360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

نقد ادبی، عصاره یابی و سفر شخمی بودن

1- شخمی بودن فهمیدنی نیست. مثل چلوکبابی‌ها همیشه جذاب است. طوری است که هیچ وقت نمی‌شود بیشتر از این انتظار داشت. یک چلوکبابی چرب و چیلی چه امکاناتی لازم دارد؟ تابلو فرشهای شخمی که توی ناخودآگاهش از تلویزیون دیده و ماسیده است به دیوار هنرهای زیبایش. دست خشک کن الکترونیکی توی دستشویی. قاب عکس‌های طلایی برای دورتادور چلوکبابی. چلوکبابی ذاتا تخمی است و ربطی به بی سلیقگی ندارد. بی سلیقگی یعنی مثلا اگر اسم فامیلی‌تان احمدی است 

  در نهایت خستگی و افسردگی از دنیا آمدن این یکی بچه، اسمش را بگذارید محمود. پدر این بچه مثل یک مسافر که کوله‌اش را انداخته است و قرار است یک مسیر ناشناخته توی چین را چندین روز با قطار برود، خسته و ناتوان است. زبان آدمهای اطرافش را نمی‌داند و دلیل خاصی هم برای سفر ندارد. سفره دیگه. به جای اینکه دعا بخواند کسی بهش گفته است برود سفر، روحش تازه شود. مسافر – اول راه خسته- تصمیمش این است که پسرش را محمود احمدی صدا بزنند.

1.5- هنوز آدمهایی که با یک شلوار خاکستری و پیراهنی سفید و کاپشن چرمی که حول و حوش شکم چاقشان را گرفته است و سعی می‌کنند توی مهمانی‌ها علاوه بر شیرین زبانی‌های بسیار، زنانه برقصند را درک نمی‌کنم. احتمالا آخرین باری که این حرکات را از دوره‌ی نوجوانی به بزرگسالی و سبیل‌داری و زن و بچه‌ نگهداری، .... توی کلاس مدرسه انجام داده‌اند به نظرشان جذاب رسیده است. 

2- از این نقدهای ادبی حوصله‌ام سرمی‌رود. تکلیف و تریبون داری. تکلیف این است که هی توی نقد درباره‌ی فلان داستان بنویسی – موتیفهای متن- بعد همه سر پاراگراف را بخوانند که نوشته است موتیف فلان. یک سری نویسنده هم لابد هستند که وقت ندارند و فقط برای نوبر کردن بازار و شناختن – جنس جدید- می‌روند مجموعه داستان و رمان ایرانی می‌خوانند. بعد متن نقد ادبی طرف را سرچ می‌زنند: موتیف. تا دقیقا  ببینند. موتیفهای ادبیاتی‌اش چیست؟ مثل شربت درست کردن از یک عصاره‌ی غلیظ که فقط یک منتقد تیز هوش، می‌تواند شربت شیرین و خوش رنگ حاضر را از آب جدا کند. عصاره یابی کند و بفهمد اولش از کدام عصاره و افزودنی‌ها قصه را سرهم کرده است. بعد که متنش تمام شد توی دلش بگوید: معلوم بود از فلان و فلان، سرهم بندی کرده بود. این صدای یواشکی، اصلا ربطی به آنچه منتقد نوشته است ندارد. منتقدهای  ادبی، صناعات و بلاغات ندانی هم داریم که مثل شاعرها از زمینهای خاکی شعر سپید شروع کرده‌اند. همیشه این دعوای کیفیت شخمی، بین ادبیاتی جدی و ادبیاتی نوجوان، شوخی، کم مایه و همه جور تهمت دیگری در جریان است. همیشه برای کسانی که از چاه آب می کشیدند این حسرت وجود دارد که چی شد الان آب از لوله می آید بیرون. این همه زحمت و جنون هم ندارد. توی این جور مواقع باید خود را به خندیدن زد تا موضوع حل و فصل شود. 

تاریخچه‌ی تقریبا همه چیز - به میمنت و مبارکی

0-  داستان خاک آلودگی هوای اهواز به حد کافی تلخ است ولی به نظر گروهی از rick kids of Ahvaz   در این اوضاع توانسته اند پز ماسکهای آنچنانی خودشان را بدهند. به میمنت و مبارکی. فرمانداری اهواز هم برای تمام مناسبت ها کیک و شیر و ساندیس آماده دارند. 
1- خدا عالم است که چرا سوژه‌های تکراری مثل چند متر مکعب عشق به کارگردانی و نویسندگی و اتالوناژ جمشید محمودی این همه تبلیغ می‌شود و این حجم از پرده را به خودش اختصاص داده است.   به میمنت مبارکی شاید دلیل اصلی‌اش وجود نیروی کار، نرینه و با وجدان افغانی در ایران باشد که قرار است هر چه رنگ و بوی نژاد پرستی را الیوم دور بریزیم. مثل شکست قلیان و وافور و نخراشیدن خشخاش و دل جوانهای هم جوار ما. به میمنت و مبارکی این چند متر مکعب عشق، حسابش با آن چند مترمکعب عشقی که کارخانه‌‌های چیپز سازی مثل میمون جهانی و دیگر مارکها، دارند به هر یک ون از ونات خیابانهای تهران می‌دهند، تومنی چند رینگیت اصل میمونی، فرق دارد.  
2- همه‌ی کشورها به روز استقلال کشورشان به صورت خود جوش افتخار می‌کنند. ما هم هر روز بیشتر از دیروز، عین 80 میلیون، همینطوری هستیم. به میمنت و مبارکی امسال هم مثل سالهای قبل کلی توریسم و خاله خانباجی خارجی پشت در نشسته است تا آش رشته‌ی روز ملی استقلال ما را بخورد. 
3- یادداشتهای پنج ساله‌ی مارکز را چند وقت پیش خواندم. طنز و رندی نه از آن نوع قرن هشتمی و ایرانی‌اش غوطه می‌خورد در این کتاب. به علاوه وقتی یک آدم مثل مارکز خدا رحمتی، وبلاگ ندارد مجبوریم این یادداشتهای روزانه را بدین یمن، وبلاگ او بپنداریم. به میمنت و مبارکی فهمیدیم نویسنده های جهانی مثل همین کلنل زوال یافته‌ی خودمان، نون و آب نوشتن را به عنوان وبلاگشان می‌شود اینقدر چرب در نظر گرفت که چیزی هم تویش تریت کرد و خورد. 
4- یکی از دوستان مخلص، mokhless ، زنگ می‌زند و بر اساس یک بی برنامه‌گی و آنتروپی دائمی ذهنی، هزاربار تاکید می‌کند: فلان روز هستی؟ حتما هستی؟ ما رو نکاری‌ها.  نمی‌داند که من اگر هم بکارم هویج می‌کارم تا یک محصول خوردنی و چشم گشا زرد شود نه اینکه یک دانشجوی دکتری ریاضی. القصه اینطور دوستان شاد و شنگول و متبرکی داریم که به میمنت و مبارکی روز بین التعطیلین را که احوط آن است تعطیل باشد، به قصد قربت به طهران، دایورت می‌شوند. 
5- اگر اهل فال بینی و رمالی نباشید هم در حد قمر در عقرب از اوضاع باطل خبر دارید. وقتی خانمی از این اوضاع ماهانه رنج می‌برد نمی‌توان از فاصله‌ی معقولی از کنارش عبور کرد. البته ایشان روی سرما جای دارند ولی به میمنت مبارکی وقتی می‌فرمایند ماست سیاه است، شما هم بدانید آلودگی هوای تهران کار خودش را کرده است و بهتر است در هیچ بخشی از اعصاب خود به چوب خویشتن، اسکی نفرمایید. همینطور است وقتی هر آنچه که از دهان شمای پرخاشگر خارج می‌شود، چیزی جز جسارت حقیرانه‌ای بر آن آستان متبرک و ضریحه‌ی ضعیفه‌ی بالغه‌ای نیست. مرد حسابی به خود بیایید. بدانید و آگاه باشید که care  بی جا، به میمنت و مبارکی،  مانع کسب است. 

کارمندی: کتاب پی پی جوراب بلند

کارمند شده‌ام.  کارمند یعنی مورچه ای که توی لوله ای به نام دستگاه اداری در حال تقطیر فکری است ولی خودش خبر ندارد و دارد از آفتاب، که همکار لوله است، لذت می برد. کسی که فراموش کرده این همه سال کارهای مشاوره‌ای انجام داده است. دیشب تا دیر وقت با خواهرم درباره‌ی روزهای نه چندان قدیمی مثل پارسال صحبت می‌کردم. مثل یک دریانورد که هر روز با خطر و هیجان دست به گریبان بوده است. 

 بعد از آن خسته شده  و از دریا خواسته تا یک جای خوب ببردش. دریا هم پرتش کرده است توی یک ساحل کوچولو یا متوسط و شاید هم بزرگ که مثل جاهای دیگر، البته خبری درآن نیست. یک محیط شبه نظامی که اگر توی بازه‌ی هشت تا هشت و نیم از پله‌های پوسیده و چوبی شرکت ساحلی شیک و زیبایتان بالا نروید. سه برابر از حقوقتان کسر می‌شود. اگر یکی دوست داشت گوشه‌های تیز بی‌شخصیتی و بی مهریهایی که توی بچگی و بزرگسالی‌اش را دیده‌ است، برایت رو کند. تو هم باید به توصیه‌ی مفاتیح الجنان سازمانی، به بی‌فایده‌ترین جایت دایورت کنی. سازمان به صورت پیش فرض یعنی: ما خوبیم، اونا عنن. این واقعیت، سطوح و ابعاد مختلفی از بالا تا پایین‌ترین سطوح ایرانی‌اش دارد.  البته فعالیتهای دیگری هم برای رابینسون کروزوی این ساحل متوسط رو به بالا، وجود دارد: فراز و فرودهایی مثل رفتن به نمایشگاه و شرکت در کنسرت روزبه نعمت الهی. این جور جاها، دل سوخته‌های کارمند، وقتی چراغ خاموش می‌شود، مثل یک مجلس سینه زنی، می‌افتند به هیجان، دختر و پسرها، بخشی از آهنگ را فریاد می‌زنند. حتی یکی دو تا از کارمندهایی که چند دست کت و مانتوی نمایشگاهی، بیشتر پاره کرده‌اند، ممکن است، همراه شوند. به هر حال، همان یک شب شورش توی نظام کارمندی، هم باعث می‌شود آرامش به باشگاه هواداران برج میلاد برگردد. شاید این طور باشگاه‌ها ضمیر ناخودآگاهی از علاقه به آلت رجولیت تهران باشد که لابلای روزهای پر اصطکاک، روتینها و دیسیپلینهای ویرانگر  جریان مدرن- کارمند کنی- رخ پنهانش را بیرون می‌دهد تا هوا بخورد. کمی از این هوای مصنوعی و تمیز که صورت حساب ابرهای بارورش هم فردای روزش توسط خبرگزاریها برای مصرف کنندگان ارسال می‌شود. 

کتاب پی پی جوراب بلند را فقط و فقط در جهت اعتراض به ارزشهای بزرگسالی، مطالعه نمایید. 





پ.ن: شما یادتون نمی آد ولی اون موقع ها پاکت سیگار بهمن 22  تا نخ داشت. 


فیلم لامپ 100 وات محسن تنابنده

فیلم لامپ 100 وات  محسن تنابنده  اخیرا در حال تیزر پراکنی است 

1- برزخ زمانی است که دقیقا نمی توان در مورد موضوعی خندید یا گریه کرد. موضوع لامپ 100 وات الان اینقدر معروف و مشهور شده است که فیلم سازها  توانسته اند از شهرت و اعتبار چنین اسمی، بار دیگر برای خودشان کلاهی تهیه کنند. 

مدیونید اگر فکر کنید مسئولین به غیر از راه اندازی شبکه‌های اجتماعی همسریابی – جفت جویی، امکانات دیگری برای اطفاء حریق داشته باشند.  

2- معماری معاصر توی ساختمانهای دولتی ایران به نظر می‌رسد حقه‌ی بزرگی باشد. معمار محترم جنس را چسبانده  و این بار مسئولین ساختمان گمرک – ولی عصر نزدیک زرتشت – را با ساختن یک حجم مکعب مستطیل، کارتونی، دود خور کرده است. معماری سر صبر و سلیقه یعنی شما ساختمانی بسازید که مانند جیمبو – هواپیمای کارتنی- به شکل اغراق شده‌ای انباشته و در حال ترکیدن باشد. بدین روی این نوع از معماری، توانسته‌ است به کسب و کار این سازمان محترم، که حاصل آن چیزی جز انباشت سرمایه‌های خلق الله نیست، مرتبط باشد. 

3- نرگس، اسم گلی است که اصلا و ابدا و مخصوصا بعد از آن معاشقه‌ی طولانی خواننده‌ی مردمی، آقای افتخاری، با او، ازش گریزان بودم ولی به هر حال یک روز خودش یک دسته گرفت دستش و آمد و دیدار میسر شد.  نرگس خوشبو است و شاید آن روز به نظرم خیلی ملایم رسید. پیر مردی هم توی اتوبوس کنار ما ایستاده بود. اول بو می‌کشید ولی موفق نمی‌شد. طاقت نیاورد و دستم را گرفت و برد بالا زیر بینی‌اش. بو کشید و گفت: 

- شما بوش رو متوجه می‌شید؟ من خیلی بوش رو نمی‌شنوم. 

گفتم: آره. نرگس خیلی ملایمه. مثل کاراکترهای فیلمها به نرگس نگاه کردم و درست توی چشمهای سیاهش خودم را رها کردم. خندیدم. به ایستگاه بعدی امان نداد و گفت: خدا تو همینه. بقیه‌ی حرفا همش شر و وره. 


اولین برف رسمی ایران و پرفسور حسابی

مرحوم پدر اولین برف رسمی تهرون رو توی همین مدرسه دارالبیضاء به کمک دانشجوهاشون راه انداختن. اون وقت روزها می شستن پشت پنجره و بارش برف رو تماشا می کردن. تو خونه منو آقا بیجی صدا می کردن برف رو هم آقا بیفی. هر دو تا آقا بودیم. آقا بیفی و آقا بیجی. بعد تموم همسایه ها می اومدن خونه ی آی دکتر، آی دکتر صندلی می ذاشتن همسایه ها هم از پنجره برف رو تماشا می کردن. بعد پنجره و باز می کردن به یکی می گفتن: اوس رحیم دستتو بذار بیرون. 

اوس رحیم دستشو میذاشت بیرون. بعد آی دکتر می گفتن بچش. مزه ی برف رو بچش. آی دکتر اولین برف رسمی ایران رو همونجا راه انداختن. بعد یه بابا حیدر بود، قد بلند. اینقدر که آی دکتر وقتی روبروشون می ایستادن، نهایت می تونستن با دکمه ی پنجم پیراهنشون حرف بزنن. آی دکتر به این بابا حیدر که خیلی هم خوشرو بود می گفتن بره پشت بوم برف رو پارو کنه. اولین برف پارو کن رسمی کشور و آی دکتر راه انداختن. بابا حیدر نیست که بلند بود زود از کمر تا می شد توی سرما جیم می شد. آی دکتر اون موقع منو صدا می کردن، می گفتن آقا بیجی بیا این آقا بیفی رو از اینجا ببر.

خاطرم هست یه روز برای اولین بار وقتی خبر ساختن آدم برفی رو از فرنگیا شنیدن تصمیم گرفتن با دانشجوهاشون، آدم برفی بسازن. آی دکتر بعد از اینکه به جای دماغ آدم برفی گوجه گذاشتن گفتن: آقای بیجی. دانش جوهای عزیز! آدم برفی فرنگی اصلش با گوجه فرنگی درست میشه. به هر صورت اولین آدم برفی رسمی کشور اینطوری به دست آی دکتر ساخته شد. البته ایشون ساده عمل نکردن. اون روز من یادمه برای پیدا کردن یه دماغ گوجه ای قلمی، آی دکتر سه تا جعبه گوجه فرنگی رو به کمک دانشجوها زیر و رو کردن. 


پ.ن: بی معنی بودن همیشه در اوج خودش معنی دار است: جشنواره ی غذاهای ماندگار  یعنی  از یک نظر شباهت اساسی باید بین چهره های ماندگار و غذاهای ماندگار باشد؟