همه جای دنیا بین دولتی و خصوصی. خصوصی کوچک وخصوصی بزرگ تفاوت هست. شاید عجیب باشد ولی شرکتهای دولتیای هستند که اینطوری باشند: وقتی داشت عید میشد کلی اتفاقهای قابل توجه افتاد. مثلا یک تومان واریز کردند تا فقط معلوم شود طعم ملی شدن صنعت نفت چه طور است. تمامی هتلها به جز جزایر مارماریس، 75 درصد تخفیف دارند. بعد یکی آمد برای آنها دربارهی فریضهی خانه تکانی سخنرانی کرد. بعد از آن شخصی اولین قرارداد لوله پاک کنی برای پرسنل ادارهی آنها در شب عید را به همراه اولین لوله پاک کن مخصوص کارکنان این اداره، نشانمان داد. مدیر عامل هم آمد و تبریک گفت. بعد در پایان عدهای با قوطیهای پر از آجیل موسیقی نواحیلی مخصوص این اداره را که سالهاست دارد اجرا میشود، نواختند. خانمها بیشتر از قوطیهای پسته که شر شر خوب و گوش نوازی داشتند به هیجان آمده و دست زدند. در انتهای مراسم کمی هم از دیگر تاریخچهها و مراسمهای مربوط به نوروز گفتند. یکی از پیرمردهای اداره که میگویند ساعت خواندن بلد نیست و از روی آفتاب و مهتاب زندگی میکند آمد و رسم سمنو پزان این اداره را برای نسل جاری توضیح داد.او اعلام کرد که اعتقاد به بخت بلند جهت پاداش و دستمزد دارد و الا چیزی که از فضل پروردگار نباشد به پشیزی نمیارزد. لازم به توضیح است که درخشانترین بخش مراسم بخش اهدای جوایز بود چون آنهایی که در آموزشهای ضمن خدمت نمرههای عالی کسب کرده بودند، لوح زرین ویژهی این مراسم داده شد.لوح ویژه به طریقهی عجیبی در مراسم ساخته میشد. قطعهای طلا به اندازهی زبان فرد. ابتدا کارمند مورد نظر در جایگاه قرار گرفت. بعد با تاباندن نور و اندازه گیری طول سایهی زبان، تخمین موفقی از اندازهی زبان کارمند مورد نظر به دست آودند. بعد قرار شد تابلویی به شکل همان سایه و با همان ابعاد از ورقعهی طلا درست نموده و به کارمند مورد نظر اهدا نمایند. #bighanoon #عمار_پورصادق
اما بشنوید از شرکت ما: وقتی که آخر سال میشود بهمان کلی کتاب هدیه میدهد. مدیر عامل: خانم منشی به بچه ها اعلام کنید pdf های توی شبکه رو به عنوان هدیه برای پرسنل در نظر داریم.
منشی با لحن مخصوص شب عید: وا؟ فقط همین؟
مدیر عامل: نه خوب یه بادیه مسی کوچیک هست.
- چرا کوچیک؟
- برای اینکه به پرسنل یادآوری کنیم: آب هست ولی کم هست. مخصوصا برای حمام.
-تاس خالی بد نیست؟ نمیشه مثلا وسایل شستشو بهشون بدیم؟
-فکر خوبیه. شامپو تخمه مرغی پاوه رو هم به بستهی پیشنهادی ما اضافه کنید. البته مدیر پروژه ها یکی یک دونه لیف هم اضافه میگیرن.
پس از آن، آقای مدیر عامل در سخنرانی خود اذعان داشت که ما امسال سال پاکیزگی شغلی خواهیم داشت. بعد از ماه دوم سال یعنی اردوی بهشت متوجه شدیم این موضوع به شکل تعدیلهای جدید، رخ نموده است. برای همین شرکت ما برای اولین بار در خاورمیانه برای پرسنل خود- جشن تعدیل- برگزار نمود. بدین ترتیب که برای گفتن : تعدیل شدی عزیزم.
اتاق ویژهای به شکل زیر طراحی نمودند. اتاقی بدون پنجره. با دیوارهای ضربه گیر. به همراه یک میز و صندلی با قابلیت تحمل ضربات بسیار. توجه داشته باشید که صندلی با ضربات بسیار از ضرب عوامل اول دیوار و میز و اتاق و پرسنل و ک م م فیش حقوقی پرسنل با ب م م اقساط باقیمانده از وامهای قدیمی بانکی به دست میآید و اصلا ربطی به کتک کاری با صندلی بعد از شنیدن عزیزم تعدیل شدی ندارد. روی میز یک قوطی شربت آبلیموی رقیق هست که میتواند به فشار افتاده به هر کجا، کمک نماید. یک قوطی روغن زیتون بودار قدیمی هم هست که از ابتدای تاسیس شرکت روی همین میز هست. اگر شما احتمالا بعد از شنیدن چنین خبری، دچار مشکلاتی شدید، نامبرده میتواند درجا کمکتان نماید و سوگند که این یک قوطی آب معدنی نیم وجبی چنین توانایی زیادی در اجابت مزاج آدمی بازی خواهد نمود. طراحی این اتاق از سوی مدیر عامل ما همین امسال توی جشنوارهی مدیریت خوارزمی جایزهی اول – مدیریت منابع انسانی- را کسب نمود. مدیر عامل ما هم آن کت و شلوار قشنگه را پوشید و رفت گفت: ما اعتقاد نداریم شرکت ما منابع انسانی دارد. ما چیزی به نام سرمایههای انسانی داریم. بعد یکی از میان جمعیت فریاد زد. تلنت پولtalent pool. که معلوم شد دفعهی دوم انگلیسیاش را فریاد زده است. پس از آن همه او را شناختیم. او کامران پاچه، مربی بدن سازی شرکت بود که این بار در تی شرت صورتیاش ایفای نقش میکرد. مدیر عامل ادامه داد: بعله استخر سرمایههای انسانی داریم و حاضران کلی کف زدند و گفتههای مدیر عامل را به غایبان رسانیدند. شرکت ما در پایان سال پسر از ارسال یک عدد کارت تبریک الکترونیک در آن سال به کار خود پایان داد.
منشی شرکت زنگ میزند: الو – خانم رفیعی؟
میگویم: خانم رفیعی همین حالا از اتاق بیرون رفت.
میگوید. ایشون چرا ضوابط رو رعایت نمیکنه؟ چرا بدون اجازه تقویم رومیزیش رو با بغل دستیش عوض کرده؟ اصلا آبدارچی باید پاسخگوباشه؟
- باشه. بهشون میگم.
- اصلا چرا ایشون تمام خودکارهای سبزی که شرکت بهش داده گذاشته توی یک کشو، محصور کرده؟ ما هزینه کردیم براش.
- من خانم رفیعی نیستم ولی میگم.
- آقا میشه بگین اصلا چرا ایشون کهنهی بچه رو روی میز عوض میکنه؟
- پس اینقدرها هم بی تقصیر نیست.
- چی فرمودین؟ خانم رفیعی؟
- من خانم رفیعی نیستم. مضاف بر این خانوم نیستم ولی چشم حتما بهش میگم.
- راستی یه چیزی. میگم خبر دارین خانم رفیعی بعد از ظهرها کجا میره؟
- نمیدونم ولی وقت شیر داره احتمالا میره به بچهاش شیر بده.
- وا؟ من شنیدم میره به بچه های مردم شیر میده.
- یعنی چی خانوم؟ چرا باید چنین کاری بکنه؟
- شنیدم به خاطر پول؟
- باشه. باشه. بهش میگم خودکارهای سبزش رو هم دربیاره و استفاده کنه. مرسی خانم.
گفت خواهش میکنم و قطع کرد و با خیال راحت به 17 امین روز مهرماهش ادامه داد
حتما تصدیق میکنید که از لحاظ فنی فاصلهی بسیار کمی بین ما و آنها در توان فنی تولید نرم افزار وجود دارد ولی فاصلهی منابع انسانی ما تا ایشان از زمین تا آسمان است.
افراد کارامد یعنی چه؟ اگر بپذیریم فرد کارآمد در آن طرف دنیا با ایران فرق دارد میتوانیم به بحثمان ادامه بدهیم. فرد کارآمد در ایران یعنی کسی که با هزاران توانایی و ابتکار، هر آنچه در دانشگاه خوانده است را کنار میگذارد و مهارتهای پادویی خود را افزایش میدهد. یعنی در درجهی اول اطاعت فکری از مقام بالاتر که اگر اهل انفعال هم باشد، به بدترین شکل آن یعنی اطاعت در ظواهر و انفعال در تصمیمها میانجامد.
این فردی فقط سطح کورتیزول خود را کنترل میکند تا در هر شرایطی خشمگین نشود، احترام بگذارد و به هر ترتیب حتی با اره کردن پایههای میز خودش را به سطح پایین تر از مدیرش تنزل دهد. چنین فردی از لحاظ فنی ممکن است در مقاطعی ابتکار عمل را در دست داشته باشد ولی رفتارش دقیقا مانند برادر بزرگتر خانوادهی فقیری است که برای شام امشب لقمهی شکم سیر کنی فراهم میکند. در چنین فضایی مدیران، تمام آنچه در سازمان وجود ندارد را از فرد طلب میکنند. این حقیر حتی در سازمانهای بزرگ نیز دیدهام که بهترین مدیرها چیزی در سطح 10 کارشناس سطح یک را در نهایت میتوانند مدیریت کنند. آن هم مدیریت از نوع فروشگاهی که شما یک سری فروشندهی خدمات زیر دستتان دارید. برای همین تنها چیزی که این روزها به طور مشخص در شرکتهای نرم افزاری متوسط و بزرگ اتفاق میافتد فقط کپی کردن یک فرهنگ رفتاری ضعیف مثل صحنهی جنگ است. سرداری جنگی را تصور کنید که دانه به دانه بهترین گلادیاتورهایش را به میدان میفرستند. آیا واقعا خارجیها، اروپایی ها و آمریکایی ها هم اینطوری مدیریت میکنند؟
سالها گذشت و ما رفتیم دانشگاه و برگشتیم و شوهر خاله بازنشسته شد. تقریبا هر کسی میدانست که با این حس و حالش دارد توی #اسنپ کار می کند. یک وقتهایی هم به ما سر میزد. یک روز آمد و گفت: #اسنپ بی ناموس به یک نحو نامردانهای حق و حقوقم رو خورد. گریه امانش نداد. حسابی بغض داشت. مقر آمد که خاله کارت بانکیاش را گرفته و بیرونش انداخته است. داشت توی جامعهی مدیر محور و مدیر باز حل میشد. گفتم: خوب شوهر خاله جان غصه نخور بیا پیش بنده. همینکه #افتخار بدی این موارد مدیریتی رو با هم گپ بزنیم کلی به دردم میخوره.
آمد ولی #طرحهایش به درد ما نمیخورد. ما به یک ایدهی جدید احتیاج داشتیم. همین را گفتم تا مشاورم بهش بگوید. او هم گفت. شوهر خاله بی کم و کاست صبح، تراشیده و شیک آمد. گفت: حمید این دیگه تیر آخرمه. گفتم: چیه قربان؟ گفت: دروغ سنج. یه دروغ سنج که کافیه شروع کنیم به استفاده در مصاحبهها. دروغ سنجش وصل میشد به فنجان چای و صندلیای که طرف رویش مینشست. گفتم بالاخره حالا برای شروع میشود آبدارچی را استنتاق کرد تا ببینم ماجرای غیب شدن آن همه دستمال کاغذی توی شرکت چه بوده است. شوهر خاله دو ماه وقت خواست تا طرحش را جمع و جور کند. خوش قولی کرد و یک ماه ونیمه کار را تحویل داد. بالاخره آبدارچی را هم روی صندلی نشاندیم. شوهر خاله خودش سوال میپرسید: آقا همت جان یه توضیح به ما بده اون روز که تازه از #افق_کوروش اومدی بیرون چند بسته #دستمال_کاغذی گرفته بودی؟ کجا گذاشتیش؟ اون هفته چقدر مصرف کردی؟ کمدی که گذاشتی قفل داشت؟ #کلیدش رو فقط خودت داشتی؟
هزارتا سوال پرسید تا طرف واقعا از حال برود. همت مثل بلبل همه را جواب داد. دستگاه چیزی را نشان نمیداد. همت فقط یکجا سرفه کرد. شوهر خاله اشاره زد که : دیدی مهندس؟ بعد همت را بلند کرد برود بیرون. گفت: این باسنش بزرگه باید جای الکترودها رو عوض کنم. رفت. با دم باریک الکترودها را از هم دور کرد و بعد دوباره همت را صدا زد. همت این دفعه تا نشست پرید و گفت: آقا انگار صندلی برق داره. شوهر خاله گفت: شما یه دقیقه بیرون باشید. بعد دوباره رفت سراغ دستگاه و شاید ولتاژی چیزی ازش را کم کرد. خودش نشست. بعد دوباره همت را صدا کرد. همت خسته و کلافه بود. ساعت شده بود یازده شب. این بار به همه چیز اعتراف کرد. گفت برای فوت مادر خانمش خیلی دستمال کاغذی لازم بوده و آن ماه خرج و مخارجشان زیاد بود. حالا شوهر خاله داشت روی دستگاه دنبال جایی از نمودار باسن همت میگشت که نوسان شدید داشته باشد. جوینده یابنده بود. توی دقیقهی 3 و 25 ثانیه از دفعهی آخری که همت نشسته بود یک نوسان شدید پیدا شده بود. شوهر خاله حالا اختراعی کرده بود که میتوانست زندگی او را عوض کند. گفتم: من که حمایت میکنم. شما برو طرح رو ثبت کن. من همه جوره در خدمتم. آن روز به هیجانات گذشت. شوهر خاله توانست مدتها دنبال طرحش بگردد. در حقیقت مدتها ازش خبری نبود تا این که یک روز صبح زنگ زد و گفت: حمیدجان من به نظرم یه مدت باید دفتر شما بخوابم. با کمال میل قبول کردم چون واقعا هیچ وقت چنین خواهشی نکرده بود. یکی دو ساعت بعد خودش عرق کرده و بی حال آمد دفتر. به جز منشی همه رفته بودند. رفتم برایش چایی آوردم تا ببینم داستانش به کجا کشیده است گفت: من احمق اصلا از اول نباید به خاله ات اعتماد میکردم. بعد بلند شد به قدم زدن و گفت: یه چیز میگم تو رو خدا نخندی ها. قول دادم. گفت: من خیر سرم گفتم مخترع شدم. اختراعم رو به خالهات نشون بدم. اون شب شام آنچنانی درست کرد و طبق نظر من که خیلی زود شام میخورم شام رو خوردیم و فرصت زیادی داشتیم تا دربارهی اختراعم صحبت کنیم. تا رفتم دم و دستگاه رو آوردم یکهو برگشت. اون زن مهربون. چی میگن؟ ؟ دیو. آره دیو شد گفت: الا و بلا باید خودت تست بدی. منم نشستم روی صندلی. من احمق قبلش گفته بودم این دستگاه یه الکترود داره که توی موارد خاص که دروغگو سرپیچی و فریبکاری کرد میشه ازش استفاده کرد. اون رو گوشهی لب میذارن. اونم همین کار رو با من کرد. بعد شروع کرد سوال کردن. کم کم حس میکردم گوشهی دهنم انگار آفت زده باشه. یه مزهای میداد انگار زبونت رو چسبوندی به آهن داغ تنور. نگم برات که بالاخره من هم اعتراف کردم. اعتراف کردم یک روشنک نامی هست که برام میره بازار قطعه میخره. اون دست بردار نبود. هی میگفت: فقط همین؟ جمشید خان فقط همین؟ بگو باید تا تهشو بگی. گفتم: اون عاشق اختراعاتم شده بود.
دیدم اشک توی چشمهایش حلقه زده بود. جمشید خان هم گفت: منم همه چیزو گفتم و خلاص شدم. خیلی درد داشت. گفتم: اشکال نداره جمشید خان. اگر سلیقهاتون میکشه تشریف بیارین منزل ما ولی اینجا رختخواب همت هست. فعلا باشید همینجا. چه کاریه اصلا. روشنک خانوم هم نداریم و الا شما اینجا نبودین. من خودم با خاله صحبت میکنم. به نظرم شما کاملا بیگناهی.
یکی از سناریوهای طراحی شغل اینطوریه که اول برای هر پستی یه مسئول دفتر میذارن. بعد میبینن که اون مسئول دفتر از خود پست قراره قویتر عمل کنه. پست رو حذف میکنن. حالا جدای از این شوخی، وقتی شایسته سالاری در نهادهای دولتی وجود نداره، یک پیامی از سوی مسئولین به بقیه ی بخشهای جامعه در حال انتقاله: ما نیازی به تخصص نداریم. مهم اینه که طرف منعطف باشه. حرف ما رو پیش ببره. متاسفانه این موضوع حتی در مشاغال حساس و تخصصی هم وجود داره. برای همین ما دوره ی طولانی ای از حوادث رو در بخشهای حمل و نقل و غیره، داریم تجربه میکنیم. اسمش رو هم از قبل گذاشتیم: استکبار جهانخوار.
همیشه کار کردن برایم همینطوری عذاب آور بوده است خود کار اصلا سخت نیست بالاخره با کمی ور رفتن مشکلاتش حل میشود ولی امان از روزی که بخواهی آدمها را به مسیر کاری خودت بیاوری و باهاشان تیم ببندی. ادامه مطلب ...
تنبلی اجتماعی در یک تعریف ساده، تنبلی آدمها در انجام کارهای خود در قالب جمعی است. یک تیم توانمند را در نظر بگیرید که تک تک افراد آن تواناییهای زیادی در رابطه با ماموریتی که قرار است انجام بشود، دارند. این افراد ممکن است با همهی این توانمندیها و تواناییها، در اولین فرصت شروع به زیر در رویی از کار، فرافکنی مسئولیتها و به طور کلی ایجاد اختلال در امور بنمایند. به عبارت بهتر و عامیانهتر، افراد دچار تنبلی اجتماعی با این عبارت به تمام مخاصمهها و دلایل پایان میدهند:
چرا فلانی انجام نمیدهد و من انجام بدهم. ادامه مطلب ...
هدف از مصاحبهی حاضر ایجاد انگیزههای تحصیلی و کاری برای افراد در زمینههایی است که MBA خوانده ها عموما درآن درگیر هستند، میباشد. مخاطبان کتاب دسته افراد زیر را تشکیل می دهند:
الف- علاقهمندان به شرکت در دورههای MBA
ب- دانشجویان در حال تحصیل در این رشته
ج- فارغالتحصیلان این رشته که ممکن است قصد ادامه تحصیل در ایران و یا خارج از کشور را داشته باشند.
1- در ابتدا خود را معرفی بفرمایید. تحصیلات و گرایش خود را به همراه شغل کنونی خود بفرمایید.
ادامه مطلب ...یاس و ناامیدی بیشتر از 240 برابر نسبت به خوشی دوام دارد. پس به شدت ازش فرار کنید. همیشه به خاطر داشته باشید بعد از پدر سوختگی بدترین نوع سوختگی اشتباه گرفتن آب سرد و گرم توی هر نوع توالتی است.
سخت کار کنید تا مردم به شما احترام بگذارند. احترام یکی از مهمترین قدمهای رسیدن به خواستههایتان است. که البته معلوم است توی جامعه ی ما هنوز به صورت قطعی به ارزش تبدیل نشده است. اصولا احترام به دلیلی زنانگی و قدمتش هنوز مورد اقبال عمومی نیست پس راحت به مسیر دو دره بازی خود ادامه بدهید.
ادامه مطلب ...وقتی تراژدی شروع مدیریت و علم مدیریت و تاسیس رشتهی مدیریت و موج مهم و جدید MBA توی ایران مصادف شد با مشاوران مدیریت نسل اول. همانهایی که حسابی ذوق و شوق داشتند و توی تمام زمینههای جدید مدیریت انگشت میکردند ما هم رفتیم توی چند تا از تیمهای تازه تاسیس مدیریتی توی کشور تا از غافله عقب نباشیم. ارشمیدسهای کوچولویی بودیم که در کسوت مشاور مدیر میرفتیم سراغ مدیر و با بدن برهنه فریاد میزدیم اورکا اورکا. الان فهمیدم مثلا سازمانی که داریم مطالعه میکنیم یا موضوعی که حسابی گیرکرده است کجایش ایراد دارد و به قولی راه برون رفت ازش چیست. یک جور فیلسوف قارهی مدیریت در ایران به حساب میآمدیم و در انزوایی که برای خودمان اختراع کرده بودیم از نردبان مفاهیم جدید بالا میرفتیم. الان اما اوضاع عوض شده است. مشاوران مدیران موی دماغهایی محسوب میشوند
ادامه مطلب ...امشب دارم برای اسباب کشی آماده میشوم. این بار کلی از کتابها و جزوه و مدارک فنی جاهای بیشماری که کار کردهام را میریزم بیرون یا آماده میکنم فردا ببر م تحویل جایی بدهم. درد دارد. تجدید خاطره هم هست. با چه عشقی کار میکردیم و چه شد. هیچ کدام از آرزوهایمان غیر منطقی نبود. به خیلیهایش دست یافتم.
ادامه مطلب ...فرست- برنامهی طنزی که اساس آن آوردن شادی به دل و خانههای مردم است، هر چقدر هم قهوهای و لوس باشد، باز هم میتواند قابل ستایش باشد. یعنی تا اینجایش که دست مریزاد به اینکه یکی توی این گل و شل و آشوب و من بخر تو بخر های ممکن، اساسش بر نفرت و چیز نشان دادن بنا شده است.
من رامبد جوان هستم خوشحال هستم.
برنامه هنوز غوره نشده مویز شده و از مهمان رسمیاش مثلا معاون وزیر بهداشت میخواهد بگوید خنده وانه یعنی چی خندوانه چه کارها کرده است؟ خنده وانه چیزی بیشتر از یک مفهوم است:)معاون وزارت بهداشت درمان و آموزش پزشکی هم کلا یک شبه قسمت چپ وزارت بهداشت درمان آموزش پزشکی، مراکز بهداشت، پزشک خانواده، پزشک انساب و انواع و اقسام فعالیتهای پیشگیرانهی وزارت بهداشت را منکر میشود و خطاب به رامبد جوان میگوید: ما کارمون پیشگیریه، شما کار خیلی خیلی مهمتری میکنید.
این ما میتوانیم و ما توانستیم پوز شما را بزنیم، یاوههای رامبد جوان به تنهایی نیست. او تنها یکی از میلیونها هنرمند خوش اقبالی است که در دوره ی هم همهی هنر قدم گذاشته روی سن و دارد شلنگ و تخته میاندازد. باز هم تشکر و تشکر فراوان. به هر صورت ما همانطور به خندههای مانیایی خود ادامه خواهیم داد. امیدواریم این روحانیت معظمی که در برنامه شرکت میکنند مثل فیلم مارمولک بروند دنبال کارهای مهمتری مثل نقد فیلم، کلنگ زنی و غیره.
سکند- خیلی از شرکتها الان شده است یک ساحل امن و آسایشگاه مطمئن برای کسانی که جاهای دیگر آسیبهای اساسی دیدهاند. والا به خدا گرداندن چنین شرکتهایی صواب خالص و توسعهی پایدار در زمینهی تیولداری را به همراه داشته است. تشکر.
یک زمانی حرف بر این بود که مدیریت ما بر اساس سعی و خطا اتفاق میافتد ولی امروز با این همه زاییده از تحصیلها در زمینههای مختلف مدیریت و غیره چرا روش کار همان هیاتی چابک – agile heiati – است؟ خداوند عالم است.
ما را همه شب نمیبرد خواب | ای خفته روزگار دریاب | |
در بادیه تشنگان بمردند | وز حله به کوفه میرود آب | |
ای سخت گمان سست پیمان | این بود وفای عهد اصحاب | |
خارست به زیر پهلوانم | بی روی تو خوابگاه سنجاب | |
ای دیده عاشقان به رویت | چون روی مجاوران به محراب | |
من تن به قضای عشق دادم | پیرانه سر آمدم به کتاب | |
زهر از کف دست نازنینان | در حلق چنان رود که جلاب | |
دیوانه کوی خوبرویان | دردش نکند جفای بواب | |
سعدی نتوان به هیچ کشتن | الا به فراق روی احباب |
هاهاها. یک اصل توی قصهها هست که وقتی شما اتفاقی واقعی برایتان میافتد نمیتوانید حتی آنرا توی فیلمها ببینید. چند وقت پیش مطلبی دربارهی بازداشت شدن ماه ها قبل از انتخابات نوشته بودم با عنوان برنامه ماهوارهای با سردیس خیام. امروز تصادفی دیدم توی یک مطلب همان دختری که ازش اسم برده بودم آنجا حضور داشت و حیف از آن ماجرا. به هر روی وقتی هنوز هم تشریف دارند اشکالی ندارد که صوفی باده بیاورد و حالش را ببرد. ایشان در بین 30 زن برتر تکنولوژیک دنیا، یکی از سه زنی است که اصلا ایرانی هستند. جالب و مباهات انگیز بود. بدین مناسبت ما میخواهیم متین دو هنجره الزاما توی تمام موزیکهایش با دو هنجرهاش نخواند و بگذارد یکی ازموتورها خاموش باشند تا استراحت کافی بنماید تا ببینیم چه خاکی به سرمان بریزیم.
ها. هادی. هادی نماند چون گرفتار چیزهای دیگری شد. مثلا رفت سراغ درس خواندن. یک مدت نخواند و عوض خدمت رفت توی یک شرکت امریه گرفت. دوباره ول کنش نبود. از هزارجایش زد بیرون که برود دکتری بخواند. توی تلفنهایش به وضوح میگفت ما آدمهای افسردهای هستیم. همینها را باخنده و شوخیهای مفعولی میگفت. شوخیهای مفعولی یعنی تمام بخش خوشمزه و شیرینی که میلیونها نفر از ایرانیها روزانه به زبان میآورند. اینکه دنیا ترتیبشان را داده است و اینها در کمال تواضع و خشوع طلب این را دارند که گیتها را بیشتر کنند و فاعلها را زیادتر بنمایند. وقتی افسرده و بیحال میشوم بیشتر خوابم میگیرد. خواب از آن جهت خوب است که تا سر امتحان از درد و رنج و انتظار از بین رفتن خوشیها و امتیازاتی که میتوانستی داشته باشی ولی توی امتحان از دستشان دادی، دوام دارد. یک درد کوچ نوک سرنگی که میشود امتحان دادن. بعد کرختی پیش می آید. دیگر هر طور هم که امتحان میدهی، درد و انتظار برای درد وجود ندارد. راحتی و رهایی، خوردن و خوابیدن و آن کار دیگر است و تمام. چشمها خسته است. باد روی موهای سینهات میدود و بعد هر چقدر فکر میکنی نمیدانی کی بود که برایت قهرمان بود و چقدر به نظرت قوی و ارزشمند بود و الان چرا یک دست به وسعت هزاران کیلومتر خاک ایران، سراب است و کویر صاف لم یزرع و لا یشاء.