360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

در اخلاق مدیران شرکتها و بنگاه ها

وقتی تراژدی شروع مدیریت و علم مدیریت و تاسیس رشته‌ی مدیریت و موج مهم و جدید MBA   توی ایران مصادف شد با مشاوران مدیریت نسل اول. همانهایی که حسابی ذوق و شوق داشتند و توی تمام زمینه‌های جدید مدیریت انگشت می‌کردند ما هم رفتیم توی چند تا از تیمهای تازه تاسیس مدیریتی توی کشور تا از غافله عقب نباشیم. ارشمیدسهای کوچولویی بودیم که در کسوت مشاور مدیر می‌رفتیم سراغ مدیر و با بدن برهنه فریاد می‌زدیم اورکا اورکا. الان فهمیدم مثلا سازمانی که داریم مطالعه می‌کنیم یا موضوعی که حسابی گیرکرده است کجایش ایراد دارد و به قولی راه برون رفت ازش چیست. یک جور فیلسوف قاره‌ی مدیریت در ایران به حساب می‌آمدیم  و در انزوایی که برای خودمان اختراع کرده بودیم از نردبان مفاهیم جدید بالا می‌رفتیم. الان اما اوضاع عوض شده است. مشاوران مدیران موی دماغ‌هایی محسوب می‌شوند  

ادامه مطلب ...

ما را همه شب نمی برد خواب Brooklyn Nine-Nine

فرست- برنامه‌ی طنزی که اساس آن آوردن شادی به دل و خانه‌های مردم است، هر چقدر هم قهوه‌ای و لوس باشد، باز هم می‌تواند قابل ستایش باشد. یعنی تا اینجایش که  دست مریزاد به اینکه یکی توی این گل و شل و آشوب و من بخر تو بخر های ممکن،  اساسش بر نفرت و چیز نشان دادن بنا شده است.   

من رامبد جوان هستم خوشحال هستم.  

 برنامه‌ هنوز غوره نشده مویز شده و از مهمان رسمی‌اش مثلا معاون وزیر بهداشت می‌خواهد بگوید خنده وانه یعنی چی خندوانه چه کارها کرده است؟ خنده وانه چیزی بیشتر از یک مفهوم است:)   

معاون وزارت بهداشت درمان و آموزش پزشکی هم کلا یک شبه قسمت چپ وزارت بهداشت درمان آموزش پزشکی، مراکز بهداشت، پزشک خانواده، پزشک انساب و انواع و اقسام فعالیتهای پیشگیرانه‌ی وزارت بهداشت را منکر می‌شود و خطاب به رامبد جوان می‌گوید: ما کارمون پیشگیریه، شما کار خیلی خیلی مهمتری می‌کنید. 

این ما می‌توانیم و ما توانستیم پوز شما را بزنیم، یاوه‌های رامبد جوان به تنهایی نیست. او تنها یکی از میلیونها هنرمند خوش اقبالی است که در دوره ی هم همه‌ی هنر قدم گذاشته روی سن و دارد شلنگ و تخته می‌اندازد. باز هم تشکر و تشکر فراوان. به هر صورت ما همانطور به خنده‌های مانیایی خود ادامه خواهیم داد. امیدواریم این روحانیت معظمی که در برنامه شرکت می‌کنند مثل فیلم مارمولک بروند دنبال کارهای مهم‌تری مثل نقد فیلم، کلنگ زنی و غیره. 

سکند- خیلی از شرکت‌ها الان شده است یک ساحل امن و آسایشگاه مطمئن برای کسانی که جاهای دیگر آسیبهای اساسی دیده‌اند. والا به خدا گرداندن چنین شرکتهایی صواب خالص و توسعه‌ی پایدار در زمینه‌ی تیول‌داری را به همراه داشته است. تشکر. 

یک زمانی حرف بر این بود که مدیریت ما بر اساس سعی و خطا اتفاق می‌افتد ولی امروز با این همه زاییده از تحصیل‌ها در زمینه‌های مختلف مدیریت و غیره چرا روش کار همان هیاتی  چابک – agile heiati – است؟ خداوند عالم است.  


ثرد یا ترد - سریال بروکلین ناینBrooklyn Nine-Nine   یک سریال پلیسی طنز آمریکایی است که خیلی طرفدار پیدا کرده است. توی این سریال رییس پلیس و معاونش سیاه پوست هستند. لابد به خاطر سیاه پوست بودن باراک اوباما، این اتفاق افتاده است. سیاه پوستهایی خوب و سالم و قوی که نمی‌دانم الساعه چرا نمی‌روند و به بهشت نمی‌روند. بماند. توی ایران باید کم کم سریالهایی درست شود که سوای از مسایل قومیتی اسم کارکتر اصلی حسن باشد و یا یک شاگرد بقالی خوب همانطور که رییس جمهور محترم در ایام طفولیت بودند، کنترل اوضاع را به دست بگیرد. 

فورث آو ناثینگ -  خیلی وقتها از هزرگی آدمها در رنجم از اینکه وقتی شوخی های آدم را نمی فهمند سعی می کنند با توهین و شلیک کلمات بی ربط، جایی را قلقلک بدهند که به هویت انسانی آدم مربوط است.  با طرف شوخی می کنی. نمی فهمد بعد شروع می کند به انواع کلماتی که در لفظ عوام و خواص با و بی بصیرت هم به عنوان ناسزا یا همان فحش خودمان ازش تعبیر شده است و ماه حرام و حلال هم حکمش مساوی است. بعد  فکر می کند که  چرا طرف می خندد. لابد دارد ما را مسخره می کند یا تحقیر می کند. خلاصه عادت کرده ایم به شوخیهای بی مزه، اتو کشیده و چیز لیسی های پسر فشنی که  - کول - و همزمان - هات - به نظر برسیم. به غیر از دهات بزرگ خودمان - مرز پر گهر ایران -  جای دیگری را ندیده ایم و همان طور ملانصرالدینی، خوشحالیم. عزیز دلم. حتی بدوی ترین قبایل بشری هم که از قوم ایرانی خبر ندارند دایره المعارف کلماتشان خیلی خیلی بزرگ تر چهار تا بد و بیراهی است که تو بلدی، آی پدر سوخته:)  باور نمی کنی عیزم؟ به لاستیکی پسرم.  اصلا وقتهایی که فاز حرفهای قبلی ات را می فهمند تازه تو خسته و عصبی هستی و آنها تازه دارند می خندند. پناه بر خدا که فرهاد کنجکاو در کتاب علوم دوم دبستان بسیار زودتر از زود داستان بیرون آمدن کرمهای خاکی در باران را دریافته بود. 
وسط نوشت: گریه و خنده و اسهال حضار. 
این طنز نفهمی و هجو سرایی تقصیر تلویزیون و همکارانش است. آدمها را طوری تربیت کرده اند که یک مقام رسمی مثل معاون وزیر بهداشت، درمان و آموزش پزشکی، مجموعه ی پرسنلی 300 هزار نفری خودش را مچل فرماید.  مثل اینهایی که توی صف نانوایی سعی می کنند کسی را جلوی خودشان راه بدهند. این تازه به دوران رسیده های بی خبر از همه جا، نمی دانند که موضوع صف، حق شخصی و فردی خودشان نیست. شما آقای محترم فقط و فقط سر صف ایستاده ای و بس. جیفه ی دنیا به هیچ کسی وفا نکرده است کما اینکه حضرت سعدی علیه الرحمه مضمونی کوک کرده با این روایت که : شیطان با مخلصان بر نمی‌آید و سلطان با مفلسان

ما را همه شب نمی‌برد خوابای خفته روزگار دریاب
در بادیه تشنگان بمردندوز حله به کوفه می‌رود آب
ای سخت گمان سست پیماناین بود وفای عهد اصحاب
خارست به زیر پهلوانمبی روی تو خوابگاه سنجاب
ای دیده عاشقان به رویتچون روی مجاوران به محراب
من تن به قضای عشق دادمپیرانه سر آمدم به کتاب
زهر از کف دست نازنیناندر حلق چنان رود که جلاب
دیوانه کوی خوبرویاندردش نکند جفای بواب
سعدی نتوان به هیچ کشتنالا به فراق روی احباب

سهمیه بندی اینترنت در قالیبافی : سازمان محوری

سهمیه بندی اینترنت و به طور عام سهمیه بندی یکی از کروموزوم های مرتبط با گونه های جهش یافته از نوع آدمیزاد است. سهمیه بندی مهم و مطلوب در شرکتهای آی تی که می بایستی مصرف کننده ی عمده ی پهنای باند اینترنت باشند، یکی از دستاوردهای کلان مدیران آی تی است. بدیهی است کسی پهنای باند کافی نداشته باشد، ترجیح می دهد با استفاده از قطره های در دسترس و یا روشهای تقطیر و غیره کمی از پهنای باند لازم برای امورات خود را تامین نماید. ارباب قالیبافخانه  برای اینکه قالی گران بهای خودش آسیب نبیند، سعی می کند حتی الامکان در طول فرآیند طولانی قالیبافی، قالی را از تعرض آفتاب حتی برای مدتی کوتاه نیز مصون نگاه دارد. بدین روی همه ی قالیبافی ها و قالبافخانه ها همتی در کوچک کردن پنجره ی اتاق دار قالی  و پرت نمودن آن از دسترس کودکان قالیباف دارند. به همین خاطر بسیاری از شرکتهای آی تی محور نیز می خواهند و می توانند کارمندان خود را هر چه تمام تر محدود نمایند. در برخی از این موارد و درست زمانی که نخ قالی از نوع ابریشمی باشد، صاحب قالیبافی می تواند بدون توجه به ضعیف شدن چشمان دخترکان قالیباف به فرآیند طولانی بافتن قالی ابریشمی و در آمد حاصل از فروش آن فکر کند. بدین روی برخی از شرکتهای آی تی محور با مقرر نمودن ماهیانه 700 mb اینترنت از سهم الارث قالبافهای گذشته، سعی در تولید قالی ابریشمی نموده اند. بدین روی باید مواظب بود وقتی جستجویی انجام می دهید گوشواره و ساعت غواصی و سیم فندک جلوی چشم شما ظاهر نشود. بعضی وقتها نیز از دست دیو احتیاط نیز کاری ساخته نیست و شما سر خود در یک سایت برنده می شوید. سهمیه بندی اینترنت مانند خیلی از اقدامات اصلاحی فله ای به صورت بذر کشی، سمپاشی و غیره در شرکتها اتفاق می افتد. در برخی از موارد یعنی درست وقتی که از منابع وایر لس نیز استفاده می کنید منتظر و مترصد سم پاشی هایی باشید که ممکن است گیاهان نهان دانه و تخمهایشان را مورد اصابت قرار دهند! 

اصولا کارمند خوب باید شانه و ناخن گیر مصرف نماید. واکس کفش و نخ موبر به وفور در سازمان مستقر شده است. 

کارمندانی که در سازمان های با سهمیه بندی اینترنت به زیست مشغولند زین پس به جای گرفتن سهیمه از همکاران، غایب ها، مرده ها و مستعفی ها با درج آگهی گوسفند زنده در پورتال سازمانی خود خواهند توانست، سهمیه اینترنت مورد نظر خود را تامین نمایند. 

سرمایه اجتماعی در ایران یک شوخی بی مزه است

سرمایه اجتماعی آخرین نجات دهنده ی های سازمانها و مخصوصا جامعه های در حال گذار هستند.  

نهادهای اجتماعی یعنی چیزی غیر از خانواده به تاکید و تکرار فراوان دولتی، منبع اصلی سرمایه های اجتماعی در دنیاست. هر کجا در حوزه ی اجتماع، فرهنگ و جامعه خبری است، خبر شاد تولد یک نهاد اجتماعی و یا خبر تاسف انگیز مرگ یک نهاد اجتماعی دیگر است. سرمایه ی اجتماعی Social Capital  چیزی نیست که شما در جلسات کسب و کار شرکتتان آن را تجربه کنید یا  هنگامی که به عنوان بازاریاب در یک سازمان دولتی در حال سفرهای درون  شهری سمیناری هستید، از یکی از آن سمینارها سر در بیاورید. سرمایه اجتماعی در ایران یک شوخی جلف است. طوری که هر مدیری به کلیت و جزئیات آویزان به این لاشه خواهد خندید  

در وصف و ستایش ناخود آگاه آدمها همین بس که اگر چیزی در آن وجود نداشته باشد و از خود آگاه آمده باشد به راحتی مثل یک دست یا پای مصنوعی بر چهره‌ی اندامش توی ذوق می‌زند، با اولین نگاه بیرون می‌ریزد و صاحب عزای هوشمند با مشاهده‌ی این عضو خارجی کم کم آنرا مثل شاخه‌ای خشکیده بر تن خود از دست خواهد داد. حالا همین حرف در توضیح هویت جمعی ما هم واقعا دردناک است. آدمهایی با اعضا و جوارح خشکیده که از دیدن همدیگر کراهت دارند و نگاه تلخشان زیر آفتاب ژولیده‌ی روز در حال لولیدن بین هم به وضوح حاکی بد فرجامی هر چه نهاد اجتماعی خواهد بود. البته ماجرا به همین جا ختم نمی‌شود ولی دیگر از سبزه‌های زباله‌دانی سراغ گرفتن حکم چه جور بازی کشنده‌ای را دارد؟ من اصلا نمی‌دانم و علاقه مند نیستم. 

بازی شجاعت و حقیقت- چه خصوصیاتی برای کسب و کار ایرانی لازم است؟

بازی شجاعت و حقیقت- چه خصوصیاتی برای کسب و کار ایرانی لازم است؟


نمی دانم اسم صحیحش همین است یا نه ولی دو تا قصه تعریف می کنم و بعد باقی حرفها: 

1- چند وقتی بود که اصلا شنا نمی کردم. البته بیشتر از عمقی که بشود ایستاده راه رفت نمی رفتم و اصولا قرارم با خودم خیلی مشخص نبود که این کار اصلا شناست یا نه. به هر صورت روزی به خاطر طوفانی بودن دریا و همچنین بقایای وحشتناک زیر آب رفته از پلاژهای کنار دریای شمال - بابلسر- تجربه ای نزدیک به مرگ داشتم. آن روزها گذشت. 

 

شبی به دعوت دوستی رفته بودیم یکی از استخرهای کنار دریا که تقریبا جای مجهز و کاملی بود. به دامادشان که داشت توی عمق زیاد شنا می کرد گفتم بهم روی آب ماندن را یاد بده. او هم گفت اینطوری. بعد تا آخر وقت از این سر می رفتم و بر می گشتم. تقریبا یک طول 20 متری. او هم نشسته بود و می گفت : ببینید. این داره مراحل رشد و ترقی رو پله پله طی می کنه : ) 


2- روزی در کنار پروژه ای در یک نقش کوچک کار می کردم. اصلا فکر نمی کردم در آن مجموعه بشود کار کرد چه رسد به اینکه چیزی به نام رشد و پیشرفت در آن کسب و کار پیدا کنم. این قصه حاوی جزئیات نامربوط به بحث نیست. یک روز تقریبا بخشی از بچه ها را داشتند به دفتر دیگری با پروژه های کم اهمیت تری منتقل می کردند. من هم در همان آستانه ایستاده بودم و جایگاهم روشن نبود. اما رفتم و صادقانه با مدیر عامل صحبت کردم. یک جور صادقانه ای خودم را و قوتها و ضعفهایم را گفتم. بعدها اصل ماجرا را از یک کتاب مرتبط با کارم خواندم: 

داشتن صداقت به عنوان بهترین سناریو و بر اساس نظریه بازیها که در یک پست باید طولانی تر از این موضوع - صداقت- بگویم.  



اما چیزی که در این پست قرار است پیش روی دوستان قرار دهم: 


در داستان اول جرات، یعنی چیزی که ما زمان های زیادی در زندگی تجربه اش کرده ایم به سراغم آمد. در داستان دوم تقریبا شبیه تمام داستانهای کسب و کاری مرتبط با خودم، صداقت، همراه همیشگی ام بود و باعث شد جایگاه خیلی بهتری به نسبت شروع کسب کنم. اما واقعا این دوتا مهمرین عامل برای موفقیت در کسب و کار است یا بر خلاف نظر خیلی ها می بایست به قول عامیانه، دزد، بود و یا در خیلی از موارد می توان با نصف جراتی که گاهی به خرج می دهیم توی کاری موفق شد؟ 


به نظر خودم که مدتی در این زمینه فکر کردم این می رسد: هر دوتای این عوامل باعث افزایش ناگهانی اعتماد و برند شخصی فرد می شود. هر دوی اینها باعث می شود که حتی کسب و کارهایی که نیاز به  رندی فراوان و سیاسی کاری بسیار دارند، شخص ویژه ای را با این برند بشناسند که  بسیاری از فعالیتهای روتین ولی مهم و پر بازده - در مارکتینگ به اینها می گویند گاو های شیرده- را بدون هیچ دغدغه ای مدیریت کنند. به علاوه جسارت این آدمها بهشان اجازه می دهد هم برای خودشان و هم برای کسب و کارهای سریع رشد یابنده، اهرم، مناسبی برای راه اندازی باشند.  

من اغلب وقتهایی که توانسته ام در جذب کسی توی تیم کاری موثر باشم، ترجیح اولم اینطور آدمها بوده است. به نظرم اینطور آدمها می توانند رندی عوام و سطح پایینی که هر کاسب خرده پایی در بازار دارد را در کوتاه مدت کسب کنند و یک لایه ی محافظتی قوی برای خودشان ایجاد کنند. 

به عنوان نکته ی پایانی لازم است بگویم در زمانه ای که افراد برای هر چیز پیش پا افتاده ای دروغ و رندی را پیشه ی خود می سازند، اینطور آدمها - شجاع و حقیقت گو- با همه ی تلخیهایشان، برند شخصی متفاوتی ایجاد می کنند که مزیت رقابتی اصلی ایشان خواهد بود.