آدم با هر کسی بخواهد میتواند حرف بزند. بلند البته نه زیاد. آهسته و شمرده. میتواند لبخند هم داشته باشد، مکث کند و باز هم چیزی بگوید. اما در بین تمام آدمها، هیچ کس مجاز نیست که با خودش حرف بزند. آهسته و شمرده یا بلند بلند بعد بچرخد و راه بیفتد از آن طرف برود، مکث کند و باز هم چیزی بگوید. آدمی نمیتواند دستی دستی کسی را که دوست دارد ترک کند. کسی که هر وقت صدایش را حتی توی ذهنش هم شنید بگوید: میخواستم بگم میخوام فدات شم. همینقدر که هستی من میتونم همینحالا که کسی هم متوجه نیست قربونت بشم.
بعد همه نگاهش میکنند که دیوانهاست. برای همین آدم این کارها را نمیکند. آدم عاقل میرود آموزشگاهی دورهای چیزی تا یکی دو بار دیگر هم با خودش گیر نیفتد.