روزنامه نگاری مثل هزارتا چیز دیگر توی ایران یک طور مهمانی سطح بالا محسوب میشود. روزنامه نگارم. برای خیلی از تازه دانشجوها و محصلها مثل رد شدن از درهی صعب العبور کافه نشینی به روشنفکری حرفهایتر و جدیتری به نام نوشتن در روزنامه است. تعداد محدودی هم برای این امر صندلی وجود دارد. انگار کنکور سراسری است. چند وقت پیش برنامهای در شبکهی من و تو با حضور ابراهیم نبوی دیدم که نشسته بودند و دربارهی موضوعی تحلیل میکردند. کاری ندارم به اینکه ابراهیم نبوی خارج از چهار چوب ایرانی اسلامی حرف میزند. ولی نکتهاش این بود که واقعا میدیدی شبکهی من و تو حاوی روزنامهنگارهایی است که تیناجر هستند. طوری متعصب و بیسواد رفتار میکنند که آدم خندهاش میگیرد. بستر روزنامهنگاری به نظرشان همان دورههای خبرنگاری ایسنا است که لابد روی لیسانس و گاهی فوق لیسانسشان میکشند تا به نظر خبرنگار بیایند. حرفهای ابراهیم نبوی درباره جمعیت شاید باعث شود دیگر او را به شبکهی من و تو دعوت نکنند. چون به هر صورت موید خیلی چیزها نبود. کجای ایران افسرده به معنی اروپاییاش است. چیزی که ابراهیم نبوی طبق آمار گفت اروپا بیشترین آمار افسردگی را دارد. خوب ایرانیها و مخصوصا خیلی از دوستان هنرمند برای رهایی از افسردگی همیشه دارند از شور جنسی استفادهی کامل را میبرند. ولی به طور کلی دلیل مشخصی برای بیشتر بودن نوع افسردگی در جامعه ندارم. حتی خیلی از این بی قانونی و بی شکلی اجتماعی باعث شده هر کسی آزادیهای اجتماعیاش را بیشتر از خیلی جاهای دیگر دنیا داشته باشد. منظور شنا کردن توی استخر مختلط نیست. به شخصه روزنامه نگارهای چپ حتی همان کافهای- کاغذیاش را بیشتر دوست دارم. حداقل سر و صدا دارند که آدم میفهمد یکی آمده و پیش دوست دخترهاش دارد نمایش اجرا میکند. دخترک هم اصولا از تماشای این قهرمان لذت میبرد.
2- دیگر کسی نمیگوید مهندس مملکت. بیشتر میگویند عکاس مملکت یا خبرنگار مملکت. مهندس مملکت که در مقایسه با یک کارگر معمولی باید مودبتر و فهمیدهتر و در مجموع مسئولتر باشد یک چند صباحی است از بین رفته است. باران دقیقا ساعت 9 صبح زمانی که من دیر میروم سرکار زیاد میشود و مهندس مملکت فکر میکند که یک خرافاتی به این قضیه مربوط است. اینکه باران دیر میآید، تنبیهی برای کسانی است که خواب میمانند و تازه ساعت هشت و چهل و پنج دقیقه بیدار میشوند و روح لامذهب شان در بدن کوفته از دیشب قرار میگیرد. همه چیز یادشان می آید. خبری از سر و صدای همسایه نیست. یکی از همسایهها هر پنچ دقیقه یکبار با ماشین از در قدیمی آپارتمان عبور میکند. این مراسم باعث میشود او اول درب کوچک را محکم ببندد یا باز کند. بعد نوبت درب بزرگ غیر اتوماتیک میرسد. کلا همیشه برافروخته، روانی و در عین حال مودب است. شاید این حرکت نمادین اعتراضی در چهار چوبهای دموکراتیک و به عدم تفاهم بقیهی خانهها برای نصب درب اتوماتیک است. یک شتر سرگردان و کینه توز است که به همین زودی در این گیر و دار درگیریهای فراوان تهرانیها، به زانو در میآید و بعد آخرین نیزه او را نیز از پا در خواهد آورد.