مردان و زنان یا ظنان
طرف همش حساب میکرد که اگر با فلانی نبود حداقل شبی 30 تومان زده بود به جیب. گاهی از این افکار خندهاش میگرفت. بعضی مواقع میخواست از اینکه جوانیاش را داشت سر چیزهای اینطوری تباه میکرد بخندد. باید میگشت و بهانه بهتری برای زندگی پیدا میکرد. خراب کردن خیلی برایش آسان بود ولی بازهم فکرش را که میکرد خود را مجبور میدید به تاوان همه خرابیهای احتمالی یک بار دیگر خیلی چیزهای لوس را دوباره بسازد. سعی میکرد خیلی سیستمی و منظم فکرکند ولی مجبور بود این افکار راکنار بگذارد. بارها شده بود که همینطوری توی افکار خودش سوار ماشینی بشود و بعد که حواسش برگشت با داد و بیداد طرف را مجاب کند که این کاره نیست و به زور پیاده شود. ادامه مطلب ...
1- توصیهی خیلی از مکتبهای دنیا ساده زندگی کردن است. این موضوع حتما یک راز بزرگ بیشتر از این مواردی که ما میدانیم در خودش دارد. اینکه میتوانیم به خاطر حفاظت از منافع اجتماعی و برند شخصیمان پیچیده باشیم موضوع سادگی مان را خط میاندازد. اینکه ما همیشه بهترین هستیم، واقعا یک پردهی ضخیم ولی نیمه شفاف اطرافمان ایجاد میکند که فقط سرمای قبرستان دمای واقعی محیط را بهمان یادآوری خواهد نمود.
اصلا قصد ندارم حرفهای درویش مابانه بزنم. چون اگر این بازیهایی که زیاد مد شده است را غیر واقعی و متظاهرانه دنبال کنم، باز هم از یک نوع سادگی مغلوب، رنج خواهم برد. سادگی مغلوبِ هزارتویی مرگ آور که بیماری زمانهی ماست. سادگی مغلوب تقصیر نتوانستن های زندگی را به عهده ی دیگران می اندازد. شاید فرمول درست ترش اینطوری باشد: پیچیدگی برای غلبه بر پیچیدگی و رسیدن به سادگی. سادگی همانطور که در تعالیم کنفسیوس هست: مثل چوب ساده باش.2- توی هر فامیلی یک نفر هست که دوست دارید دست به مرده بزند و آنرا یا او را زنده کند. پسر عموی من هم پزشک است. دورهای طولانی پزشک اورژانس بوده است و به جرم همین اورژانس رفتن و تروما بازی، همیشه خسته وخاکشیر میآمد خانه. یک روز خواهر زاده ی گرامیاش نشسته بود و داشت بین ما که خیلی کم باهم حرف می زنیم وساطت می کرد. طفل هفت هشت ساله هر دو دقیقه یک سوال پزشکی و البته نه از روی کتاب گایتون، بلکه همان علوم تجربی دبستان پرسید که آخرین پرسش او قلمداد میشد:
- دایی پیاز چطوری میکروبها رو میکشه؟
: من چه میدونم دایی. من که با پیاز حرف نزدم.
پسر از این یاس فلسفی و گیر افتادن در هزارتوی پیاز به شدت رنجور شد. واقعا باید با پیاز حرف میزد. یکی باید با پیاز حرف میزد ولی موضوع به ظاهر به دلیل مرگ فلسفی میکروبها در چنین لایههای پیچیدهای بود. میکروبها اصولا به غیر موارد تک ساختی مثل خودشان کمتر موجودی به آن پیچیدگی را به قالب دشمن دیده بودند و میدانید که توی مبارزه، هر موجودی اگر از شکست دادن دشمن نا امید شود، اول از همه از بین خواهد رفت. پیاز توانسته است با هزار توی پیچیده ی خود یکی از بهترین الگوهای ممکن برای غلبه بر پیچیدگی به حساب بیاید. به قول داوینچی : سادگی نهایت پیچیدگی است.
ارغوان رضایی - تنیسور ایرانی
پ.ن: ترویج فرهنگ ورزش دوستی و ورزشکار دوستی. فوتوشاپ کار محترم مچ بند مناسب این فرهنگ را نیز به آستین استاندارد حروف چینی - تنیس اضافه نموده است.
1- روز عجیب و غریبی است. هر ساعت آفتاب میشود. بعد میشود نزدیک غروب. کار ابرها بدتر از این هم میشود. ساعتی از امروز کاملا نیمه شب شده بود. بعد بازی برف شروع میشود. مثل متکایی که خداوند روی سر تهران جر داده است ولی میبرد جای دیگر پرهایش را زمین بریزد. یکی از همکارهای شاد و خندان که البته دو هفتهای هم به شوخی و طعنه بهش یادآوری میکردم که چرا اینقدر برافروختهای امروز بندش را به آب میدهد. توی اتاق خودش تنهایی میزند زیر گریه.
2- از سیگار کشیدن میترسم. فکر میکنم اگر یکی دیگر بکشم کلی وضعم بدتر میشود. به هم میریزم. از اینی که هستم بدتر میشوم. بدترین موضوع شنبهها دیدن فضایی است که دوباره آدمها روکش تخمی مخصوص کار را می کشد روی صورتشان و برای یادآوری عمیقترین نفرتهای اجتماعی، به سمت محل کارشان قدم میزنند. توطئههای دم صبح قابلیت تحقق بیشتری دارند، چون طبق اصل لانه ی کبوتر، حتما یک آدم تخمی وجود دارد. یکی که حسابی توی روزهای تعطیلی شارژ شده است و میتواند چنین رویایی را محقق نماید.
3- از اول روزمان اینطوری شروع میشود: دیگران. دیگران خیلی خیلی مهم هستند چون ما خودمان از جایی سر برنیاوردهایم. برخی هم به طور افراطی در حال کندن لایههای پوست مرده و دور ریختن این موضوع هستند. دیگران چه اهمیتی دارند. به همین ترتیب روابط اجتماعی معطوف خواهد شد به چهارچوبهای رسمی. مثلا همسایهای داریم که پسر جوانی است و اصولا با همه قهر است. بعد به طبع این میوهی فاسد اجتماعی یک دو جین آدم شل و ول هم داریم که مثل لاکپشتهای بی تفاوت، زل میزنند به آدم و مسیر آسانسور و راه پله را طی میکنند. البته گاهی یک هم جنس اینقدر قربان و صدقهات میرود که فکر میکنی طرف باید حوالی چهار راه ولی عصر کار کند. همینطور آدمها را در مترو مشاهده میکنید. یکی اینقدر نزدیک باهات حرف میزند که سبیلهایش دارد میرود توی گوشت. بعد از چند دقیقه اوضاعش به هم میریزد طوری که نمیشود چند دقیقه پیشش را باور کرد.
4- وقتی یک جلسه ی ادبی ساعت دوی بعد از ظهر شروع می شود یعنی ما کاملا بیکاریم و بسیار از جان گذشته ایم. اینطوری داغ دل مهندس - نویسنده هایی که واقعا برای حضور در ساعت 2 که به صورت غیر رسمی اش معمولا ممکن است 3 شروع بشود، را تازه می کنند.
5- دروغ گفتن یک مهارت و بهتر از آن یک شانس حلقوی لازم دارد. اینکه به بهترین وجهی بتوانی خودت را یک جور دیگر قالب کنی و بعد برگردی سر جای اولت، درست مثل موقع پاکی و نجابت نخستین.
تاملات تنهایی ژان ژاک روسو باز هم یادداشتهای روزانه یک آدم متفکراست. ژان ژاک روسو، هیولای درون خود را در این یادداشتها که سالها از دشمنانش مخفی می کرده است،آورده و برای نسل آینده از حقیقت ناب سخن گفته است. فصل اول کتاب ترس و آزار مردمانی که بارها به خاطر خلوص ذاتی اش ازشان گول خورده و مورد آزار قرار گرفته را تشریح می کند. در فصلهای بعدی خرد ناب ژان ژاک روسو و دنیای بزرگ درونش را می بینم:
بسیاری از فلاسفه را می بینم که بیشتر از من در این خصوص فلسفه می بافند. اما می دیدم که تمام آن فلسفه ها برای خودشان هم بی معنی است. آنها در حالی که می خواستند داناتر بشوند به مطالعه ی اسرار جهان می پرداختند... اما این مطالعات به قدری سطحی و جاهلانه بود مثل اینکه کسی بخواهد بفهمد این ماشین بزرگ چگونه کار می کند. سپس به مطالعه ی طبیعت انسانی برخواستند اما در حقیقت قرارشان این نبود که خود را بشناسند. آنها برای تعلیم دادن دیگران کار می کردند اما نمی خواستند اسرار درونی انسان را کشف کنند. بسیاری از این دانشمندان می خواستند کتابی بنویسند. حال این کتاب هر چه می خواهد باشد. فقط نقطه نظر آن بود که از کتاب آنان استقبال شود.