360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

ابراهیم نبوی در شبکه من و تو - مهندس مملکت

روزنامه نگاری مثل هزارتا چیز دیگر توی ایران یک طور مهمانی سطح بالا محسوب می‌شود. روزنامه نگارم. برای خیلی از تازه دانشجوها و محصل‌ها مثل رد شدن از دره‌ی صعب العبور کافه نشینی به روشنفکری حرفه‌ای‌تر   و جدی‌تری به نام نوشتن در روزنامه است. تعداد محدودی هم برای این امر صندلی وجود دارد. انگار کنکور سراسری است.   چند وقت پیش برنامه‌ای در شبکه‌ی من و تو با حضور ابراهیم نبوی دیدم که نشسته بودند و درباره‌ی موضوعی تحلیل می‌کردند. کاری ندارم به اینکه ابراهیم نبوی خارج از چهار چوب ایرانی اسلامی حرف می‌زند. ولی نکته‌اش این بود که واقعا می‌دیدی شبکه‌‌ی من و تو حاوی روزنامه‌نگارهایی است که تین‌اجر هستند. طوری متعصب و بی‌سواد رفتار می‌کنند که آدم خنده‌اش می‌گیرد. بستر روزنامه‌نگاری به نظرشان همان دوره‌های خبرنگاری ایسنا است که لابد روی لیسانس و گاهی  فوق لیسانسشان می‌کشند تا به نظر خبرنگار بیایند. حرفهای ابراهیم نبوی درباره جمعیت شاید باعث شود دیگر او را به شبکه‌ی من و تو دعوت نکنند. چون به هر صورت موید خیلی چیزها نبود. کجای ایران افسرده به معنی اروپایی‌اش است. چیزی که ابراهیم نبوی طبق آمار گفت اروپا بیشترین آمار افسردگی را دارد. خوب ایرانی‌ها و مخصوصا خیلی از دوستان هنرمند برای رهایی از افسردگی همیشه دارند از شور جنسی استفاده‌ی کامل را می‌برند. ولی به طور کلی دلیل مشخصی برای بیشتر بودن نوع افسردگی در جامعه ندارم. حتی خیلی از این بی قانونی و بی شکلی اجتماعی باعث شده هر کسی آزادیهای اجتماعی‌اش را بیشتر از خیلی جاهای دیگر دنیا داشته باشد. منظور شنا کردن توی استخر مختلط نیست. به شخصه روزنامه نگارهای چپ حتی همان کافه‌ای- کاغذی‌اش را بیشتر دوست دارم. حداقل سر و صدا دارند که آدم می‌فهمد یکی آمده و پیش دوست دخترهاش دارد نمایش اجرا می‌کند. دخترک هم اصولا از تماشای این قهرمان لذت می‌برد.

2- دیگر کسی نمی‌‌گوید مهندس مملکت. بیشتر می‌گویند عکاس مملکت یا خبرنگار مملکت. مهندس مملکت که در مقایسه با یک کارگر معمولی باید مودب‌تر و فهمیده‌تر و در مجموع مسئول‌تر باشد یک چند صباحی است از بین رفته است. باران دقیقا ساعت 9 صبح زمانی که من دیر می‌روم سرکار زیاد می‌شود و مهندس مملکت فکر می‌کند که یک خرافاتی به این قضیه مربوط است. اینکه باران دیر می‌آید، تنبیهی برای کسانی است که خواب می‌مانند و تازه ساعت هشت و چهل و پنج دقیقه بیدار می‌شوند و روح لامذهب شان در بدن کوفته از دیشب قرار می‌گیرد. همه چیز یادشان می آید. خبری از سر و صدای همسایه نیست. یکی از همسایه‌ها  هر پنچ دقیقه یکبار با ماشین از در قدیمی آپارتمان عبور می‌کند. این مراسم باعث می‌شود او اول درب کوچک را محکم ببندد یا باز کند. بعد نوبت درب بزرگ غیر اتوماتیک می‌رسد. کلا همیشه برافروخته، روانی و در عین حال مودب است. شاید این حرکت نمادین اعتراضی در چهار چوبهای دموکراتیک و به عدم تفاهم بقیه‌ی خانه‌ها برای نصب درب اتوماتیک است. یک شتر سرگردان و کینه توز است که به همین زودی در این گیر و دار  درگیری‌های فراوان تهرانی‌ها، به زانو در می‌آید و بعد آخرین نیزه او را نیز از پا در خواهد آورد. 

سفرنامه چین: آموزش به سبک چینی

سفرنامه چین راباید کسی بنویسد که حداقل هشت سال است آنجا زندگی کرده است. یکی از دوستان مشفق، همینطور است. همانجا دکترایش را گرفته است و الان دارد به عنوان بورسیه ی تحقیقاتی دولت محترم چین، در حوزه ی مواد، کار تحقیقاتی میکند. برای تعطیلات آمده است ایران. زنگ می‌زند و با هم می‌رویم سفر. توی راه دارد از چین و اینکه این همه پیشرفت اقتصادی کرده اند می‌گوید. شیفتگی چینیها به فرهنگ آمریکایی و البته برداشتهای خودشان نسبت به این فرهنگ مثل همان چیزی که ما برداشت کرده‌ایم و توی آب گوشت بز باش ترید کرده‌ایم. ورزش مورد علاقه‌ی نوجوانهای چینی بسکتبال و البته تنیس روی میز است. جوانهایشان فوق العاده اهل بازی های کامپیوتری هستند و بسیاری از چیزهایی که برایم تعریف کرد دقیقا ژاپن چند سال پیش از این را تصویر کرده بود. تفریح خواندن روی آهنگ توی اتاقک خاصی که بهش karaoke می‌گویند. یک سری اتاق که شخص برای خلوت گزیدن و مدیتیشن بیشتر می‌تواند انواع مشروب را به همراه خوردنی های  مختلف سفارش دهد.    ادامه مطلب ...

top gear: Jeremy Clarkson زبان و ادبیات انگلیسی تهران مرکز

1- top gear یکی از برنامه هایی است که به معرفی ماشین در سراسر دنیا می پردازد ولی حسابی اسیر شوخ و شنگیهای مجریهای آن است. این یکی تنها برنامه ای است که آمریکایی ها درش توفیقی نداشته اند و نسخه ی خیلی بدی ازش ساخته اند. بالاخره مجری برنامه  Jeremy Clarkson  کار دست خودش داد و زبان سرخش را بیش از حد به کار انداخت.     ادامه مطلب ...

اینترنت اشیاء IOT- Internet of Things

اینترنت  اشیاء بهشان کمک می‌کند آدمهای بهتری بشوند. یک مادر خوب زود از بین سایتهای مفید برای سبک زندگی یادداشت به درد بخوری درباره‌ی چاییدن بچه بعد از یک مهمانی طولانی که تا نیمه شب طول کشیده، پیدا می‌کند یک پدر خوب  هم می‌تواند در تمام عمر به زور خودش را توی اتاق نگاه دارد و نتایج پژوهشگران درباره‌ی محو شدن آدمیزاد از جامعه را بخواند. هر شیء خوب در جامعه، با اینکه می‌تواند اینقدر بین چپ و سرمایه‌داری نوسان نکند، به اندازه‌ی نسلهای آینده‌اش هم اینترنت مصرف کند و به ریش سیاوش صحنه بخندند که بعد از این همه انتخاب خوب که آدمیزاد به صورت بسته بندی شده می‌تواند اختیار کند، رفته است سراغ دختر چوپان.  
ادامه مطلب ...

رضا موتوری فیلم نیست

می‌روم پشت پنجره. رضا آپولون هم دوباره بجز دیر وقت که از ولگردی آمدم و سر کوچه دیدم این بار توی کوچه‌ی ساکت دارد قدم می‌زند. چراغ خانه دوست مواد فروشش که توی ردیف روبروی خانه ماست خاموش است. سرگردانی توی حیات که هر آدمی خودش هم نمی‌داند در آن لحظه چه باید بکند. دقیقا کلافگی یک سردرد طولانی را دارد. اینکه بالاخره بعد از این همه سال معتاد حسابی از کار درآمده و دیگر روزی جذاب توی زندگی‌اش را نخواهد دید. زندگی متنوع مثل خریدن بستنی از سر کوچه و همانجا گاز زدن هر چند سالت باشد.

  من هم چند وقتی است اینطوری هستم. به قبلش نمی‌توانم فکر کنم. این تجربه‌ها اینقدر برای آدم عمیق هستند که فکرم نمی‌رسد قبلش چی بوده‌ام. کجاها کار کرده‌ام با کی‌ها خوابیده‌ام. خاطره‌ها و سفرها و هر چیزی که به هویت آدم ممکن است کمک کند بی معنی می‌شود. از زمانی اعلام کنند تو به دلایل داخلی داری اکسید می‌شوی. شبانه روز چه خواب و چه بیدار این فرآیند خیلی آرام اتفاق می‌افتد. به چیزی هم نمی‌توانی دست بزنی. خارج رفتن و دوا و درمان افسانه‌ی خانوادگی است که برای خالی نبودن عصرانه‌های خانومهای خوش ذهن، اختراع شده است. می‌روم سری به آقای باقری می‌زنم. از دوستان بابا است. شاید اینقدر هم فکر و هم پیاله‌ی هم بوده‌اند که هرازچندی می‌گوید به حاجی سر زدی؟ تکلیف سر زدن به بازنشسته‌ها، دارد به در بگو دیوار بشنود را یادم می‌دهد. خواسته‌اش را همیشه در چند لایه و زر ورق خاصی به آدم می‌گوید. خوب سر شب ولگردی دور به دردم نمی‌خورد. سرم درد می‌کرد و بعد از سه روز پشت هم کدئین خوردن لابد برای همان بنای ذق ذق گذاشته بود. کج کردم خانه حاجی باقری کمی پای ماهواره و بحثهای انتخابات و سیاست چرخیدیم. حاجی برای چندمین بار اعلام کرد من از یک زمانی فهمیدم دروغ می‌گویند. من هم مثل پزشک خانوادگی با این حرف دیدم نبضش درست می‌زند. چای نخورده کله کردم بیرون که گفتند ما اصلا چایی خور نیستیم باش شام هم همینطور. نماندم. داشتم اکسید می‌شدم بویش را می‌شنیدم. شاید گفتم بنشینم به بحث و پیش حاجی باقری لو بروم که دارم از بین می‌روم. بگویند پسر فلانی خل شده‌است. 


تازه رسیده بودم که زنگ زد و کانال ماهواره که به هم ریخته را پرسید و گفتم و یکبار دیگر دوباره که زنگ زد گفت یک روز بیا همه‌اش را درست کن. اینها یادم می‌ماند که سن حاجی باقری اگر رسیدم چند تا بهانه‌ی خوب برای دیدن آدم‌ها داشته باشم. چون در زندگی خودم هیچ وقت اهل بهانه نبوده‌ام اصلا بلد نبودم. مثل این رضا یک قصه‌های عجیبی بهانه می‌کند که باید شنید. هر روزش اینطوری سعی می‌کند با قصه‌هایش دیگر نیم ساعتی یادش قصه‌ی خودش را پشت گوش بیاندازد. مثلا امروز گفت که شما کولر خریدید؟ گفتم نه برا چی ما که کولر داریم؟  یکی اومده بود کولر آورده بود آدرسش هم درست بود اندازه زد بعد گفت از در خر پشته تو نمی‌رود و باید فکری کرد. بعدش دیده بودم رضا توی کوچه‌ی تاریک دارد می‌رود. چراغ دوستش خاموش بود. اصلا امشب نصفه شب که بلند شدم اول یادش افتادم و دیدم تمام محل چراغش خاموش است. نفسم گرفت. رفتم پشت بام دیدم آنجا هم باد نیفتاده. باد انگار کارگر شهرداری باشد منظم از لبه‌ی دیوار بغلی که بلند‌تر است جارو می‌کند می‌آید  توی بام ما. آنجا هم هوا ایستاده بود. دیشها همینطور زنگ زده و ماتم‌دار زل زده بودند به قلوه‌گوشت سیمدار توی صورتشان که چی بشود؟  


شبکه های اجتماعی مهم ایرانی شامل : گوهر دشت دات کام