360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

رنج موج - یک نوروز با آدلف و پدر جان

1-     من با پدرم خیلی فرق داریم. من هیچ وقت ازش فحش نشنیده‌ام. منظور فحش بد است. خودم ولی این بار در سن 34 سالگی یک همچنین کاری کردم. یعنی در جواب یکی از آدمهای مهربان تلویزیونی که دیگر دست از سر آدم بر نمی‌دارند، گفتم دیوث. این فحش به نظرم از راه تلویزیون رفته است و به مقصد رسیده است.   ادامه مطلب ...

top gear: Jeremy Clarkson زبان و ادبیات انگلیسی تهران مرکز

1- top gear یکی از برنامه هایی است که به معرفی ماشین در سراسر دنیا می پردازد ولی حسابی اسیر شوخ و شنگیهای مجریهای آن است. این یکی تنها برنامه ای است که آمریکایی ها درش توفیقی نداشته اند و نسخه ی خیلی بدی ازش ساخته اند. بالاخره مجری برنامه  Jeremy Clarkson  کار دست خودش داد و زبان سرخش را بیش از حد به کار انداخت.     ادامه مطلب ...

اعتماد به جدیدترین احساسات و عواطف

تمام آدمها دارند شبیه مجریهای تلویزیون می‌شوند. زیر آن پوست نرم و ملایم یک جانور مرموز خوابیده که با کوچکترین ساده لوحی و بیان احساسی ممکن است آدم را پاره کنند. بعد هم برخلاف دیگر انواع جانوران به شکار پاره و نیمخورده شان بخندند. این یکی تلخ‌ترین نوع مرگ اجتماعی عاطفی است که با سر داریم سراغش می‌رویم.  تلویزیون فقط به ما یاد می دهد چطور بازنده باشیم و در عین حال با یکی از دو خوبی ای که به دست آورده ایم زندگی کنیم. 
سر ظفر ایستاده‌ام ماشین بگیرم. یکی سوارمان می‌کند. چهار تا پسر زودتر از همه می‌پریم توی ماشین. چون من پسرترهستم صندلی جلو می‌شود مال من. روی داشبرد و شیشه‌ی سمت شاگرد چیزی شبیه ماست ریخته و خشک شده است. بهش می‌خورد آدم بد اخلاقی باشد. شاید زنش ظرف ماست را پاشیده و یا در دفاع از خودش وقتی مرد داشته می‌زده تو دهنش همین صد متر قبل، اینطوری شده باشد. مرد موهای جو گندمی یکنواخت دارد. موسیقی امروزی و عاشقانه‌ی قابل تحملی گذاشته است چون موسیقی وطنی فقط قابل تحمل‌اش نمره‌ی بیست می‌گیرد. یکی می‌خواهد سر بهشتی پیاده شود. راننده کرایه را نمی‌گیرد: همینطوری سوار کردم. زور که نیست. می‌رسیم به هفت تیر. تشکر می‌کنم. می‌گوید: عزیزم ببخشید ماشین کثیفه. کارگرام رو هر روز می‌برم جاجرود و برمی‌گردونم. امروز نبودن... همینطوری دوست دارد حرف بزند. باید آدم مشکوکی باشد ولی من این را نفهمیده‌ام.  اگر خانمی یک خانم دیگر را زیر باران سوار کند هم همینطور می شود. شاید آن خانم سوار شوند ه فکر کند این یکی خاله یا هم جنس ب از است. 
خانه‌ی نقلی ما دارد سرد می‌شود. یاد زمانی افتادم که در یک اتاق بدون بخاری سرکردم. آری رسم روزگار چنین است. برای همین هم کلا آدم ضد سرمایی بودم. اما این سرد شدن از نشانه های رفاه و کهن سالی است. صاحب خانه در جواب ما که چرا اینجا به غیر از شومینه لوله‌ی خروجی بخاری ندارد گفته بود: آشپزی هم کنید گرم می‌شید. آمدیم ما رژیم داشتیم. ترک سیگار و چایی کرده بودیم. نتیجه‌ی اخلاقی‌اش این است که آدم به همین‌ها زنده و گرم است. 
یکی از همسایه‌ها قاطی کرده است. معلوم است. توی جلسه‌ی سرپایی ساختمان که کسی حاضر نیست کسی را به خانه‌اش راه بدهد، یکهو زل زد به گوشه‌ی حیاط که باغچه هم دارد و چند تا لامپ رنگی آنجاست. شاید رفت توی خاطره‌ای و وقتی بیرون آمد یک صدایی بین جیغ و داد از خودش بیرون داد: آقا جون دوس دارم. به کسی ربطی نداره کی می‌آد کی میره؟ 
یکی از همسایه‌ها که همیشه خسته است و آخرین توانش را برای چنین جلسه‌هایی نگه داشته است گفت: خانم کسی نگفت کی می‌آد کی میره. می‌گیم در آسانسور رو آروم ببند. در خونه رو آروم ببند. صندوق ماشینت رو صب داری می‌ری آروم ببند. اومدی آروم ببند. همه‌ی درا رو آروم ببند. 
می‌زند زیر گریه ولی جلوی خودش را می‌گیرد. من زودتر از بقیه برمی‌گردم بالا. چیزی ندارم بگویم. تلویزیون دارد اخبار هواشناسی را مثل خبر پرتاب شدن ماهواره‌ی امید، هیجان انگیز نشان می‌دهد. شاید تدوینگرشان که رعد و برق درست کرده و حتی چتر داده است دست گوینده‌ی هواشناسی، قبل‌تر ها فیلم عروسی تدوین می‌کرده و تجربیات قوی‌ای در این زمینه دارد. هنوز توی فکر دختر دیوانه هستم. باید بهش می‌گفتم: چقدر تو منفوری. ولی بعد گفتم باید برود کنار دست تدوین‌گر اخبار، به جای عروسی به وضع هوا فکر کند. 
روز تعطیل توی خانه فقط صدای در و دیوار و آسانسور هست. باید بروم بیرون. می‌روم تجریش. مردم از باران ترسیده‌اند و پناه گرفته‌اند. من مثل شیر بدون یارانه می‌روم از توی باران رد شوم. از توی بازارچه رد نمی‌شوم. می‌رسم حلیم سید مهدی. آش رشته هست ولی روی هیچ میزی فلفل سیاه نیست. فلفل سیاه ر برای داعش است. خیلی قیمتش بالا رفته است. هر روز هم مقاله منتشر می‌کنند که فلفل سیاه بخورید و برای سوختن چربیهای سفید بروید  هوای سرد تنفس کنید. فلفل قرمز اصلا خاصیت ندارد. فلفل قرمز چیز اصل و نسب داری نیست. بعد از اینهمه سال نگاه کنید ببینید مکزیکی توی دنیا یعنی چه؟ همه چیز می‌چسبد. یکی از دفعه‌هایی که به طرز احمقانه‌ای دوست داشتم مترجم و نویسنده معروفی به نام م ح را ببینیم توی همین تجریش گردی دیدمش. آدم نباید در زندگی‌اش ساده لوح باشد. البته این موضوع ربطی به ایشان ندارد. همینطوری کلی عرض می‌کنم که نباید آرزوهای عجیب و غریب و لحظه‌ای داشته باشد. 
بهترین‌آدمها همیشه توی نخ پدیدار شناسی روح هگل هستند. توی حیوانات هم ببینید هد هد فقط عاقل بود که همیشه پرواز می‌کرد. ما هم از لحاظ حمل و نقل عمومی و خصوصی درشهرهای هوشمند آینده اگر پرواز کردیم عاقل هم خواهیم شد. 

داستانهای موبایلی رادیو هفت - بچه های غزه

رادیو هفت دارد بهنام علمشاهی را بدون آرایش پخش می‌کند. یک دوستی از این دوستانی که توی صدا و سیما پروژه‌های مدیریت رسانه‌ای کار می‌کنند، بارها به این پاپ خواندن آخر شب رادیو هفت اعتراض کرده است. مراجع قضایی‌اش را نمی‌دانم ولی در جمع ما یعنی من و خودش این را گفته است. معلوم است که مخالفم چون گاهی آدم می‌شود با گیتار تند گروه جیپسی کینگ هم، بخوابد. منصور ضابطیان هم دارد کادوهای حجیم بیننده‌های رادیو هفت را باز می‌کند.   شنونده‌های رادیو هفت یعنی آنهایی که آخر شب مشغول کارهای خودشان هم هستند و تلویزیون را گوش می‌دهند، خیلی با برنامه ارتباط ندارند. لایه‌ی خزنده‌ای از برنامه سازی، لابه لای صحبتهای موبایلی  بهاره رهنما، به ترویج بچه‌دار شدن کمک می‌کند. یک گفتگوی تلفنی تقلبی که شاید برسد به بحث آمار آدمهای پیر در سالهای آینده و اجبار به ساختن بچه.  اما اینطور نمی‌شود. آیتم جذابی از آموزش روش درست خاله زنک بازی است. کار جالبی است که شاید بهتر از عوض کردن خاک گلدان جلوی دوربین باشد. خدا را شکر که شبهایی هم موسیقی دموکراسی دینی  یعنی همان آهنگ عشق سرعت گروه کیوسک پخش می‌شود. کاش هوا اینقدر گرم نبود و نوشیدن آب تعجب و تهدیدی نداشت تا ما هم می‌رفتیم بیرون برای روز قدس و حمایت از بچه‌های مظلوم غزه.
بهترین وقت شکستن کلیشه زمانی است که خودمان به درستی فهمیده ایم که واقعا خبری هست. داستان بچه های غزه، داستانی واقعی از سیاست امروز است. کشورهایی که با سکوت حمایت می کنند و شما به سختی باور می کنید در دنیای جدید این همه اسلحه برای گوشت تن انسانها، درست می شود. اینطوری هم می شود عاشق دنیای مدرن بود. 

سایت برنامه پایش شبکه یک تلویزیون - دکتر حیدری

برنامه پایش شبکه یک تلویزیون اتفاق جدیدی است. لازم بود خیلی زودتر آزادی فریاد زدن برگردد. به نظر وقتی در بین کشورهای دنیا یکی از 5 ستاره ترین کشورهای فساد مالی و اداری هستیم چرا نباید پادزهر رسانه اش در برنامه های مثل سالی تاک باشد. یک برنامه ی غیر حرفه ای که می تواند کلی اعتماد زدایی کند. اما وقتی برنامه پایش از شبکه اول تلویزیون قرار است پخش بشود.  

 درد دلهای مردم به شکل تصویری، همان چیزی که آدمها توی شبکه های اجتماعی بهش عادت کرده اند مطرح نشود؟  ادبیات مجری برنامه دیگر مهربان و صبورانه و پرسشی و پیگیری نیست و مثل همین پورنجاتی که قبلا مدیریت مهمی در رسانه ملی بود، رنگ و بوی تیکه انداختن و متلک گفتن و عقده گشایی از جانب مردم شاکی و ناراضی را دارد. یک بخش جالب در این برنامه لابد معرفی کارآفرینان موفق در حوزه های مختلف است. نمی دانم توی کشوری که دست فروش ها را هم جمع می کنند و هم پخش می کنند. یک کارآفرین موفق توی برنامه پایش چطور می تواند در جواب جوانهایی که پول برای راه اندازی کسب و کارشان ندارند، پیشنهاد دستفروشی بدهد. ولی اینجا همه چیز ممکن است. یا به قول سالی تاک اینجا همه چیز در هم است. به نظر می رسد برای توده ی مردم برنامه ساختن نیاز به شعارهای لوس سالی تاکی هم داشته باشد که از حیدری و گروه اقتصاد بعید است.

سایت برنامه پایش تلویزیون  

مابعد التحریر: این روزها به مناسبت دهه فجر مجموعه سینماها در یک روز خاص رایگان است. حالا معلوم نیست این داستان چقدر به شرکت مترو ربط داشته باشد. زیرا مترو پیشگام و صاحب نام در این موارد است. 


آیا به نظر شما سینما شمایلی شبیه مترو دارد؟ 
1- عده ای می روند سینما و از آن جمعیت و شلوغی بالاخره به مقصد می رسند؟ 
2- یک سینمای خوب مانند دنیا محل گذر است مثلا آدم از فیلم- بایکوت- فرماندار-ناصرالدین شاه آکتور سینما به ایستگاه های پایانی مانند- س ک س و فلسفه و فریاد مورچه ها- خواهد رسید! 
3- یک سینما یک جور سوراخ زیر زمینی برای رفتن از ولی عصر به ولی عصر است. یعنی از تجریش می توانید به میدان شوش بروید. مثلا یک روز بودجه مستقیم رهبری در ارشاد را تخس بفرمایید در امور فرهنگی یک روز هم در بی بی سی از مظلومیت قوم یهود بگویید- اشاره به برادر مهاجرانی - 
- نمی دانم چرا اینقدر بد می نویسم که باید توضیح هم اضافه کنم- مترو یا سینما شما را به جایی نمی رساند و اصل بالا و پایین شهر مردگان هیچ فرقی باهم ندارد. آن مورد آخری هم وزیر ارشاد دوره خاتمی بود که توی بی بی سی داشت  می گفت: جریان مظلومیت یهود فقط منحصر به هولوکاست نیست. من نمی دانم این روژه گارودی - در فارسی رضا گاریچی- واقعا حرفش را از کجایش زده است؟ 
اگر موافق هستید می توانید - در روزی از روزهای بهمن به جای سخنرانی مسئولین بروید سراغ - سینمای رایگان- در این روز در سراسر کشور!

حرف پایانی: 
ریشه ی بعضی حرفها در اذهان عمومی کاملا نامشخص است. مثلا اینکه با حلوا حلوا هیچ دهانی شیرین نمی شود از بیخ و بن غلط است. ما کردیم و شد. شما هم بفرمایید.