360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم
360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم

فیلم هیس دخترها فریاد نمی زنند- پوران درخشنده- شهاب حسینی- طناز طباطبایی

زنهایی که قبل‌ترها بی پناه و مظلوم بودند و الان عصبانی و بی پناه و مظلوم هستند. وکیل مدافع قهرمان که قرار است بخش بزرگی از بیانیه‌های فیلم را بگوید. دنیای زنانه را ترسیم می‌کند، آدامس نعنایی، پاستیل و غیره... شاید هم کلیدی برای بخشهای بعدی فیلم بدهد. 
روایت کلاسیکی که فیلمساز یعنی خانم پوران درخشنده ماموریت دارد تا وقتی مساله ی اجتماعی اش حل نشده است دست از آن بر ندارد. زن، نابهنجاریهای رفتاری در مورد راننده سرویس و رابطه نامشروع. زن به هویت زن بودنش اهل راه حل فیلمساز است. در سکوت انتقام می گیرد. 
اما فیلم یک تلخی بی پایان و صدای بلند کارگردان برای گرفتن انتقام است. انتقامی که تنها راه حل دنیای بی ملاحظه نسبت به زنان است. 
به نظر هنوز خیلی از بیانیه های اجتماعی اهل این هستن که  خلق و خوی بی طرفانه ی هنر را کنار بگذارند. 
قاعدتا جای این نوع فیلمهای تلخ و فرساینده، دنیای سینمای مستند و گزارشاتی است که سازنده لابد به آن دسترسی ندارد. 
حیف از اینکه چنین فیلمهایی مخاطبش انگار چیزی به نام مسئولین است و اصولا جز بیان تلخی، هنری در بیان معنی و تحول آدمها یا جامعه اطراف در آن دیده نمی شود.  نوعی از فیلم که جزو جعبه ابزار تطهیر اجتماعی باید شوکران آن جلوی چشم مخاطبان فیلمساز باشد؟ 
این روزها انگار تمام فیلم ها و فیلمسازها عصبانی باشند ولی به روش خودشان فریاد بزنند! 

مراسم شب یلدا در آبادان و حومه

1- یک زمانی اگر خانمی را صدا می کردند: خانم دکتر! به احتمال 90 درصد همسر ایشان دارای مراتب  عالی دکتری در رشته طب الابدان بود. الان دوره ای شده است که به یقین بالای 90 درصد خودشان در یک زمینه ای تکمیلات نموده اند و دکتر هستند. حالا این همه به مدد 60000 ریال شدن یک کیلو انار است یا نه معلوم نیست. در همین رابطه به وضوح وضع وخیم تری نیز وجود دارد. یعنی به احتمال 50 درصد فلان آقای دکتر، زنی وجیهه و فرهیخته در این زمینه ها دارند. 

 

2- برای به وجود آوردن شور و هیجان کافی در زندگی روزمره کافی است در اسرع وقت، طوری که مدیرتان بویی  نبرد تمام کارهای محوله را انجام دهید و سپس به امورات خود بپردازید تا رستگار شوید. 


3- زمانی کتاب هزار سوال درباره قبر و قیامت و این حرفها بود. اما این روزها تمام تیترهای کتابهای آموزشی اینطوری است: 1000 سوال استعداد تحصیلی- 763 لغت سخت کاربردی در مدیریت و 500 نکته به روز بازاریابی 


4- اخبار این روزها هم که به اندازه خودش جای تامل و تدبیر دارد: 

احمدی نژاد با لبخند در دفتر کار جدیدش با مشایی 

خط مونتاژ خودروهای آمریکایی هم در ایران راه اندازی شد 

وزیر ارشاد هم به طرح جمع آوری ماهواره خندید 

و خیلی از این دست خبرهای متفاوت که امیدوارم همه اش خیر باشد 

مسابقات معماری سردر- کپ زدن- کپی کاری

معماری هم معماری آن طرف آبی ها. معمارهای ایرانی هم گاهی چنگی به دل می زنند که در archdaily  بعضی هایش را مشاهده کنید. 

نمی دانم چقدر فرار مغزها داشته ایم و ماندن فلانها

ولی هر چیزی که باشد مهمترین جریان باقی مانده اهل کپ زدن یا همان کپی کاری خودمان است. مثلا این طرح در یکی از مسابقات معماری طراحی سردر برای دانشگاه خیام شرکت کرده و دوم شده است. 

واقعا خوب شد که اسکناس 50 تومانی را جمع کردند تا کمتر به همچین راه حل های برنده ای بخوریم. 


 معماری و معماران با هر دیدگاهی فعالیت کنند لازم است زمان زیادی به این موضوع فکر کنند که قرار است سالها از دست رنج آنها و هم صنفهایشان حداقل به عنوان یک مبلمان شهری، یک نماد شهری   و یا یک المان مهم در زندگی بهره برداری بشود. این امر به نظر می رسد با فرهنگ کپی کاری به هیچ روی هم خوان نباشد 



شاید این مرا یاد مجسمه های بی رنگ و لعاب اخیر جلوی خانه هنرمندان یا به قول بعضی دوستان- خانه- می اندازد. 

که انگار خواسته تنه به تنه مجسمه های ژازه طباطبایی و پرویز تناولی بزند. ولی توی چشم آدم فرو می رود. عین کاردستیهایی که صافکاری و نقاشی اتوموبیل سر کوچه برای پسرک ترسان و لرزانی ساخته تا 20 بشود 




دیوانگی سر ساعت

بهش گفتم آدم اگر واقعی دیوانه بشود سرساعات خاصی نیست. 
گفت: چرا هست. صبح بلند می‌شوی بروی سرکار. دیوانه‌ای ولی دل و جگرش را نداری. می‌روی ولی دیوانه هستی. بعد مشغول کار می‌شوی. یک ساعت و دوساعت و کلا اینقدر اسب عصاری دوانی می‌کنی تا آفتاب می‌افتد.  
بعد عروسی‌ات می‌شود که داری می‌روی خانه. مثل هزارتا دیوانه که هیچ کدامشان اضافه کار ندارند، چه دولتی چه خصوصی. بعد بازهم حیا می‌کنی. جان نداری دیوانه باشی. می‌رسد به ساعت خاصی. تا  شب همینطور دیوانه‌هستی تا فردا. دیوانگی مثل لکه‌ی خون روی لباست می‌دود و جان می‌گیرد. دلش را نداری با آب سرد بشویی. آب گرم فقط جانش را زنده می‌کند. تر کردن با دست، دیوانه‌ترش می‌کند. جان می‌گیرد. حتی وقتی کنار تلویزیون و خانواده لمیده‌ای دارد چهار نعل روی سینه‌ات می‌دود. حتی شاد و خندان می‌گوید همین فرمان برو.  تا صبح می‌دود. 


این بچه‌ی آخری طوری شده بود که همش گوشی توی گوشش بود و داشت آهنگ گوش می‌داد صورتش تازه تنوری شده بود و جوشهای ریز و  درشت کلافه‌اش کرده بود. انگار یک مشعل انداخته باشند پایین فکش، از زیر ابروها تا پایین مثل خامه‌ی پر لک وپیسی شل‌تر شده بود و افتاده بود. چند تار باریک هم فر خورده بود زیر گلویش و وقتی خودش را موقع آب خوردن توی آیینه نگاه می‌کرد خنده‌دار به نظر می‌رسید. یک روز  از مدرسه که می‌رسید تا مدتها دنبال من یا مادرش همینطور یک بند تعریف می‌کرد و یک روز هم همینطوری صاف می‌رفت زیر پتو و گرما و سرما هم نمی‌کرد. می‌گرفت می‌خوابید تا وقتی آفتاب، چهار تا بزند و همان تکه‌ی کوچک حیاط که نور می‌ریخت را جمع کند و ببرد. مادرش کیف می‌کرد وقتی تک پسرش تلفن داشت و هی با او کار داشتند. از زیر پتو که می‌زد بیرون، شروع می‌کرد بیخودی خندیدن تا برسد گوشی را بردارد و زندگی‌اش از آن لحظه آغاز بشود. بهترین جایش آن بود که داشت با صدای گردابی‌اش فقط جواب آره و نه و گاهی جمله‌های خیلی کوتاهی به دوستش می‌داد. مادرش به همین بهانه می‌رفت بالای سرش و می‌پرسید: چای می‌خوری؟ 
انگار بچه‌اش هنوز هشت ساله باشد و شیر سماور غیر قابل پیچاندن به نظر بیاید. برای همین هم ترجیح می‌داد همین‌ها را ازش بپرسد.
با خودش تکرار کردک به هیچ قمیتی حاضر نیستم خودم را بگذارم توی وضعیتی که یک زنی بهم بگوید: بدبخت
درست است خیلی آدم شرافتمندی نیستم ولی اینطوری هم نیست که بروم همین یک ذره را بفروشم دو خط تلفن دستی بخرم. دمب و دقیقه بهش زنگ بزنم بگویم: دوستت دارم. تا خاطرجمع بشود برایم عادی نشده است. مسعود گفت: دچار بحران بغل گرم شده‌ای. یک چند وقتی زمین خوردی. بعدش هم مثل این کشتی گیرهایی که همین تازگی ضربه فنی شده باشن. دوباره رفتی پاچه‌ی حریفو گرفتی بدتر شد. اینطوری فایده نداره
گفتم: نه مسعود جان. من از یک جایی به بعد فهمیدم که آدم از هر زنی خواست می‌تونه دل بکنه. مهمتر از همه فرار کردن از دیوانه‌هاست. چرخید و خاکه سیگارش را خالی کرد توی نزدیکترین لیوان. همینطور با نگاه بهش فهماندم که هر لیوانی زیر سیگاری نیست. دوباره به زبان آمد: می‌دونستی ترکمن‌ها هیچ وقت روی ساز آواز نمی‌خونن؟ 
- خوب
: پس تو هم اینقدر وسط منبر من نیا. 
- خدا از سر تقصیراتت بگذره. ما که مثل یه دسته سیب زمین زندگی می‌کنیم. خیلی با هم فرقی نداریم. 
: به نظر من زن باید یه چیزی داشته باشه که قدم بذاره توی زندگیت و الا زود منحرف می‌شه. مث پوست سفیدش که زودی کک و مک می‌زنه زیر آفتاب. 
: یکبار یک شوخی بد کردم باهاش. حرف دلمو بهش گفتم. همینطوری بی هیچ مقدمه‌ای گفتم: فلانی ازت خوشگل‌تره ولی به قشنگی تو نیست. می‌دونی؟ اونم همون اولیش رو باور کرد و شکست. یعنی رابطه تموم شد. 
دستهایش را به هم می‌زند انگار گرد چسبناکی را می‌تکاند. 

مهار موهای سطحی

زیاد دیده اید که آدمهای کچل تراز بنده با چند تا زلف بلند، هنر محیر العقول، شانه، ژل و وسایل ساده ی دیگر سعی در بیابان زدایی نموده اند. اینها واقعا مدبرترین و امیدوارترین نوع ایرانیها هستند. 

یکی از آنها راننده مینی بوسی بود که چند سال پیش توی خط لوله بین شهری گاز، مهندسشان بودم. 

  

یک دفعه زده بود توی خاکی و از هر نوع گفتگوی مزخرف و عامیانه و اس ام اس و اینها برگشت گفت : مهندس موهام داره میریزه... دارم افسرده می شم. 

بنده هم که حسابی این نقشم را پذیرفته بودم در ادامه انواع روشهای ضد افسوس را تا شامپوی سیر گفتم. 

الان ازش خبر ندارم که بالاخره چند چند شد. ولی روزگار سخت و سرمای زمستان بود و لوله های عایق کاری شده که کنار کانالهای عمیق توی کوچه پس کوچه ها کنده شده بود. خاک سردی که حتی هیچ لوله ی فلزی هم نمی خواهد تویش دفن شود. بعد می دیدم که برف آمده است. روی لوله ها کم کم می نشست. حسرت می خوردم. حسرت از اینکه چطور چنین مساله ای بزرگترین موضوع زندگی اش شده است و ما داریم به ته دنیا نگاه می کنیم و گیر چیزهای ساده نیستیم. خوشا به حالش. 

فرهنگ سازمانی - حال و هوای سازمان جدید یا نوقدم

فرهنگ سازمانی  در یک حالت ایده آل آن می تواند در سازمانی جدید تجربه شود. یکی از جذابترین اتفاقها این است که در ابتدای کار یک سازمان جدید با چنین مجموعه ای وارد کار بشوید. از طرفی یک مشکل اساسی هم برای پیشبرد جریانات کاری خودتان دارید

 هر سازمان جدید توی ایران اغلب از یک سری شبه جزیره تشکیل شده است که به نوعی  بخشهای مختلف دیسیپلینها با هم قبلا همکار بوده اند یا مثلا مدیران میانی هر کدام تیمشان را آورده اند تا آنجا را سر و سامان بدهند. البته موضع تعاملات کاری وقتی به معنی کلمه حاد می شود که سازمان جدید از قهر و غلبه یک سازمان پولدارتر و با منابع مالی بهتر به یک سازمان ورشکسته یا به  عبارت خصوصی تر یک شرکت ورشکسته، صاحب مجموعه جدید به شکل ادغام شرکت و یا ادغام سازمانی باشد. در این گونه موارد یتیمهای شرکت قبلی در زمین خودشان 3 صفر باخته به نظر می رسند. البته این فرهنگ عمومی ما آدمهاست که نیاز به کمی ویرایش دارد. همه تان بهتر می دانید که فرهنگ سازمانی نشت و نشرش ارتباط مستقیم با مدیریت سازمانی دارد. ولی در این سازمانهای نوپا و نوقدم، خیلی از مدیران سازمانی هم، سپر  کاملی از احتیاط و ملاحظه در پیش می گیرند تا وقتی کمی تعاملات بر پایه ی اهداف جابیافتد و بعد تیم بندیهای رسمی و دقیق تر شکل خواهد گرفت. 

به طور کلی هر نوع از شرکت یا سازمان جدید که باشید شاید این چیزها را تجربه کرده باشید: 

روزهای اول انگار آدمهای حرفه ای کاملا از جزیره محل زندگی خودشان که می تواند یک شرکت بزرگ خصوصی و یا سالهای سال کار پارتیزانی چریکی با چند نفر به عنوان شرکت باشد. به هر صورت این آدمها به طور بدیهی تمام روزهای اول را پای تلفن هستند. چه ثابت و چه  همراه. و دارند پروژه ها و کارهای قبلی خودشان را پیش می برند. اما بخش آی تی یا فناوری اطلاعاتیها مخصوصا آنهایی که کار شبکه و سخت افزار می کنند، تقریبا هر روز چنین چیزی دارند. خیلی حرفه ای مشغول جدا کردن بند ناف آدمهای جدید در سازمان جدید هستند. بعد آدمهای جدید را می بینید که دارند از دنیاهایی که آمده اند برای هم تعریف می کنند. بعد این یک جور ماه عسل است که باید به بهترین شیوه برگزار شود. چون فرهنگهای سازمانی مختلف را در جاهای مختلف این چنین سازمانهایی می بینید. آدمها با هدفهای مختلفی مانند شومنی، توی دل بالاسریها جاکردن و حتی اهداف مثبتی مانند حفظ برند شخصی، حفظ برند سابق سازمانی و پیش بردن  اهداف سازمان نوپا، همه می آیند گوشه ی کار را می گیرند. سعی می کنند بجوشند و یا نجوشند. به هر حال توی این سالهایی که کار کرده ام خیلی از این مشاهده ها لذت برده ام که شاید باب دل مدیریتی ها نباشد ولی تعاملات انسانی اش خیلی زیباست. رفتن و فتح الفتوحات سازمانی در ایران، معمولا از نوع فتح مکه و بدون خونریزی اتفاق می افتد. ایرانیهای عزیز معمولا هنوز مثل اروپایی ها اینقدر در رفتار سازمانی خود حرفه ای نیستند که ازشان نشود عبور کرد. امیدوارم به روزهای خوب و خوش.

ماهواره تدبیر-زیر دریایی امید: نظریه تدبیر از بالا امید از پایین

 در خبرها آمده است که ما دوباره می خواهیم موجود به فضا بفرستیم. این بار قرار است بعد برگشت حسابی ازشان تحقیق و تفحص بشود: 


- شما توی فضا چی کار می کردید؟ 

گفته بودند رفته بودیم برای دفاع تحقیقاتی ولی من اصلا روحم خبر نداشت. 

 

- این خانم فضایی با شما  چه نسبتی دارند؟ 


کی؟ ایشون... بوق فضایی هستند. هیچ جانوری در فضا نمیتونه تنها بمونه. 


- چند وقته توی فضا می گردید؟ 


والا ما از اولش یه آدرس داشتیم دور و بر میدون ونک هی آدرس دادن بهمون، تا رسیدیم اینجا. 


- دقیقا از چه مسیری رفتید؟  یافته های ما نشون میده از اول مستقیما از سوراخ لایه اوزون عبور کردید. هدفتون چی بود؟ 

 

عرض کردم. من اومدم دیدم همه جا ترافیکه. دور کاری هم نداریم. گفتم برم سر این کار که آگهیش توی سایت بود. 


- این چیه؟  شما با چه مجوزی با مجله ی خانواده فضایی مصاحبه کردید؟ 


جانور می خندد. دندانهایش زرد است. چیزی شبیه کف بین آنها در جریان است. رو به مخاطبش می کند و می گوید: 

والا چه می دونم. فکر می کردیم فضایی شدیم. معروف شدیم میتونیم خودمون رو از جمله ی حیوونای فضایی بدونیم مثل یک خانواده. اونام زنگ زدن ما هم رفتیم. 


- اینا مهم نیست ولی اینجا گفتید که کارشناس آسیب شناسی فضایی هستید! 

واقعیتش من یه مدت زیادیه بیکارم. چند وقته حقوق هم نگرفتم. گفتم از این همه توانایی که داریم استفاده کرده باشم. اینه که خواستم مشاوره آسیب شناسی فضایی راه بندازم. 


- اینجا یک اتهام دیگه هم دارید. 

ورقه ی اتهامات را بیشتر توی نور  می آورد و کج می کند تا خوانده شود: متهم هستید به کلاهبرداری، جعل مقطع تحصیلی دکتری و تدریس خصوصی در این بخش از فضا.

بعد بلند می شود و روی نقشه  توده ی سیاهی را نشان می دهد. 

یک سری دیگه هم هست: 


هو کردن محققان ما و فرار از دست آنها و ایجاد اختلال در تحقیقات میدانی فضایی 

نداشتن پایان خدمت 

دوباره موجود نیشش باز می شود: آقا اینا که تو فضا لازم نیست هستش؟ 

- فقط گوش بده 

و ادامه می دهد. 

...


- حالا چه دفاعی از خود دارید بکنید؟ 

والا دفاع که نه ولی وصیت می کنم حالا که روحم قراره به پرواز دربیاد، حداقل از بقیه ی چیزام برای پیشبرد تحقیقات فضایی استفاده بشه! 





جام جهانی برزیل 2014 حمله به صفحه شخصی لیونل مسی

جام جهانی برزیل 2014  با حمله به صفحه شخصی لیونل مسی به عنوان اولین خبر در راه است.

اصل ماجرای کری خوانی و به قول داخلی ها هتاکی به فوتبالیست نابغه آرژانتینی لئونل مسی را که لابد خبر دارید. نزدیک 100 هزار نفر آدم ایرانی رفته اند و انواع بی ادبی را به این بنده خدا روا داشتند. خوب این تفاوتش هم که کاملا معلوم است با کری خوانی های داخلی و غیر ملی 

اما واکنشها جالب بود. 

یک چیزهایی هست که همیشه در ایران ثابت است: 

1- رییس سازمان سنجش برادر توکلی 

2- ایرانیهای واقعی با تماشاگر نما، ایرانی نما و غیره فرق دارند. 

3- وغیره 


من هنوز دارم محاسبه می کنم که این مردم واقعی چه کسانی هستند که خودشان را به دوربینهای تلویزیون نشان نمی دهند یا کم پیدا هستند. به هر حال عده ای هم کامنتهایی برای دلجویی نوشتند با زبان انگلیسی خودشان که they are just playing cats and dogs به نظرشان هم رسیده خیلی موش و گربه بازی معنی می دهد. ملاحظه بفرمایید معنی it's raining cats and dogs. 

بماند. تمام این ها نشان می دهد ما یعنی مردم ما چقدر میهمانی خارجی بلد است و چقدر میزبانی خارجی یاد گرفته است؟ 

کی شده است  که توی همین تهران به این بزرگی فلان چهره مثلا ترویج علم در دنیا دعوت بشود و بچه ها باهاش ارتباط برقرار کرده باشند یا توی دانشگاه ها به جز شخصیتهای سیاسی خارجی کسی دعوت بشود و دانشجوها باهاش ارتباط بگیرند؟ 


مردم ایران هنوز تازه یک چند صباحی بود به سفرهای استانی رییس جمهورشان عادت کرده بودند که تمام شد رفت:) 



دانلود کتاب خاطرات یک بچه چلمن-لاغرو-لاغرمردنی diary of a wimpy kid

یک زمانی می رفتم خانه ی عمو جان و زل می زدم به عکسهای کتاب قصه های من و بابام. به نظرم تنها کتابی بود که در بچگی نداشتم. هزارتا کتاب خوب کودک و نوجوان داشتم ولی این یکی از سبد کالایم بیرون بود. آن موقع کمد دیواری خانه ی عمو جان درحد یک اتاق بزرگ بود. یعنی از یک طرف به اتاق راه داشت و از طرفی به حیاط خلوت پشت خانه متصل می شد. به همین سادگی یک میز تحریر کوچولو گذاشته بودند توی کمد. جایم همانجا بود. می رفتم و دل نمی کندم. به همین سادگی بعدها اصل ماجرا را شنیدم: مادرم وقتی داشتیم می رفتیم خانه ی عمو جان به توصیه ی پدر جان کتاب ما را تقدیم کرده به زن عمو و در حقیقت پسر عموی هم سن و سالم. این بود حسرت سالیانی که این کتاب را نداشتم  و دیگر هم نشد. 

اما زمانه عوض شده و فرزند دلبند شما علاوه بر خرید کتاب می تواند از موهبت خواندن آن به صورت اینترنتی هم بهره مند بشود. نمی دانم چقدر با ادبیات نوجوانان دنیا ارتباط دارید. ولی من گاهی می خوانم

مخصوصا این یکی را که فیلمش هم به نظر ساخته شده است. 

به هر حال 5 ترجمه از این کتاب هست که می شود خرید و در اینجا گفته ام.


 دانلود فیلم  diary of a wimpy kid 


اما بخشهای مختلف این کتاب به زبان انگلیسی با تصویرسازیهای بی نظیر و جملات بسیار ساده که ترجیحا بخوانید : 


دانلود کتاب خاطرات یک بچه چلمن-لاغرو-لاغرمردنی diary of a wimpy kid- بخش اول 

دانلود کتاب خاطرات یک بچه چلمن-لاغرو-لاغرمردنی diary of a wimpy kid- بخش دوم 

دانلود کتاب خاطرات یک بچه چلمن-لاغرو-لاغرمردنی diary of a wimpy kid- بخش سوم 

دانلود کتاب خاطرات یک بچه چلمن-لاغرو-لاغرمردنی diary of a wimpy kid- بخش چهارم 


دانلود کتاب خاطرات یک بچه چلمن-لاغرو-لاغرمردنی diary of a wimpy kid- بخش پنجم 

دانلود کتاب خاطرات یک بچه چلمن-لاغرو-لاغرمردنی diary of a wimpy kid- بخش ششم 

دانلود کتاب خاطرات یک بچه چلمن-لاغرو-لاغرمردنی diary of a wimpy kid- بخش هفتم 



روایتهای داستانی یا خاطره نویسی، داستان نیست!

روایتهای داستانی برخلاف توقعات غالب داستان خوانها چیزی نیست که حاوی پیرنگ داستانی منسجم باشد. این موضوع در روایت داستانی آنرا تبدیل به موضوعی برای پرورش شم داستان نویسی خواهد نمود. این موضوع چالش بزرگی درباره ی دنیای داستان در بین داستان نویسان کنونی در ایران ایجاد نموده است. بسیاری از منتقدین به شدت  نقد شباهت داستان کوتاه و حتی رمان به فضای روایت داستانی و خاطره نویسی را به عنوان مهمترین ضعف داستان نویسی قلمداد کرده اند. عده ای از دوستان دست اندر کار ادبیات هم پا را از این مرحله فراتر برده اند و قرار است با ضرب و زور روش خاطره نویسی را با ترمیم و شکسته بندی از حالت روایت داستانی به داستان بهبود دهند. به نظر می رسد روایت داستانی یا خاطره نویسی به تعبیر ساده تر در اصل مربوط به داستان نویس هایی باشد که قرار و مدار و به قول مدیریتی ها Bond ذهنی با مخاطب خود بر قرار نموده اند و حال با هر جور روضه خوانی مثل خاطره نویسی، نوشتن روایت داستانی و خیلی از قالبهای روزمره نویسی، باز هم پامنبریهای خود را به گریه بیاندازند. 

1- اثر فلسفه خواندن زیاد، زبان آدمها را خیلی تحت تاثیر قرار می‌دهد. طوری که به وضوح می توان آنها را به فلسفه خوان و غیره تقسیم کرد. توی ادبیات به نظرم جای این  کارها نیست. این را به خودم می گویم که باید بیشتر مواظب زبانم  باشم. در ضمن فلسفه خواندن الان در دست دانشجوهای 18 ساله ی دانشگاه است و اصلا نگران کلاس گذاشتن و غیر از آن نباشید.  

2- وقتی کتابی به نظر مفید را می‌خوانم، دندانهایم به هم ساییده می‌شود. از اینکه هر بار بخشی از این اقیانوس به شکل موج خروشانی مقابلم قرار می‌گیرد که لاجرم ابتدا و انتهایش معلوم  نیست. 

3- اعتراف می‌کنم نسبت به- به بلاهت گرفتن آدمها - خیلی رنجورم. تا کسی اینطوری احوال پرسی می‌کند، جگرم می‌سوزد. صدایشان را در گوشت آهسته می‌کنند. طوری که حتی کارتنهای کودکانه نیز چنین توطئه‌ای را بارها و بارها یاد بچه‌ها می‌دهند. یکی از حقوق اولیه ی بشری، احمق فرض ننمودن مخاطب است. 

4- می‌گوید فلان کار را نکن سرطان می‌گیری. می‌گویم توی تهران همه جور آلودگی صوتی، تصویری، الکترومغناطیسی و غیره هست. وقت زندگی را همینطوری داریم رد می‌کنیم. هنوز به دلیلی قطعی برای مبارزه با سرطان و اینها نرسیده ام. 

5- به نظرم قواعد گفتمان اجتماعی از بالا صادر می‌شود. از وقتی رییس دولت این اعتماد را در حد همان حرفها به مردم برگردانده  و حسابشان کرده‌است تمام دولتمردها، مجریهای تلویزیون، رسانه‌ای‌ها و خیلی از آدمهای مهم و پر بازدید، همان شکلی شده‌اند. این نشانه ی خوب به نظرم حداقل باید تا شب عید امسال دوام داشته باشد. 
6- به زودی دنباله روایتهای داستانی  را در همینجا می گذارم. 


شرکت شما چرا حقوق معوقه تان را نمی‌دهد؟

1- ندارند، خودشان هم ندارند.

2- گردن کلفتند، اول خودشان باید تمام و کمال بگیرند 

 3- طرف دولتی آنها خیلی بی پول است 

4- طرف دولتی تغییر مدیریتی داده و لینکهای قبلی از بین رفته است

5- شرکت ما همه چیزش به راه است ولی اوضاع را بهانه کرده است. 

6- در نداشتن مرکب به سر می برند، یعنی ندارند. عرضه تامین منابع هم ندارند.

7- منتظر اتفاقهایی مثل سیل و بلایای طبیعی دیگر هستند تا موضوع فراموش شود.

8- این مساله مثل دروغ- آب خوردن سابق- کاملا طبیعی است. باید دندان روی جگر نداشته تان بگذارید. 



و هزار حرف و حدیث دیگر. جالب اینکه در دین مبین اسلام توصیه هست به پرداخت رویایی دستمزد قبل از اینکه عرق کارگر خشک شود. و کلی حرف و حدیث دیگر درباره این موضوع که حق گرفتنی است و خیلی گرفتنیهای دیگر. اما شما هم مثل من بارها تجربه کرده اید که صاحب کار، مدیر یا رییس تان - مثلا در حد معاون وزیر- قبل از پرداخت حقوقهای معوقه سفر زیارتی مکه تشریف می روند.  

اجرکم مقبول 



پ.ن: نلسون ماندلا در گذشت : 

نلی از بچگی عاشق فرهنگ ایرانی بود. حتی یادمه یه کتاب داشت... ماهی سیاه کوچولو که شاید نزدیک به 30 سال این کتاب رو می خوند و دوست می داشت... اینقدر که می گفت من ایرانیها رو عاشق آزادی می دونم... 

مادر نلسون ماندلا - مراسم سوم-

پ.ن- پریم: بعضی آدمها سمبل جهانی هستند و شوخی باهاشان جایز است. 

استاد بودن - شاگرد پروری در ادبیات داستانی

زنگ می‌زند. ناز و اداو دلتنگی از استادش که حالشان را می‌گیرد. اینکه استاد به چه دردی می‌خورد یک راهنمایی ساده برای پیشبرد پروژه انجام نمی‌دهد. استادها از قدیم رفت و آمد شاگردو زانوی تلمذش را دوست داشته‌اند. خوب و بدشان ناخواسته دوست داشته‌اند دور و برشان شاگردها بیایند و بروند. سوال کنند شیفتگی نشان بدهند و برای بار چندم کارشان را بیاورند پیش استاد و استاد بگوید اینجایش هنوز کار دارد. مهربان و بد خلقشان فقط همینطوری روزگار سر می‌کنند. 

 

استاد بودن با نبوغ داشتن خیلی در تضاد است. استادها اغلب دلشان همین دلی دلی و تاتی تاتی کردن با نو آموزها را می‌خواهد. اگر استاد بد خلق دیدید بدانید دو  حالت دارد یا زیاد بهش توجه نشده است یا واقعا اهل استاد بودن و شاگرد داشتن نیستند. نمی‌توانند میانه‌ راه دست کسی را بگیرند و بگویند اینطوری قدم بردار. خودشان اینقدر دارند با سرعت می‌روند که معلوم نیست شبه تندگذرشان بتواند دقایقی را توی ایستگاه معطل بماند. استادی درست مثل اتوبوس است. باید همه را جمع کند. برای همه  معطل بماند. با صبر و  حوصله شاگردها را به مقصدهایشان برساند. 

اما امان از وقتی که خود استاد هم نداند کجا می رود. داد از زمانی که استاد پر از اتفاقهای شخصی بی سرانجام باشد. حیف از روزی که استاد شانه های خود را برای بالارفتن شاگردها تمیز کرده باشد. ادعایی بنماید ولی شانه هایش لغزنده باشد و طفل معصوم های دنبال خودش را به حضیض بکشد. 


قبضهای مشترکین موبایل همراه اول مخابرات

قبضهای مشترکین موبایل همراه اول مخابرات تا کجا همراه شماست؟ 

از آنجایی که اینجا همه چیز خیلی دور از هم مطرح می شود، تحمل بفرمایید تا به صورت مختصر به اطلاعتان برسانم و شفاف سازی و پاسخ گویی و صغرا کبرای لازم را همه یکهو و به یکباره خدمت شما تقدیم نمایم: 

مخابرات محترم در گیر و گذر تبدیل وضعیت صدور قبض های مصرفی از وضعیت دو ماهیانه به حالت ماهیانه عظیمت کرده اند. به طور مشخص اصلا این همه این و سو و آن سوی دارندگان موبایل همراه اول را کنکاش کردیم و یکی از ایشان مطمئن نبود که این - قبض منتهی به ماه فلان- واقعا یعنی چقدر و چند روز؟ بعد این چیزها که خدمت شما عرض می کنم: 

 

1- به هم زدن ذهن مصرف کننده درباره مصرف دوره ای که مثلا دو ماه به طور مشخص خودش از مصرف خودش خبر داشت.

2- ایجاد موضع مغشوش درباره گران و یا ارزان شدن نرخ مکالمات همراه اول 

3- ارسال نتایج قرعه کشی برای بچه های خوب که قبض را -دور پرداخت- یا به طور غیر حضوری پرداخت نموده اند. 

4- و از همه مهمتر تشویق مصرف کننده به زرد شدن و در نتیجه ایجاد فضای اپراتوری زرد با پیامهایی درازگوش کننده نظیر این: 


با تبدیل خط دائمی به موقت، لذت یک عمر را به دقیقه های ارزان و پر انرژی .... نه اصلا اینطوری نبود، اینطوری بود: 

با تبدیل خط دائمی به اعتباری، هیچ وقت بدون شام... آهان بدون شارژ نمانید. 


خودتان در این طرفه ها و ترفند ها ملاحظه بفرمایید که مرجع رسمی دولتی مخابرات چرا اینقدر بازیگوش شده است و یک دفعه روی پای خودش بند نیست؟ از ملت می خواهد زنشان را طلاق بدهند و زن صیغه ای اختیار نمایند؟ 


و اما درباره ارتباط این قضایا با کارتن ماداگاسکار 3: 

اگر ندیده اید به طور خلاصه یک ببر سیرک معجزه اش این بود که از حلقه ای کوچک رد می شد. بعد این کار را به کمک روغن زیتون انجام می داد که یک روز آتش می گیرد و موهایش می ریزد و خلاصه شکست را در آغوش می گیرد. 

بعد این شیر ماداگاسکار که از قسمتهای یک و دو ی کارتن ماداگاسکار خاطرتان هست، می آید و بهش راه حلی معرفی می کند. نرم کننده به جای روغن زیتون! 

و در نهایت با یک پایان خوش و نرم  از سوی مصرف کنندگان و غیره مواجه خواهیم بود. 

به نظر همراه اول با حل کردن مشکلات بریز و بپاشهای آفتابه لگن هفت دستی به جایی نرسید و قرار است با چهره ای چابک به عنوان یک سازمان نمونه، به کار خود ادامه دهد و هیچ کس را تنها نگذارد. 


پ.ن: دوستان همراه اولی از من به شما نصیحت! حالا این خوب است که دنبال ضعف و بیماری مردم برود؟ بعضی اپراتورها زردی مادر زادی دارد عزیز من! شما هم باید بروی آن طرفی؟ 

اقتصاد هنر به جای شعار- چرا هنرمند فقیر است؟ مغازه دار پولدار؟- قسمت اول


در خبرها زیاد می شنویم که فلان هنرمند در نهایت فقر یا وضعیت بد قرار گرفته است. بیمه ندارد. از پس هزینه های درمانی خودش بر نمی آید و هزار مصیبت دیگر. اما چاره چیست؟ 

آدمهای عادی جامعه ما، که نمی شود خیلی برای این عادی خط کشی خاصی قایل شد، چیزی به نام هنر را به طور ریشه ای و فرهنگی یک فضل و اضافی و شکم سیری می دانند. اما این مساله در همه جای دنیا به اشکال مختلف وجود دارد. 

 

 

از دید اقتصاد کالای فرهنگی -خروجی های ملموس هنری- یک جور کالای عمومی است که به نظر دولتها نقش پر رنگی در تولید آن بایستی داشته باشند. چون در گام اول برای سود بردن جذاب نیست و توان بسیار بالایی را می طلبد. 

اما مشکلات مخصوص ما در ایران به نظرم بخشی از آن به شرح زیر است. 

قبل از شروع ماجرا حتما بعضی از آدمهای پولساز و موفق دنیای هنر را کنار بگذارید. 

اما لیست مهمترین مشکلات: 

مشکلات مستقیم از سوی دولت 

1- نبودن قانون مالکیت فکری به صورت جدی و قوی : این نبودن قانون در همه جای کسب و کار به صورت متورم و برجسته ای توی ذوق می زند. وقتی یک طراح تی شرت و لباس نمی تواند از حقوق فکری خود دفاع نماید، قطعا شغلی به نام طراح به معنی واقعی و درست آن جدای از سازنده محصول و مجری وجود ندارد. 

2- نبودن فضای ساده تبادل فکری هنرمندان: 

از زمانی که به نظرمان رسیده است هنر ابزار خوبی برای تبلیغ است، این چاقوی تیز را خیلی ناشیانه برده ایم توی دل فضایی که واقعا صنعت ساخت محصول هنری- حوزه هنری- به این غلظت و بی مایگی وجود دارد. انواع کتابها و نشریهای فرمایشی از مطالب غیر ضرور در حال تولید است و واقعا عده ای خاص می تواننداز  چنین فضایی استفاده نمایند. جون هنرمندها به نظر آدمهای غیر طبیعی و مهارنشدنی و غیر متعارفی می رسند- انگار نباید برسند- 

به همین سادگی فضاهای دیگر را هم خبر دارید که اجازه تکثیر و عمومی شدن ندارند. مثلا اگر شخصی برای تمرین تئاتر از خانه اش استفاده کند. بعد به راحتی با هر افتادن برگ خزانی از درخت ممکن است مورد مواخذه و تنبیه از سوی مراجع قضایی قرار بگیرد- به نظر مراجع محترم این روزها با اعتیاد خلق الله ندار ترند، همین هفته همسایه ی گرامی را ریختند و DEA ما آمد چند تایی شان را برد به نظر یک شب هم آنجا نخوابید تازه جری تر و جدی تر هم به کار فروش مواد مخدر ادامه می دهد- باور بفرمایید فقط مناطق یک تا سه جزو تهران نیست که بگویید کجا پلیس دخالت می کند؟ طبقه متوسط جامعه تمام ایران پخش است. اینها واقعا نیاز به اعتماد از سوی دولت دارند. 


3- فعالیتهای هنری مجازی به جای واقعی: 

اینجا باید بگویم که منظورم از مجازی فضای فیس بوک وپلاس و اینها نیست. دقیقا به فعالیتهای مناسبتی، چهارچوب دار، لوس و بی کیفیتی که راه به راه در رسانه ها به عنوان هنر مطرح می شود می گوییم مجازی، مجازی در مقابل واقعی. واقعی اش واقعا در پستوی خانه ها و درخلوت هنرمندها در جریان است. یکی فیلم مستندی می سازد و می برد بازارچه کن می فروشد. یکی موسیقی برای دل خودش کار می کند. دیگری نوشته هایش را همین طور تلنبار در گوشه ای نگاه داشته تا اوضاع سر بالاتر بشود و کمی باد، غبار ها و ریز آلاینده های هوا را کنار بزند. وقتی فضای کار کردن اینطوری باشدف خود به خود کسی از این کار پول در نمی آورد و معیشت ندارد. این را مقایسه کنید با اورهان پاموک در ترکیه که کاملا در راستای فعالیت عمده کشورش یعنی توریسم، در حال کار کردن است. 


در یادداشت بعدی حتما دربار اقتصاد هنر به دقت بیشتر و با نگاه به عوامل غیر از دولتی خواهیم پرداخت. 



آزمون استخدامی- کتاب خاطرات کودک لاغرو- آشفته بازار کتاب

باورتان نمی شود از یک کتاب کودک به نام Diary of a Wimpy Kid  این همه نسخه های عجیب و غریب داشته باشیم. حداقل 5 نسخه که هر کدام را یکی دو ناشر با هم کار کرده اند. قبل تر ها در باره ادبیات کودک صحبت کرده ام. تقریبا حرف و حدیثهایم در این باره برای خودم چهار چوب دار شده است. 

 

اما واقعا اینقدر تشنه ی فرهنگی داریم که چسبیده اند به کوچه منیژه خانم اینها و باید کیسه شان را از کار خوب پر کنند؟ 

واقعا این یکی نشان دهنده این است که خلاقیت در نویسنده های کودک ما مرده است. 

از آقای کتابدار می پرسم: خوب الان اینها فرقش چیه؟ 

می گوید: یکی چهارتایی درآورده یکی 5تایی یکی 8 تایی یکی کتاب کار داره؟ 

- کتاب کار چیه؟ 

یه جای خط کشی داره که بچه ها توش خاطره بنویسن. 

خوب به نظر شما کدوم بهتره؟ 

همین که 8 جلدیه کتاب کار داره: خاطرات یک کودک چلمن 

خدا را شکر می کنم که چنین ناشرانی در فضای بزرگسالان آنقدر دستی ندارند، بجز یکی. و الا اینطوری می شد


: آزمونهای استخدامی یک  آدم بنجل رسید!  آزمونهای استخدامی 

تئاتر ایوانف- حسن معجونی- حرفهای لازم و دغدغه کیفیت

تئاتر های پر تبلیغ این روزها معضلی است که از اصل ریشه ی اعتماد مخاطب را از بیخ اره می کند. اینکه یک تیم قوی تبلیغ کار ندیده ای را بکنند، اعتبارشان را بیاورند وسط و کار ضعیفی تحویل مخاطب بدهند. 

از تئاتر هملت و تیکی تاکا به سبک برادر هنرمند پسیانی بگیر تا این یکی که خیلی دور و برش تبلیغ بود. به دور از توانمندیهای بالای بازیگری مثل حسن معجونی، به قول فیلم هامون دغدغه ی کیفیت رهایم نمی کند. کیفیت تئاتر کجاست؟ 

  

تئاتری طولانی که بنده موفق به دیدن اجرای زنده نشدم و دی وی دی پر از نویز ارائه شده توسط تالار تماشاخانه ایرانشهر را استفاده کردم: 


وقتی حرف از مدیایی به نام تئاتریا نمایش می زنیم نباید کار طوری دربیاید که با نمایشنامه رادیویی فرقی نداشته باشد. چند تا آدم در حال حرف زدن که طلایی ترین حرفهایشان بدون هیچ اکت چشمگیری قابل گوش دادن است. 

قهرمانی که از دوره چخوف با تاریخچه تئاترهای طولانی ساخته شده و قرار است با دراماتورژی معاصر نیز همان طول و تفصیل را داشته باشد. 

به نظرم در یک کلمه به بعضی چیزها خیلی اسم هنر نمی شود نسبت داد. بعضی کارها را هنرمندان انجام می دهند چون  این حرفها به شدت لازم است. ایوانف تئاتری با حرفهای لازم بود و بس. یک جور تئاتر عصبانی مثل خیلی چیزهای عصبانی که این روزها در حال ساخته شدن و انتشار است. 

نوسفر؛ نماهنگی برای تنفیذ حسن روحانی- ویدئوی امید - مرز و بوم چیست؟

اخیرا یک ویدئو از طرف برادر دهباشی با مشارکت امیر حسن مدرس و اینها ساخته شده است که می توانید از هزار جا مشاهده اش کنید. 

http://www.aparat.com/v/mUeBD


 پ.ن: 

1- از علایم آخرالزمان اینه که کلیپ ساز کلیپ میسازه - روحانی با گیتار صحبت کنه


2- وقتی  حرف از مرز و بوم می زنیم باید حساسیت آن را رعایت کنیم. به نظر کسانی صاحب مرز و بوم هستند که آبادش کرده اند. 

حالا هر کسی به اندازه قد خودش در این مساله دخیل است. اما رصد کردن واقعیت- نه تورم 40 و خرده ای درصدی - بلکه سیاستگذاریهای ممکن، اصلا خیلی توی راه مانده است. چقدر کار روی زمین است و چقدر نیروی متخصص بیکار داریم که بنگاه سازی برای تجارت خارجی ها در ایران زیاد شده است. سیاست خارجی که دوستان اهلی دوستی و مهر ازش صحبت می کنند فقط با بازکردن درهای اقتصاد اتفاق می افتد. نمی دانم واقعا چقدر می شود از تحول زیر بنایی دم زد. زمانی می رسد که دیگر بهتر بودن یا بد و بدتر دیدن کارساز نیست. توی یک سراشیبی کسب و کاری پر سرعت تنها چیزی که می شود انجام داد این است که دلقکها را به خواب مردم راه ندهیم. ساده و مختصرش این است که دوربین های مادون قرمز را خاموش کنیم تا تنور داغ پیدا کن ها به سرعت نیایند و حی علی الصلات ننویسند پای حوض صداقت و پاکی مردم. امیداوری خیلی خوب است. تدبیر هم بهتر است اما دلی دلی کردن مجری موقشنگ ها فقط نمک پاشیدن به زخم بستر مردم است. 


من قوی هستم

من قوی هستم هر روز صبح بیدار می شوم. تنه به تنه ی همه ی سایه ها می سابم. ماه هم ممکن است هنوز بساط تنبلی اش را ور نچیده باشد. می روم و تمام روز را دارم سوراخی برای بازگشتن به زمین می کنم.  

سر همین یکی هم حسابی دعواست. به همین راحتی هزار نفر دنبال همان یک سوراخ یک نفره هستند که قرار است آدم را ایستاده بگذارند توش. کلمات کافی و باکره برای گفتن هیچ چیزی وجود ندارد. هر کلمه ی خوبی را حوالی انقلاب گذاشته اند توی دهن دادزنها و حراج کرده اند تا بالاخره زیر قیمت همیشگی توسط یک عابر مفرح خریداری شود. 

حسابداری ملی : تعقیب اخبار روزانه مهم تر از افسردگی است

همینکه بتوانید اخبار روزانه را تعقیب کنید و بهترین و متنوع ترین و  به اصطلاح رنگی ترین سازمان و مدیر و مسئول هفته را پیش خودتان پیدا کنید کلی از افسردگی را به شکل برگ چال کرده اید تادر زمان مناسب تبدیل به کود مقوی برای زندگیتان بشود


مثلا اخبار اخیر اینطوری بود: 

  

1- در آزمون دکتری مدیریت، گرایشهای مالی و کار آفرینی دوباره به رحم مدیریت برگشت. این دو قلوی تازه از مادر جدا را به جایگاه اصلی خودشان بازگرداندند. به نظر توی هوای آلوده و سرد تهران این کار لازم می رسید. 


2- وزیر بهداشت فرمودند پزشکها می توانند دوتا بچه و بیشتر داشته باشند. خوب هر آدم سلیمی می پرسد چرا؟ اگر نظر جناب وزیر به مکنت و توانمندی برای تامین مالی بچه باشد، خوب آرایشگرها و سلاریوم دارهای کشور خیلی تامین مالی بیشتری دارند. حتی مادر بزرگ ما یک زمانی از توی فیلمهای دوره قدیم برایمان می خواند کادیلاک شورم. دارم می بینم اینقدر هم بد نیست. یک کسب و کار با درآمد آنچنانی است. 



3- برنامه ی شبکه دو یک مجری - نامداری پریم- دارد و برنامه امشب راجع به شارلاتانیزم در جراحی پلاستیک و زیبایی بود. 

مهمان برنامه طبعا دکتری از همین صنف محترم پلاستیک و زیبایی بود. اما مهمان ویژه این برنامه اولین بانوی جراحی پلاستیک شناخته شده در ایران بود. خانم شراره رخام در جواب سوال، اگر به گذشته برمی گشتید، ساده فرمودند هرگز این کار را نمی کردم. 


4- دوباره وازرت بهداشت : من خودم سالمم، وزارت خانه ای بیمار دارم. 


5- سایت خبری خبرنگاران جوات به تازگی توانسته است رکورد جواد بازی را بشکند. ایشان را تعقیب نمایید و محض نمونه یک خبر رنگین و سنگین و حرفه ای برای ما ارسال نمایید. 


6- سایت آپارات در جهت - انجمن دوستی جوانان ایران و آمریکا- سپیده خانم یا همین سپیده خالی را به جوانان ایرانی عزیز عرضه نموده اند. ایشان علاوه بر شیرین زبانی در سن 21 سالگی تحصیلات پلیتیک و سولوژی را در فاکولته های آمریکا می گذرانند. به علاوه خانم پرستو - توی- آپارات - سرچ کنید- توانسته اند جامعه شناسی خودمانی ایرانی ها را در آن سوی آبها به ایرانیان این سوی ابها عرضه نمایند. با تشکر 


7- هر چقدر هم حسابداری ملی بخوانید باز هم از این یکی سر درآوردن سخت است. بدهی دولت به تامین اجتماعی و برعکس، پدیده ای است که به صورت رفت و برگشتی انجام می شود: دولت 50 هزار میلیارد تومان(50  بزبزی) به تامین اجتماعی بدهکار است. توضیح اینکه بزبزی واحد پول مناسب برای حسابداری ملی است. 


8- 5 آذر هیچ مناسب خاصی ندارد فقط آقای دکتر احمدی نژاد باید به دادگاه برود و حتما باید حاضر شود که به دادگاه برود و اصلا غیبت نداشته باشد. 




قدم آذر خانم به اس ام اس های پاییزی

1- قدیمها وقتی پاییز بود ولیز بود، خیلی نوستالژیک تر بود. شاید الان اینقدر از این نوستالژی توی کوره انداخته ایم و گرم شده ایم که تمام شده و رفته است پی کارش. این یعنی رو تختی ات را جمع کن و وارد دوره ی دیگری بشو.  مثلا به عنوان داستان نویس سفر برو یک کشور خارجی و داستان نویسی ات را ادامه بده تا رستگار شوی.


2- احتمالا، سال سال این چند سال، یک جور جای خالی توی تقویم بوده در مقیاس سال که دهه 60 یادمان رفته است و دوباره سال سال باید یاد آوری کنیم که : بابا جان پوست ما به اندازه کافی کلفت است، هر چقدر که آن موقع بچه تر بودیم. 


3- روزی روز گاری... هیچ قصه ای در کار نیست، البته جز امیدواری از آمدن دوباره شنبه، که این شنبه در مقیاس دولتی قرار است سال 93 معیشتی باشد. ما که کلی نرمش قهرمانانه کردیم و داریم می کنیم تا این یکی شنبه برسد و داور سوت حرکت را بزند، تازه ببینیم چند چند هستیم. 


4- اخیرا معلوم شده است مردم سرمایه را خیلی دوست دارند ولی با سرمایه دار so so  هستند. به بیان دقیق تر - بابک زنجانی را خدای ناکرده به صورت مخفف و صمیمی : بز صدا می زنند. 


5- بهترین محرک اجتماعی در ایران شکلش اینطوری است، افزایش جریمه به خاطر نبستن کمربند ایمنی: اگر به دنبال پارادایم اجتماعی هستید، لطفا همین قسمت را انگولک بفرمایید. بسیار جواب می دهد، حتی شما مسئول عزیز 



6- ای کاش طعم را از دست نمی دادم. این روزها به شدت به آنها که در حال یادگرفتن هستند غبطه می خورم- عقل کلی - دردسرش همین است. عمار پورصادق به شدت سعی می کند عقل کل باشد و متاسفانه همینطوری هم هست:)  

اصلا در همین  رابطه کلی رفیق عقل کل دارد که سن و سالی هم ندارند و می خواهد یقه شان را بگیرد و تکانشان بدهد : مردک - جنسیتی اش نفرمایید- تو چرا اینقدر عقل کلی؟ آدم به سن تو باید دنبال ددر دودورش باشد و بس، برود حالش را ببرد، هنری ادبیاتی، شب شعری چیزی برود ... لامصب ها نمی روند. همه شان اینجا دکان جدید زده اند و کار و کاسبی ما را از رونق انداخته اند. به بچه های ایران افتخار خشک و خالی می کنم.