360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

قدم آذر خانم به اس ام اس های پاییزی

1- قدیمها وقتی پاییز بود ولیز بود، خیلی نوستالژیک تر بود. شاید الان اینقدر از این نوستالژی توی کوره انداخته ایم و گرم شده ایم که تمام شده و رفته است پی کارش. این یعنی رو تختی ات را جمع کن و وارد دوره ی دیگری بشو.  مثلا به عنوان داستان نویس سفر برو یک کشور خارجی و داستان نویسی ات را ادامه بده تا رستگار شوی.


2- احتمالا، سال سال این چند سال، یک جور جای خالی توی تقویم بوده در مقیاس سال که دهه 60 یادمان رفته است و دوباره سال سال باید یاد آوری کنیم که : بابا جان پوست ما به اندازه کافی کلفت است، هر چقدر که آن موقع بچه تر بودیم. 


3- روزی روز گاری... هیچ قصه ای در کار نیست، البته جز امیدواری از آمدن دوباره شنبه، که این شنبه در مقیاس دولتی قرار است سال 93 معیشتی باشد. ما که کلی نرمش قهرمانانه کردیم و داریم می کنیم تا این یکی شنبه برسد و داور سوت حرکت را بزند، تازه ببینیم چند چند هستیم. 


4- اخیرا معلوم شده است مردم سرمایه را خیلی دوست دارند ولی با سرمایه دار so so  هستند. به بیان دقیق تر - بابک زنجانی را خدای ناکرده به صورت مخفف و صمیمی : بز صدا می زنند. 


5- بهترین محرک اجتماعی در ایران شکلش اینطوری است، افزایش جریمه به خاطر نبستن کمربند ایمنی: اگر به دنبال پارادایم اجتماعی هستید، لطفا همین قسمت را انگولک بفرمایید. بسیار جواب می دهد، حتی شما مسئول عزیز 



6- ای کاش طعم را از دست نمی دادم. این روزها به شدت به آنها که در حال یادگرفتن هستند غبطه می خورم- عقل کلی - دردسرش همین است. عمار پورصادق به شدت سعی می کند عقل کل باشد و متاسفانه همینطوری هم هست:)  

اصلا در همین  رابطه کلی رفیق عقل کل دارد که سن و سالی هم ندارند و می خواهد یقه شان را بگیرد و تکانشان بدهد : مردک - جنسیتی اش نفرمایید- تو چرا اینقدر عقل کلی؟ آدم به سن تو باید دنبال ددر دودورش باشد و بس، برود حالش را ببرد، هنری ادبیاتی، شب شعری چیزی برود ... لامصب ها نمی روند. همه شان اینجا دکان جدید زده اند و کار و کاسبی ما را از رونق انداخته اند. به بچه های ایران افتخار خشک و خالی می کنم. 


گفتگوی نوح و پسرش- نسبیت

1- چند وقت پیش 3  تا ویدئوی محسن نامجو که گذاشته بودم توی سایت آپارات را به دلیل مغایرت با قوانین حذف کردند. البته کارنامه بنده این جاست: 

 

زلف  

گیس 

ترنج 

به نظر ترجیح این است که مردم کچل باشند و ساسی مانکن و حسین مخته گوش کنند و کلیپهای هندی و آخرین سجده فرهاد مجیدی گوشه زمین را نگاه کنند. این اواخر هم از چنین جایی چیزی دیدم شبیه اینکه یک عده آدم را دم دستشویی نشان می دهد که دارند تمام - اشعار در وا کن- را دم دستشویی و آفتابه به دست می خوانند. از شهرام شب پره بگیر تا کویتی پور...  


2- درباره مرگ یزدگرد هست که یک آسیابان به طمع پول طرف را شبانه توی کلبه ای در حال فرار به مرو می کشد. تراژدی مردن نیچه خیلی ساکن تر است. انگار شرقی ها کلا همیشه طریف تر قصه سر هم می کنند. یک بار هم این را از عباس معروفی و درباره تفاوت اسطوره های شرقی و غربی در - این سو و آن سوی متن - دیدم. در مقایسه:  اسفندیار از چشم بی بصیرت می شود  و آسیب پذیر است و اما  آشیل که از ناحیه ای بی ربط توی تاندون پایش آسیب پذیر است، هیچ خوانش اینطوری ندارد یا من ندیده ام. همینطوری است که تراژدی مدرن شدن توی شرقی ها خیلی ظریف تر است. یعنی همه مثل اول شاهنامه می دانند که جماعت مدرن کلی از آدمهای نسل قبل و تفکراتشان را با بی رحمی دور می ریزند. 


3- 



-پسر بیا سوار شو! داری، در جهالت و بی بصیرتی به هم پاشنده ی خودت داری غرق می شی! 

پسر - پونی تیل و چهار شانه - در حالی که با سگش بازی می کند- سگ از داستان اصحاب غار همینطور توی دست و پای شعرا و غیره ول است- سرش را بلند می کند و می گوید: 
نه پدر اینطوریا هم نیست. غرق شدن یه چیز نسبیه! مثلا در آینده کشوری هست که هر چقدر بی بصیرتی و تورم 14 برابر متوسط جهانی داره، غرق نمیشه! پدر من هم همینطورم، هیچ وقت قرار نیست غرق بشم. اهل جفت یابی هم نیستم. شما برید! 

زن نوح چادرش را سفت می کند و صدا می کند: حاج آقا ولش کن بیا بریم
در ادامه بقیه ی جفتها هم سوار می شوند.

 

نامه ناصرالدین شاه به امام زمان

روزی که از مملکت داری فارغ شده بودیم باورمان نبود که به این روزمان افتخار کنیم. فکر می‌کردیم که چه کرده‌ایم دراین سالها. گمانمان این بود که چیزی جز مجیز و عزت جقه ملوکانه را گفتن کاری دیگری نکرده‌ایم. ولی انصافمان نمی‌آید بگوییم و در قیاس با این روزهای ایران و ایرانی، روزی که سالار و سردار ملی هنوز نیامده زیر استنطاق ازبین می‌روند. 

  

  روزی نیست که ما گوشه چشممان تر بشود برای روش اداره خودمان و خبطهایی که کردیم. روزهایی بوده که نشسته‌ایم  و با اخوان قدیمی خودمان نشسته‌ایم و بار کجی را که این روزها در اداره مملکت بار خورده نظاره می‌کنیم،‌خاطرمان جمع می‌شود و حتی حاضریم کلی شرط ببندیم که به مقصد نمی‌رسد. حالا هرچی خواستید می‌نویسیم پای این شرط. از قراردادهای نفتی اینها که ذی‌قیمت تر نیست. از این همه شبابی که رفته‌اند با همسایه جنگیده‌اند که خبط‌ تر نیست؟ باور کنید که برای آمدن حضرتعالی از همه چیز استفاده شده. راه ورود شما تا به طهران را قرار گذاشته بودند با گلاب کاشان وقصبات اطراف شستشو کنند که نشد و دعوا شد و کشمکش شد و خون ریخته شده از هر طرف تا خود تهران. ولایتی 3-4 تا آدم میرزا و تحصیل کرده داشته که آمده‌اند برای یک الکسیون ساده که شما هم داستانش را مشخص کرده بودی بلوا کردند. سوادشان از دور سبز میزد. دستشان هم توی دست اجنبی ها بود. همانها که      پهلوی‌ها را یک روز آوردند روی کار و یک روز دیگر بردند.

ما هرچه که بود تمام امورمان سوا بود از هم دنیای مردم دست ما بود. آخرتش هم دست ملاها و مفتیها. این امروزشان نه خدایی مانده برای ولایت ایران و خرمایی. راکب و مرکوب همه در عذاب یک جای امن برای خفتن شب هستند، مبادا کسی به نیمه شبی تا صبح گروهی را علم کند و بهتان خبث به پیشانیشان بچسباند و ناکامشان بگذارد و همین یک آخورگاه را هم بزند ازکفشان بیرون. بیرون از این امورات مردم افتاده دست عده‌ای که نه سوادشان به مملکت داری میخورد ونه دیانتشان اصالتا مال امور اخروی ملت است.

چرا دانشگاه آزاد بهتر از دانشگاه سراسری است؟

شاید قدیمی شده باشد و اصلا این روزها دانشگاه نرفتن را بهتر از دانشگاه رفتن و در یک پیمانه کلی در نظر بگیرند. اما بعضی از تفاوتها را باید اینجا دسته بندی کرد: 

1- دانشگاه آزادی‌ها از همان ترم یک یاد می‌گیرند که برای هر چیزی باید پول بدهند، اما دانشجوهای سراسری وقتی روزانه هستند چنین چیزی را دریافت نمی‌کنند. 

   2- دانشگاه آزادی‌ها اغلب دچار کمبود امکانات هستند، اما دانشگاه‌های سراسری اکثرشان امکانات بهتری نسبت به دانشگاه آزادی‌ها دارند. به طور دقیق‌تر اینترنت پرسرعت و خوابگاه و آزمایشگاه و البته استاد که باید درباره اش جداگانه حرف زد. برای همین بعد از یکی دوترم، همیشه فعالها- یعنی همانهایی که نمرات دانشگاه و انواع نمودارهای نمرات بر اساس نمره آنها محاسبه می‌شود،  از خیل آدمهای دیگر جدا می‌شوند. اینها دقیقا حکم کارمندان بی مزد و مواجبی را دارند که تا سالها بهترین استعداد‌ها و سالهای جوانیشان را لابلای هزارتوی بیهوده‌ و بی بازده دانشگاهی تلف می‌کنند. حداقل اتفاقهای خوب برای این دانشجوها که 80 درصد دانشجوهای دانشگاه‌های دولتی را تشکیل می‌دهند، بطالت به ورق بازی کردن، دیدن سریال، دختر و پسر بازی، بیرون رفتن‌های الکی، فعالیتهای آماتوری بدون سازماندهی و یا به طور کلی فعالیتهای صد در صد مخالف رشته‌ی دانشگاهی‌شان است. باید به یاد بیاورید که این بخش، سهم بزرگی از استعداد‌های حفاظت نشده‌ی کشورمان هستند که سالانه به خاطر خود سوء مدیریت مدیران آموزش علوم در حال تلف شدن هستند. 

3- دانشگاه آزادی‌ها استادهایی دارند که در انواع پروژه‌های نزدیک به تواناییهای دانشجوها، پروژه‌های کوچک کاربردی و زودبازده مشغول به کارند، در حالی که دانشگاه‌های سراسری دو سر نا همگون از اساتید وجود دارد: 

الف- اساتید فسیل در دانشگاه که به قدر دیوارهای فرسوده دانشگاه درسی را تدریس نموده‌اند و بی کم و کاست همین طور حکم همان طبیبی را دارند که فقط تمام عمرش توی چشم مریض زل زده و برایش به ترتیب نسخه سرما خوردگی نوشته است- آیتم سوم استامینوفن 500  3 برگ –

ب- دسته‌ای از اساتید که اصولا پروژه‌های بزرگ و ملی انجام می‌دهند و خیلی کم می‌شود یک دانشجوی کارشناسی بتواند در چنین پروژه‌هایی درگیر شود. این اساتید برای دانشجوهای خودشان حکم پیر پرنیان پوشی را دارند که می‌توانند آینده‌ی شغلی مناسبی را بعد از چند سال تجربه در یک کسب و کار، ترسیم نمایند. 

به نظرم از این همه صغرا کبرا باید یک جور نتیجه‌ای حاصل بشود. نتیجه‌اش هم به سادگی خروجی‌های متفاوتی را ایجاد نموده‌است. به سادگی می‌توان انواع اتفاقات را دید که کم و بیش شنیده‌اید: 

یکی از اساتید دانشگاه که خیلی خوب هم پروژه می‌بست، فقط با دانشگاه آزادیها کار می‌کرد چون واقعا می‌دانستند پول چیست و تعهد کاری معنی ملموسش چیست؟ 

آدمهای با تحصیلات موفق مثل شریفیها، امیر کبیریها و دانشگاه تهرانیها در رشته‌های فنی و مهندسی که بنده بیشتر می‌دانم، اکثرشان دچار دایلمای فکری، های تک بودن هستند و و واقعا کمتر می‌شود اتفاق تجاری قوی از سمت ایشان اتفاق بیفتد. البته باید بگویم خیلی از این دوستان و همسنگرهای ما ایده‌های خیلی خوبی را راه اندازی کرده‌اند که واقعا تمام اصول تجاری در تعریف پروژه و بعدها تعریف محصول در آن به درستی لحاظ شده است و صحت این ادعا با درآمد سالیانه ایشان قابل بررسی است. 


عقب ماندن در علوم انسانی و کسب و کار بدوی در ایران

عقب ماندگی در علوم انسانی خیلی جدید نیست. زخم کهنه عقب ماندن در علوم انسانی شاید با دنیای رسانه ای آزاد و انقلاب تکنولوژیک به راه حلهای بهتری برسد. شاید خیلی‌ها از این مقایسه به ذهنشان رسیده است که چرا آدم درس خوانده توی این مملکت ارزشی ندارد و آدمهای بی‌سواد مرتب‌ پیشرفت می‌کنند و برایشان اتفاقهای مالی و موفقیتهای اقتصادی بیشتری پیش می‌آید. دیگر از بدیهیات است که درس خواندن واقعا نمی‌تواند – نیش مارکت niche market- درستی برای موفقیت کسب و کاری افراد ایجاد کند و به بیان دقیق‌تر درس خواندن در حد اینکه شما تکنیسین موفقی بشوید در همه‌ی زمینه‌ها کافی است. در فضای کسب و کاری ایران به نظر می‌رسد تکنیسین ها می‌توانند نقش یک جور شوالیه را بازی کنند که می‌تواند یک تنه کلی از کارهای بزرگ را انجام بدهند.

علتهای ممکن عقب ماندن در علوم انسانی:  

ادامه مطلب ...