کریستوفر نولان بین ستاره ای جور دیگری نیست ولی زیباست. یکی باید تکلیف این خارجیها یعنی آمریکاییها را با روابط اجتماعیشان مشخص کنند. واقعا قابل ترحم اند. جان کری از سر بی یار و یاوری رفته است با بچه فیل عکس سلفی انداخته است اما برعکس اینها ما ایرانیها توی عکسهای سلفیمان کمتر از وزیر و هنرمند و خواننده و آدمهای کار درست نداریم. بعد از طوفان کاترینا آمریکا و آمریکایی به چنین فلاکتی افتاد.
ها ها - سریال odd couples بر اساس یک کتاب از نیل سایمونز و با بازی متیو پری یا همان چندلر سریال فرندز توی فصل اول به اپیزود هفتم رسیده است. چندلر هیچ عوض نشده. همان تکهانداز بذله گو که این دفعه زنش طلاقش داده و با یک مرد مطلقهی دیگر زندگی را شروع میکند. در ابتدای دیدنش هستم. بدک نیست. چیزی که غیر قابل تغییر است خلاقیت و سلامت روانی است که توی تلویزیون آنها یعنی آمریکاییها وجود دارد. به نظر بنده الیوم سریالهای آمریکایی نوعی از سریال های تلویزیونی مقتدر را تشکیل داده اند.
فیلم آسمان زرد کم عمق را دیدم. واقعا متن عالی بود. به نظرم یک پله بالاتر از فیلمهای دیگری بود که اخیرا دیده بودم. از کلمه ی فلسفی استفاده نمی کنم چون سالانه میلیونها شاعر در سراسر جهان، علی الخصوص ایران در دنیای شعر به بلوغ می رسند و درباره ی - تمام شدن جریان خنده دار دنیا در اوج- به زبان می آیند که این چیزی از ارزشهای فیلم کم نمی کند. ولی فلسفه لابد چیز دیگری در جای دیگری است. بازی زیبای ترانه علی دوستی و البته در مقام بعدی صابر خوب ابر، مردی که همیشه می خواهد در اغراق آمیز ترین شکل خود، نیک مرد باشد، خیلی برایم جذاب بود. شباهت فیلم با gone girl برادر بزرگوار دیوید فینچر هم برایم جالب بود و اصلا محل مقایسه و در نهایت تهمت و افترایی نیز نیست. قصه ی نبوغ آمیز بهرام توکلی در یک خرابه، تمام مصیبتهای بیرون از آن خانه یعنی جامعه را مانند یک رادیولوژیست، اسکن کامل کرده و موقعیت طنز آمیزی از گوشه گوشه اش بیرون کشیده است. باز هم باید از واژه های گروتسک یا ابزورد دوری کرد.
باز هم اعتقاد عجیب و غریب شخصی ام درباره ی نهاد - معماری- تاثیر وحشتناک و اتوماتیک خود را بر متن گذاشته است. یک به هم ریختگی ترتیب پلان ها، توانسته است به خوابگردی بیشتر ماجرا کمک کند. نمی دانم.شاید توی دهه شصت فیلمهایی به این ترتیب ساخته شده اند ولی در خور اعتنا به نظر نیامده اند. شاید دلیل ساده اش این باشد که در این روزگار، ما وسط تراژدی هستیم و راحت تر قصه ها را درک می کنیم.
یک تاسف به خاطر سینما و اینکه نمی توان تمام و کمال با تصویر، همه چیز را از یک مکان انتقال داد. مثلا بوها. بوی چای خشکی که ناخن زن ممکن است نایلونش را پاره کرده باشد، وسط آن خانه ی نم گرفته و قدیمی. بوی خون و گریس کف دست ترانه علی دوستی، بوی دهن غم زده ی پادوی آژانس وقتی چیزی بین خنده و گریه ازش بیرون می آید. بوی دهن مرده، وقتی ترانه علی دوستی زرد و زار به پارادایز تصویر شده در فیلم نگاه می کند.
2- امروز به نظرم رسید که دلیل منظم تر بودن خانمها نسبت به آقایان را دریافته ام: آقایان از سنین پایین هیچ وقت جدول و حساب کتابی برای یک هفته در ماه، ندارند.
3- جان لنون مرده است ولی روح سرگردانش در توئیتر حساب کاربری دارد. معروفیت همیشه چنین جریان معکوسی دارد.
4- هتل بزرگ بوداپست که این همه سر و صدای اسکاری دارد را هم دیدم. فیلمهای جدید به طور کلی دارند سمت و سوی فانتزی را تعقیب می کنند.
نشسته ام سریال میبینم. تلویزیون نیم سوز شده و اصولا فقط صدایش در می آید. اینقدر مخاطب خاص ندارم که به نظرم ساده لوحانه و تنبل مابانه میرسد. دیشب داشتم برای فلانی میگفتم فلان هم دانشگاهی – باز این دانشگاه رو کرد تو چشم ما- ما بالای سرش توی خوابگاه دوتا جاکتابی به پهنای تخت را پر از کتاب کرده بود و همین طور میخواند و می خواند. الان زن دارد و ناراضی به نظر می آید و دنبال سیخ زدن آن یکیهایی است که این شیر یال سوخته و دم ریخته را هنوز ستایش میکنند.
از کنار پارک هنرمندان رد میشوم. دو تا دختر تقریبا 30 ساله دارند میروند سمت دکهی سیگار فروشی.
- راستی اون پسره قد کوتاهه اسمش چی بود؟
- کدوم.
- همون که همیشه اینجا میشست. گفتم باهاش دوست شو.
- یادم نیست بابا تو چه سوالایی میپرسی
بهترین کتابی که شاید کسی بنویسد و از همه بیشتر بفروشد این است: 1001 روش برای سیخ کردن پسران و دختران
در اقلیت بودن همیشه غرور آمیز، سر به هوا و برای خیلی از آدمها، ناجور است. مثل قلههای کوه که از لحاظ سنگ شناسی کوانتمی در کوانتمهای کمتری به مشتریان کوهنورد عرضه میشوند. بقیهی کوانتمهای سنگی و ناقابل قرار است باشند تا فقط قلهها ساخته شوند. البته کوهها همهی ماجرا نیستند ولی اگر واقعا به زمینهای مسطح مثل دشت و دریا خیلی علاقه ندارید. اگر وقتی روز کاری تمام شد و دارید بین دو میلیون نفری که برای رفتن به خانه، توی تهران دارند جابجا میشوند وول میخورید و در همین حالت پشت ترافیک، در حال سم زدایی ذهنی هستید، زیاد به قلهها فکر نکنید.