360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

تفکیک جنسیتی دانشگاه- قهرمانی المپیک- آزادی بیان حرفه ای

1- این خبر تفیک جنسیتی دانشگاه که قبل تر آقای رییس جمهور محترم با کامران دانشجو مخالفت کرده بود، با اینکه مثل خواب یوسف 70 رشته را یکجا در چاه انداخت، اما هیچ واکنشی را بر نیانگیخت.

2

- مجله ای منتشر می شود با نام آسمان که الحق و الانصاف  اگر کسی از دوستان نمی گفت بنده آنجا کار می کنم و فیلان است، اصلا به مخیله ام خطور نمی کرد به جز یک مجموعه فحش آبدار و غیر آبدار سیاسی - هوایی بین مثلا شرکت هواپیمایی آسمان و هواپیمایی ماهان باشد. به هر صورت مجله ی فحش دار چیزی مثل همان چوب بیس بال است به وقت عسر و حرج... آرزوی توفیقات فراوان 


3- فرهیخته بودن لزوما به معنی دیدن شبانه روزی مرز بین  خواص و عوام، نخبه و عادی، ورزش دوست و کتاب دوست نیست. به نظر همه جای دنیا و نه تنها ایران، عوام خوب تا خوب اکثریت دارند، مثالش عظمت هالیوود است، مثل داخلی اش هم می تواند همین تولید شعر و ادبیات فیس بوکی- توئیتری - پلاسی (گودری سابق ) باشد.  اصلا ناراحت شدن برخی دوستان یا خوشحال نشدنشان را نمی شود فهمید. مثلا این قضیه ی المپیک مثل همان آسمان است که بر سر غنی و فقیر، انتلکت روشن فکر فرهیخته ازش ماه شاعرانه را می بیند. سوپر دریانی محل ما که بساطش را جمع کرد، ممکن است نگاه هم نکند ولی توی دلش بگوید، امشب هوا طور دیگریست. 


4- یک موضوع داریم به نام آزادی بیان- اینجایش معلوم است. ولی به نظر ژورنالیسم آنجا هم به همین راحتی اجازه نمی دهد به اندازه کافی چپ باشی، بعد ترجمه هم بشوی به زبانشان. بعد دفتر و دستک هم خوب تا خوب داشته باشی. مثل همین عباس معروفی که رادیو زمانه اش را  که این نسل امروزیهای نویسنده خیلی ها از همان دانه های آن زمین خوش حاصل هستند، ازش گرفتند. به همین راحتی حتی آرشیو درست درمانی هم برای ایشان باقی نگذاشتند. این همان بی مهری حرفه ای است.تازه موارد دیگر هم هست که ترجیحا هیچ نویسنده ای معقولش نیست که از روی زمین گرم بلند بشود با برچسب مهاجر، هویت خودش را هم نداشته باشد. همان فیل شهر قصه باشد که آب نخورده و دندانش شکسته است- به نقل از مصاحبه ی یکی از همین نویسنده های ایرانی مهاجر که سوال هویتی داشتند-

مرغ سحر چیست؟ - مرغ سحر ناله بس کن

مرغ سحر مرغی است که از صبح تا شب دچار کج فهمی‌ها و بد رفتاریهای زیادی می‌شود. از تولید کننده که جسد بی جان او را زیر کولر سر حال آورده و با منت فراوان با او برخورد کالایی کرده است شروع کنیم. بعد می‌رسیم به مصرف کننده که سرمای وجود چنین موجود نازنینی را به جای می‌خرد ولی تا وقتی آن کلوخه‌ی یخ را در دست بگیرد و یا از پشت ویترین مرغ فروشی- چه اسم کریهی- به آن قد و بالای نازنین نگاه کند که زیر کارد شاگرد مغازه در حال کبابی شدن است، هیچ سرمایی هم نیست. بعد همان آقا یا خانم خانه را در نظر بیاورید که در یک سحر گاه، این سیمرغ به بند آمده را به شکل خاطره‌ای محو از توی ته مانده‌ی بشقاب جمع می‌کند تا  این هویت از دست رفته را برای خیابان خوابها به تناسخ بگذارد. البته ماجرا به همین برگرداندن روح به جسم نیمه جان این موجود برای موش‌ها و آدمها ختم نمی‌شود. به نظر سیاستمداران بسیاری از این افسانه یاری خواهند گرفت تا به راستی به این موجود حیات سیاسی دوباره‌ای اعطا نمایند و هنر دوستان از استادشان اجرای دوباره‌ای با نام و خاطره مرغ سحر درخواست نمایند. مرغ سحر اصولا اهل اداهای صبحگاهی است. یک روز با دوستانش قرار می گذارد و ورزش می کند چون وزارت بهداشت تاکید می کند مرغهای کم وزن باید خورده شوند و از مرغهای با وزن بالا باید پرهیز کرد. روزی هم هست که وزارت بازرگانی جمع وزنی صادرات مرغ را توی بوق و کرنا می کند. اینقدر از جمع وزنی مرغها می گوید که مرغ سحر و بقیه ی دوستانش به لمیدن و استراحت بیشتر صبحگاهی و خوردن جانک فود تمایل بیشتری نشان می دهند. مرغ سحر زن سالار کاملی است که دست بر قضا اهل هنر هم هست و گاهی با صدای زیر و دلفریبش سعی می کند عده ی بیشتری از هواخواهنش را سرگرم کند. مرغ سحر یک اشکال اساسی دارد. او و دوستدارانش به شدت اهل روزمرگی هستند. مرغ سحر زمانی کافه نشینی را تجربه کرده است اما دلش برای آن روزها تنگ نمی شود. مرغ سحر کارهایش را زور رسیده است. الان یک بچه دارد که تمام چیزش است. بقیه اش می ماند پس انداز کردن برای سفرهایی که قرار است توی تعطیلات برود کوش آداسی و آنتالیا و  استانبول و هر جای دیگری که با همین چند میلیون تومان می تواند سیر کند. مرغ سحر ید بیضایی برای سفرهای آنچنانی یعنی چند ده میلیونی اروپایی ندارد برای همین توی سرمای روزهای عادی کار بال به زیر پر خود می زند و همیشه در حال حساب و کتاب لازم برای ذخیره ی پولی حسابی به جهت سفرهای چند روزه اش در تعطیلات است. مرغ سحر چون از موهبت مادری برخوردار است خودش را به صورت نسبی و معقولی خوش بخت به حساب می آورد. یک مادر نمونه که قرار و مدارش با خوش بختی آن چیزی است که در بال رسش قرار خواهد گرفت. 


استند آپ کمدی- حمید ماهی صفت-Jerry Seinfeld

جری سینفیلد  کمدین آمریکایی است که مجموعه ای به همین نام و قبل از سریال تلویزیونی فرندز دارد.  

ادامه مطلب ...

یک مرغ دارم روزی ... اصلا تخم ندارد!-جوال دوز روشنفکری 3

دماسنج هر جامعه ای به نظرش هنرمندهای آن جمع هستند. ولی گاهی به علت شوکهای حرارتی در جامعه می بینید دماسنج از کار می افتد و باید به ردیف اسقاطیها منتقل شود. دماسنج ها با نشان دادن عیوب و رنجهای ناشی از آن می توانند موضوعی را همگانی نمایند و بر اساس آن آدمهای دیگر را پیش از زلزله خبر کنند. 

روندهای کشورهای مختلف در این زمینه ها به راحتی می تواند نشان دهد که جماعت روشن فکر چقدر در ایفای چنین وظیفه ای موفق بوده اند. 

در خیلی از حوزه های هنری و فکری در ایران نقد نداریم. این حرف بنده نیست و به وضوح و وفور زیاد شنیده ایم و نسبت به آن کرخت شده ایم. چیزی که روی دوش هر روشنفکر و هنرمند و کلا آدم اهل اندیشه ای هست، چیزی نیست که مثل کمربند ایمنی تخلف ازش مبرهن باشد. برای همین تعریف شغل روشنفکری برای افراد بزنگاه خوبی است برای پاسخ شنیدن و تکلیف پس دادن آدمها، حال ببینید اینجا چه می گذرد. باز هم داستان را با مصداق ها که همیشه مشت نمونه خروار هستند و ویترین فکری ما را پر کرده اند، تعقیب می کنیم: 

1- دعوت جلسه نقد فیلم را می رویم. منتقد محترم چند مقاله ای در مجله فیلم و مجله 24 و فصلنامه سینما و ادبیات نگاشته اند. به عنوان مخالف و یا هر نیروی متوازن کننده و ایجاد کننده ی بحث خیلی نشان می دهند که حال کرده اند از صحبتها و نظراتت. جلسات بعدی با وجود لیست ایمیل و تلفن، خبری بهت نمی رسد. خبری که نهایتا به 40 تا ایمیل قرار است فرستاده شود. 

2- جایزه ای ادبی راه می افتد. به هر حال زحمت کشیده شده و کار شده است. نگاه از بالای جوانهایی که احساس می کنند تجربه هایشان در ادبیات به علت بیشتر خوانی و بیشتر شناسی آدمه ها و اسمها، حتما از چیزی به نام زندگی هم بزرگتر است، خیلی راحت شو آف می گذارند، از بالا نگاه می کنند و اصلا یک نیم ساعتی هم ننشسته اند فارسی وان ببینند تا چهار تا چیز پایه از آداب و معاشرت عمومی را هم حتی بیرون از دایره ی به هم بافته ی خودشان کشف و برای سالهای بعد استفاده کنند. شاید بی انصافی باشد که بگویم از جلودار بودن جریانهای این چنین در ویترین فکری ایرانی شرمنده و نا امید هستم. 

3- آدمهای زیادی را می شناسم که به نزاکتی اعتقاد دارند که نشان از دیگر بودن و طور دیگر باشیدنشان است. خنده ها و تعظیم های حرفه ای و زاهد مابانه ای که منافی همه چیز است و به طور بدیهی خنده دار، آزار دهنده و دور کننده است. چیزی منسوخ  از بورژوازی زنگ زده ی قرون 18 و 19 اروپا که ازش بوی نا و روزمرگی هنری و خود شیدا زدگی روشنفکری بیشتر بلند است تا اینکه واقعا به درد جایی بخورد. یک جور اخلاق و رفتاری که به درد شبکه ی سحر یا دارالترجمه های دور میدان انقلاب می خورد. مثل اپل روی شانه و بالانشین مانتو که کاملا دمده و لوس و مزاحم است. دلم برای آدمهای اینطوری کاملا می سوزد. انگار یکی را حسابی لعاب داده باشی و بگذاری کنار آتش و آفتاب تا بنده ی خدا خشک و قابل استفاده شود.


خبرجدید لازم نیست، مشاور املاک، مشارکت در ساخت


یکی از دلیلهای عمده برای اینکه مردم عزیز دنبال دلالی و در سر سلسه ی آن - مشاور املاک - هستند سیاستهای عدم ثبات مدیران است که به حمد الله به اتمیک ترین وجوهاتش یعنی دفتر رییس جمهور هم کشیده شده است. بعد داستان پر آب چشم تولید را به نظر همان کاوه آهنگر باید بیاید جلو ببرد.

 آن هم با غلبه بر تفکر مدیران ارگاسمی که یک شبه می خواهند تمام منابعشان را مصرف کنند.  جالب اینکه از وجوهات قانونی هم با این قضیه کنار آمده اند. قضیه ی مشاور املاک به گفته ی منابع معتبر اصلا وجاهت قانونی ندارد. شنوید حال دل شکایت کشان وز و شب را که البته صدا و سیمای گرامی همش دارد انعکاس می دهد. این را از رییس یکی از شعبات تجدید نظر استانی شنیده ام و از دیدن همین بخش بالایی کوه یخ چنین سیاستهایی در سطح جامعه که شبانه روز به گل آلود شدن آب کمک می کند، حیرت  اساسی داشتم و البته دردی که دیگر از حیث زیادی، تمام اندامها را کرخت کرده است. 

ای کاش بت پرست بودیم ولی حداقل بت پرست واقعی! اینطوری خاطرمان جمع بود که یک عده ی زیاد سر ریزه های سفره تکانی حضرات دعواشان نمی شود. این ریزه ها همه جا هستند. درست مثل همان فیلمهای هندی را که در کودکی بهش می خندیدیم، حالا روز و شب و برعکس دارد از تمام روزنه های ایجاد شده توسط مدیران درجه سه و فرصت طلب می بینیم. خوب این مدیران ثمرات دیگری هم دارند که کوچکترینشان همین - بی  اعتمادی مطلق- است. وجوهاتش در کارگر و کارفرما، زن وشوهر ها، شاگرد و استاد، رییس و مرئوس، مفتی و مقلد و هر چیزی که فکر کنید، تکثیر شده است. حتی بی سواد پروری آموزش و پروش و آموزش عالی که با بلاهت پروری - صدا و سیما جفت و جور شده است، سناریو را تا قعر جهنم کنونی، تکمیل کرده است. یعنی یک  دینامیکی از پدیده های متصل به هم که هر آدم خوبی را برای همیشه پشت و رو می کند و امید نجاتش را از شکستگی کف قایق نجاتش     به آب تلخ و سیاه اقیانوس نفت، فرو می برد. البته ما خوبیم و ملالی نیست جز دوری همیشگی شما. 

اینگونه است که بعضی فکر می کنند کاری به کاری هیچ کسی در کشتی نداشته باشند و تنهایی غرق شوند و عده ای خوش احوال تر همه ی این حرفها را سیاه نمایی می نامند. 

نگارنده معتقد است هیچ حکومتی از مطلوبیت بیزار نیست و تمام گافهای این چنینی را به گردن بی اطلاعی مردم می اندازد که با مسایل قانونی خویش آشنا  نیستند. اما این آگاهی به مسایل به یکباره و بر خلاف جو موجود که مسئولی به اس ام اس های مناسبتی بدون راهکار اجرایی می گوید اطلاع رسانی، ممکن نیست.


پ.ن : 

http://mehrgiti.com/ 

طرح تعمیر و ارتقاء رایانه های مستعمل و دست دوم و اهداء آن به مدارس مناطق محروم