360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم
360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم

آلمان: کشور بدون گاو کشور بدون طبیب است!

این قدر که آلمانها به زیر ساختشان با خوردن لبنیات اهمیت می‌دهند، ما دنبال معنویات بودیم. یعنی درست همان موقع جمله‌ای شبیه این را روی دیوار مردم، می‌نوشتند. آن موقع هم طوری نبود که کسی برای نوشتن یک جمله از کسی اجازه بگیرد. با سلیقه‌ی شخصی خودشان می‌نوشتند و صد البته مردم ما هم اهل نوشتن روی دیوار بودند. مثلا - لعنت بر پدر و مادر کسی که اینجا آشغال باشد- همان موقع یک سوپری سر کوچه‌مان بود که دیوار بزرگی داشت. اخلاق خوبی هم نداشت ولی صبح ها وقتی خلوت‌تر بود می‌دیدم که می‌آمد زل می‌زد به نقاشی بزرگی که روی دیوار مغازه‌اش بود. می‌گفت این را خود چای شهرزاد ازم اجازه گرفت و آمدند یک هفته‌ای کشیدند و رفتند. توی جوانی کشتی گیر بود ولی حالا چماق آتش دیده‌ای زیر دخل نگه می‌داشت تا خدای ناکرده کسی سراغ‌اش نیاید. این را از قصد به این و آن نشان می‌داد چون آن موقع هم پیگیری بهتر از درمان بود. بالاخره آن چای شهرزاد هم که تنها مونس 2 متر در 2 متراش بود را یک روز به ضرب و زور با رنگ سفید پاک کردند. ولی او از رو نمی‌رفت و از زیر همان لایه رنگ باهاش درد و دل می‌کرد. مثل امروز نبود که آدمِ تنها بخواهد با ATM ها درد و دل کند. بالاخره روزگار طوری شد که او هم یک روز مغازه‌اش را تعطیل کرد و بعد از 25 سال مغازه‌داری دیگر کسی به آن آدرس نه چای و نه شیر و نه هیچ خوراکی دیگری نفرستاد و نخرید. #استخدام #چای #عمار_پورصادق
 

بیمه ایران به عنوان یک شرکت دولتی

همه جای دنیا بین دولتی و خصوصی. خصوصی کوچک وخصوصی بزرگ تفاوت هست. شاید عجیب باشد ولی شرکتهای دولتی‌ای هستند که اینطوری باشند: وقتی داشت عید می‌شد کلی اتفاقهای قابل توجه افتاد. مثلا یک تومان واریز کردند تا فقط معلوم شود طعم ملی شدن صنعت نفت چه طور است. تمامی هتلها به جز جزایر مارماریس، 75 درصد تخفیف دارند. بعد یکی آمد برای آنها درباره‌ی فریضه‌ی خانه تکانی سخنرانی کرد. بعد از آن شخصی اولین قرارداد لوله پاک کنی برای پرسنل اداره‌ی آنها در شب عید را به همراه اولین لوله پاک کن مخصوص کارکنان این اداره، نشانمان داد. مدیر عامل هم آمد و تبریک گفت. بعد در پایان عده‌ای با قوطی‌های پر از آجیل موسیقی نواحیلی مخصوص این اداره را که سالهاست دارد اجرا می‌شود، نواختند. خانمها بیشتر از قوطی‌های پسته که شر شر خوب و گوش نوازی داشتند به هیجان آمده و دست زدند. در انتها‌ی مراسم کمی هم از دیگر تاریخچه‌ها و مراسمهای مربوط به نوروز گفتند. یکی از پیرمردهای اداره که می‌گویند ساعت خواندن بلد نیست و از روی آفتاب و مهتاب زندگی می‌کند آمد و رسم سمنو پزان این اداره را برای نسل جاری توضیح داد.او اعلام کرد که اعتقاد به بخت بلند جهت پاداش و دستمزد دارد و الا چیزی که از فضل پروردگار نباشد به پشیزی نمی‌ارزد. لازم به توضیح است که درخشان‌ترین بخش مراسم بخش اهدای جوایز بود چون آنهایی که در آموزشهای ضمن خدمت نمره‌های عالی کسب کرده بودند، لوح زرین ویژه‌ی این مراسم داده شد.لوح ویژه به طریقه‌ی عجیبی در مراسم ساخته می‌شد. قطعه‌ای طلا به اندازه‌ی زبان فرد. ابتدا کارمند مورد نظر در جایگاه قرار گرفت. بعد با تاباندن نور و اندازه گیری طول سایه‌‌ی زبان، تخمین موفقی از اندازه‌ی زبان کارمند مورد نظر به دست آودند. بعد قرار شد تابلویی به شکل همان سایه و با همان ابعاد از ورقعه‌ی طلا درست نموده و به کارمند مورد نظر اهدا نمایند. #bighanoon #عمار_پورصادق

فرهنگ غذایی در شرکت ما و شرکت آنها

 یک شرکت دولتی هست نزدیک ما که البته بوی غذایش همیشه همراه ما هست. یک تیم آشپز ژاپونی در طبقه‌ی دوم فقط غذای معاونین را ردیف می‌کند چون اعتقاد عمده بر این است که ژاپنیها و معاونها عمر بالایی دارند. طبقه‌ی هفت آشپزهای ایتالیایی برای مدیران فست فود درست می‌کنند. البته اصلا به این دلیل که فست فود خورها و مدیران عمر کوتاهی دارند نیست. همکف آشپزخانه‌ی مابقی پرسنل هست . نانوایی شرکت که در طبقه‌ی دوم واقع شده، نان سنگک تازه به غذاخوری می‌دهد که صدای پرسنل را درآورده است چون خیلی تکراری و نوستالژیک است. اول غذاخوری توی طبقه‌ی 13 شرکت بود که به دلایل کاملا خرافی اعتقاد داشتند سکته‌های قلبی اخیر به خاطر غذاخوردن در این طبقه است. به همین دلیل غذاخوری رفت توی پنت هاوس طبقه‌ی 14 مستقر شد. البته همزمان با این تصمیم تیم پزشکی شرکت ایشان تصمیم گرفت سالادهای چرب را از 22 نوع سالادی که در وقت ناهار و یا شام بیرون بر رزرو می‌شد حذف نماید. یعنی حالا فقط 16 نوع سالاد در قید حیات است که مورد انتقاد هیچ پزشکی نمی‌باشد  اما شرکت ما با توجه به گرانی بنزین و البته قبل از آن ترجیح می‌داد که ما از ناهارهای خانگی خودمان که البته سالم‌تر و بهتر از هر چیزی است، تغذیه کنیم تا مشکلات شرکت دولتی بغلی را نداشته باشیم. البته در اقدامی انقلابی، یک میز کوچک برای قراردادن تنقلات و میان وعده توی ابدارخانه قرار داده‌اند که افراد به خاطر سرپا استفاده کردن از میز، کالری بیشتری می‌سوزانند و سالم‌تر زندگی می‌کنند. البته روی این میز بیشتر نان خشک همراه غذا و پیازهایی هست که عملا از تهیه‌ی غذا اخراج شده‌اند. شاید این پیازها زیادی چشم و دل آشپز را سوزانده باشند. اخیرا به دلیل اینکه دستشویی شرکت پاسخگوی 80 نفر کارمند نیست، ما با سوزاندن کالری بیشتر و بیشتر به یک بیمارستان غیر انتفاعی نزدیک می‌رویم و باز هم از صف طولانی بیمارانی که به دلیل مسمومیت و پرخوری و حتی نقرص و مشکلات قلبی توی صف انتظار هستند، دیدن می‌کنیم. سایه‌ی همگان مستدام. #تهران #دولت #نهاد #سازمان #رفاقت

شرکت ما و شرکت آنها –بخش دوم

اما بشنوید از شرکت ما: وقتی که آخر سال می‌شود بهمان کلی کتاب هدیه می‌دهد. مدیر عامل: خانم منشی به بچه ها اعلام کنید pdf های توی شبکه رو به عنوان هدیه برای پرسنل در نظر داریم.

منشی با لحن مخصوص شب عید: وا؟ فقط همین؟

مدیر عامل: نه خوب یه بادیه مسی کوچیک هست.

وضعیت شرکت ما -مدل کسب و کاری -مدیریت
وضعیت شرکت ما -مدل کسب و کاری -مدیریت


- چرا کوچیک؟

- برای اینکه به پرسنل یادآوری کنیم: آب هست ولی کم هست. مخصوصا برای حمام.

-تاس خالی بد نیست؟ نمیشه مثلا وسایل شستشو بهشون بدیم؟

-فکر خوبیه. شامپو تخمه مرغی پاوه رو هم به بسته‌ی پیشنهادی ما اضافه کنید. البته مدیر پروژه ها یکی یک دونه لیف هم اضافه می‌گیرن.

پس از آن، آقای مدیر عامل در سخنرانی خود اذعان داشت که ما امسال سال پاکیزگی شغلی خواهیم داشت. بعد از ماه دوم سال یعنی اردوی بهشت متوجه شدیم این موضوع به شکل تعدیلهای جدید، رخ نموده است. برای همین شرکت ما برای اولین بار در خاورمیانه برای پرسنل خود- جشن تعدیل- برگزار نمود. بدین ترتیب که برای گفتن : تعدیل شدی عزیزم.

اتاق ویژه‌ای به شکل زیر طراحی نمودند. اتاقی بدون پنجره. با دیوارهای ضربه گیر. به همراه یک میز و صندلی با قابلیت تحمل ضربات بسیار. توجه داشته باشید که صندلی با ضربات بسیار از ضرب عوامل اول دیوار و میز و اتاق و پرسنل و ک م م فیش حقوقی پرسنل با ب م م اقساط باقیمانده ‌از وامهای قدیمی بانکی به دست می‌آید و اصلا ربطی به کتک کاری با صندلی بعد از شنیدن عزیزم تعدیل شدی ندارد. روی میز یک قوطی شربت آبلیموی رقیق هست که می‌تواند به فشار افتاده به هر کجا، کمک نماید. یک قوطی روغن زیتون بودار قدیمی هم هست که از ابتدای تاسیس شرکت روی همین میز هست. اگر شما احتمالا بعد از شنیدن چنین خبری، دچار مشکلاتی شدید، نامبرده می‌تواند درجا کمکتان نماید و سوگند که این یک قوطی آب معدنی نیم وجبی چنین توانایی زیادی در اجابت مزاج آدمی بازی خواهد نمود. طراحی این اتاق از سوی مدیر عامل ما همین امسال توی جشنواره‌ی مدیریت خوارزمی جایزه‌ی اول – مدیریت منابع انسانی- را کسب نمود. مدیر عامل ما هم آن کت و شلوار قشنگه را پوشید و رفت گفت: ما اعتقاد نداریم شرکت ما منابع انسانی دارد. ما چیزی به نام سرمایه‌های انسانی داریم. بعد یکی از میان جمعیت فریاد زد. تلنت پولtalent pool. که معلوم شد دفعه‌ی دوم انگلیسی‌اش را فریاد زده است. پس از آن همه او را شناختیم. او کامران پاچه، مربی بدن سازی شرکت بود که این بار در تی شرت صورتی‌اش ایفای نقش می‌کرد. مدیر عامل ادامه داد: بعله استخر سرمایه‌های انسانی داریم و حاضران کلی کف زدند و گفته‌های مدیر عامل را به غایبان رسانیدند. شرکت ما در پایان سال پسر از ارسال یک عدد کارت تبریک الکترونیک در آن سال به کار خود پایان داد.

فرهنگ سازمانی : آبدارچی یا مدیر، مساله این است

منشی شرکت زنگ می‌زند: الو – خانم رفیعی؟

می‌گویم: خانم رفیعی همین حالا از اتاق بیرون رفت.

می‌گوید. ایشون چرا ضوابط رو رعایت نمی‌کنه؟ چرا بدون اجازه تقویم رومیزیش رو با بغل دستیش عوض کرده؟ اصلا آبدارچی باید پاسخگوباشه؟

- باشه. بهشون میگم.

- اصلا چرا ایشون تمام خودکارهای سبزی که شرکت بهش داده گذاشته توی یک کشو، محصور کرده؟ ما هزینه کردیم براش.

- من خانم رفیعی نیستم ولی می‌گم.

- آقا میشه بگین اصلا چرا ایشون کهنه‌ی بچه رو روی میز عوض می‌کنه؟

- پس اینقدرها هم بی تقصیر نیست.

- چی فرمودین؟ خانم رفیعی؟

- من خانم رفیعی نیستم. مضاف بر این خانوم نیستم ولی چشم حتما بهش می‌گم.

- راستی یه چیزی. میگم خبر دارین خانم رفیعی بعد از ظهرها کجا میره؟

- نمیدونم ولی وقت شیر داره احتمالا میره به بچه‌اش شیر بده.

- وا؟ من شنیدم میره به بچه های مردم شیر میده.

- یعنی چی خانوم؟ چرا باید چنین کاری بکنه؟

- شنیدم به خاطر پول؟

- باشه. باشه. بهش می‌گم خودکارهای سبزش رو هم دربیاره و استفاده کنه. مرسی خانم.

گفت خواهش می‌کنم و قطع کرد و با خیال راحت به 17 امین روز مهرماهش ادامه داد

فرهنگ سازمانی در شرکت جمع و ناجور

تنها جایی که یه مرد میتونه چیزی رو سر بکشه یخچال شرکته چون توی هیچ خانه‌ای چنین حرکتی پذیرفته نیست. #سرکش
حالا این روزها آبدارچی‌های محترم مثل دکترهای شبکه‌ی سلامت، روزی هزاربار انواع خوراکیهای سالم را با ما مرور می‌کنند. به آبدارچی می‌گویم: امروز زیتون آوردم. میگه: آقا جان ببین. اینجا جا نیست. زیتونت رو بخوای بذاری توی یخچال، قشنگ چهار نفر دیگه ناهارشون رو همین حالا باید بخورن چون خراب میشه. قانع می‌شوم. زیتون را بر می‌دارم و از جلوی کولر آویزان می‌کنم. مدیر می‌رسد: آقا این چیه اینجا؟ مگه سفره‌ی خونه‌‌ی نصرت خانومه؟
می‌گویم: نصرت مگه مرد نیست؟
مدیر اینقدر توی کت تنگش دارد فشار می‌آورد که حالاست پاره شود: برادر من چه ربطی داره. اینو از اینجا بردار.
بر می‌دارم. مجبور می‌شوم برای اینکه زیتون خراب نشود از راهروهای تنگ و تاریک شرکت عبور کنم و به هر اتاقی زیتون تعارف کنم. آن هم هشت صبح که همه دارند نان گرم با پنیر و کره و انگور و انجیر و بسه دیگه، می‌خورند. تا به حال توی اتاق آخر راهرو نرفته‌ام. زیتون را شیک توی دستم گرفته‌ام و در را با اعتماد به نفس باز می‌کنم. تق. باز نمی‌شود. محکمتر می‌زنم. تق!
صدای داد و بیداد از اتاق بلند می‌شود: چی کار کردی آقا؟
می‌گویم: من. وای. من کاری نکردم.
می‌روم توی اتاق. خیلی فشرده است. دستگیره‌ی در دقیقا خورده به گیجگاه یکی از کارمندها. او هم الان سرش افتاده روی میز. آن گوشه‌ی اتاق یک تخت بچه‌است. بچه دارد برای مامانش که پخش شده روی میز گریه می‌کند. همه دور زن جمع شده‌اند. زیتونی با چنگال درمی‌آورم و به دست بچه می‌دهم. بچه سریع زیتون را می‌گیرد و به دهان می‌برد. اول شوری بعد ترشی و حالا تا گاز می‌زند، زیتون را تف می‌کند. بیرون. آبدار چی دنبالم راه افتاده ‌است: آقا! بی زحمت آقای مدیر کارتون داره.

آیا مشکل سازمانها استخدام افراد کارآمد و باهوش است؟


حتما تصدیق می‌کنید که از لحاظ فنی فاصله‌ی بسیار کمی بین ما و آنها در توان فنی تولید نرم افزار وجود دارد ولی فاصله‌ی منابع انسانی ما تا ایشان از زمین تا آسمان است.

افراد کارامد یعنی چه؟ اگر بپذیریم فرد کارآمد در آن طرف دنیا با ایران فرق دارد می‌توانیم به بحثمان ادامه بدهیم. فرد کارآمد در ایران یعنی کسی که با هزاران توانایی و ابتکار، هر آنچه در دانشگاه خوانده است را کنار می‌گذارد و مهارتهای پادویی خود را افزایش می‌دهد. یعنی در درجه‌ی اول اطاعت فکری از مقام بالاتر که اگر اهل انفعال هم باشد، به بدترین شکل آن یعنی اطاعت در ظواهر و انفعال در تصمیم‌ها می‌انجامد.

این فردی فقط سطح کورتیزول خود را کنترل می‌کند تا در هر شرایطی خشمگین نشود، احترام بگذارد و به هر ترتیب حتی با اره کردن پایه‌های میز خودش را به سطح پایین تر از مدیرش تنزل دهد. چنین فردی از لحاظ فنی ممکن است در مقاطعی ابتکار عمل را در دست داشته باشد ولی رفتارش دقیقا مانند برادر بزرگتر خانواده‌ی فقیری است که برای شام امشب لقمه‌ی شکم سیر کنی فراهم می‌کند. در چنین فضایی مدیران، تمام آنچه در سازمان وجود ندارد را از فرد طلب می‌کنند. این حقیر حتی در سازمانهای بزرگ نیز دیده‌ام که بهترین مدیرها چیزی در سطح 10 کارشناس سطح یک را در نهایت می‌توانند مدیریت کنند. آن هم مدیریت از نوع فروشگاهی که شما یک سری فروشنده‌ی خدمات زیر دستتان دارید. برای همین تنها چیزی که این روزها به طور مشخص در شرکتهای نرم افزاری متوسط و بزرگ اتفاق می‌افتد فقط کپی کردن یک فرهنگ رفتاری ضعیف مثل صحنه‌ی جنگ است. سرداری جنگی را تصور کنید که دانه به دانه بهترین گلادیاتورهایش را به میدان می‌فرستند. آیا واقعا خارجیها، اروپایی ها و آمریکایی ها هم اینطوری مدیریت می‌کنند؟

کمیسیون ماده 100- شوهر خاله - بسته‌ی شنبلیله-بخش دوم


سالها گذشت و ما رفتیم دانشگاه و برگشتیم و شوهر خاله بازنشسته شد. تقریبا هر کسی می‌دانست که با این حس و حالش دارد توی #اسنپ کار می کند. یک وقتهایی هم به ما سر می‌زد. یک روز آمد و گفت: #اسنپ بی ناموس به یک نحو نامردانه‌ای حق و حقوقم رو خورد. گریه امانش نداد. حسابی بغض داشت. مقر آمد که خاله کارت بانکی‌اش را گرفته و بیرونش انداخته است. داشت توی جامعه‌ی مدیر محور و مدیر باز حل می‌شد. گفتم: خوب شوهر خاله جان غصه نخور بیا پیش بنده. همینکه #افتخار بدی این موارد مدیریتی رو با هم گپ بزنیم کلی به دردم می‌خوره.

آمد ولی #طرح‌هایش به درد ما نمی‌خورد. ما به یک ایده‌ی جدید احتیاج داشتیم. همین را گفتم تا مشاورم بهش بگوید. او هم گفت. شوهر خاله بی کم و کاست صبح، تراشیده و شیک آمد. گفت: حمید این دیگه تیر آخرمه. گفتم: چیه قربان؟ گفت: دروغ سنج. یه دروغ سنج که کافیه شروع کنیم به استفاده در مصاحبه‌ها. دروغ سنجش وصل می‌شد به فنجان چای و صندلی‌ای که طرف رویش می‌نشست. گفتم بالاخره حالا برای شروع می‌شود آبدارچی را استنتاق کرد تا ببینم ماجرای غیب شدن آن همه دستمال کاغذی توی شرکت چه بوده است. شوهر خاله دو ماه وقت خواست تا طرحش را جمع و جور کند. خوش قولی کرد و یک ماه ونیمه کار را تحویل داد. بالاخره آبدارچی را هم روی صندلی نشاندیم. شوهر خاله خودش سوال می‌پرسید: آقا همت جان یه توضیح به ما بده اون روز که تازه از #افق_کوروش اومدی بیرون چند بسته #دستمال_کاغذی گرفته بودی؟ کجا گذاشتیش؟ اون هفته چقدر مصرف کردی؟ کمدی که گذاشتی قفل داشت؟ #کلیدش رو فقط خودت داشتی؟

عکس: نسیم بهاری
عکس: نسیم بهاری

هزارتا سوال پرسید تا طرف واقعا از حال برود. همت مثل بلبل همه را جواب داد. دستگاه چیزی را نشان نمی‌داد. همت فقط یکجا سرفه کرد. شوهر خاله اشاره زد که : دیدی مهندس؟ بعد همت را بلند کرد برود بیرون. گفت: این باسنش بزرگه باید جای الکترودها رو عوض کنم. رفت. با دم باریک الکترودها را از هم دور کرد و بعد دوباره همت را صدا زد. همت این دفعه تا نشست پرید و گفت: آقا انگار صندلی برق داره. شوهر خاله گفت: شما یه دقیقه بیرون باشید. بعد دوباره رفت سراغ دستگاه و شاید ولتاژی چیزی ازش را کم کرد. خودش نشست. بعد دوباره همت را صدا کرد. همت خسته و کلافه بود. ساعت شده بود یازده شب. این بار به همه چیز اعتراف کرد. گفت برای فوت مادر خانمش خیلی دستمال کاغذی لازم بوده و آن ماه خرج و مخارجشان زیاد بود. حالا شوهر خاله داشت روی دستگاه دنبال جایی از نمودار باسن همت می‌گشت که نوسان شدید داشته باشد. جوینده یابنده بود. توی دقیقه‌ی 3 و 25 ثانیه از دفعه‌ی آخری که همت نشسته بود یک نوسان شدید پیدا شده بود. شوهر خاله حالا اختراعی کرده بود که می‌توانست زندگی او را عوض کند. گفتم: من که حمایت می‌کنم. شما برو طرح رو ثبت کن. من همه جوره در خدمتم. آن روز به هیجانات گذشت. شوهر خاله توانست مدتها دنبال طرحش بگردد. در حقیقت مدتها ازش خبری نبود تا این که یک روز صبح زنگ زد و گفت: حمیدجان من به نظرم یه مدت باید دفتر شما بخوابم. با کمال میل قبول کردم چون واقعا هیچ وقت چنین خواهشی نکرده بود. یکی دو ساعت بعد خودش عرق کرده و بی حال آمد دفتر. به جز منشی همه رفته بودند. رفتم برایش چایی آوردم تا ببینم داستانش به کجا کشیده است گفت: من احمق اصلا از اول نباید به خاله ات اعتماد می‌کردم. بعد بلند شد به قدم زدن و گفت: یه چیز می‌گم تو رو خدا نخندی ها. قول دادم. گفت: من خیر سرم گفتم مخترع شدم. اختراعم رو به خاله‌ات نشون بدم. اون شب شام آنچنانی درست کرد و طبق نظر من که خیلی زود شام می‌خورم شام رو خوردیم و فرصت زیادی داشتیم تا درباره‌ی اختراعم صحبت کنیم. تا رفتم دم و دستگاه رو آوردم یکهو برگشت. اون زن مهربون. چی میگن؟ ؟ دیو. آره دیو شد گفت: الا و بلا باید خودت تست بدی. منم نشستم روی صندلی. من احمق قبلش گفته بودم این دستگاه یه الکترود داره که توی موارد خاص که دروغگو سرپیچی و فریبکاری کرد میشه ازش استفاده کرد. اون رو گوشه‌ی لب می‌ذارن. اونم همین کار رو با من کرد. بعد شروع کرد سوال کردن. کم کم حس می‌کردم گوشه‌ی دهنم انگار آفت زده باشه. یه مزه‌ای می‌داد انگار زبونت رو چسبوندی به آهن داغ تنور. نگم برات که بالاخره من هم اعتراف کردم. اعتراف کردم یک روشنک نامی هست که برام میره بازار قطعه میخره. اون دست بردار نبود. هی می‌گفت: فقط همین؟ جمشید خان فقط همین؟ بگو باید تا تهشو بگی. گفتم: اون عاشق اختراعاتم شده بود.

دیدم اشک توی چشمهایش حلقه زده بود. جمشید خان هم گفت: منم همه چیزو گفتم و خلاص شدم. خیلی درد داشت. گفتم: اشکال نداره جمشید خان. اگر سلیقه‌اتون میکشه تشریف بیارین منزل ما ولی اینجا رختخواب همت هست. فعلا باشید همینجا. چه کاریه اصلا. روشنک خانوم هم نداریم و الا شما اینجا نبودین. من خودم با خاله صحبت می‌کنم. به نظرم شما کاملا بیگناهی.

شرکت ما و شرکت آنها - کسب و کار نرم افزاری

شرکت ما یک شرکت خصوصی است که توی یک شرکت بزرگ دولتی جا شده است. ما مثل واتیکان توی ایتالیا هستیم. هر چقدر ایتالیایی‌ها خوش گذرانی می‌کنند ما فقط داریم گلویمان را باآب مقدس و بم‌ترین نوتهایی که از هنجره‌ی آدمیزاد خارج می‌شود جلا می‌دهیم. ایتالیایی‌ها هر وقت دلشان بخواهد می‌آیند و می‌روند. شاید ماهی 15 روز از 30 روز را سر کار نیایند و رییسشان برایشان ماموریت رد کند. بعد نگهبانی سابق – حراست کنونی – بگوید: شما ساعت نزدین‌ها. – اوه. حالا داره یادم می‌آد. من اون روزها ماموریت بودم. ایتالیایی تحصیل کرده هم زیاد داریم. خوب این تحصیلات نمی‌تواند همینطوری در گوشه‌ای انباشه شود. برای همین بسیاری از ایشان می‌روند دانشگاه‌های علمی کاربردی اطراف واتیکان تدریس خصوصی می‌کنند. توی اداره هم گاهی لازم است به عنوان یک استاد از حالات و احوالات دانشجوهایشان با خبر باشند. برای همین تمام پروفایلها، استوری و عکسهای شاگردها را با رصد دایمی خودشان تحت نظر دارند. البته گاهی هم کامنتی می‌گذارند که دقت دانشجو را موقع مهمانی و روی لبه‌ی اپن آشپزخانه بر می‌انگیزانند. – خانم فلان بیشتر دقت کن. در صورتی که در شرکت ما فقط وقتی کارمندی واقعا از هوش برود معلوم می‌شود نیاز به مرخصی دارد که قبل از بیهوشی می‌بایست اطلاع دهد.
در شرکت ایشان هر کدام از کارمندها از صبح روی میزهایشان اینقدر نیم خیز مترصد می‌مانند که بالاخره اس ام اس واریز از یکی از میز ها به گوش برسد. در این موقع کارمندان دیگر با جست زدن به روی شکار تازه، بایستی مطمئن شوند سهم ایشان از این موضوع چقدر است. بعد شیرینی بگیرند. گفته‌اند و می‌گویند خداوند ارحم الراحمین هیچ رقم کاری به کار ما و واتیکانیهای توی ما ندارد و همه را یکجور می‌بیند. انگار خداوند ارحم الراحمین طرفدار شعارهای احمدی نژادی باشد. #کتاب

طراحی شغل، سناریوها

یکی از سناریوهای طراحی شغل اینطوریه که اول برای هر پستی یه مسئول دفتر میذارن. بعد میبینن که اون مسئول دفتر از خود پست قراره قویتر عمل کنه. پست رو حذف میکنن. حالا جدای از این شوخی، وقتی شایسته سالاری در نهادهای دولتی وجود نداره، یک پیامی از سوی مسئولین به بقیه ی بخشهای جامعه در حال انتقاله: ما نیازی به تخصص نداریم. مهم اینه که طرف منعطف باشه. حرف ما رو پیش ببره. متاسفانه این موضوع حتی در مشاغال حساس و تخصصی هم وجود داره. برای همین ما دوره ی طولانی ای از حوادث رو در بخشهای حمل و نقل و غیره، داریم تجربه میکنیم. اسمش رو هم از قبل گذاشتیم: استکبار جهانخوار.

چرا کار کردن سخت است ؟

همیشه کار کردن برایم همینطوری عذاب آور بوده است خود کار اصلا سخت نیست بالاخره با کمی ور رفتن مشکلاتش حل می‌شود ولی امان از روزی که بخواهی آدمها را به مسیر کاری خودت بیاوری و باهاشان تیم ببندی.  ادامه مطلب ...

تنبلی اجتماعی چیست؟

تنبلی اجتماعی در یک تعریف ساده، تنبلی آدمها در انجام کارهای خود در قالب جمعی است. یک تیم توانمند را در نظر بگیرید که تک تک افراد آن توانایی‌های زیادی در رابطه با ماموریتی که قرار است انجام بشود، دارند. این افراد ممکن است با همه‌ی این توانمندیها و توانایی‌ها، در اولین فرصت شروع به زیر در رویی از کار، فرافکنی مسئولیتها و به طور کلی ایجاد اختلال در امور بنمایند. به عبارت بهتر و عامیانه‌تر، افراد دچار تنبلی اجتماعی با این عبارت به تمام مخاصمه‌ها و دلایل پایان می‌دهند: 

چرا فلانی انجام نمی‌دهد و من انجام بدهم.   ادامه مطلب ...

مدیریت MBA مصاحبه با یاسر رهروانی

هدف از مصاحبه‌ی حاضر ایجاد انگیزه‌های تحصیلی و کاری برای افراد در زمینه‌هایی است که MBA خوانده ها عموما درآن درگیر هستند، می‌باشد. مخاطبان کتاب دسته افراد زیر را تشکیل می دهند: 

الف- علاقه‌مندان به شرکت در دوره‌های MBA

ب- دانشجویان در حال تحصیل در این رشته 

ج- فارغ‌التحصیلان این رشته که ممکن است قصد ادامه تحصیل در ایران و یا خارج از کشور را داشته باشند.

1- در ابتدا خود را معرفی بفرمایید. تحصیلات و گرایش خود را به همراه شغل کنونی خود بفرمایید.  

ادامه مطلب ...

راهنمای غیر اخلاقی استیوجابز برای موفقیت نامحدود

یاس و ناامیدی بیشتر از 240 برابر نسبت به خوشی دوام دارد. پس  به شدت ازش فرار کنید.  همیشه به خاطر داشته باشید بعد از پدر سوختگی بدترین نوع سوختگی اشتباه گرفتن آب سرد و گرم توی هر نوع توالتی است. 

سخت کار کنید تا مردم به شما احترام بگذارند. احترام یکی از مهمترین قدمهای رسیدن به خواسته‌هایتان است.  که البته معلوم است توی جامعه ی ما هنوز به صورت قطعی به ارزش تبدیل نشده است.   اصولا احترام به دلیلی زنانگی و قدمتش هنوز مورد اقبال عمومی نیست پس راحت به مسیر دو دره بازی خود ادامه بدهید. 

ادامه مطلب ...

در اخلاق مدیران شرکتها و بنگاه ها

وقتی تراژدی شروع مدیریت و علم مدیریت و تاسیس رشته‌ی مدیریت و موج مهم و جدید MBA   توی ایران مصادف شد با مشاوران مدیریت نسل اول. همانهایی که حسابی ذوق و شوق داشتند و توی تمام زمینه‌های جدید مدیریت انگشت می‌کردند ما هم رفتیم توی چند تا از تیمهای تازه تاسیس مدیریتی توی کشور تا از غافله عقب نباشیم. ارشمیدسهای کوچولویی بودیم که در کسوت مشاور مدیر می‌رفتیم سراغ مدیر و با بدن برهنه فریاد می‌زدیم اورکا اورکا. الان فهمیدم مثلا سازمانی که داریم مطالعه می‌کنیم یا موضوعی که حسابی گیرکرده است کجایش ایراد دارد و به قولی راه برون رفت ازش چیست. یک جور فیلسوف قاره‌ی مدیریت در ایران به حساب می‌آمدیم  و در انزوایی که برای خودمان اختراع کرده بودیم از نردبان مفاهیم جدید بالا می‌رفتیم. الان اما اوضاع عوض شده است. مشاوران مدیران موی دماغ‌هایی محسوب می‌شوند  

ادامه مطلب ...

دور ریختن جزوات و کتاب ها و مدارک کاری

امشب دارم برای اسباب کشی آماده می‌شوم. این بار کلی از کتابها  و جزوه و مدارک فنی جاهای بیشماری که کار کرده‌ام را می‌ریزم بیرون یا آماده می‌کنم فردا ببر م تحویل جایی بدهم. درد دارد. تجدید خاطره هم هست. با چه عشقی کار می‌کردیم و چه شد. هیچ کدام از آرزوهایمان غیر منطقی نبود. به خیلی‌هایش دست یافتم.  

ادامه مطلب ...

ما را همه شب نمی برد خواب Brooklyn Nine-Nine

فرست- برنامه‌ی طنزی که اساس آن آوردن شادی به دل و خانه‌های مردم است، هر چقدر هم قهوه‌ای و لوس باشد، باز هم می‌تواند قابل ستایش باشد. یعنی تا اینجایش که  دست مریزاد به اینکه یکی توی این گل و شل و آشوب و من بخر تو بخر های ممکن،  اساسش بر نفرت و چیز نشان دادن بنا شده است.   

من رامبد جوان هستم خوشحال هستم.  

 برنامه‌ هنوز غوره نشده مویز شده و از مهمان رسمی‌اش مثلا معاون وزیر بهداشت می‌خواهد بگوید خنده وانه یعنی چی خندوانه چه کارها کرده است؟ خنده وانه چیزی بیشتر از یک مفهوم است:)   

معاون وزارت بهداشت درمان و آموزش پزشکی هم کلا یک شبه قسمت چپ وزارت بهداشت درمان آموزش پزشکی، مراکز بهداشت، پزشک خانواده، پزشک انساب و انواع و اقسام فعالیتهای پیشگیرانه‌ی وزارت بهداشت را منکر می‌شود و خطاب به رامبد جوان می‌گوید: ما کارمون پیشگیریه، شما کار خیلی خیلی مهمتری می‌کنید. 

این ما می‌توانیم و ما توانستیم پوز شما را بزنیم، یاوه‌های رامبد جوان به تنهایی نیست. او تنها یکی از میلیونها هنرمند خوش اقبالی است که در دوره ی هم همه‌ی هنر قدم گذاشته روی سن و دارد شلنگ و تخته می‌اندازد. باز هم تشکر و تشکر فراوان. به هر صورت ما همانطور به خنده‌های مانیایی خود ادامه خواهیم داد. امیدواریم این روحانیت معظمی که در برنامه شرکت می‌کنند مثل فیلم مارمولک بروند دنبال کارهای مهم‌تری مثل نقد فیلم، کلنگ زنی و غیره. 

سکند- خیلی از شرکت‌ها الان شده است یک ساحل امن و آسایشگاه مطمئن برای کسانی که جاهای دیگر آسیبهای اساسی دیده‌اند. والا به خدا گرداندن چنین شرکتهایی صواب خالص و توسعه‌ی پایدار در زمینه‌ی تیول‌داری را به همراه داشته است. تشکر. 

یک زمانی حرف بر این بود که مدیریت ما بر اساس سعی و خطا اتفاق می‌افتد ولی امروز با این همه زاییده از تحصیل‌ها در زمینه‌های مختلف مدیریت و غیره چرا روش کار همان هیاتی  چابک – agile heiati – است؟ خداوند عالم است.  


ثرد یا ترد - سریال بروکلین ناینBrooklyn Nine-Nine   یک سریال پلیسی طنز آمریکایی است که خیلی طرفدار پیدا کرده است. توی این سریال رییس پلیس و معاونش سیاه پوست هستند. لابد به خاطر سیاه پوست بودن باراک اوباما، این اتفاق افتاده است. سیاه پوستهایی خوب و سالم و قوی که نمی‌دانم الساعه چرا نمی‌روند و به بهشت نمی‌روند. بماند. توی ایران باید کم کم سریالهایی درست شود که سوای از مسایل قومیتی اسم کارکتر اصلی حسن باشد و یا یک شاگرد بقالی خوب همانطور که رییس جمهور محترم در ایام طفولیت بودند، کنترل اوضاع را به دست بگیرد. 

فورث آو ناثینگ -  خیلی وقتها از هزرگی آدمها در رنجم از اینکه وقتی شوخی های آدم را نمی فهمند سعی می کنند با توهین و شلیک کلمات بی ربط، جایی را قلقلک بدهند که به هویت انسانی آدم مربوط است.  با طرف شوخی می کنی. نمی فهمد بعد شروع می کند به انواع کلماتی که در لفظ عوام و خواص با و بی بصیرت هم به عنوان ناسزا یا همان فحش خودمان ازش تعبیر شده است و ماه حرام و حلال هم حکمش مساوی است. بعد  فکر می کند که  چرا طرف می خندد. لابد دارد ما را مسخره می کند یا تحقیر می کند. خلاصه عادت کرده ایم به شوخیهای بی مزه، اتو کشیده و چیز لیسی های پسر فشنی که  - کول - و همزمان - هات - به نظر برسیم. به غیر از دهات بزرگ خودمان - مرز پر گهر ایران -  جای دیگری را ندیده ایم و همان طور ملانصرالدینی، خوشحالیم. عزیز دلم. حتی بدوی ترین قبایل بشری هم که از قوم ایرانی خبر ندارند دایره المعارف کلماتشان خیلی خیلی بزرگ تر چهار تا بد و بیراهی است که تو بلدی، آی پدر سوخته:)  باور نمی کنی عیزم؟ به لاستیکی پسرم.  اصلا وقتهایی که فاز حرفهای قبلی ات را می فهمند تازه تو خسته و عصبی هستی و آنها تازه دارند می خندند. پناه بر خدا که فرهاد کنجکاو در کتاب علوم دوم دبستان بسیار زودتر از زود داستان بیرون آمدن کرمهای خاکی در باران را دریافته بود. 
وسط نوشت: گریه و خنده و اسهال حضار. 
این طنز نفهمی و هجو سرایی تقصیر تلویزیون و همکارانش است. آدمها را طوری تربیت کرده اند که یک مقام رسمی مثل معاون وزیر بهداشت، درمان و آموزش پزشکی، مجموعه ی پرسنلی 300 هزار نفری خودش را مچل فرماید.  مثل اینهایی که توی صف نانوایی سعی می کنند کسی را جلوی خودشان راه بدهند. این تازه به دوران رسیده های بی خبر از همه جا، نمی دانند که موضوع صف، حق شخصی و فردی خودشان نیست. شما آقای محترم فقط و فقط سر صف ایستاده ای و بس. جیفه ی دنیا به هیچ کسی وفا نکرده است کما اینکه حضرت سعدی علیه الرحمه مضمونی کوک کرده با این روایت که : شیطان با مخلصان بر نمی‌آید و سلطان با مفلسان

ما را همه شب نمی‌برد خوابای خفته روزگار دریاب
در بادیه تشنگان بمردندوز حله به کوفه می‌رود آب
ای سخت گمان سست پیماناین بود وفای عهد اصحاب
خارست به زیر پهلوانمبی روی تو خوابگاه سنجاب
ای دیده عاشقان به رویتچون روی مجاوران به محراب
من تن به قضای عشق دادمپیرانه سر آمدم به کتاب
زهر از کف دست نازنیناندر حلق چنان رود که جلاب
دیوانه کوی خوبرویاندردش نکند جفای بواب
سعدی نتوان به هیچ کشتنالا به فراق روی احباب

داستانهای عجیب روزهای اعتدال بهاری پاییزی

هاهاها.  یک اصل توی قصه‌ها هست که وقتی شما اتفاقی واقعی برایتان می‌افتد نمی‌توانید حتی آنرا توی فیلمها ببینید. چند وقت پیش مطلبی درباره‌ی بازداشت شدن ماه ها قبل از انتخابات نوشته بودم با عنوان برنامه ماهواره‌ای با سردیس خیام. امروز تصادفی دیدم توی یک مطلب  همان دختری که ازش اسم برده بودم آنجا حضور داشت و حیف از آن ماجرا. به هر روی وقتی هنوز هم تشریف دارند اشکالی ندارد که صوفی باده بیاورد و حالش را ببرد. ایشان در بین 30 زن برتر تکنولوژیک دنیا، یکی از سه زنی است که اصلا ایرانی هستند. جالب و مباهات انگیز بود.  بدین مناسبت ما می‌خواهیم متین دو هنجره الزاما توی تمام موزیکهایش با دو هنجره‌اش نخواند و بگذارد یکی ازموتورها خاموش باشند تا استراحت کافی بنماید تا ببینیم چه خاکی به سرمان بریزیم. 


هاها. پای درخت زندگی آب ریختن چه مصیبت دلخراشی است.  شاید اینطوری لازم است فلسفه‌ی فاصله گرفتن از لذت جویی خالص را تجربه کنیم. تجربه‌کردن زندگی اصلا دیم نیست. باید عادت کنیم از نوع آبیاری را به دقت مورد ارزیابی تکه تکه‌ای قرار دهیم. تنها زمینی که کشاورزی مکانیزه بردار نیست همین خود زندگی کردن است که باید همیشه بیست و چهار ساعته روشن و بیدار باشد. 

ها. هادی. هادی نماند چون گرفتار چیزهای دیگری شد. مثلا رفت سراغ درس خواندن. یک مدت نخواند  و عوض خدمت رفت توی یک شرکت امریه گرفت. دوباره ول کنش نبود. از هزارجایش زد بیرون که برود دکتری بخواند. توی تلفنهایش به وضوح می‌گفت ما آدمهای افسرده‌ای هستیم. همین‌ها را باخنده و شوخی‌های مفعولی می‌گفت. شوخیهای مفعولی یعنی تمام بخش خوشمزه و شیرینی که میلیونها نفر از ایرانی‌ها روزانه به زبان می‌آورند. اینکه دنیا ترتیبشان را داده است و اینها در کمال تواضع و خشوع طلب این را دارند که  گیتها را بیشتر کنند و فاعل‌ها را زیادتر بنمایند. وقتی افسرده و بی‌حال می‌شوم بیشتر خوابم می‌گیرد. خواب از آن جهت خوب است که تا سر امتحان از درد و رنج و انتظار از بین رفتن خوشی‌ها و امتیازاتی که می‌توانستی داشته باشی ولی توی امتحان از دستشان دادی، دوام دارد. یک درد کوچ نوک سرنگی که می‌شود امتحان دادن. بعد کرختی پیش می آید. دیگر هر طور هم که امتحان می‌دهی، درد و انتظار برای درد وجود ندارد. راحتی و رهایی، خوردن و خوابیدن و آن کار دیگر است و تمام. چشمها خسته است. باد روی موهای سینه‌ات می‌دود و بعد هر چقدر فکر می‌کنی نمی‌دانی کی بود که برایت قهرمان بود و چقدر به نظرت قوی و ارزشمند بود و الان چرا یک دست به وسعت هزاران کیلومتر خاک ایران، سراب است و کویر صاف لم یزرع و لا یشاء. 

بهترین سایتها و وبلاگهای مدیریتی

اول کمی درباره‌ی تفاوت وبلاگ وسایت باید بگویم. وبلاگ لزوما این نیست که محتوایی روی ساب دامین یک سرویس دهنده‌ی بلاگی ایجاد شده باشد را بلاگ بگوییم. مثلا یک پزشک با توجه به روش و نوع محتوایی که تولید می‌کند یک بلاگ یا به قول بعضی دیگر یک ابر بلاگ است. اما ماجرای اینکه از دید بنده خیلی از بلاگها برتریهای عمده‌ای نسبت به خیلی از سایتها دارند.   برتری عمده‌شان هم این است که رویه‌ی مخصوص به خودشان را تعقیب می‌کنند. محتوای خودشان را تهیه می‌کنند و دغدغه‌های خودشان را دارند. در صورتی که بسیاری از سایتهای ایرانی که حتی مجله‌ی خبری و یا سایت خبری هستند، در همان حوزه‌‌هایی که کار می‌کنند، اهل کپی کردن و چسباندن مطالب هستند. بیشتر دنبال سرگرمی و تبلیغ گرفتن و برند سازی به روشهای غیر قانونی وغیر اخلاقی هستند که نمی‌دانم چرا مسئولین رسیدگی نمی‌کنند. حال آن دسته که خودشان را پرتال خبری می‌نامند وضعیت بدتری هم دارند. اما یک نوع از وبلاگ نویسی که روزمره نویسی و خاطرات نویسی است، عمدتا سعی می‌کنند بیرون از آنچه برایشان پیش می آید و یا وقایع برایشان تفسیر می‌شوند، قلم بزنند. این دسته از یک زمانی که بلاگفا با مدیریت برادر شیرازی تصمیم به ناهنجاری گرفت به سرویس بلاگر – blogger – و یا دیگر سرویس آن یعنی ورد پرس مهاجرت کردند و بلافاصله به مدت تقریبا 14-15 سال است که فیلتر هستند و بخش بزرگی از وبلاگ نویسان را از امکانات خوب وبلاگ نویسی به این صورت محروم کرده اند.
وبلاگهای مدیریتی 
تجربه‌ی شخصی خودم از بلاگهای مدیریتی را با بلاگ حامد قدوسی – یک لیوان چای داغ- شروع کردم که محور اصلی حرفهایش طبعا مربوط به رشته‌اش یعنی اقتصاد و MBA  بود. البته بحثهای حاشیه‌ای مطرح شده در این بلاگ با توجه به بستر مطالعاتی قوی‌ای که حامد قدوسی داشته است، محدود به همینها نیست و شما می‌توانید بحثهای عمومی مدیریت، بحثهای جامعه شناسی، یادداشتهایی از روزمره و مهاجرت و خیلی بحثهای دیگر بلاگی را نیز در آن پیدا کنید. یکی از آفتهای بلاگ خوانی، برای خیلی از افراد مرور نکردن آرشیو بلاگهای قوی است. خودم یادم هست که روزهای اولی که با بلاگ حامد آشنا شدم برنامه‌ی خواندن کامل آرشیوش را داشتم که تا حدود زیادی و به دلیل long holiday  ای که آن روزها در پیش داشتم موفق شدم، بخوانمش. 
یکی دیگر از بلاگهایی که آن روزها و همین حالا هم می‌‌خوانم وبلاگ گزاره‌ها ست که بعدا دامین خودش را هم پیدا کرد. بلاگ گزاره‌ها کار علی نعمتی شهاب از آنهایی است که یکی از اصول اساسی وبلاگ نویسی را رعایت کرده است: این وبلاگ به طور منظم به روز می‌شود. بخشهایی حاوی نکته‌‌های عمومی مدیریت، به صورت ترجمه‌‌ی متون درست و حسابی، از جمله طعم‌هایی هستند که می‌توانید از این بلاگ خوب، بگیرید. از دیگر بخشهای مهم این وبلاگ لینکهای هفته است که با وقت گذاشتن فراوان سعی شده است با دسته بندی در زمینه‌های مدیریت و آی تی، سلامت حرفه‌ای کسب و کار و غیره از مجموعه‌ی زیادی از بلاگهای مدیریتی، دسته بندی می‌شود و در اختیار علاقه‌مندان قرار می‌گیرد. برخی مقالات دنباله‌ دار در این بلاگ هم برای همه‌ی آنهایی که در زمینه‌های عمومی مدیریت و مشاوره‌ی مدیریت فعال هستند کاربرد دارد. به عنوان نمونه می‌توان مقالات دنباله‌داری در زمینه‌ی نحوه‌ی رزومه نویسی و شرکت در آزمونها و  مصاحبه‌های استخدامی، را در این بلاگ مشاهده نمود. 
یکی دیگر از بلاگهای مدیریتی در زمینه‌ی منابع انسانی، یادداشتهای یک صنایعی است که کار شهرام کریمی است. ایشان کم گوی و گزیده گوی می‌نویسند. بیشتر هم از تجربیات  مدیریتی خودشان در همین حوزه‌ی منابع انسانی قلم زده‌اند. 
یک وبلاگ مدیریتی است که به صورت تخصصی مباحث کنترل پروژه‌ای را هدف گرفته است. نادر خرمی راد وبلاگی در همه‌ی زمینه‌های مربوط به کنترل پروژه‌های ساخت، دارد. 
یک وبلاگ مدیریتی خوب که می‌توانید با خواندن آن مباحث عمده‌ای از پرسنال برندینگ را از فاصله‌ی نزدیکتری مشاهده کنید، وبلاگ  the coach یا مربی است که کار امیر مهرانی است. در این زمینه می توانید از سایتهای توصیه گری و عمومی مدیریتی ایرانی مثل بیزنس ترند  نیز استفاده فرمایید. 
بلاگهای اقتصادی‌ها  علاوه بر حامد قدوسی شامل مواردی است که قبل‌ترها خیلی با حوصله و فراغت  در موضوعات روز اقتصاد و البته دیگر مباحث مربوط به آن می‌نوشتند ولی الان دیگر به آن صورت به روز نمی‌شوند ولی آرشیو قابلی دارند. حجت قندی - اقتصادانه- با خاکریز اقتصاد کار پویان مشایخ، صادق الحسینی، دوستدار سقراط   علی دادپی و ...   افرادی هستند که خودشان تحصیلات کاملی در حوزه‌ی اقتصاد دارند و این بلاگهای دوست داشتنی را سالها به روز می‌کرده‌اند. الان شاید بیشتر اقتصادی ها ی آن جمع توی سایت اقتصاد آنلاین مقاله می نویسند یا اصلا نمی نویسند. 
یکی از سایتهای خوب در زمینه‌های کسب و کاری می‌تواند سایت مجتبی لشکر بلوکی باشد. مجتبی از قدیمی های مدیریت و برنامه ریزی استراتژیک است که این روزها در سایت شخصی خودش هم می نویسد. 
بعضی از وبلاگ نویسهای قدیمی رفته اند و درحوزه ی خاصی سایت راه انداخته اند و به طور عمده همان سایت یا سایتها را تعقیب می کنند. مثلا - مدیر رسانه - رضا قربانی - الان سایت way2pay  - راه پرداخت - را در حوزه ی فناوری اطلاعات در بانکداری به روز رسانی می کند. 
روز نوشتهای بهساد  همانطور که از اسمش پیداست با قلمی ساده تر ولی به روزشونده است. وقایع اتفاقیه ی  آن را حتما تعقیب نمایید. 
یک زمانی احسان اردستانی هم توی ویترین افکار من می نوشت که حالا دیگر نمی نویسد. احسان در آخرین وادی های نوشتن، مشغول تعقیب مباحث مهندسی مالی بوده است. 
پرویز درگی هم در زمینه ی بازاریابی اهل حوصله است و یک بلاگ روزنوشت در همین زمینه دارد. 
اما دنیای وبلاگهای مدیریتی ایرانی به همینها محدود نیست. نسل کنونی مدیریتی ها که در بیزنس اسکولهای داخلی درس می خوانند کمتر اهل نوشتن و بیشتر اهل پیاده سازی ایده به شکل سایت هستند مثلا سایت انجام میدم را به عنوان نمونه ملاحظه فرمایید. 

فایده ی وبلاگ نویسی در حوزه ی مدیریت شاید یک روزی برند سازی برای افرادی بود که به عنوان مشاور حوزه های مدیریتی در سازمانها و یا بنگاه های خصوصی فعالیت می کردند. اما امروزه دغدغه ی داشتن کسب و کار الکترونیک و کم مخاطب شدن وبلاگها دو طرف یک الاکلنگ، به ظاهر مخرب در حوزه ی وبلاگ نویسی مدیریتی - کسب و کاری محسوب می شوند. 

اما خارجی ها  هم مثل مشاورهای مدیریت داخلی خیلی بیشتر اهل وبلاگ نوشتن در حوزه ها ی مدیریتی هستند.  به عنوان مثال گر ی بکر که یک سالی نوبل اقتصاد برده بود بلاگی در حوزه ی اقتصاد دارد. ولی بیشتر سایتهایی که من دیده ام به شکل های عمومی تر مدیریتی مقاله و مطلب می نویسند. مثلا سایتbusiness insider    یکی از حرفه ای های حوزه های کسب و کار به شکل عمومی است که به نوعی رویکرد بیزنسی آن به نسبت بخشهای سیاسی و اجتماعی اش پر رنگ تر است. بدین ترتیب اگر به دنیای اطراف نگاه بیزنسی در سطوح کلان دارید در تعقیب این طور سایتی، تردید به خرج ندهید. 
پ.ن: بدیهی است که بخشی از دوستان وبلاگ نویس و یا سایتهای مدیریتی را در اینجا از قلم انداخته ام که دوست می دارم اطلاع رسانی بفرمایید. 

قاعده تمام دنیا - کارت خوان بی مزد و منت و دولت در سال 94

بحث کارمزد کارتخوانهای مربوط به بانکها یا همان پوزهایی که بانکها در اختیار فروشگاه‌ها گذاشته‌اند افتاده است برای امسال. سال 94 سال گرفتن بی برو برگرد مالیات، واقعی کردن نرخ خدمات بانکی و خیلی اتفاقهای - مدرن- دیگر  خواهد بود.   اولین چیزی که بانکها در ارتباط با ارزش خدمات مطرح می‌کنند قاعده‌ی – تمام دنیا- است.   این قاعده این طوری کار می‌کند: تمام دنیا خدمات بانکی باید از مشتری بابت سرویسهایش کارمزد دریافت نماید. خوب این حرف به ظاهر هیچ اشکالی ندارد ولی مساله شاید این طوری باشد که ما چقدر شبیه تمام دنیا هستیم. بانکها در ایران به دلیل ساختار سیاسی و به معنای دقیق‌تر مدیریت دولتی، پوپولیستی یا به تعبیری مردم ویترینی است. مردم ملاک هستند به همین دلیل سالهاست ساختار بانکی ما سرویسهای مختلفی ارائه می‌نماید و در عوض به دلیل سپرده محور بودن فعالیتهای بانکی سعی می‌کند با تیز کردن تبر خود در زمینه‌ی تسهیلات بین بانکی، - پول هنگفته- را به جیب بزند. برای همین اصلا و ابدا در چنین دیدگاهی که به خصوص در دهه‌ی شست در مدیریت دولتی ایران حاکم بود و اکوهای سخیف آن در دوره‌ی آقای دکتر احمدی نژاد ادامه پیدا کرد، دولت ما به طور عمده، مخالف  اخذ کارمزدهای آنچنانی بابت خدمات می باشد. از طرفی بخشی از مدیریت بانکی کشور که در سیاستگذاریهای مربوطه ذینفع و دخیل هستند، به خصوص بخش مرتبط با آی تی بانکها، علاقه‌ی وافری به واقعی شدن کارمزدها نسبت به مقیاس جهانی ارائه‌ی سرویسهای بانکی دارند. این علاقه منجر به این خواهد شد که برف بیشتری بر روی بام تراکنشهای از طریق کارت خوان بنشیند و در نهایت، آی تی بانکی به تنهایی سهم بزرگتری از کسب و کار بانکی را از روی بام، پارو نماید. 
این مدل در ساختار مالیاتی ما هم مصداق قدیمی تری دارد. سالهاست که انواع مشاغل و پروژه‌ها در راستای ابداعات و ابتکارات و عملیاتی کردن – تورهای مختلف مالیاتی-  در کشور و به سرکردگی سازمان مالیاتی کل کشور در جریان است. حال تصور کنید در دوره و زمانه‌ای که – بالاخره قرار است کشور مدرنی بشویم- لازم است که مالیات بگیرهای خوبی هم باشیم. به همین مناسبت خواهیم توانست مانند بخش بزرگی از دنیای بیرون عمل کنیم. اما مهمترین و شکننده‌ترین سنگی که شیشه‌‌های  زیبا  و نازک پروژه‌ی – مالیات بر ارزش افزوده- را تهدید می‌کند، زمینه‌های غیر مردمی این اتفاق است. اول اینکه بازار ایران به دلایل روانی این موضوع را بر نمی‌تابد که مثلا برای یک پرس چلوکباب 8 و اخیرا 9 درصد مالیات بر ارزش افزوده پرداخت کند و تبعات حب و بغضی آن به شکل دزدی از خدمات و به بیان مودبانه‌تر آن، نزول کیفیت خدمات بنگاه‌های خصوصی در کشور اتفاق خواهد افتاد. به نظر می‌رسد پروژه‌ی مالیات بر ارزش افزوده  مثل هر پدیده‌ی دیگری اول چوبش را به خیلی از بخشها زده است- تعطیلی بازار و اعتصابهای اولیه نسبت به قانون مالیات بر ارزش افزوده و مواردی از این دست-  و حالا وقت ثمر دادن آن است. اما داستان مهمتری ورای بحث – اداره‌ی کشور با استفاده از اهرمهای مالیاتی، فروختن خدمت مقدس نظام وظیفه و هزار اتفاق دیگر وجود دارد. اولین تفاوت ما با آنها یعنی دنیای بیرون، همانا – نظام پاسخگویی دولتی – است. دولت تا زمانی که خودش از وجود خودش مطلع نیست. خودش خودش را نمی‌نشاسد و مانند موجوداتی که دچار انواع مشکلات حافظه‌ی بلند مدت و کوتاه مدت است، حداکثر توانی که می‌تواند در راستای ارائه‌ی خدمات به خیل وسیع کارمندانش بنماید، همانا عملیاتی کردن پروژه‌های شناسایی داخلی و برگزاری بیست سی سال دیگر از انواع سمینار و جشنواره است. ملوک الطوایفی هر سازمانی رنگ و بوی آشپز خودش را قبول دارد. برای همین رقابت بین بخشی در دولت، در سال 94 ارزشمند‌ترین فعالیتی است که دولت می‌تواند در تخس کردن پول  نفت انجام دهد. اما برخی از سازمانها که بیشتر از پول نفت قابل مشاهده در بخشهای مختلف دولت وجود دارد، کارمند دارند و  در کوچه هایشان حدیث - خودگردان- ی را جار زده اند، امسال بار دیگر  برگ دیگری از بی عرضگی تاریخی مدیریت دولتی ما را در راستای همین خودگردانی بخشهای مختلف دولت، را ورق خواهند زد. مدیریت دولتی یا همان مدیریت شفاهی این بار خیره به کیسه ی مالیات بر ارزش افزوده است. نظام بانکی هم در راستای خود گردانی بیشتر، لبه های مرز درآمدی خود را بی رحمی تمام تیزتر خواهد نمود.