360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم
360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم

شبکه من و تو تونل زمان آب گرفته

1- یک صلح و صفا و بی خبری‌ای توی فیلمهای فارسی قدیمی هست که فقط آرامش قبل از طوفان است. هر بار که منو و تو چنین تونلهایی از زمان می‌گذارد حس می‌کنم تونل را آب گرفته و آن بخش را لولو برده است. حتی اگر بروس لی مرحوم هم زنده شود فقط به این فکر می‌کند که یک برند شلوار لی راه بیاندازد تا تویش جفتک بیاندازد و پول در بیاورد. حالا ما داریم نوستالژی بازیهایی می‌کنیم که درد کسی را هم درمان نخواهد بود.
2- شما هم تجربه کردید که، اگر فقط یک کوچولو به فروشنده ای  بگویید فلان را نمیخواهم بیسار را می‌خواهم باهات لج کند و دوبله سوبله جنسی که لازم دارید را بفروشد؟ مخصوصا اینهایی که کار و کاسبیشان گرفته است. اخیرا برای من که زیاد پیش آمده.

3- طرف طوری بود که حتی وقتی میگفت تخم چشم هم نصف جمعیت سرش را بر می‌گرداند چون ممکن بود یک حرف خیلی خیلی رکیک بزند. بعد همین آدم شد مربی تعالی فردی یا همین coach  که همش میگن. 

تفاوتها ی شخصیت نور الدین در سریال نون خ و نقی معمولی در سریال پایتخت

نورالدین یعنی سعید آقاخانی یک کرد بی تعصب به قومیت خویش است همانطور که نقی معمولی حتی منتقد مازندران هم هست و در مجموع هر دو بی تعصب به قومیت خویش طراحی شده‌اند. نورالدین فرصت طلب نیست. دست روزگار پای او را به ماجراها باز میکند چون قلب بزرگی  دارد و همه ی اهالی بهش مراجعه می‌کنند. نقی معمولی اسم پهلوان را یدک می‌کشد ولی پهلوانی از امروز ایران است که بیشتر از خود پهلوانی درگیر معیشت و شهرت پهلوانی است. یک آدم معمولی که فرصت طلبی و دورویی ها و خالی بندیهای کم رنگ یک فرد ایرانی را دارد و البته نور الدین بر خلاف این حرفها یک شخصیت استاندارد جهانی است. دروغ نمی گوید. فریب نمی‌دهد و اصول و چهارچوبهای مشخصی همانند یک انسان جهان وطن استاندارد دارد که زیر عبای لهجه‌ی کردی‌اش پنهان شده است. نقی معمولی باید به قدرت متصل باشد، تا نفس بکشد. نقی معمولی باید خیلی خاکستری باشد تا معلوم شود در دنیای معاصر هیچ پهلوانی وجود خارجی ندارد. نقی معمولی فرصت طلب و در عین حال دلسوز است.  ادای هیچ کسی نیست جز انسان رانده شده و منزوی ایرانی که آینده اش در گروی پیش بردن معیشت و متصل شدن به منبع مضحک قدرت است. پادویی که استادکارش را دست می‌اندازد ولی مجبور است باهاش روزگار سپری کند.  اما نورالدین اینطوری نیست. نورالدین اولین بار است یک کرد را نه در مقام مخالف و یا موافق جمهوری اسلامی، نشان می‌دهد. نور الدین ورای کرد بودنش، یک انسان کامل و غنی به نظر می‌رسد که دست روزگار پایش را به هر ناکجایی باز می‌کند و الا نور الدین هم یک انسان معمولی و البته غیر منفعل است. چیزی که جامعه‌ی ایرانی ما در خود ندارد و یا به حاشیه رانده است. انسان فعال.  نور الدین نسخه ی قابل باز گشت و بازگشایی مجدد از  یک انسان ایرانی است. 

یوم الله 13 آبان چه روزی است؟

Usa مخفف uoum ollahe sizdahe aban می‌تواند برای تمام بچه مدرسه‌ایهایی که از این طرف صف می‌آمدند و از آن طرف در می‌رفتند، مهم باشد. یک تعطیلی گرانبها وسط روز. مثلا همین خانمی که از دیوار سفارت بالا رفت و آنجا مشغول نوشتن خاطراتش شد، چون سفارت، حیاط قشنگی داشت و جان می‌داد برای قدم زدن خانم و نوشتن این خاطره‌ها. ولی وقتی همه از جمله پسر ایشان راهش را از ته صف انتخاب کرد، ناظم هم صدایش درآمد. گفت: تا حالا دیدین مدرسه بیاد، گله برگرده؟ تا حالا شده کلاس بیاد، فقط آنتن برگرده؟

یکی از بچه‌های مدرسه که باقی مانده بود گفت: آقا وقتی باد شدید بزنه آنتن بر می‌گرده.
ناظم گفت: بی ادب. نا دانش آموز. خجالت بکش. اصلا برو ازکلاس بیرون.
پسر گفت: آقا اینجا که کلاس نیست. #عمار_پورصادق
بعد یکی دیگر از بچه‌‌ها یک در فرضی را باز کرد و اشاره زد تا پسر برود بیرون. بالاخره آن روز زیبای پاییزی هم گردش خوب و مفیدی بود که تمام شد.

فرهنگ غذایی در شرکت ما و شرکت آنها

 یک شرکت دولتی هست نزدیک ما که البته بوی غذایش همیشه همراه ما هست. یک تیم آشپز ژاپونی در طبقه‌ی دوم فقط غذای معاونین را ردیف می‌کند چون اعتقاد عمده بر این است که ژاپنیها و معاونها عمر بالایی دارند. طبقه‌ی هفت آشپزهای ایتالیایی برای مدیران فست فود درست می‌کنند. البته اصلا به این دلیل که فست فود خورها و مدیران عمر کوتاهی دارند نیست. همکف آشپزخانه‌ی مابقی پرسنل هست . نانوایی شرکت که در طبقه‌ی دوم واقع شده، نان سنگک تازه به غذاخوری می‌دهد که صدای پرسنل را درآورده است چون خیلی تکراری و نوستالژیک است. اول غذاخوری توی طبقه‌ی 13 شرکت بود که به دلایل کاملا خرافی اعتقاد داشتند سکته‌های قلبی اخیر به خاطر غذاخوردن در این طبقه است. به همین دلیل غذاخوری رفت توی پنت هاوس طبقه‌ی 14 مستقر شد. البته همزمان با این تصمیم تیم پزشکی شرکت ایشان تصمیم گرفت سالادهای چرب را از 22 نوع سالادی که در وقت ناهار و یا شام بیرون بر رزرو می‌شد حذف نماید. یعنی حالا فقط 16 نوع سالاد در قید حیات است که مورد انتقاد هیچ پزشکی نمی‌باشد  اما شرکت ما با توجه به گرانی بنزین و البته قبل از آن ترجیح می‌داد که ما از ناهارهای خانگی خودمان که البته سالم‌تر و بهتر از هر چیزی است، تغذیه کنیم تا مشکلات شرکت دولتی بغلی را نداشته باشیم. البته در اقدامی انقلابی، یک میز کوچک برای قراردادن تنقلات و میان وعده توی ابدارخانه قرار داده‌اند که افراد به خاطر سرپا استفاده کردن از میز، کالری بیشتری می‌سوزانند و سالم‌تر زندگی می‌کنند. البته روی این میز بیشتر نان خشک همراه غذا و پیازهایی هست که عملا از تهیه‌ی غذا اخراج شده‌اند. شاید این پیازها زیادی چشم و دل آشپز را سوزانده باشند. اخیرا به دلیل اینکه دستشویی شرکت پاسخگوی 80 نفر کارمند نیست، ما با سوزاندن کالری بیشتر و بیشتر به یک بیمارستان غیر انتفاعی نزدیک می‌رویم و باز هم از صف طولانی بیمارانی که به دلیل مسمومیت و پرخوری و حتی نقرص و مشکلات قلبی توی صف انتظار هستند، دیدن می‌کنیم. سایه‌ی همگان مستدام. #تهران #دولت #نهاد #سازمان #رفاقت

درباره فیلم استراحت مطلق رضا عطاران

 عطاران و خانمش  به همراه ترانه علیدوستی، مجید صالحی و بازیگر همیشه در صحنه یعنی بابک حمیدیان فیلمی را جلوی روی مخاطب قرار داده‌اند که به نظر بعضی‌ها خیلی خشن می‌رسد. این را در صحبت با دیگران فهمیدم. انگار به زبان بی زبانی می‌خواهند بگویند بیا حرف خودمان را بزنیم.  

ادامه مطلب ...

یلدای بدون برف به چه ماند؟

ما از اول توقعی نداشتیم قبل از یلدا کلی آجیل و پاستیل و پرتقال داشتیم توی شرکت بعد از یلدا هم برگشتیم پشت همو میز بدون آجیل و پاستیل و پرتقال. آلودگی هوا به درجه‌ی اشباع رسیده یعنی طوری شده که وقتی سیگار می‌کشی درست پایین نمیره. وقتی مدیرهای دهه‌ی شصتی تلویزیون رو می‌بینی درجه‌ی آلودگیت زیاد میشه. تازه ایشون می‌فرمان که ما خیلی جلوی تیغ و دشنه‌ها رو گرفتیم ولی هنوز دهنشون بوی همون قدیمی‌ها رو می‌ده. بالاخره معلوم نیست مهران مدیری دکون باز کرده یا همه  به غیر از مهران مدیری اینطوری هستند. 

ادامه مطلب ...

فوبیای تکنولوژی دارم

تصور کنید یک آدمی آنقدر کمال گرا باشد که تمام فیدهای خبری وسایتهای مهم را داشته باشد و هر روز هم بخواهد داستان غم انگیز خواندن تمام کتابهای دنیا و تسلط به زبانهای دنیا را در کنار ابرهای سوخته‌ی غروب با خودش برنامه ریزی و ارزیابی کند. چیزی نزدیک به جنون و تورم بیشتر و بیشتر.  
ادامه مطلب ...

چکونه لینکد این را تبدیل به فیس بوک کنیم؟

1- اولین قدم در این راه، راه اندازی پروفایل شعر عکس کاربردی است. عکس کاربردی یعنی دقیقا عکسی که ممکن است مست و پاتیل توی یک مهمانی گرفته باشید را در انتهای شعر خود قرار دهید. همانطور که می‌دانید در تمام دستنامه‌های –Manual – مربوط به تولید شعر، از فاصله،  اسلش و اینتر کافی برای تبدیل یک متن اولیه به شعر استفاده کنید.  

ادامه مطلب ...

ما را همه شب نمی برد خواب Brooklyn Nine-Nine

فرست- برنامه‌ی طنزی که اساس آن آوردن شادی به دل و خانه‌های مردم است، هر چقدر هم قهوه‌ای و لوس باشد، باز هم می‌تواند قابل ستایش باشد. یعنی تا اینجایش که  دست مریزاد به اینکه یکی توی این گل و شل و آشوب و من بخر تو بخر های ممکن،  اساسش بر نفرت و چیز نشان دادن بنا شده است.   

من رامبد جوان هستم خوشحال هستم.  

 برنامه‌ هنوز غوره نشده مویز شده و از مهمان رسمی‌اش مثلا معاون وزیر بهداشت می‌خواهد بگوید خنده وانه یعنی چی خندوانه چه کارها کرده است؟ خنده وانه چیزی بیشتر از یک مفهوم است:)   

معاون وزارت بهداشت درمان و آموزش پزشکی هم کلا یک شبه قسمت چپ وزارت بهداشت درمان آموزش پزشکی، مراکز بهداشت، پزشک خانواده، پزشک انساب و انواع و اقسام فعالیتهای پیشگیرانه‌ی وزارت بهداشت را منکر می‌شود و خطاب به رامبد جوان می‌گوید: ما کارمون پیشگیریه، شما کار خیلی خیلی مهمتری می‌کنید. 

این ما می‌توانیم و ما توانستیم پوز شما را بزنیم، یاوه‌های رامبد جوان به تنهایی نیست. او تنها یکی از میلیونها هنرمند خوش اقبالی است که در دوره ی هم همه‌ی هنر قدم گذاشته روی سن و دارد شلنگ و تخته می‌اندازد. باز هم تشکر و تشکر فراوان. به هر صورت ما همانطور به خنده‌های مانیایی خود ادامه خواهیم داد. امیدواریم این روحانیت معظمی که در برنامه شرکت می‌کنند مثل فیلم مارمولک بروند دنبال کارهای مهم‌تری مثل نقد فیلم، کلنگ زنی و غیره. 

سکند- خیلی از شرکت‌ها الان شده است یک ساحل امن و آسایشگاه مطمئن برای کسانی که جاهای دیگر آسیبهای اساسی دیده‌اند. والا به خدا گرداندن چنین شرکتهایی صواب خالص و توسعه‌ی پایدار در زمینه‌ی تیول‌داری را به همراه داشته است. تشکر. 

یک زمانی حرف بر این بود که مدیریت ما بر اساس سعی و خطا اتفاق می‌افتد ولی امروز با این همه زاییده از تحصیل‌ها در زمینه‌های مختلف مدیریت و غیره چرا روش کار همان هیاتی  چابک – agile heiati – است؟ خداوند عالم است.  


ثرد یا ترد - سریال بروکلین ناینBrooklyn Nine-Nine   یک سریال پلیسی طنز آمریکایی است که خیلی طرفدار پیدا کرده است. توی این سریال رییس پلیس و معاونش سیاه پوست هستند. لابد به خاطر سیاه پوست بودن باراک اوباما، این اتفاق افتاده است. سیاه پوستهایی خوب و سالم و قوی که نمی‌دانم الساعه چرا نمی‌روند و به بهشت نمی‌روند. بماند. توی ایران باید کم کم سریالهایی درست شود که سوای از مسایل قومیتی اسم کارکتر اصلی حسن باشد و یا یک شاگرد بقالی خوب همانطور که رییس جمهور محترم در ایام طفولیت بودند، کنترل اوضاع را به دست بگیرد. 

فورث آو ناثینگ -  خیلی وقتها از هزرگی آدمها در رنجم از اینکه وقتی شوخی های آدم را نمی فهمند سعی می کنند با توهین و شلیک کلمات بی ربط، جایی را قلقلک بدهند که به هویت انسانی آدم مربوط است.  با طرف شوخی می کنی. نمی فهمد بعد شروع می کند به انواع کلماتی که در لفظ عوام و خواص با و بی بصیرت هم به عنوان ناسزا یا همان فحش خودمان ازش تعبیر شده است و ماه حرام و حلال هم حکمش مساوی است. بعد  فکر می کند که  چرا طرف می خندد. لابد دارد ما را مسخره می کند یا تحقیر می کند. خلاصه عادت کرده ایم به شوخیهای بی مزه، اتو کشیده و چیز لیسی های پسر فشنی که  - کول - و همزمان - هات - به نظر برسیم. به غیر از دهات بزرگ خودمان - مرز پر گهر ایران -  جای دیگری را ندیده ایم و همان طور ملانصرالدینی، خوشحالیم. عزیز دلم. حتی بدوی ترین قبایل بشری هم که از قوم ایرانی خبر ندارند دایره المعارف کلماتشان خیلی خیلی بزرگ تر چهار تا بد و بیراهی است که تو بلدی، آی پدر سوخته:)  باور نمی کنی عیزم؟ به لاستیکی پسرم.  اصلا وقتهایی که فاز حرفهای قبلی ات را می فهمند تازه تو خسته و عصبی هستی و آنها تازه دارند می خندند. پناه بر خدا که فرهاد کنجکاو در کتاب علوم دوم دبستان بسیار زودتر از زود داستان بیرون آمدن کرمهای خاکی در باران را دریافته بود. 
وسط نوشت: گریه و خنده و اسهال حضار. 
این طنز نفهمی و هجو سرایی تقصیر تلویزیون و همکارانش است. آدمها را طوری تربیت کرده اند که یک مقام رسمی مثل معاون وزیر بهداشت، درمان و آموزش پزشکی، مجموعه ی پرسنلی 300 هزار نفری خودش را مچل فرماید.  مثل اینهایی که توی صف نانوایی سعی می کنند کسی را جلوی خودشان راه بدهند. این تازه به دوران رسیده های بی خبر از همه جا، نمی دانند که موضوع صف، حق شخصی و فردی خودشان نیست. شما آقای محترم فقط و فقط سر صف ایستاده ای و بس. جیفه ی دنیا به هیچ کسی وفا نکرده است کما اینکه حضرت سعدی علیه الرحمه مضمونی کوک کرده با این روایت که : شیطان با مخلصان بر نمی‌آید و سلطان با مفلسان

ما را همه شب نمی‌برد خوابای خفته روزگار دریاب
در بادیه تشنگان بمردندوز حله به کوفه می‌رود آب
ای سخت گمان سست پیماناین بود وفای عهد اصحاب
خارست به زیر پهلوانمبی روی تو خوابگاه سنجاب
ای دیده عاشقان به رویتچون روی مجاوران به محراب
من تن به قضای عشق دادمپیرانه سر آمدم به کتاب
زهر از کف دست نازنیناندر حلق چنان رود که جلاب
دیوانه کوی خوبرویاندردش نکند جفای بواب
سعدی نتوان به هیچ کشتنالا به فراق روی احباب

چرا برنامه‌های طنز بعد از مدتی بی مزه می‌شوند؟

برنامه‌ی خندوانه هم مثل بقیه دارد به همین راه می‌رود ولی ایا این راهی اجباری برای تنها برنامه‌ای است که برای خیلی‌ها تنها چیز دیدنی از تلویزیون است؟ آیا همه‌ی آن ایده پردازی و خلاقیت‌ها یکشبه یا یک ماهه تمام می‌شود؟ آیا برنامه‌های دیگر هم به همین سرنوشت دچار شده‌اند؟   

  برنامه‌های طنز اصولا سخت نیست. از این دیدگاه نوشتن به طنز خیلی سخت‌تر به نظر می‌‌رسد که اهل فن در این رشته حتما خودشان بهتر می‌دانند. اما به نظر خودم، یکی از مهمترین دلایلی که در جماعت ایرانی، طنز اقبال مناسبی ندارد و تشنگی در این باره بی پایان است این حرفها نیستند. اینکه ایرانیها آدمهای طنازی هستند. اینکه ما برای آدمهای طناز نمی‌توانیم طنز بسازیم و خنداندن آدمهای طناز یعنی هم وطنان عزیز ایرانی خیلی کار سختی است یک آب گوشت طولانی و تمام نشدنی است که هر بوم منی boom man  از راه رسیده و بعد از تلاش برای کار طنز به بن بست خورده و هم سخن دیگران شده است که این کار  سخت است. بله. خندیدن به جوکهای قومیتی و خندیدن به حرفهای آدمهایی مثل حمید ماهی صفت یا آن قدیمی مرد حوزه‌ی طنز سید کریم که هزل و ابتذالش از هم قابل تفکیک نبود، اصولا هم کار سختی است و هم یکی از احمقانه‌ترین تعریفهای طنز، هجو، هزل یا هر چیز قابل خندیدنی است. به نظرم مهمترین مشکل ما بدوی بودن زبان فارسی معاصر است که به هزار و یک دلیل اجتماعی اتفاق افتاده است. در جامعه‌ای با سلیقه‌ی شعر عهد حافظ و سعدی نمی‌شود از آن بیشتر نیز بابت طنز گسترش داشت. این حرف کارشناسی نیست و نظر شخصی‌ام است که سالها سریالهای طنز آمریکایی را تعقیب کرده‌ام. ما یعنی جو زده‌های از دوره‌ی قاجار به این طرف خارجی‌ها را مردمی سرد دانسته‌ایم چون بلد نبودند بعد از آب گوشت بز باش، آروغ تازه تحویل دهند و دور هم بخندند. زبان به نظرم مهمترین بخش هر مجموعه‌ی طنزی است. ظرفیتهای موجود ما چه در تلویزیون و چه در نوشته‌های قابل پخش و هم چنین قابل فهم، فاصله‌ی زیادی با طنز روز دنیا دارد. عقب ماندگی زبانیف دقیقا به معنی عقب ماندگی فرهنگی ما چیزی است که رسما ازش بویی نبرده ایم به همین جهت عده ای هم خیلی از بابت زبات care نمی کنند و راه درست خودشان را می روند. خدا پشت و پناهشان...
 گاهی پای درد دل طنز پردازها بنیشید و گاهی متوجه خواهید شد که چقدر از  دست مخاطب طنز فهم دچار مشکل هستند. به امید تغییرات اساسی در زبان فارسی. این نظر آخری را کمی با حسن کلهر عزیز هم چک کردم و کمی هم موافق و از مخاطب غیر کانالیزه‌اش ناراحت بود. البته به خاطر دارید که ایشان مشت بزرگی نمونه‌ی خرواراست. 

یکی از کارکردهای زبان هوشیاری افزایی است. هوشیاری که ویژگی انسانهاست با زبان پدیدار شده است. مثل ما که در قرن هشتم هجری به سر می بریم.م 

برنامه خندوانه رامبد جوان و بهار دود گرفته

زندگی با هیجان پیوسته‌ای که خواب دست درازی می‌کند و مرز امروز و دیروز را یاد آدم می‌آورد. بوی درختهای بارور توی فصل بهار همیشه زنده کننده‌ی خاطرات  است.   خاطراتی که شاید فقط یک بخش از یک نوشته و در دنیای خیالی یک شبه نویسنده یا مخاطب عام یا هر چی شما راحتید باشد.  زحمت بکشید و پنجره را باز بگذارید حتی یکی دو ساعت هم نیش پشه‌ها را تحمل بفرمایید تا بی‌واسطه ‌ترین خاطره‌ها  را دوباره و دوباره دریافت کنید و در این زیبایی غرق شوید. 
خندوانه بعد از حب و  بغضهای ایدئولوژیک که دیگر کم کم دارد فراموش می‌شود، جای خودش را بین آدمهای مصیبت زده بازکرده است. خود رامبد جوان توانسته‌است توی بدترین شرایط خودش، خلاف جهت آب شنا کند. به هر حال وقتی اینقدر حق  حقوق صنفی شما روی زمین مانده است. با زرنگی و پاچه ‌خواری و رقابت سالم و ناسالم به شکل درهم آن، توانسته‌اید بروید سرکار و امنیت نسبی خودتان را به دست آورده‌اید تنها چیزی که شما را در این باریکه‌ی لانه‌ی عقاب نگه می‌دارد خندیدن بر اساس تحقیقات روان شناسان است. 
توی اتوبوس با یکی سر صحبت را باز می‌کنم تصویر ساز است و از اردبیل آمده است. به خاطر هفته‌ی گرافیک آمده است. کارهایش زیباست. بخشی از آن فوتو مونتاژی  است. درد  و دل از اینکه اینجا خبری نیست و کسی توی طراحی‌های شهری این اژدهای دود گرفته  و مرحوم، سهمی برای تصویرسازی و نقاشی‌های دیواری و مبلمان شهری مناسب قایل نیست. البته از اینکه در یک شب تعطیل از یک پسر شماره گرفته است عذر خواهی کردم و حلالیت طلبیدم. این دومین بار است که همینطور تصادفی یک عاشق شهرستانی دیدم که این راه دور را به خودش هموار کرده است  و آمده است تا حالی به خودش بدهد. قبلا یک شب توی یکی از تئاترهای فرهنگسرای  نیاوران دو نفر را دیدم که از اردبیل آمده بودند تا چهارتا تئاتر ببینند و بروند. واقعا چه عشقی و چه شوری برای دریافتن و وقت گذراندن هایی که ا قدرش را نمی‌دانیم 

آموزش زبان خارجی به دانش آموزان ابتدایی ممنوع است؟

واقعا چرا باید آموزش زبان خارجی مثلا زبان انگلیسی به دانش آموزان ابتدایی که امید من به شما دبستانی ها ست، ممنوع باشد؟ 

شاید دلایل احتمالی این حرف اینطوری باشد:  

الف- دانش آموزان مجهز به زبان کفار می‌شوند و با توجه به گسترش رسانه قادر خواهند بود بخشی از حملات Fword  به صفحه‌ی فوتبالیستها، هنرمندان ایرانی، ناشران برگزیده‌ی نمایشگاه کتاب، وزرای خارجه، تورم، ویکی پدیا و غیره را به عهده بگیرند که این یک جور آبرو ریزی برای آموزش و پروش خواهد بود.   

ب- دانش آموزان ابتدایی با تسلط به زبان بیگانه، خارجی و گاهی لاتین خواهند توانست در سنین پایینتری، اقدام به مهاجرت به کشورهای خوشحال‌تر و خوش آب و هوا تر بنمایند که این زمینه را برای جبران خسارت توسط فرزندخوانده‌های افغانی و پاکستانی به جای قبلی‌ها، فراهم خواهد آورد که بازهم مساله‌ی زبان فارسی و لزوم آموزش هر چه بیشتر آن در سنین پایین به کودکان را در برخواهد داشت. 

ج- دانش آموز ابتدایی بدون تبلت و استفاده از زبان انگلیسی در استفاده از این وسیله خواهد ماند. بنابراین نامبرده پس از مدتی خسته شده و با هدایت مراجع ذیصلاح به آغوش خانواده و درس و مشقش باز خواهد گشت. 

د- دانش آموز ابتدایی بهتر است برای تقویت ریشه‌های خودش در داخل تلاش کند تا برود سراغ استفاده از شبکه‌های اجتماعی ضاله و با پسرخاله‌ی خارج نشین و از بیخ خارجی خودش چت زبان بیگانه، تلاوت بفرماید. 

ه- طفل ابتدایی اصلا فردا خواست زن بگیرد، باید به زبان مادری خودش و آنچه که از قوم مهاجر در  تهران موجود است مسلط باشد نه آنکه در آینده ممکن است احتمالا به دردش بخورد. 

و- هر گونه کاشت، داشت و برداشت زبان لاتین – نه زبان انگلیسی در وزارت عریض و طویل آموزش و پروش- برای دانش آموزان مقطع ابتدایی ممنوع و از مصادیق بارز کودک آزاری به حساب می‌آید. 


چگونه به کودک دبستانی خود ریاضی بیاموزیم؟

برای آموزش ریاضی به بچه‌ها باید حسابی خویشتندار باشید. همیشه کمک کنید تا وقتی راه حلی که در ذهنشان هست از حالت فرار به حالت مایع و بعد از آن جامد تبدیل نشده است، دست برندارید.  

 برای یک مساله‌ی حسابی و باارزش اینقدر گفتگو کنید و اینقدر راه حلها و حالتهای مختلف را تست کنید تا مطمئن شوید دستهایش تبدیل به یک آچار فرانسه‌ی فولادی شده و آماده است هر نوع مساله‌ای شبیه آن را کامل حل کند و حتی برای هم کلاسیها و معلمش توضیح بدهد. متاسفانه معلمهای خوب و عزیز ما خیلی از اوقات اینطوری نبودند و گاهی خودشان هم در هضم تکه تکه‌های یک مساله‌ی ریاضی مشکلات بنیادی داشتند. یکی از روشهایی که بچه‌های دبستانی ریاضی را می‌فهمند سوالهای تصویری است. ولی به خاطر داشته باشید تمام مساله‌ها را به این سمت نبرید چون قدرت تحلیل گزاره‌ها در آنها پایین خواهد آمد. به عنوان مثال یک مساله از سایت آی هوش را اینجا آورده‌ام که به نظر کلی در توئیتر جنجال به پا کرده بود:   

روش قدم به قدم راهنمایی کودک دبستانی به سویی که بتواند مرحله به مرحله وکم کم سوال را حل کند به سلیقه‌ی بنده اینطوری است: 




آلبرت و برنارد دو دوست هستند و اخیرا با یک نفر بنام 'شریل' آشنا شده اند. آنها تاریخ تولدش را از او می پرسند. شریل 10 تاریخ زیر را مشخص می کند:
 
15 می            16 می              19 می
17 ژوئن           18 ژوئن
14 جولای        16 جولای
14 آگوست      15 آگوست       17 آگوست
 
شریل سپس ماه تولدش را جداگانه به آلبرت و روز تولدش را هم فقط به برنارد گفت.
 
آلبرت: من نمی دانم تولد شریل چه زمانی است ولی می دانم که برنارد هم نمی داند!
برنارد: البته من اول تاریخ تولدش را نمی دانستم، اما الان دیگر می دانم!
آلبرت: و البته من هم الان دیگر می دانم!
 
به نظر شما شریل در کدام تاریخ متولد شده است؟



آیا این سوال جواب دارد؟ بعضی از بچه‌ها فکر می‌کنند چنین سوالی چطور ممکن است جواب داشته باشد. برای همین حتما طفل دلبند خودتان را متقاعد کنید که جواب وجود دارد. از او بخواهید  که کم کم درباره‌ی اطلاعات مساله فکر کند. برای حل مساله باید از اطلاعاتی که در دو مرحله پیش آمده است: مرحله‌ای که آلبرت و برنارد هر دو – نمی‌دانند- به عنوان مرحله‌ی اول و مرحله‌ی بعدی- مرحله‌ای که برنارد – جواب را فهمیده است، استفاده کند. 

نوشتن گزینه‌ها در دسته بندی نشان داده در مساله مهم است. پس به عنوان راهنمایی این موضوع را به او گوشزد کنید. 

در مرحله‌ی اول وقتی هر دوتا نمی‌دانند چه معنایی می‌تواند داشته باشد: مفهوم یکتایی- به او یاد بدهید وقتی یک عدد یکتا برای جواب وجود دارد، ندانستن برای آلبرت و برنارد معنایی ندارد. بنابراین گزینه‌‌های 19 و 18 باید حذف شوند.  در اینجا مرحله‌ی اول اتفاق افتاده است. حال باید به مرحله‌ی بعدی رفت. اگر مفهوم یکتای و حذف گزینه‌ها را متوجه نشد، جلوتر نروید. برای او مساله‌های آسانتری را حل کنید. برایش مثالی از آدرسهای خیابانهایی بزنید که هم نام هستند. از خیابانهای یکتا مثال بزنید تا سرانجام قانع شود.  به او یاد آوری کنید که آلبرت و برنارد علم غیب ندارند و حسابی درباره‌ی حذف گزینه‌ها فکر کرده‌اند.  به او یادآوری کنید که این مرحله اطلاعاتی رد و بدل می شود و الا در آن برنارد نمی توانست بگوید الان من دیگر می دانم. به او راهنمایی کنید که با این کار در مرحله ی دوم برنارد بعضی گزینه های دیگر را حذف کرده یا از همین موارد موجود جواب را فهمیده است. همانطور که می بینید. وقتی برنارد با قاطعیت جوابی را می دهد پس باید از بین گزینه های ممکن گزینه ای را بتواند انتخاب نماید که حتما یک حالت برای جواب داشته باشد. جواب باید 17 ژوئن باشد. چون در غیر این صورت هر کدام از خطها که انتخابهای آلبرت را در دسته بندی نشان می دهد دارای بیش از یک جواب است. به نظر باید در این مرحله برای تثبیت جواب تا آنجا که می توانید حوصله کنید. کودک خود را در میانه ی راه رها نکنید. از او بخواهید در فرآیند حل مساله به یافتن جواب قناعت نکند و راه حل را از اول تا آخر بارها مرور کند تا واقعا و با استدلال لازم بیاموزد. مساله ای مشابه برای او طرح کنید که او در زمان مناسب آنرا حل کند. برای طرح مساله همان 10 تا زوج عدد را با تکنیک  حذف یکتایی ها و بعد پیدا کردن زوجی که تنها زوج باقی مانده است، را استفاده نمایید. می توانید برای پیچیده شدن فرآیند حل مساله و تعمیم آن برای شرایط سخت تر، حذف زوجها در دو یا سه مرحله انجام دهید. به خاطر داشته باشید با حل معماهای پیچیده تر و تعمیم یافته تر کودک شما مهمترین دستاورد ریاضیات یعنی تعمیم دهی را خواهد آموخت. 

پ.ن: به عنوان معمای پایانی اگر گفتید روبان جمعیت مبارزه با سگ کشی چه رنگی است؟ 

پاسخ: نارنجی 


جهاد وایبری واتس آبی به اقامه ی گودر و توئیتر

وایبر دیشب بالاخره کارم را ساخت. رفتم و دیدم این بار بعد از چنجاه بار leave کردن گروه های وایبری این یکی را داشته باشم ببینم چطور می شود.    

 وسواس خواندن کامل متن و ویرایش های پشت سرهم باعث شده بود به یک پیر مرد حسابی تبدیل شوم. تا می‌رفتم از اقصی نقاط بالای گروه چیزی بخوانم، یک موجود جدید راه می‌افتاد و اشاره می‌زد که آمده است آن پایین لیست مستقر شده است. قسمت زیادی از جوکهایی که دیدم برای هزارمین بار شنیده بودم. البته متناسب با اخبار روز سعی کرده بودند کمی find/replace روی متن جوکها انجام بدهند. نزدیک به صد درصد متنها کپی/چسباندن همان متنها و ژانرهای گودری بود که بعدها هر کدامشان یک شخصیت مستقل فیس بوکی شدند. خیلی از آنها هم همینطور قلفتی رفتند توئیتر و صاحب‌های چنین اکانتهایی از نیمه‌ی میدان ونک، چندان پایین نیامدند. کافه پراگی در کار نبود تا جمع شوند. متنهای گوپلاسی یا گوگل پلاسی مثل اسلحه‌ی بادی برادر بزرگتر، افتاد توی دست برادر کوچکتر و خواهر تازه دانشگاه رفته، مانتو و کیف دانشگاه خواهر بزرگترش را پوشید و شد what's app  ای و viber  ای نسل معاصر. خواهر بزرگتر آخرین جوکهایی که سالها توی یک فایل ورد جمع کرده بود را پی دی اف pdf  کرد و رویش سفلون کشید تا دیگر برای همیشه تعطیل شده باشد و مبادا خاک بگیرد. اگر از مهاجرهای جماعت وبلاگ نویس‌ها سراغ بگیرید، ملالی نیست جز دوری شما. این را مستقیم به شما می‌گویند. آدمهای هشتصد کلمه‌ای شدند دو خط. خط بالا که با یک معمای بی مزه و کوچولو شروع می‌شود و چند تا نقطه، در ادامه‌ی آن متن به اندازه‌ی صفحه‌ی موبایلهای قدیمی و بعد اصل ماجرا، برهنه و بدون هیچ پوشش و پیچیدگی. همین شد که هوای تهران، دیگر دست از آلودگی‌اش بر نداشت. 

داستان دیشب را می‌گفتم که نشستم و از آن همه متن و جوک و توصیه به روح ایرانی و کلی حرفهای نژاد پرستی و مزه‌های مترویی، رسیدم به چهار پنج تا جوک دسته اول که آدم را بیشتر از یک ساعت شارژ نگه نمی‌دارد. صدای دیلینگ و دیلینگش را قطع کردم. دیگر دقیقا نمی‌دانم پرچم چه کسانی بالا بود که خوابیدم. صبح با یکی دو تا از بچه‌های واتس آپی جدید و وایبری قدیمی صحبت می‌کردم. به نظرشان رسیده بود که دیگر جوک استفاده نکنند و عکس /نوشته و ویدئو بفرستند. طبیعی یا غیر طبیعی، نشستن روی رنده به آدم اجازه نمی‌دهد کمی تکان بخورد و شاد هم باشد. 


ابراهیم نبوی در شبکه من و تو - مهندس مملکت

روزنامه نگاری مثل هزارتا چیز دیگر توی ایران یک طور مهمانی سطح بالا محسوب می‌شود. روزنامه نگارم. برای خیلی از تازه دانشجوها و محصل‌ها مثل رد شدن از دره‌ی صعب العبور کافه نشینی به روشنفکری حرفه‌ای‌تر   و جدی‌تری به نام نوشتن در روزنامه است. تعداد محدودی هم برای این امر صندلی وجود دارد. انگار کنکور سراسری است.   چند وقت پیش برنامه‌ای در شبکه‌ی من و تو با حضور ابراهیم نبوی دیدم که نشسته بودند و درباره‌ی موضوعی تحلیل می‌کردند. کاری ندارم به اینکه ابراهیم نبوی خارج از چهار چوب ایرانی اسلامی حرف می‌زند. ولی نکته‌اش این بود که واقعا می‌دیدی شبکه‌‌ی من و تو حاوی روزنامه‌نگارهایی است که تین‌اجر هستند. طوری متعصب و بی‌سواد رفتار می‌کنند که آدم خنده‌اش می‌گیرد. بستر روزنامه‌نگاری به نظرشان همان دوره‌های خبرنگاری ایسنا است که لابد روی لیسانس و گاهی  فوق لیسانسشان می‌کشند تا به نظر خبرنگار بیایند. حرفهای ابراهیم نبوی درباره جمعیت شاید باعث شود دیگر او را به شبکه‌ی من و تو دعوت نکنند. چون به هر صورت موید خیلی چیزها نبود. کجای ایران افسرده به معنی اروپایی‌اش است. چیزی که ابراهیم نبوی طبق آمار گفت اروپا بیشترین آمار افسردگی را دارد. خوب ایرانی‌ها و مخصوصا خیلی از دوستان هنرمند برای رهایی از افسردگی همیشه دارند از شور جنسی استفاده‌ی کامل را می‌برند. ولی به طور کلی دلیل مشخصی برای بیشتر بودن نوع افسردگی در جامعه ندارم. حتی خیلی از این بی قانونی و بی شکلی اجتماعی باعث شده هر کسی آزادیهای اجتماعی‌اش را بیشتر از خیلی جاهای دیگر دنیا داشته باشد. منظور شنا کردن توی استخر مختلط نیست. به شخصه روزنامه نگارهای چپ حتی همان کافه‌ای- کاغذی‌اش را بیشتر دوست دارم. حداقل سر و صدا دارند که آدم می‌فهمد یکی آمده و پیش دوست دخترهاش دارد نمایش اجرا می‌کند. دخترک هم اصولا از تماشای این قهرمان لذت می‌برد.

2- دیگر کسی نمی‌‌گوید مهندس مملکت. بیشتر می‌گویند عکاس مملکت یا خبرنگار مملکت. مهندس مملکت که در مقایسه با یک کارگر معمولی باید مودب‌تر و فهمیده‌تر و در مجموع مسئول‌تر باشد یک چند صباحی است از بین رفته است. باران دقیقا ساعت 9 صبح زمانی که من دیر می‌روم سرکار زیاد می‌شود و مهندس مملکت فکر می‌کند که یک خرافاتی به این قضیه مربوط است. اینکه باران دیر می‌آید، تنبیهی برای کسانی است که خواب می‌مانند و تازه ساعت هشت و چهل و پنج دقیقه بیدار می‌شوند و روح لامذهب شان در بدن کوفته از دیشب قرار می‌گیرد. همه چیز یادشان می آید. خبری از سر و صدای همسایه نیست. یکی از همسایه‌ها  هر پنچ دقیقه یکبار با ماشین از در قدیمی آپارتمان عبور می‌کند. این مراسم باعث می‌شود او اول درب کوچک را محکم ببندد یا باز کند. بعد نوبت درب بزرگ غیر اتوماتیک می‌رسد. کلا همیشه برافروخته، روانی و در عین حال مودب است. شاید این حرکت نمادین اعتراضی در چهار چوبهای دموکراتیک و به عدم تفاهم بقیه‌ی خانه‌ها برای نصب درب اتوماتیک است. یک شتر سرگردان و کینه توز است که به همین زودی در این گیر و دار  درگیری‌های فراوان تهرانی‌ها، به زانو در می‌آید و بعد آخرین نیزه او را نیز از پا در خواهد آورد. 

سفرنامه چین: آموزش به سبک چینی

سفرنامه چین راباید کسی بنویسد که حداقل هشت سال است آنجا زندگی کرده است. یکی از دوستان مشفق، همینطور است. همانجا دکترایش را گرفته است و الان دارد به عنوان بورسیه ی تحقیقاتی دولت محترم چین، در حوزه ی مواد، کار تحقیقاتی میکند. برای تعطیلات آمده است ایران. زنگ می‌زند و با هم می‌رویم سفر. توی راه دارد از چین و اینکه این همه پیشرفت اقتصادی کرده اند می‌گوید. شیفتگی چینیها به فرهنگ آمریکایی و البته برداشتهای خودشان نسبت به این فرهنگ مثل همان چیزی که ما برداشت کرده‌ایم و توی آب گوشت بز باش ترید کرده‌ایم. ورزش مورد علاقه‌ی نوجوانهای چینی بسکتبال و البته تنیس روی میز است. جوانهایشان فوق العاده اهل بازی های کامپیوتری هستند و بسیاری از چیزهایی که برایم تعریف کرد دقیقا ژاپن چند سال پیش از این را تصویر کرده بود. تفریح خواندن روی آهنگ توی اتاقک خاصی که بهش karaoke می‌گویند. یک سری اتاق که شخص برای خلوت گزیدن و مدیتیشن بیشتر می‌تواند انواع مشروب را به همراه خوردنی های  مختلف سفارش دهد.    ادامه مطلب ...

top gear: Jeremy Clarkson زبان و ادبیات انگلیسی تهران مرکز

1- top gear یکی از برنامه هایی است که به معرفی ماشین در سراسر دنیا می پردازد ولی حسابی اسیر شوخ و شنگیهای مجریهای آن است. این یکی تنها برنامه ای است که آمریکایی ها درش توفیقی نداشته اند و نسخه ی خیلی بدی ازش ساخته اند. بالاخره مجری برنامه  Jeremy Clarkson  کار دست خودش داد و زبان سرخش را بیش از حد به کار انداخت.     ادامه مطلب ...

اینترنت اشیاء IOT- Internet of Things

اینترنت  اشیاء بهشان کمک می‌کند آدمهای بهتری بشوند. یک مادر خوب زود از بین سایتهای مفید برای سبک زندگی یادداشت به درد بخوری درباره‌ی چاییدن بچه بعد از یک مهمانی طولانی که تا نیمه شب طول کشیده، پیدا می‌کند یک پدر خوب  هم می‌تواند در تمام عمر به زور خودش را توی اتاق نگاه دارد و نتایج پژوهشگران درباره‌ی محو شدن آدمیزاد از جامعه را بخواند. هر شیء خوب در جامعه، با اینکه می‌تواند اینقدر بین چپ و سرمایه‌داری نوسان نکند، به اندازه‌ی نسلهای آینده‌اش هم اینترنت مصرف کند و به ریش سیاوش صحنه بخندند که بعد از این همه انتخاب خوب که آدمیزاد به صورت بسته بندی شده می‌تواند اختیار کند، رفته است سراغ دختر چوپان.  
ادامه مطلب ...

رضا موتوری فیلم نیست

می‌روم پشت پنجره. رضا آپولون هم دوباره بجز دیر وقت که از ولگردی آمدم و سر کوچه دیدم این بار توی کوچه‌ی ساکت دارد قدم می‌زند. چراغ خانه دوست مواد فروشش که توی ردیف روبروی خانه ماست خاموش است. سرگردانی توی حیات که هر آدمی خودش هم نمی‌داند در آن لحظه چه باید بکند. دقیقا کلافگی یک سردرد طولانی را دارد. اینکه بالاخره بعد از این همه سال معتاد حسابی از کار درآمده و دیگر روزی جذاب توی زندگی‌اش را نخواهد دید. زندگی متنوع مثل خریدن بستنی از سر کوچه و همانجا گاز زدن هر چند سالت باشد.

  من هم چند وقتی است اینطوری هستم. به قبلش نمی‌توانم فکر کنم. این تجربه‌ها اینقدر برای آدم عمیق هستند که فکرم نمی‌رسد قبلش چی بوده‌ام. کجاها کار کرده‌ام با کی‌ها خوابیده‌ام. خاطره‌ها و سفرها و هر چیزی که به هویت آدم ممکن است کمک کند بی معنی می‌شود. از زمانی اعلام کنند تو به دلایل داخلی داری اکسید می‌شوی. شبانه روز چه خواب و چه بیدار این فرآیند خیلی آرام اتفاق می‌افتد. به چیزی هم نمی‌توانی دست بزنی. خارج رفتن و دوا و درمان افسانه‌ی خانوادگی است که برای خالی نبودن عصرانه‌های خانومهای خوش ذهن، اختراع شده است. می‌روم سری به آقای باقری می‌زنم. از دوستان بابا است. شاید اینقدر هم فکر و هم پیاله‌ی هم بوده‌اند که هرازچندی می‌گوید به حاجی سر زدی؟ تکلیف سر زدن به بازنشسته‌ها، دارد به در بگو دیوار بشنود را یادم می‌دهد. خواسته‌اش را همیشه در چند لایه و زر ورق خاصی به آدم می‌گوید. خوب سر شب ولگردی دور به دردم نمی‌خورد. سرم درد می‌کرد و بعد از سه روز پشت هم کدئین خوردن لابد برای همان بنای ذق ذق گذاشته بود. کج کردم خانه حاجی باقری کمی پای ماهواره و بحثهای انتخابات و سیاست چرخیدیم. حاجی برای چندمین بار اعلام کرد من از یک زمانی فهمیدم دروغ می‌گویند. من هم مثل پزشک خانوادگی با این حرف دیدم نبضش درست می‌زند. چای نخورده کله کردم بیرون که گفتند ما اصلا چایی خور نیستیم باش شام هم همینطور. نماندم. داشتم اکسید می‌شدم بویش را می‌شنیدم. شاید گفتم بنشینم به بحث و پیش حاجی باقری لو بروم که دارم از بین می‌روم. بگویند پسر فلانی خل شده‌است. 


تازه رسیده بودم که زنگ زد و کانال ماهواره که به هم ریخته را پرسید و گفتم و یکبار دیگر دوباره که زنگ زد گفت یک روز بیا همه‌اش را درست کن. اینها یادم می‌ماند که سن حاجی باقری اگر رسیدم چند تا بهانه‌ی خوب برای دیدن آدم‌ها داشته باشم. چون در زندگی خودم هیچ وقت اهل بهانه نبوده‌ام اصلا بلد نبودم. مثل این رضا یک قصه‌های عجیبی بهانه می‌کند که باید شنید. هر روزش اینطوری سعی می‌کند با قصه‌هایش دیگر نیم ساعتی یادش قصه‌ی خودش را پشت گوش بیاندازد. مثلا امروز گفت که شما کولر خریدید؟ گفتم نه برا چی ما که کولر داریم؟  یکی اومده بود کولر آورده بود آدرسش هم درست بود اندازه زد بعد گفت از در خر پشته تو نمی‌رود و باید فکری کرد. بعدش دیده بودم رضا توی کوچه‌ی تاریک دارد می‌رود. چراغ دوستش خاموش بود. اصلا امشب نصفه شب که بلند شدم اول یادش افتادم و دیدم تمام محل چراغش خاموش است. نفسم گرفت. رفتم پشت بام دیدم آنجا هم باد نیفتاده. باد انگار کارگر شهرداری باشد منظم از لبه‌ی دیوار بغلی که بلند‌تر است جارو می‌کند می‌آید  توی بام ما. آنجا هم هوا ایستاده بود. دیشها همینطور زنگ زده و ماتم‌دار زل زده بودند به قلوه‌گوشت سیمدار توی صورتشان که چی بشود؟  


شبکه های اجتماعی مهم ایرانی شامل : گوهر دشت دات کام 

سریال کره ای: کاش شوهرم دیر بیاید

پدر اهل حرف زدن نیست. مثل میلیونها پدری که در جای جای ایران زندگی می‌کنند. مثل این است که مردها یک کیسه‌ی پر از مشکلات باشند و با کمترین گله و شکایتی نشت کنند و حتی در وضعیتی بدتر از همه جا شکافهای عمیق بردارند و یک شب جلوی تلویزیون تمام مایعات درونی‌شان را بیرون بریزند. همدم اساسی او وقتی حرف نمی‌زند زنهای خوشگل سریالهای کره‌ای هستند که لباسهای گل و گشاد دارند و اصولا تا بالاترین بخش سینه و گردنشان پوشیده است.   بعضی شبها اوضاع فرق دارد یعنی درست زمانی که یک سریال آمریکایی پلیسی فانتزی در حال پخش است، تخیلات مردانه بهتر پرواز می‌کند. از روابط بین نیروهای خسته‌ی پلیس گرفته تا اتاق دوبله‌ی این چنین سریالهایی، جایی است که یک مرد خسته می‌تواند رفت و آمد داشته باشد. لبهای پروتزی زن بازیگر فیلم ایرانی نقطه‌ی جذابیت و سوال برانگیز است. سوالهایی که هیچ وقت در نوجوانی‌شان پیش نیامده می‌تواند اینطوری باشد؟ این چیه اینقدر به نظر جذاب می‌رسه. چقدر اغراق آمیز داره آدم رو وسوسه می‌کنه. البته مردها چون روبروی تلویزیون می‌نشینند و تا ساعتهای متمادی حرف نمی‌زنند، هیچ وقت از این کلمات برای پرسیدن سوالشان استفاده نخواهند نمود. من یعنی ما آدمهای دهن بین‌تری هستیم. آدمهای دهن بین خیلی منعطف و زود باور می‌کنند که لبهای پروتزی مساله‌ی مهمی نیست و به مدرن شدن خانوده به طریقی مخفی کمک خواهد نمود. مثل همین برج میدان آزادی که از وقتی چشم بازکردیم همینجا بود با پاهای از هم باز شده. به همین دلیل با چنین تجربه‌های اساسی‌ای از توسعه‌ی لذت انسانی، شوخیهای گذرایی می‌کنیم. این شوخیها اصولا باعث آلودگیهای زیست محیطی فراوانی خواهد شد. مثلا اینکه در برخی ایالتهای آمریکا حتی کشیدن سیگار در دل طبیعت ممنوع است به نظر من و در حقیقت ما خیلی احمقانه و خنده‌دار است. چون ما با داشتن قلیان توی ماشین، می‌توانیم خانوادگی از محیط زیست لذت ببریم.  اما از ماجرای مردها در تجربه های مواجهه با رسانه های جدید، مثل شوهر خاله ی ما که در اصل هفتاد ساله است. زمینه های مذهبی هم دارد ولی الان دیگر خیلی در گیر و دار ران و سینه ی زنهای ماهواره ای نیست.  یک جور مرد خالص شده که شاید باهام موافق باشید از تمام بچه هایش که نسل بعدی هستند، خالص تر و دقیق تر است. آدم های سن و سال دار، به طور ویژه مردهای سن و سال دار این قدر توی زندگی نوار ویدئویی اش را جلو  و عقب کرده اند که دیگر طاقتشان طاق می شود و خودشان به حرف می آیند. برای خودشان ادبیات دارند. من گاهی حرفهاشان را  یواشکی و علنی ضبط کرده ام و یک روزی داستانش را تکمیل خواهم کرد.