360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

جمله تشکر از تومان و ریال برای عرض خسته نباشید.

می‌خواستم از هزار تومنی و دوهزار تومنی تشکر کنم، چون باهاش می‌شد نان خرید ولی حالا مثل اینکه اوضاع عوض شده است. ما توی صف نانوایی داشتیم از کلافگی می‌مردیم که طرف آمد. یک نگاه به ما کرد. یک نگاه به ردیف نانهای کنجد زده کرد و بعد گفت: من یه دونه کنجد زده می‌خوام. بعد دوباره به ما نگاه کرد و دلش رضا نداد برای همین ادامه داد. یه طرفش سبوس دار باشه. بعدش هم کمی گذشت و با نانی که یک طرفش کنجد زده و طرف دیگرش سبوس دار و همچنین سبزی دار شده بود داشت می‌‌رفت سر وقت ماشینش. چقدر دنیا حقیر است و چرا نانها اینقدر دو رو هستند؟
نان باید بیشتر از دو رو داشته باشد تا تمام منویات نوع بشر را در خود جای دهد. یعنی شما توی یک وجه سبزی، توی وجهی کرم کارامل و در وجوه داخلی انواع پنیرهای مختلف را جای بدهید. نان حتی باید بتواند تمام خاطره‌های سخت کودکی را هم مثل بخشهای سوخته‌اش طوری آماده نگه دارد تا اینکه با یک تلگنر بزنیم و دور بریزیمشان.

دستی دستی کسی را ترک نکنید!

آدم با هر کسی بخواهد می‌تواند حرف بزند. بلند البته نه زیاد. آهسته و شمرده. می‌تواند لبخند هم داشته باشد، مکث کند و باز هم چیزی بگوید. اما در بین تمام آدمها، هیچ کس مجاز نیست که با خودش حرف بزند. آهسته و شمرده یا بلند بلند بعد بچرخد و راه بیفتد از آن طرف برود، مکث کند و باز هم چیزی بگوید. آدمی نمی‌تواند دستی دستی کسی را که دوست دارد ترک کند. کسی که هر وقت صدایش را حتی توی ذهنش هم شنید بگوید: می‌خواستم بگم می‌خوام فدات شم. همینقدر که هستی من می‌تونم همین‌حالا که کسی هم متوجه نیست قربونت بشم.
بعد همه نگاهش می‌کنند که دیوانه‌است. برای همین آدم این کارها را نمی‌کند. آدم عاقل می‌رود آموزشگاهی دوره‌ای چیزی تا یکی دو بار دیگر هم با خودش گیر نیفتد.

بیمه ایران به عنوان یک شرکت دولتی

همه جای دنیا بین دولتی و خصوصی. خصوصی کوچک وخصوصی بزرگ تفاوت هست. شاید عجیب باشد ولی شرکتهای دولتی‌ای هستند که اینطوری باشند: وقتی داشت عید می‌شد کلی اتفاقهای قابل توجه افتاد. مثلا یک تومان واریز کردند تا فقط معلوم شود طعم ملی شدن صنعت نفت چه طور است. تمامی هتلها به جز جزایر مارماریس، 75 درصد تخفیف دارند. بعد یکی آمد برای آنها درباره‌ی فریضه‌ی خانه تکانی سخنرانی کرد. بعد از آن شخصی اولین قرارداد لوله پاک کنی برای پرسنل اداره‌ی آنها در شب عید را به همراه اولین لوله پاک کن مخصوص کارکنان این اداره، نشانمان داد. مدیر عامل هم آمد و تبریک گفت. بعد در پایان عده‌ای با قوطی‌های پر از آجیل موسیقی نواحیلی مخصوص این اداره را که سالهاست دارد اجرا می‌شود، نواختند. خانمها بیشتر از قوطی‌های پسته که شر شر خوب و گوش نوازی داشتند به هیجان آمده و دست زدند. در انتها‌ی مراسم کمی هم از دیگر تاریخچه‌ها و مراسمهای مربوط به نوروز گفتند. یکی از پیرمردهای اداره که می‌گویند ساعت خواندن بلد نیست و از روی آفتاب و مهتاب زندگی می‌کند آمد و رسم سمنو پزان این اداره را برای نسل جاری توضیح داد.او اعلام کرد که اعتقاد به بخت بلند جهت پاداش و دستمزد دارد و الا چیزی که از فضل پروردگار نباشد به پشیزی نمی‌ارزد. لازم به توضیح است که درخشان‌ترین بخش مراسم بخش اهدای جوایز بود چون آنهایی که در آموزشهای ضمن خدمت نمره‌های عالی کسب کرده بودند، لوح زرین ویژه‌ی این مراسم داده شد.لوح ویژه به طریقه‌ی عجیبی در مراسم ساخته می‌شد. قطعه‌ای طلا به اندازه‌ی زبان فرد. ابتدا کارمند مورد نظر در جایگاه قرار گرفت. بعد با تاباندن نور و اندازه گیری طول سایه‌‌ی زبان، تخمین موفقی از اندازه‌ی زبان کارمند مورد نظر به دست آودند. بعد قرار شد تابلویی به شکل همان سایه و با همان ابعاد از ورقعه‌ی طلا درست نموده و به کارمند مورد نظر اهدا نمایند. #bighanoon #عمار_پورصادق

یوم الله 13 آبان چه روزی است؟

Usa مخفف uoum ollahe sizdahe aban می‌تواند برای تمام بچه مدرسه‌ایهایی که از این طرف صف می‌آمدند و از آن طرف در می‌رفتند، مهم باشد. یک تعطیلی گرانبها وسط روز. مثلا همین خانمی که از دیوار سفارت بالا رفت و آنجا مشغول نوشتن خاطراتش شد، چون سفارت، حیاط قشنگی داشت و جان می‌داد برای قدم زدن خانم و نوشتن این خاطره‌ها. ولی وقتی همه از جمله پسر ایشان راهش را از ته صف انتخاب کرد، ناظم هم صدایش درآمد. گفت: تا حالا دیدین مدرسه بیاد، گله برگرده؟ تا حالا شده کلاس بیاد، فقط آنتن برگرده؟

یکی از بچه‌های مدرسه که باقی مانده بود گفت: آقا وقتی باد شدید بزنه آنتن بر می‌گرده.
ناظم گفت: بی ادب. نا دانش آموز. خجالت بکش. اصلا برو ازکلاس بیرون.
پسر گفت: آقا اینجا که کلاس نیست. #عمار_پورصادق
بعد یکی دیگر از بچه‌‌ها یک در فرضی را باز کرد و اشاره زد تا پسر برود بیرون. بالاخره آن روز زیبای پاییزی هم گردش خوب و مفیدی بود که تمام شد.

آیا شرکت جای حرفهای خاله زنکی است؟

همکار عزیز ما گفت: دختر خوشگله، بالاخره شوهر پیدا کرد.
آن یکی گفت: خدا رو شکر.
همکار عزیزما گفت: خدا رو شکر چی؟ الان شده یک عروس جدی که باشاه هم فالوده نمی‌خوره. - باشه ولی در عوضش دیگه کاری به کار کسی نداره. - نه بابا. هر دقیقه داره با تلفن هی عزیزم عزیزم میگه. میگم محمد طاها تو که قدت بلنده بیا این زونکنهای بالای کمد رو بده به ما می‌گه: زرشک. محمد طاها قدی نداره. شوهرممممم ببین هر دقیقه شوهرمممممممممم. - خوب میشه اولشه. - گفت: پریروز کیک تولدت بچه‌ها رو نخورد. می‌گفت ما دیگه از این چیزا نمی‌خوریم. خیلی شله. خیلی سفته. نکنه فاسد شده. کیفیت می‌دونی الان کیفیت همه چیز براش مهم شده. حتی دستمال کاغذی اداره رو دیگه قبول نداره.
گفتم: حالا چیکار باس کرد؟
گفت: این آدمها پلاستیکی‌ان. برای محیط زیست ضرر دارن. باید توی تلویزیون یه برنامه بسازن بیارن به عنوان درس عبرت نشونشون بدن.
گفتم: ای بابا. حالا یکی دو روز اینطوریه. مثل هوا. هوای تهران دیدی این همه بارونی باشه؟ یکی دو روزه فقط. تحمل کن. می‌خوای برنامه بسازن بعد بیان ردیف واستن باسرهای پایین بعد تماشاچی‌های توی سالن هو کنن؟ یا مجری، مثلا فرزاد حسنی بیاد یه جعبه زرشک نشونشون بده؟
گفت: حتما پیشنهاد می‌دم. بذار از این تعطیلی‌های پشت هم کمر راست کنیم. حتما.
گفتم: برادر من. بالاخره باید چنین عروسهایی هم باشن دیگه. تو هم شدی مثل این تبلیغاتها. هی میگی میگی، آخرش هم می‌گی برای اطلاعات بیشتر فلان. عزیزم. همین اطلاعات هم زیادیه.
دیدم حسابی زیاده روی کرده‌ام. بیچاره همکار عزیزما بعدش پیچید و رفت توی افق اداره محو شد.