360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

کتاب طعم گس خرمالو زویا پیر زاد - داستان عامه پسند چیست؟

کتاب طعم گس خرمالو  زویا پیر زاد - داستان عامه پسند  شاید دیگر عنوان خوبی نباشد. این نوع داستانها که مشخصه های اصلی آن یکبار مصرف بودن، سادگی و روانی، تجربه های دفتر خاطراتی و صرفا روایی که شکل دهنده ی ذائقه ی ساده ی آدمها هستند را به عنوان توصیف داستان عامه پسند در حوالی خود دارند. اما داستان عامه پسند به نظر در حال تکامل حرفه ای تری است. حداقل مرز شفافی بین داستان عامه پسند و داستان اشرافی یا نخبه گرا وجود ندارد. خیلی اوقات تجربه ی شخصی خودم مثلا از کتابهای نویسنده ای مثل موراکامی که به 60 زبان دنیا ترجمه شده است، نوعی داستان عامه پسند به نظر می رسد. 
بعضی از نویسنده‌هایی که در فضای ادبیات به عامه پسند شهرت پیدا کرده اند، یعنی به نظر قصه‌هایی می‌نویسند که پیچیدگی و بار معنایی زیادی  ندارد و یکبار مصرف است، به آثارشان عنوان عامه پسند دادن بی انصافی است. یکی از این نویسنده‌ها زویا پیر زاد است. زویا پیر زاد در کتاب طعم گس خرمالو به نوعی از روایت رسیده که تصویرهای عمومی زیبایی از موضوعات مبتلا به خانمها نوشته‌است. به نظر قصه‌هایی که خیلی خواندنی هستند. 


اما نوع روایت‌ها از لحاظ فنی، به جز علاقه‌ی وافر نویسنده‌های نخبه گرا به شخصیت‌های خاص اجتماعی که لازمه‌ی آثارشان  به نظر می‌رسد، بعد از مدتی که از خواندن داستان‌ها می‌گذرد. به نوعی قصه‌گویی هموار در طول داستان می‌رسد. این همواری طوری‌ است که خواننده اگر جایی از یک قصه‌ی بلند کتاب طعم گس خرمالو را انتخاب نماید و شروع به خواندن کند، فورا درنمی‌یابد که کجای قصه‌است. در فراز است یا فرود. احساس می‌کنم خانم پیرزاد این نوع روایت را به دلیل اینکه نویسنده‌ی حاشیه گریز سالهای شصت بوده‌است انتخاب کرده که به نوعی شبیه به نوعی خود سانسوری، قلمداد می‌شود و حیف و دوصد حیف که ضرب تصویری قصه‌ها آنطور خشونتی که لازمه‌ی سوژه‌هاست در خود ندارد. این موضوع هموار بودن به نظر کلی مانع ارتفاع گرفتن قصه و تثبیت تصویرها در ذهن خواننده خواهد بود، خواننده‌ای که نیاز دارد این تصویرهای ذهنی به‌دست آمده از ایده پردازیها و تجربه‌های زیستی نویسنده را گاه گاه برای خود و در خلوت مرور نماید. 

کتاب طعم گس خرمالو نوشته زویا پیرزاد حاوی آثار زیر است: 
لکه‌ها – داستان همراهی لکه‌هایی که یک زدن تجربه و در مرحله بعد پاک می‌نماید. لکه‌هایی در زندگی زناشویی که زنها به طور یکطرفه و جبری مجبور به پاک کردن آن هستند. 
همچنین داستانهای زیر :
آپارتمان- پرلاشز- سازدهنی – طعم گس خرمالو 


درباره زویا پیر زاد: 

زویا پیرزاد (زاده ۱۳۳۱ در آبادان-) نویسنده معاصر ارمنی‌تبار ایرانی است. او در سال ۱۳۸۰ با رمان «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» جوایز مهمی همچون بهترین رمان سال پکا، بهترین رمان سال بنیاد هوشنگ گلشیری، کتاب سال وزارت ارشاد جمهوری اسلامی و لوح تقدیر جایزه ادبی یلدا را بدست آورد و با مجموعه داستان کوتاه «طعم گس خرمالو» یکی از برندگان جشنواره بیست سال ادبیات داستانی در سال ۱۳۷۶ و جایزه «کوریه انترناسیونال» در سال ۲۰۰۹ شد. وی از معدود نویسندگان ایرانی ست که تمام آثارش به فرانسوی ترجمه شده است.[۱]

محتویات

  [نهفتن

زندگی [ویرایش]

زویا پیرزاد نویسنده و داستان نویس معاصر در سال ۱۳۳۱ در آبادان از مادری ارمنی تبار و پدری روس تبار به دنیا آمد، [۲] در همان جا به مدرسه رفت و در تهران ازدواج کرد و دو پسرش ساشا و شروین را به دنیا آورد.

آثار [ویرایش]

وی در سال ۱۳۷۰، ۱۳۷۶ و ۱۳۷۷، سه مجموعه از داستان‌های کوتاه خود را به چاپ رساند؛ «مثل همه عصرها»، «طعم گس خرمالو» و«یک روز مانده به عید پاک» [۲] مجموعه داستان‌های کوتاهی بودند که به دلیل نثر متفاوت خود مورد استقبال مردم قرار گرفتند.

اولین رمان بلند زویا پیرزاد، با نام «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» در سال ۱۳۸۰ به چاپ رسید. داستان این رمان که با نثر ساده و روانی نوشته شده‌است، در شهر آبادان دههٔ چهل خورشیدی می‌گذرد و شخصیت‌های داستان از خانواده‌های کارمندان و مهندسین شرکت نفت هستند که در محلهٔ بریم جدا از بومیان آبادان زندگی می‌کنند.

زویا پیرزاد کتاب‌هایی نیز ترجمه کرده‌است، از جمله «آلیس در سرزمین عجایب» اثر لوییس کارول و کتاب «آوای جهیدن غوک» که مجموعه‌ای است از هایکوهای شاعران آسیایی.[۲]

مجموعه داستان کوتاه [ویرایش]

این سه داستان در کتابی با عنوان «سه کتاب» گرد آمده‌اند.

  • مثل همه عصرها
  • طعم گس خرمالو
  • یک روز مانده به عید پاک

رمان [ویرایش]

  • چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم که در مورد زندگی چند خانواده ارمنی ساکن آبادان که اغلب کارمند شرکت نفت هستند می‌باشد! داستان به سبک زنانه و از زبان شخصیت اصلی داستان، زنی خانه‌دار به نام کلاریس بیان می‌شود و مشکلات و گرفتاری‌های همیشگی زنها را سوژه نوشتن قرار می‌دهد.
  • عادت می‌کنیم که زندگی آرزو صارم زن مطلقه و بچه‌داری است که دلش می‌خواهد بعضی وقت‌ها خودش را دوست بدارد و کاری که مطابق میل خودش است انجام دهد نه هر کاری که دختر و مادرش می‌خواهند.

ترجمه [ویرایش]

جایزه‌ها [ویرایش]

  • داستان کوتاه «طعم گس خرمالو» برنده جایزه بیست سال ادبیات داستانی در سال ۱۳۷۶ شد.
  • ترجمه داستان کوتاه «طعم گس خرمالو» به زبان فرانسوی جایزه کوریه اینترناسیونال در سال ۲۰۰۹ شد.

پانویس [ویرایش]

  1.  زویا پیرزاد برندهٔ جایزه ادبی "کوریه انترناسیونال" رادیو بین‌المللی فرانسه, ۲۴ اکتبر ۲۰۰۹
  2. ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ فرخ‌زاد، پوران ص.۲۰۶

منابع [ویرایش]

مجله ادبی هنر تجربی - مُد خوانی- هیچ خوانی

1- هنر تجربی از آن حرفهای کژ دار و مریض است. مثل این است که قرار باشد تا ته استخر را یک نفس شنا کنی. ولی یکهو بیایی روی آب و بگویی من تجربه‌ی ماهی بودن را دوست ندارم. بزنی زیر قرارت و سعی کنی یک کار دیگر بکنی. مثلا کرال پشت بروی و اصلا نگاهت به سقف باشد. البته به نظر هنر تجربی در زمانه‌ی به قول دوستان پسا مدرن ما لازم است. تا هر چیز قبلی را تکانی حسابی بدهد. آجر آجر دربیاورد و دوباره ماله بکشد و بند کشی شده تحویل بدهد. دیواری ازش دربیاید که بشود نشست در سایه‌اش که آقا جان نسل ما هم بالاخره به جای کپی کردن یک چیزی را خودش هرچند بی رنگ و لعاب هم که شده ساخت و آورد بالا. 



2-اما این‌ها باعث شده تقریبا خیلی از هنرمندها و آدمهای علوم انسانی با قد و اندازه‌های مختلف، اهل هیچ خوانی هستند. یعنی روزشان گذشته و مثلا آن کتابی را که برایشان پست شده تا مرور کتاب بنویسند چسبانده‌اند به طاق روزانه، اما دریغ از چیزهایی که باید و مهم‌تر است که بخوانند. مُد خوانی در کوچکترها که اصلا اندازه‌ی همان یکی دو کیلو گیلاس سر تابستانی است که توی آفتاب شل شده و این همه تعریف و حاشیه، به جایی نرسانده‌اش. البته هیچ خوانی مصداق های دیگری هم دارد. مثل خواندن مجله های غیر زرد ولی بدون روندی که خود بنده سالها و بارها گرفتارش بودم و گاهی هستم. یک جور مکاشفه ی متوالی و مکرر فیل در خانه تاریک است. تشنگی ات را در حد همان چای کیسه ای رفع می کند...

3- به نظر مهمترین چیزی که می‌شود خواند فلسفه هنر است که واقعا به آدمها چهار چوبهایی که نتیجه‌ی آدمهایی مثل ژاک دریدا، حاصل کرده‌اند را تزریق می‌کند. به نظر بدون این تزریقات، کار هنرمند بیشتر خاک بازی است و تا بیاید چرخ را اختراع کند، بزرکترهای آن طرف آبی خیلی خیلی رفته‌اند و دور شده‌اند. 

مافیا چیست؟

1- مافیا منفی است. اگر در دنیای قدیم یعنی چند قرن پیش بعضی افسانه‌ها راوی این قصه بود که فلان بنا از ترکیب سرهای برید و ساروج بالا رفته است. اگر این قصه به اندازه کافی مشمئز کننده است، حداقل نیم قرن صبر کنید تا مافیا به عنوان سنگ بناهای مهم از بین برود. 

مافیا  بستری است که وجود ندارد. برای همین یک عده در بهترین حالت عیارانی شده‌اند که مثلا روزنامه، مجله، گالری، دفتر ودکه راه راه انداخته‌اند. مافیا متاسفانه از همان اول بد خیم است و اصلا مافیای خوش خیم نداریم. یاد حرف آن مدیرهایی می‌افتم که ما از ایده‌های جدید استقبال می‌کنیم. بعدش می‌بینم به عنوان یکی از شرکتهای بزرگ ایران، مثلا همین ایرانسل عزیز حداقل پروپوزال خودمان را با شرافت تمام زردشان، هاپولی نموده‌اند، اینطوری دقیقا می‌فهمم بهترین روش بیرونی اداره مافیا را از متون قدیمی مثل – فیه ما فیا- استخراج نموده‌‌اند که حاوی ایده‌های جمع آوری شده است. 

2- مافیا شامل بخشهای دولتی که کاملا در کتابهای درسی و بعد از قضیه‌ی فیثاغورث مطرح شده و اصلا ما هم کتاب کمک آموزشی نیستیم. اما مافیای خصوصی یعنی این تفکر ریشه‌ای ستوده شده توسط آدمهای حرفه‌ای، به نظر ایشان بهترین روش حفظ منافع است. اما این داستان از آنجا شکل گرفته‌است که هیچ صنفی به معنی واقعی کلمه در ایران نمی‌تواند آن دو هدف بزرگ یک صنف، که منجر به تصفیه و ته نشین شدن آب گل آلود فضای کاری مربوطه می‌شود، را تامین نمایند. یکی خدماتی که صنف خاصی به جامعه می‌دهد و دیگری قیمت گذاری و چانه زنی مناسب یک صنف درمقابل باد و طوفانهای خارجی حتی دولتی. به همین راحتی چنین تفکری به شکل زیر زمینی به جای صنف و به صورت خیلی موضعی و کوچک و شخص محور تشکیل می‌شود که مثل تله موش قادر به جذب منابع برای تیم خود می‌باشد. چنین نهادی به شدت به جابجایی افراد در خود حساس است و در حقیقت تابع هیچ موضوعیتی که نامش گفتمان باشد حتی به شکل داخلی خود نیست. 

3- نتایج و آثار چیزی به نام مافیا در عرصه فرهنگ، حاشیه‌ی ظریفی است که فضای فرهنگی ما را در یک نگاه کلی و نه لزوما همه گیر، شبیه تئاتری رو حوضی نموده است که شاهزاده‌ای قجری آن را راه انداخته و علاوه بر حظ و کیف شخصی خود و همکارانش، بازار چندان موفقی را در حداقل عرصه‌ی کتاب و مطبوعات حاصل ننموده است. 


4- مافیا بودن در فضای خصوصی به نظر بعضی انجام دهنده ها و معتقدین به آن در عرصه فرهنگ و هنر، کاری بسیار کریه است. طوری که کرده ها و داشته های خود در این زمینه را انکار می کنند. برخی هم به همان سادگی که باشگاه ورزشی می روند و پشت بازو و جلو سینه را با پوشیدن لباسهای چسبان، نشان این و آن می دهند، از مقوله ی ما می توانیم استفاده نموده و مافیایی به همان شکل و شمایل دارند و به انتقادها جوابی مثل: تو نمی توانی، پس داری فحش می دهی، حواله می دهند.  


5- مافیای خصوصی به غیر از آنها که واقعا واحدهای اقماری و خصوصی شده ی دولت هستند،  بیشتر در توهم قدرتمندی و شوالیه گری است که متاسفانه آنچه آرزویش را دارند، هنوز محقق ننموده و یک دست و یک پا در گوشه ی فضای فرهنگ و هنر داخلی ایستاده است- لطفا حساب گالری دارهای هنری را جدا کنید. 


6- بر خلاف آنها که درباره مافیا و و جود و الزام آن بر اساس موقعیت شخصی خودشان فکر می کنند، مافیا از همان اسمش مشخصا منفی و مخرب است. در سایه ی مافیا آثار هنری در یک بستری منطقی و نسبتا مساوی رشد نمی کنند. این مهمترین دلیل کیفیت پایین آثار هنری اعم از ادبیات است.  بنده با نظر آن عده که همیشه صحبت از آثار نخبه گرایی می کنند که در هر صورت هیچ وقت پشت ابر نمی ماند، مشکل اساسی دارم. این تفکر همان است که یک عده را در ایران المپیادی کرده است. اما سطح عمومی تعلیمات فاصله ی معنا داری با یک سری از دوستان دارد که توانسته اند از سکوی پرتابی مثل دانشگاه شریف یا تهران و امیر کبیر، به عنوان سر گل های آموزشی به کشورهای دیگر پرتاب شوند. در زمینه هنر نیز چنین تفکر نخبه گرایی بدون قایل بودن به بستر و دفتر و دکه و مدرسه در این زمینه، به شدت منجر به ایجاد قطب دائمی بدنه و سر و خیلی حرفهای عوام و خواص می شود که اصلا و ابدا توجیه کم کاری، تنبلی، تنگ نظری و بی همتی دوستان در کلیه ی بخشهاست. 

روز خبرنگار - روزنامه نگاری آسان یا سخت

روزگاری هر شغلی باد و بروت خودش را داشت. البته شغلهایی هم از قدیم بوده‌اند که پولشان را توی پاکت تحویل می‌گرفته‌اند و همیشه عوامل سومی ایشان را تبلیغ می‌کرده اند. رخصت! دوستان منظور انتقاد از هیچ شغلی نیست که به واقع یک جور مشاهده‌ها را برایتان می‌گویم.


آهان! بعله این دسته که کارشان همان کار انبیاء بوده و الان در ادامه‌ی همان اختتامیه‌ دارند به انجام وظیفه در سنگر مدرسه و دانشگاه مشغولند. اما در دنیای مدرن آدمها آمدند و شغلهای جدیدی درست کردند که به نظر یک جامعه که هنوز یکی از تفریحاتش معرکه گیری است، این شغلها هم در ردیفهای خیلی بالا و یا خیلی پایین یعنی همان حوالی معرکه گیری قلمداد می‌شود. 

به هر حال یک زمانی توی آمریکا روزنامه نگار خیلی آدم مهم و تاثیر گذاری بود. الان به نظر به آن شکل نیست. یعنی خود روزنامه نگاری برای فرد آورده معنوی ندارد. روزنامه نگاری شده است یک طیف که تنها یک سرش توی طلاست. فضای روزنامه‌نگاری تخصصی تر است و حتی نگاه آدمهای آن طرف ویترین هم اینطوری نیست. مثلا کسی نمی‌تواند به همین راحتی حرف بزند و یا به قول عباس عبدی برود با کارت خبرنگاری‌اش چند کیلو مرغ نیمه جان - نیمه دولتی بگیرد. 

یا بر خلاف باور جهانی طوری به خود و همکاران و خاله و عمه‌اش بقبولاند که دارد آیه های مدرنرا از قلم مبارک جای می‌کند و اصلا کسی نمی‌تواند شک و شبهه‌ای در آن نماید. به هر حال نبود فضای نقد یعنی یک وجب جا که بی غرض و مرض بشود پینگ پونگ بازی کرد، فضایی  یک طرفه‌ ساخته که پیامبران محلی در آن مبعوث شده‌اند، و هیچ باطل السحری ندارند مگر سردبیرشان که هر چه لازم باشد بهشان تکلیف خواهد نمود. 

 اینها نکته‌ی ترسناک ماجرانیست. نکته از اینجا آب می‌خورد که آرزوی مادر‌های کنونی به جای دکتر و مهندسهایی که نشدیم، برود سمت روزنامه‌نگار و هنرمند شدن‌هایی که تهش همان – نشدیم – را از نسل قبل تحویل بگیرند. به نظر باید در تعریف کردن قهرمان های نسل آینده بسیار محتاط بود. 

تفکیک جنسیتی دانشگاه- قهرمانی المپیک- آزادی بیان حرفه ای

1- این خبر تفیک جنسیتی دانشگاه که قبل تر آقای رییس جمهور محترم با کامران دانشجو مخالفت کرده بود، با اینکه مثل خواب یوسف 70 رشته را یکجا در چاه انداخت، اما هیچ واکنشی را بر نیانگیخت.

2

- مجله ای منتشر می شود با نام آسمان که الحق و الانصاف  اگر کسی از دوستان نمی گفت بنده آنجا کار می کنم و فیلان است، اصلا به مخیله ام خطور نمی کرد به جز یک مجموعه فحش آبدار و غیر آبدار سیاسی - هوایی بین مثلا شرکت هواپیمایی آسمان و هواپیمایی ماهان باشد. به هر صورت مجله ی فحش دار چیزی مثل همان چوب بیس بال است به وقت عسر و حرج... آرزوی توفیقات فراوان 


3- فرهیخته بودن لزوما به معنی دیدن شبانه روزی مرز بین  خواص و عوام، نخبه و عادی، ورزش دوست و کتاب دوست نیست. به نظر همه جای دنیا و نه تنها ایران، عوام خوب تا خوب اکثریت دارند، مثالش عظمت هالیوود است، مثل داخلی اش هم می تواند همین تولید شعر و ادبیات فیس بوکی- توئیتری - پلاسی (گودری سابق ) باشد.  اصلا ناراحت شدن برخی دوستان یا خوشحال نشدنشان را نمی شود فهمید. مثلا این قضیه ی المپیک مثل همان آسمان است که بر سر غنی و فقیر، انتلکت روشن فکر فرهیخته ازش ماه شاعرانه را می بیند. سوپر دریانی محل ما که بساطش را جمع کرد، ممکن است نگاه هم نکند ولی توی دلش بگوید، امشب هوا طور دیگریست. 


4- یک موضوع داریم به نام آزادی بیان- اینجایش معلوم است. ولی به نظر ژورنالیسم آنجا هم به همین راحتی اجازه نمی دهد به اندازه کافی چپ باشی، بعد ترجمه هم بشوی به زبانشان. بعد دفتر و دستک هم خوب تا خوب داشته باشی. مثل همین عباس معروفی که رادیو زمانه اش را  که این نسل امروزیهای نویسنده خیلی ها از همان دانه های آن زمین خوش حاصل هستند، ازش گرفتند. به همین راحتی حتی آرشیو درست درمانی هم برای ایشان باقی نگذاشتند. این همان بی مهری حرفه ای است.تازه موارد دیگر هم هست که ترجیحا هیچ نویسنده ای معقولش نیست که از روی زمین گرم بلند بشود با برچسب مهاجر، هویت خودش را هم نداشته باشد. همان فیل شهر قصه باشد که آب نخورده و دندانش شکسته است- به نقل از مصاحبه ی یکی از همین نویسنده های ایرانی مهاجر که سوال هویتی داشتند-