360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

فیلم قسم مهناز افشار رضا کاهانی محسن تنابنده

 فیلم قسم یک سر و گردن از بقیه‌ی فیلمهایی که توی سالهای اخیر دیدم بالاتر است. محسن تنابنده باز هم با تک رویهایش از سیر تا پیاز کار را به عهده دارد. قسم مانند فیلم دوازده مرد عصبانی توی یک لوکیشن بسته مانند اتوبوس اتفاق می‌افتد.
بنابراین داستان پر کشش آن توسط دیالوگها پیش می‌رود. دیالوگهای قسم همانطور که کم کم متوجه می‌شویم نشان می‌دهد خانواده‌ای که در حال مسافرت هستند به نوعی از طبقات پایین جامعه هستند، به راحتی شیره می‌کشند، به راحتی به زن بیوه پیشنهاد می‌دهند و گاهی دچار عشقهای تودرتویی هستند که دایم از بزرگترها توسری می‌خورند. یکی از ویژگیهای برجسته‌ی این اتوبوس این است که مانند صحنه‌ی تئاتر، مهناز افشار در وسط اتوبوس تعریف کردن تمام قصه را به عهده دارد ولی نقشهای جانبی با تلنگرهای ریزی جهت قصه را به سمتی که قرار است اتفاق بیفتد هدایت می‌کنند. قسم یک آیین است که نمی‌توان گفت هیچ ایرادی به قصه‌اش وارد نیست ولی مهمتر از همه این است که مانند بسیاری از فیلمهای اخیر آنقدر تلخ نیست که از خودتان بپرسید که چرا آخر؟ این تلخی بی کران از کجا آمده است. یک قصه‌ی قتل شبه عمد که هیچ محاسبه‌ی خاصی در بین نبوده است و به راحتی لای انبوه اتفاقهایی که ما به عنوان یک ناظر بیرونی بهش نگاه می‌کنیم، به حد کافی پیچیده می‌شود. فیلم قسم برشهای فراوانی از بی مبالاتی فرهنگی ماست که تقریبا تمام بخشهای جامعه را فراگرفته است. بی مبالاتی حتی بر سر ماجراهایی که شاید لازم است به خاطر آن در خودمان تجدید نظر اساسی کنیم. یکی از بخشهای جذاب روایتگری محسن تنابنده این است که در طول روایت فیلم دایم کلید اتفاقات آینده را به مخاطب می‌دهد و بی دلیل و از روی هوا چیزی را مطرح نمی‌کند. فیلم حاوی شوخیهای ظریفی است که از همان ابتدا با قرادادی درست با مخاطب می‌سازد و به پیش می‌رود. رگه‌های طنزی که به گوش هجو شنوی ما در این روزهای بی آبی سینمای ایران، خیلی آشنا نیست. #فیلم #فیلم_ایرانی #قسم #محسن_تنابنده #film #movie #Iran#fajr #جشنواره_فجر

فیلم شیفت شب نیکی کریمی سحر قریشی محمد رضا فروتن

مرد کارمند حسابداری است ساده و صادق است. همکارش چند صد میلیون می زند به جیب و در میرود. چون مرد مورد اعتماد رییس است فقط از کار بی کار میشود. زنش مشکوک میشود چون از ماجرا با خبر نیست. یک روز اسلحه می آورد خانه. زنش بیشتر مشکوک می شود.  

ادامه مطلب ...

تئاتر سیستم گرون هولمز امیر حسین رستمی الهام پاوه نژاد

سیستم گرون هولمز یکی از تئاترهای کاملا متفاوت است. طنزی هوشمندانه درباب 4نفر که قرار  است پست مهمی را در شرکت معتبری بگیرند. بازی زیبای امیر حسین رستمی  ، الهام پاوه نژاد  طعم خیلی خوبی  به این تئاتر داده است. داستان روان شناسانه و جذاب و پر تنش پیش می‌رود تا به سرانجامی زیبا برسد. شاید آتیلا پسیانی این حرفها را تئاتر نمی‌داند  
ادامه مطلب ...

کریستوفر نولان بین ستاره ای Interstellar

کریستوفر نولان بین ستاره ای جور دیگری نیست ولی زیباست. یکی باید تکلیف این خارجی‌ها یعنی آمریکایی‌ها را با روابط اجتماعی‌شان مشخص کنند. واقعا قابل ترحم اند. جان کری از سر بی یار و یاوری رفته است با بچه فیل عکس سلفی انداخته است   اما برعکس اینها ما ایرانیها توی عکسهای سلفی‌مان کمتر از وزیر و هنرمند و خواننده و آدمهای کار درست نداریم. بعد از طوفان کاترینا آمریکا و آمریکایی به چنین فلاکتی افتاد.  

 همین عکس زیر مواد مورد استفاده از یکی از آمریکایی های به نام یعنی کریستوفر نولان هست که بچه‌ها بعد از غذای ناهار و به جای دسر در شرکت غافل گیرش کرده‌اند. کریستوفر نولان دومین فیلمش ممنتو را اینقدر خوب نوشت و قصه‌را همچین حسابی بست که اصلا فکر نمی‌کردم فیلم جدیدش interstellar توقع ما را برآورده نکند. بازی متیو  مک کانهی که از دالاس بایرز گل کرد و توی سریال true detective   ادامه داشت، باز هم تاکید بر  جنون و لایف استایل خاص آمریکایی به همراه شیفتگی و مردن در راه خانواده است. شما در فیلمی که برادر مت دیمون قرار است بازی کند، حتی وقتی فیلم فضایی باشد باید لباس فضانوردی مناسب داشته باشید چون قرار است درگیری مناسبی روی دهد. قصه شاید پیچیدگی آنچنانی که ما انتظارش را داشتیم نداشت و یا به طور کلی جلوه‌های ویژه‌اش را در فیلم گرانش خرج کرده بود ولی روی هم رفته دیدن فیلم آن هم به طور دسته جمعی و آن هم با سیستم صوتی و تصویری مناسب سینمای  پردیس قلهک تا ساعت دوازده و نیم، سرشار از هیجان و انرژی مثبت بود. 

اینکه از سینماگرها همیشه انتظار بهتر شدن و شاهکار داشته باشیم خیلی عجیب و غریب است شاید قانون جهانی فراز و نشیب در اثر هنری همینطوری باشد. شاید کریستوفر نولان در این اثر، فرا اثر خودش را  به طور متوسطی تکرار کرده بود. جلوه های ویژه ای کمتر از GRAVITY   و قصه ای کمتر نیش زننده و درگیر کننده مانند MEMENTO 
راستش من زیاد سورئال هالیوودی نمی پسندم. به نظرم سورئال یعنی استاکر  تارکوفسکی. امیدوارم اصلاح شوم. 


نمونه مصرفی برادر نولان در مراحل تولید فیلم بین ستاره ای   Interstellar 
دسر جدید مصرفی در شرکت محترم ما 

ها ها - سریال odd couples   بر اساس یک کتاب از نیل سایمونز و با بازی متیو پری یا همان چندلر سریال فرندز توی فصل اول به اپیزود هفتم رسیده است. چندلر هیچ عوض نشده. همان تکه‌انداز بذله گو که این دفعه زنش طلاقش داده و با یک مرد مطلقه‌ی دیگر زندگی را شروع می‌کند. در ابتدای دیدنش هستم. بدک نیست.  چیزی که غیر قابل تغییر است خلاقیت و سلامت روانی است که توی تلویزیون آنها یعنی آمریکایی‌ها وجود دارد. به نظر بنده الیوم سریالهای آمریکایی نوعی از سریال های تلویزیونی مقتدر را تشکیل داده اند. 



هاهاها - اگر همین سر چهار راه ظفر خودمان یک میکروفون نصب کنند از اخبار روز سایتها مثل عصر ایران و خبر آنلاین و صبحانه و عصرانه و خبر ویتامیته، بیشتر طرفدار خواهد داشت. کوچه های بغلی سرشار از صدای پرندگان است. پرنده ای دلش گرفته و  دردستگاه شور می نوازد. یکی دو تا پرنده ی دیگر می رسند و سعی می کنند طرف را با گفتگو و همان گفتمان جیک جیکی متقاعد کنند برود توی دستگاه اصفهان بخواند. اما  امان از مردم بالا دست. دیالوگهایشان اینطوری است: 
چی می گی میمون؟ اینجا جای دور زدنه؟ 
درست صحبت کن بوزینه. می تونم همین جا هم می خوام دور بزنم. اصن وایستم ببینم چه غلطی ...
هو هو هو... راهو بند اوردین اورانگوتانا. جمش کنید دیگه آدم باشید بزنید به چاک. 


نوشتن از جنون و هیجان استفن کینگ همیشه سخت است. 

سریال های آمریکایی - فارگو- orange is the new black

نشسته ام سریال می‌بینم. تلویزیون نیم سوز شده و اصولا فقط صدایش در می آید. اینقدر مخاطب خاص ندارم که به نظرم ساده لوحانه و تنبل مابانه می‌رسد. دیشب داشتم برای فلانی می‌گفتم فلان هم دانشگاهی – باز این دانشگاه رو کرد تو چشم ما- ما بالای سرش توی خوابگاه دوتا جاکتابی به پهنای تخت را پر از کتاب کرده بود و همین طور می‌خواند و می خواند. الان زن دارد و ناراضی به نظر می آید و دنبال سیخ زدن آن یکی‌هایی است که این شیر یال سوخته و دم ریخته را هنوز ستایش می‌کنند. 

از کنار پارک هنرمندان رد می‌شوم. دو تا دختر تقریبا 30 ساله دارند می‌روند سمت دکه‌ی سیگار فروشی.

- راستی اون پسره قد کوتاهه اسمش چی بود؟  

- کدوم. 

- همون که همیشه اینجا می‌شست. گفتم باهاش دوست شو. 

- یادم نیست بابا تو چه سوالایی می‌پرسی

بهترین کتابی که شاید کسی بنویسد و از همه بیشتر بفروشد این است: 1001 روش برای سیخ کردن پسران و دختران 

در اقلیت بودن همیشه غرور آمیز، سر به هوا و برای خیلی از آدمها، ناجور است. مثل قله‌های کوه که از لحاظ سنگ شناسی کوانتمی در کوانتمهای کمتری به مشتریان کوهنورد عرضه می‌شوند. بقیه‌ی کوانتم‌های سنگی و ناقابل قرار است باشند تا فقط قله‌ها ساخته شوند. البته کوه‌ها همه‌ی ماجرا نیستند ولی اگر واقعا به زمینهای مسطح مثل دشت و دریا خیلی علاقه ندارید. اگر وقتی روز کاری تمام شد و دارید بین دو میلیون نفری که برای رفتن به خانه، توی تهران دارند جابجا می‌شوند وول می‌خورید و در همین حالت پشت ترافیک، در حال سم زدایی ذهنی هستید، زیاد به قله‌ها فکر نکنید.

سریال فارگو یک سیزن 10 اپیزودی است که همان ده فرمان موسی را تداعی می کند. منتها هر قسمت هم اعلام می کند که این اتفاق ها واقعی است و در سال 2006 در مینه سوتای آمریکا اتفاق افتاده است. مینه سوتا یکی از ایالتهای شمالی و یخبندان آمریکاست. گناه و تاوان به دست مرد قاتل نقش اول فیلم برای انواع آدمها و بر اساسهای مختلف جذابیت سریال fargo  را دو چندان کرده است. موزیک غریب متن فیلم مثل نواختن دو عدد ماکارونی فلزی به همدیگر، کاری از هانس زیمر -Hans Zimmer    و لانگ شاتهایی از صحنه های جنایت توی یخ و برف، خیلی زیباست.  من که برای یکی دو اپیزود اول را خیلی غریب و دور از دست و البته دلچسب یافتم. یکی  می گفت: امروزه بیشتر دنبال ساختن سریالهای تلویزیونی قوی هستند تا فیلم های آنچنانی. این هم شاید برای سر شلوغ بودن آدمهاست. 
اما آن سریال دیگری که بخشی از آن را دیدم، orange is the new black داستانی با فرمت آماده ی زندان زنان است. هر کسی یک پیشینه ای برای زندگی و قصه گویی دارد. به قول یکی از دیالوگهای این سریال اینجا آمریکا نیست. اینجا هولدوفدونی است. یک چیزی مثل جامعه ی خودمان. هرج  و مرج اداری. لابی. احترام به قدرت نامشروع و خیلی از موارد ریشه دار دیگر. یک جور ملوک الطوایفی در بین زنهایی که در سریال می بینید مثل یک جسم خارجی آدم را وادار می کند زندگی آزادنه اش را دوست بدارد. 

2- امروز لپ تاپم که خراب شده را بالاخره بردم تعمیر. طرفهای میدان ولی عصر. بعد از مدتها آمده بودم این طرفها. احساس غریبی داشتم از اینکه چقدر از آدمهای جامعه ام دورم. یکی کنار دستم با تلقن صحبت می کرد. تقریبا توی گوشم: 
- ببین! تنبل نباش دیگه. این فیلما رو ادیت کن. تیتراژ و ایناش رو بزن بره... آهان. راستی تو نمی خواستی بفرستیشون کن؟ 
- آره. آره... این فیلمه که آنتونی هاپکینز بازی می کنه. جودی فاستر هم هست. تو فیس بوک پیجش رو دارم. تازه شاینینگ هم پیج داره.