360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

جشنواره هنر محیطی- پارک لاله تهران - Installations

اول پارک لاله زیر مجسمه ابوریحان سولفاته در حال گرداندن دائمی افلاک قرار گذاشته‌ایم. باورم نمی‌شود ابوریحان بیرونی هم از سر بیکاری حاضر شده باشد توی پارک لاله و در حضور کانکس نیروی همیشه انتظامی معرکه بگیرد و زنجیر دانه درشت افلاک را بخواهد پاره کند. از آنجایی که همه، چه مسافری که آنجا روی نیمکت گز می‌کند تا خیل دانشجوهایی که خوابگاهشان آنطرف و اینطرف بلوار کشاورز است به راحتی نمی‌دانند جشنواره هنر محیطی چست.

احمقانه‌ترین حدس رفتن به ضلع شمالی پارک لاله و حوالی نگارخانه لاله است. شاید هم یک جایی دور و بر موزه هنرهای معاصر تهران را به هنر محیطی معطر کرده باشند. اما بعد از گشت و گذار و سوال از نگهبان دستشویی شمالی پارک لاله می‌فهمم که باید کنار سینمای چهار بعدی افتتاحیه را ببینم. بماند که نمی‌رسم ولی توی کورسوی نزدیک غروب پارک به تعدادی از Installation های هنر محیطی برخورد می‌کنم. بعضی‌هایش خوبند. مثلا آن بنجامین فرانکلین برنزی که به خاطر دشت بزرگ پارک لاله فقط به ذهنش رسیده که برق بگیردش و نیمه‌کاره توی زمین دفن شده است. نظرم را جلب می‌کند. گاهی دور درخت بیچاره‌ای هم از این داستانهای ایمیلی یا استاتوس فیس بوکی چسبانده‌اند. یکی دو تا از این منصوبات چند تا رویه‌ی خاص را تداعی می‌کنند که چند دختر توی سایه‌ها دارند با علامت معروف ویکتوری سایه‌های جدیدی روی آثار ایجاد می‌کنند. خوب بهترین کار در این جور مواقع تهیه‌ی عکس فیس بوکی است. یکی دو تا چادر با سایه‌ی قاعدتا مردی که کنار پیک نیک توی چادر در حال پیک نیک هم هست دیده می‌شود. یک سری نی مثل زره سربازهای سامورایی هم جاهای مختلف نصب شده است. به نظر یکی از درختهای بی برگ زمستانی هم به یاد ایام  دهه فجر برگهای رنگارنگ کاغذی دارند. یک درخت را هم با ضد زنگ شسته‌اند و روی دستهای تیرکهای چوبی برای  تشییع قرار داده‌اند. یکی از بهترینهایی که دیدم یکسری زنگوله‌ی گاو با ساق پارچه‌ای – به نظرم – رنگارنگ بود که از ارتفاع زیادی از درختها نصب کرده بودند. منتظر صدای باد هستیم تا فضا را به قول دوستم چهار بعدی کند. یک سری طلق مربعی هم گوشه‌ای ردیف شده است که از ورای آن می‌توان دنیا را به رنگهای مختلفی دید. ای کاش اینها را طوری نصب کرده بودند که وقتی روی چمنها خوابیده‌ای از پشت آنها بشود با تامل دنیا را دید. 

روایتهای شخصی و داستان نویس ها

انگار هر کسی خودش به تنهایی می‌تواند قصه‌ی خودش را حمل کند. این فرق نویسنده‌ها و آدمهای عادی روزگار است. نویسنده‌ها همیشه دارند تا آنجا که دستشان می‌رسد روایتهای آدمهای مختف دنیا را حمل می‌کنند. گاهی توی تشنگی عجیب روزگار از این بغلی همیشه تازه می‌نوشند و تازه می‌شوند. آدمهای عادی در مقابل این قصه‌های نفسشان همیشه نمی‌توانند درست و حسابی مقاومت کنند. کسی حرفشان را نمی‌شنود و نهایتا تصمیم می‌گیرند اینقدر روایت هفتاد سال پیش زندگیشان را دستکاری شده توی سینی تحویل مهمان بدهند که آدم شرمنده می‌شود به مهمانی روایتهایشان برود.  اینها را که گفتم برای آدمهای باهوش جامعه است که قدرت انطباق بالاتری نسبت به دیگران دارند و اینجا می‌شود گفت که هوش اجتماعی ترکیبش با نهاد پذیرش تغییرات اجتماعی ملقمه‌ای درست می‌کند اینطوری. به نظر این زخم از آنهایی است که واقعا در تنهایی می‌خورد و از بین می برد. امروزی بودن خودش اصل موضوعی برای سعادت بشری فرض می‌شود. مثل باد پاییزی که دست تطاولش به شکل پیش فرض برای هر کاری دراز است. اینطوری به طور قطع و یقین تا مثلا 50 سال آینده سعی می کنیم به جای احیاء تحلیل تاریخی پدیده های اجتماعی در قالب داستان، برویم سراغ رویا بازی و هوشبری هزار و یک شبی از نوع آمریکایی اش که به راستی از آب کره می گیرد و به صورت کتابهای یک دلاری تحویل قشر عظیم خواننده های عامه پسند می دهد. 

پسرم پایه‌ام باش!

باید کسی گفته باشد پاهای انسان خیلی خاصیت دارند و الا آدم مثل حشرات شش پا آفریده می‌شد و اصلا دست به هیچ کاری نمی‌زد. 


روی پاهای خودت بایست. میان پاهایت را هر جایی نگذار. پاهایت را در زمستان با جوراب کلفت و نشاط انگیز بپوشان. اگر پاهایت زیادی بلند است بدان که داری به زرافه‌ای مهربان تبدیل می‌شوی اشکال ندارد ولی مواظب باش برای دیگران برگ تازه نچینی. پاهایت را به اندازه شلوارت نگاه دار. مواظب باش وقتی فقط به پاهای آدمها نگاه می‌کنی، میلیتاری و ملیت گرایی با هم قاطی هستند. پاهای اسبها خیلی قشنگ است

 ولی حیف که فقط به درد فیلمها می‌خورد. اینجا باید دلیل واضحی بگویم. پای اسب نجیب حتی، در حالت عادی زیرش شلوغ است. مردن همیشه از پاها شروع می‌شود. پس همیشه مراقب باش این پاها آب گز نشوند یا همینطوری از نشستن زیاد به خواب نروند. پاهای غمگین فقط برای غذا بار گذاشتن توی محرم و عزا به درد می‌خورند. اگر تحملش را داری زیرت آتش حسابی روشن کنند اصلا مشکلی نیست. همه‌ی آتشها از سر نمی‌سوزانند. بعضیهاشان لازم است آدم را چیز کباب نگاه دارند. برای دفاع از خودت فقط یکی از پاها برای تخم دشمنت کافیست. قدر همین پا زدن روی دوچرخه و پیاده را بدان. اگر پا نداشته باشی مثل موشهای کم پایه و دون پایه باید همیشه را توی فاضلابها بگردی. هیچ وقت عکس پامنار را از روی طاقچه مادر جان برندار. پامنار برای تصفیه هوا، همان جا خوب است. راستی می‌دانستی پاهای عشایر این روزها کم جنبش‌تر از پاهای شهریهاست. به نظر این شهریها بیماری بی قراری پا دارند. هیچ وقت درب یخچال را مخصوصا خالی، با پا نبند. تا آنجایی که راحتی پا توی هر کفشی کردی بعدش، جوش شیرین را بزن. جوش شیرین بو زدای خوبی‌است پس بین حرفهایت حسابی بگو: جوش شیرین تا از پا به درخت آویزان نشوی. اشکالی ندارد آدم پای خودش را بمالد ولی برای مالیدن پای هیچ متفکری پانویسی نکن. خودشان بلدند پاپی‌ات بشوند. به هر صورت اینها مهندس ذهن هستند و اصلا خبر از آن پایین ندارند. هیچ گاه در حیرت کسی بهش نگو: عجب جونوریه! چون اصلا او آن پاها را که گفتم ندارد. راستی به نظر نباید راجع به شنا کردن در زندگی فکر کرد. پاها فقط به درد قدم زدن  و هضم کردن می‌خورند. یعنی پاها دست به دست شکم می‌دهند تا هر چیزی را هضم کنند. هیچگاه فکر نکن که فرهاد کوه کن نام کسی را می‌کند. او به محدودیت پاها پی برده بود برای همین داشت تونلی برای سینه خیز رفتن از اینجا حفر می‌کرد. حتی همین دانشجوهای پر کابرد هم این موضوع را می‌دانند. هروقت خواستی عمیق شوی با سر به جایی نرو. پاها این خاصیت را دارند که به هرعمقی بروی.اما تقدیر ما این بود که آبادان و حومه را با این پاها برویم و زندگی کنیم که کردیم. پسرم داستان پاها را گفتم شلوارت را خودت انتخاب کن. 


خروس خوان یونیورسیتی آو تکنولوجی

اینجا جوجه خروسی نشسته است. چند تا مرغ به شدت رنگی آن طرف‌تر دور یک لپ تاپ جمع شده‌اندو  دارند قد قد می‌کنند و می‌خندند. خروس جوجه نگاهش می‌افتد به پشت لپ تاپ و علامت یک تخم مرغ گاز زده را می‌بیند. جوجه خروس دیگری دارد شیش و هشت گوش می‌دهد: هوا کاملا آفتابی است. انتظار هیچ ابر و بادی تا غروب را هم نداری. یک مرغ هم تنها روی نیمکتی نشسته و سر پایین دارد با گوشی‌اش صحبت می‌کند. انگار کرچ شده است. جوجه خروس ایستاده هدفون Free to air دارد. طوری که صدا از بغل گوشهایش بیرون می‌زند: تازگیا کنج دلم دلبری لونه کرده... من و پسرای محله‌مون شدیم اسیرش... انگار آفتاب اذیتش کرده و زیر بغلش حسابی خیس شده باشد. بال بال می‌زند و قدم رو می‌کند. خروس مدیر جوجه خروس خسته را که به نرده‌ها تکیه زده و دارد مرغها را یکی یکی از سر می‌گذراند صدا می‌کند. انگار بخواهی یک بچه درس نخوان را توجیه کنی بالش را می‌گذارد روی دوش خروسک... خروسک عزیز ببین شما وجه‌‌ی خوبی توی این مرغدونی داری... سعی کن این قضیه رو حفظ کنی... – بله آقا . بالش را می‌کشد روی تاجش : چشم بیشتر دقت می‌کنیم.  

 

برا خاطر  خودت می‌گم: ببین بابات اسم و رسم داره... خروس شناسنامه داریه برای خودش. ببین باهات راحتم دارم این حرفها رو می‌زنم. بعضی‌ها به مرغشان کیش نمیشه گفت. تو از خودمونی ما با ابوی رفیقیم. اینطور میگیم پای خروستو ببند به مرغ همسایه هیز نگو... یعنی من شما رو دیدم با اخوی مقایسه کردم دیدم نمیشه بهش چیزی گفت. به هر حال دو خروس‌بچه از یک مرغ پیدا می‌شوند، یکی ترکی می‌خونه یکی فارسی.... می‌گوید و هیکل خپلش را  ور‌می‌چیند که برود. اما دوباره بر می‌گردد و با نوک تقریبا بسته‌اش، انگار سالهاست نخوانده باشد می‌گوید: راستی این پیرن زری همون مرغ محترمی که کمی اضافه وزن داره ... یعنی می‌دونی... چشمکی می‌زند که یعنی قدینا.... خروسک اول سر درنیاورده ولی پخی می‌زند زیر خنده و صاف می‌گوید آره قدینا ... مدیر خروس هم با خنده جواب می‌دهد: زکات تخم مرغ یه پنبه دونه است... دانشگاس دیگه نباس اینقدر هم سخت گرفت. 

خروس مدیر بر می‌گردد و شلنگ تخته می‌رود سمت دفترش توی راه دوباره خم می‌شود و به تاج یکی از خروسکها اشاره می‌کند و صدایش بالا رفته است: شغالی که مرغ میگیره بیخ گوشش زرده 


سرپل تجریش در اجلاس سران عدم تعهد

روزهای اجلاس سران عدم تعهد است. تلویزیون به راحتی می تواند اعلام کند از 5 قاره‌ی دنیا آدم دارد می‌آید اینجا. روز تعطیل می‌شود هوای دربند را توی جای کوچکی به اندازه یک سرنگ در ریه‌ات جاکنی و خوش و خرم قطره قطره استفاده کنی. سر پل تجریش 

دختر و پسری را ببینی که بی محابا دارند لب بازیشان را می‌کنند، این بالا اما کلی سرباز و کادری نیروی انتظامی دارند فوق لیسانسهایی که زبان انگلیسی بلدند دستچین می‌کنند برای ویترین خیابانی این روزها. اصلا کسی دیکته‌های گشت ارشادی‌اش یادش نیست. بنزین اضافی شارژ شده در این ماه یک عده‌ای را فرستاده‌است دنبال نخود سیاه. تلویزیون دارد آلن دولون نشان می‌دهد. آلن با چشمهای روشنش توی سر و سینه‌ی دختر بغل دستی‌اش زیر بادِ پنجره ماشین، نگاه می‌کند. حس می‌کنی تلویزیون قرار است چند روزی کاملا لاله زاری شود. رییس دولت را می‌بینی که بعد از امر و نهی به این یکی سرآشپز و آن یکی که نمکش را کم کن و بیشتر گوشت بریز، رفته است زلزله زده‌ها را ببیند. آنجا هم یکی دو تا عکس خوب می‌گیرد. بانکها هر کدام تازه تاسیس‌تر هستند کمکهای بیشتری را توی سایتشان اعلام کرده‌اند. یک سری هم روز عید عفو خورده‌اند و همین پیش پای مهمان‌ها آزاد شده‌اند. صالحی – رییس قبلی شریف و انرژی اتمی و وزیر خارجه ی کنونی با همان خوش بینی‌اش که روزی شریف را MIT می‌دید، دارد مصاحبه می‌کند. مجری خیلی خطرناک است، آدم می‌ترسد سوالهای شخصی درباره دکتر صالحی بپرسد. به خیر می‌گذرد. انگار مهمان آمده باشد و جایی توی شمران خوابش برده باشد، صاحبخانه با خنده‌ای گشاد خواسته که همه ساکت باشند تا مهمان سردماغ شود. آمار و آمار و آمار حتی به شبکه‌ی چهار هم که خیلی توی باغ این حرفها نیست سرایت کرده است. 
صاحبخانه دارد آش را دوباره هم می‌زند. بچه‌های آژانس اصلا راضی نیستند، اما صاحبخانه نتایج را رضایت بخش می‌خواند. صاحبخانه روی شله زرد به خط خوب انگلیسی می‌نویسد welcome