود از بیخ و بن غلط است. ما کردیم و شد. شما هم بفرمایید. 

غرق شدن یا نگریستن از ساحل

سخت در هم تنیده‌ام.

 به نظرم تمامش برای این است که انسانم. انسان تنها موجودی است که با مرگ معنی‌دار می‌شود قبل از آن هر چیزی بی معنی است. کار کردن و داشتن علاقه به امورات یا علاقه از نوع جنس دیگر یا مثل یونانی‌ها وبعدها در عرفای شرقی به هم جنس، همه‌اش وقتی معنی دار است که گفتند ورق ها بالا وقت رفتن است. اسرار آمیزترین حکایت‌ها و روایت‌ها برای بشر به روشنی در متون مذهبی و غیر از آن نزد فلاسفه یونانی آشکار شده است. 

چیزی که برایم هنوز شگفت انگیز است اینقدر واضح و شفاف و هر روزه است که کسی باور نمی‌کند تا به حال این مسایل چرا حل نشده است. یکی از همان‌ها که گفتیم می‌شود پر کردن زندگی از هیچ. این هیچ می‌تواند جمع تمام رنگها باشد. می‌تواند نگاه مشترک بشر به تمام امورات و مشغله‌هایش باشد که گاهی او را به هروله می‌اندازد. هروله‌ای برای اینکه دنیا را کشف کند. توصیفات گذشته را دریابد و ته آن حرفهای حکیمانه یک نقطه بگذارد  یعنی  فهمیدم. فهمیدم که اندیشه برای بشر به خاطر اینکه غیر مجرد تلقی می‌شود تمام شدنی نیست. تازه برای اینکه در جایی دور از دست خیلی از مسایل در امان باشد، آنها را با Humanities  برچسب گذاری کرده است. لب طاقچه است این شیشه‌ی سم و خودش خبر ندارد که ذره ذره دارد از بخار این شوکران می‌نوشد. طبیعت دنیاست قطره قطره نوشیدن از رازی که پایانش بسیار شگفت است. دنیایی که فرش زیر پای حواس ما را می‌لغزانند و به ضرورت، مشاهده‌گر گرامی را هر وقت که دلشان بخواهد، به زمین خواهند زد. زمین خوردن از این روی جربزه می‌خواهد یعنی بهای یقین استخوان خرد کردن و انگشت نمای آفتاب گیرهای دنیا شدن است. آدمهایی که زیر آفتاب ذوب شده‌اند و به خیالشان کوه ویتامین را زیر پوستشان سر می‌دهد و از مخرج دفع می‌کنند. همین‌هایی که اخم بر چهره دارند ولی به نظر خودشان می‌خندند. اخمی که به صورت بصل النخاعی چیزی را ول می‌دهد توی مغزشان و بعد از مخرج دهانشان می‌اندازد بیرون. بعد اینطوری شادی‌شان زیر آفتاب روزانه تکمیل می‌شود. شب اما حیث دیگری دارد. بدیع‌ترین شناسه‌های دنیا هم با صدای افتادن غول سیاه شب روی روز، در می‌روند. شب تماما خاطره‌های روز است. شب حاکی از آب زلالی است که در حوضچه‌ی روز و برای نشخوار در زمان شب اندوخته‌ایم . آدمهایی هم هستند که از صدای چکه‌های آب و گاهی آن بهترهاش از صدای شر شر خالی شدن این حوضچه بی‌خواب می‌شوند. جرات میکنند و پا بر روی همان فرش می‌گذارند تا بار دیگر بتوانند بدون دریافت حواسشان لغزیدن را ببینند. آدمهایی که متون مقدس گفته است ترک اولی کرده‌اند. آدمهایی که این قدرت را دارند از توی حکایت بیرون بیایند و چیزی به شرح و توضیحات این حکایت از امورات بشری اضافه کنند. آدمهایی که لابد یک جورهایی با کلمات منورهایی توی دل شب می‌زنند. افسوس که این‌ها برای همه کسی صدا ندارد. 

تئاتر اقتباسی هملت : یه قل دو قل روی صحنه تئاتر

وقتی ما داریم اثری را در سینما یا تئاتر اقتباس می‌کنیم لزوما درد جدیدی یا بومی شده‌ای را به میان می‌کشیم. یا موضوعی را امروزی می‌کنیم و کارهای ازاین دست لازم است تا اشتهای مخاطبی را که برای دیدن یک تئاتر وقت و پولش را هزینه کرده است در نظر می‌گیریم. بعضی اتفاقها در هنر ما مثل خانواده هاشمی در سیاست، حالت چنبره‌ای دارد. مثل آخرین باری که تماشاخانه ایرانشهر رفتم و تئاتر مزخرف تی کی تاکا را دیدم برادر آتیلا پسیانی با پسرش داشتند روی صحنه سالاد درست می‌کردند تا به خورد مخاطب بی‌نوا بدهند و توی دلشان هم کلی ذوق می‌کردند. 

تصمیم گرفتم تئاتری که پسیانی بازی می‌کند نروم تا زمانی که یاد بگیرد به نظر منتقد و مخاطب گوش کند. مثل آن مطلب انتقادی که جواد طوسی درباب تئاترهای اخیر آتیلا پسیانی توی نگاه پنجشنبه نوشته بود. این بار ولی غافل‌گیر شدم. دوباره ایشان با دخترشان که به نظر بهترین بازی تئاتر هملت را داشتند، جریانی به نام خانواده‌ی پسیانی را در تئاتر ما زنده کرده‌اند. سه سن موازی کاشی کاری لابد یک اتفاق بومی بود و همینکه کباده کشیدن پسیانی خیلی بامزه  و نیتیو بود. اصلا خرده‌روایتهای زیادی مثل ماهی توی تابه و روی لباس صابر ابر، روایت ضعیف اصلاح پسیانی برای نمایش زناشویی نیز از جنبه‌های ضعیف این کار بود. این نمایش یکی از ارو ت یکهای ادبیات است. اما تنها چیزی که دیده نمی‌شد نقشهای بی مزه‌ای بود که فقط کپی کاری شده ازهملت اصلی بودند. البته سان سور چشیده ها خوب بلندند سانسور را دور بزنند و الحق و الانصاف نقش نفس لوامه یا هر نفس دیگر هملت – صابر ابر- را خانم خوش سیمای خوبی بازی می‌کرد که بی کلامی مطلق ایشان ارزش افزوده‌ی دیگری ایجاد کرده بود. به هر صورت خانواده پسیانی می‌تواند روی صحنه یک قل دو قل هم بازی بکند که ما از موتیف بودن این کار اوفیلیای عزیز و گرامی چیزی نفهمیدیم.  


چرا کتابهای بازاری روان شناسی خوب نیست؟

شاید خیلی از مصرف کننده های این نوع کتابها مثل انواع روان شناسی موفقیت و کلا کتابهایی از کارن هورنای با عمق بیشتر بگیر تا همین کتابهای آنتونی رابینز در یک مجموعه جا می شوند که به نظر برای یک ایرانی یا یک آدم شرقی با پیچیدگیهای اجتماعی فراوانی که فرد تا قبل از مواجهه با کتاب داشته باشد، نه تنها مفید نیست بلکه بسیار هم مضر خواهد بود. خیلی اهل شرقی - غربی کردن نیستم ولی به نظر این نوع آثار به جهت قابلیت تطبیق با روشهای آموزشی غربی که 1001 منطق زندگیشان ساده و عمل گراست، انگار می توانند به راحتی با دستکاری یکی دو تا سوییچ کار تصحیح های روانی را انجام دهند. ولی آدم شرقی در مواجه با اینها به نظر مدل بسیار ساده تری نسبت به واقعیت تجربه می کند. مدلی که شاید به مدل استوانه ای اسب نزدیک تر باشد که اصلا همه می دانیم با اسب چقدر فرق دارد و چقدر آدمها می توانند از این مدل بهره برداری کنند. لازم است یاد آور شوم این حرفها در ستایش پیچیدگی شرقیها نیست و فقط در این حوزه وضعیت موجود را خبر رسانی می کند...

حفره هایی برای تمام فصول

هادی چه تهرانی شده است 

صبح که نمی روی برای کار 

آدمهای زیادی را می بینی که به دنبال حفره ها روزشان را شروع می کنند

آدمهایی هم هستند که زیاد همه چیز را با همین حفره هایشان تامین می کنند 

آدمهایی که در قفس حقیرشان خوشبختند 

ادمهایی بی دردسر آدم بودن 

قابل هر چیزی که پیش آمد بعد از خوردن و نوشیدن و خفتن 

آدمهایی خفت بار هادی جان 

هادی جان تهران شهر هزار حفره است 

دریغ که این حفره ها نور هم ندارد و عده ی زیادی فقط آنرا می جویند 

شاید همین نکبت را بشود با تن دیگری قسمت کنند 

هادی جان نگو از بودن که ما نیستیم 

روزگار اسکرین سیور زیبایی است که آفتابش را صبح به صبح به حالت مسخره ای روی بامهای شهر پهن می کند 

هادی جان