آیا نهضت شلوارک ادامه ی راه نهضت کوله پشتی است که ولگردهای دار و دسته دارما به سرکردگی جک کرواک راه انداخته اند است؟
شلوارک برایم شاید یکی از مهمترین دلیلهای مهاجرت از ایران باشد. به همین دلیل هم تا به حال مهاجرت نکردهام
اما این روزها به نظر میرسد پوشیدن شلوارک توسط هنرمند نامدار، پیمان قاسم خانی که در هیاتی به سرپرستی جواد هاشمی- شهید زندهی سینمای ایران- و به نظر با هزینهی شخصی ایشان رفته است سفر تا پشت و پناه تیم فوتبال ایران باشد، بیش از حد داغ شده و مانند این های و هوی ما وقتی توی تونلهای جاده چالوس سفر میکنیم و ممکن است از سر خستگی داد بزنیم، بازتاب پیدا کرده است. اما اعتراض عدهای که بیت المال و سفر و شلوارک وچراهایی بی پایان که سیم خارداری اساسی دور و بر شلوارک طرف درست کرده است بی پاسخ نماند و ایشان بر همان منوال اروتیک شفاهی و پاورقیاش باز هم به عنوان یک هنرمند خوش درخشید. اما تصور بنده وقتی عکس را میبینم چیست:
وقتی شریفی نیا دارد از یک خانم خوشگل گذران که احیانا جزو کاروان فرهنگی- ضد ورزشی (ابعاد شخصی ولید بن عقبه را در نظر بگیرید) میباشد، عکس میگیرد میخواهد نشان بدهد – ما میتوانیم- همان زن بارهای که به نظر میرسیم باشیم و اصلا همچین افهای خیلی هم حق و تریپش هم کاملا آرتیستیک است.
وقتی سید جواد هاشمی دارد با عدهای آدم معمولی و هنرمند، یعنی آدمهای نرمالی که به شغل شریف هنر ورزی در انواع گریپ فروت نویس، گیشه بازیگر و نوستال خوان مشغول هستند، اسپانسر شیپ میدهد، معنی واقعیاش خوردن عسل و خربزهای است که تا به حال ما فکر میکردیم اشکال دارد بعد یاد کلیپهای مختلط مایکل جسکون از کودکان جهان افتادیم و یادمان آمد اشکالش روز اول مشخص نمیشود. واقعا من به شخصه این همه هنرمند در یک قاب ندیده بودم. اما مهمترین بخش ماجرا اطلاع رسانی، عکس رسانی، پژمان رسانی و دیده بوسی با مخاطب است. کودک فعالی را تصور کنید که میرود توی کوچه و اینقدر خوش برخورد و شیطان به نظر میرسد که تقریبا با هر کسی برخورد میکند میپرسد: با من بازی میکنی؟ آخرش هپاتیک شلوارکی خواهد گرفت.
مخاطب این جور اداهای محو شونده – از برکات جام جهانی تکنولوژیک- در نهایت میشنود: ما سفر شخصی خودمان را داریم که در این ساک: حریم شخصی، هنرمند شخصی، بچه محل تیز و در عین حال ایشا الله بز بود شخصی و بد حجاب شخصی را همراه داریم. زیبایی ماجرای تناقضها آنجاست که ما سالهاست تنها ملتی در دنیا هستیم که بد حجاب داریم. یعنی در تمام 7 میلیارد جمعیت دنیا موضوع حجاب یا وجود دارد یا وجود ندارد ولی ما به شکلی کاملا شخصی، بد حجاب هستیم. بد حجابی ویژهی خانومهای محترم نیست. دم خروس ممکن است یک بار از هتل هنرمندان، بیرون بزند. بیاید برود از هنرمندهای مشترک دورهی روحانی – احمدی نژاد مانند ولید بن عقبه عبور نماید.
اما جدیترین بخش ماجرا، زمانیاست که آدم بخواهد هم از اسم هنرمند استفاده کند و هم بخواهد شخصا رفته باشد. یک جور بی اعتنایی هنری به دنیا و مافیها که حالا دستشان درد نکند خبر مارا هم دارند و شاید از طرح شلوارک یا مدل گوشی ما خوششان بیاید. اگر آمد که ما همیشه مخلص مردم خوبمون هستیم و اگر نیامد هم که این یک مسالهی شخصی است و زیاد هم دخالت کردید شاید همین را هم نپوشیدیم.
یک لطیفهی بی مزه که معلم زبان باید در کلاس رسمی مدرسه تعریف کند: دختری از پدرش میپرسد؟ do you like tea
پدر سرش را از روزنامه که در آن روزگار یک بخشی از رجولیت به نظر میرسید، بر میدارد و به دختر میگوید: no,I like after T که میشود حرف u و خلاصه اینطوری با رعایت تمام شئون معلم مربوطه موفق میشود خودش را به خیل ُsitting down comedian حاضر در مدرسههای سراسر دنیا متصل نماید.
رییس جمهور محترم هم میرود و مثل اوباما و بوش عکس خود را در حال تماشای فوتبال در خانه و با لباس استاندارد و راحت تابستانی و حتی نزدیک به ورزشی منتشر میکند. یک عکس دیگر از اوباما هم هست که دارد چیز میخواند و جلوی رویش یک میز ساده به همراه فقط سیب و خیار میبینیم که سمبل شناسهای احتمالی میتوانند آنرا احتمالا به علایق تودهوار اوباما برای مردم آمریکا مربوط کنند. اوباما البته فعالتر است. شاید جشنهای آنها مثل هالوین فانتزیتر از جشنهای سنتی ما باشند. در جشنهای سنتی ما یک روحانی باید پوشش و شانیت مناسب روحانیت را داشته باشد که دارد.حیف.
چرا وبلاگ نویس ها و یا به طور متفاوت تری نویسنده های ما، آنها که بیشتر آماتور هستند تا حرفه ای به همان معنی اصلی اش که از نوشتن پول نمی سازند، اینقدر جذابیت بالایی دارند؟
شاید برای خودم این حرفها اینطوری ردیف بشود:
1- وبلاگ نویسی و وبلاگ خوانی وقتی به شکل روزمره نویسی، خاطره نویسی و ممو آر (زندگی نگاری) به ذات خویش جذاب است. چیزی مثل سایه ی آدم است که اگر همراهت بیاید همش دوست داری نگاهش کنی ولی دلیلش را نمی دانی. نه ازش بیزاری و نه شیفته اش هستی ولی اگر نباشد. اگر یک روز بویی ازش نشنوی به نبودنش شک نمی کنی. به حواست شک می کنی که شاید دچار اختلال شده است.
2- به نظر اینکه آدم بعد از مهاجرت چه به سرش می آید برای همه مهم باشد. مخصوصا وقتی سری به وبلاگ ها و یا ستونهای نوشته شده توسط نویسنده-بازیگر-تئاتر-نقاش- گوینده خبر- عکس های هنرمند ایرانی در داخل می روی و جز اینکه همان بوی الرحمانی که تلویزیون می شنوی را دوباره بشنوی، خبری نیست.
3- محمود حسینی زاد می گفت: ادبیات ما در قرن 19 ام به سر می برد. من همین رنگ و بو را در سلیقه ی خیلی از دوستان وبلاگ داخلی می بینم.
این سه دلیل محکمه پسند کافی نیست تا ایرانی، همیشه جنس ایرانی مقیم خارج مصرف کند؟
دلیل های دیگری هم برای وبلاگ نویسی و وبلاگ خوانی و در بدری های اینطوری وجود دارد. مثلا یکی از مهم ترین هایش همین فرار از استاتوس و جملات قصار و فیض و فضل و فضولی است. آخیش که اینجا می شود از شر مهمانی بزرگ شبکه های اجتماعی راحت بود. به علاوه خیلی راحت تر ها می روند قید هر چیزی را می زنند و سه ریال آمریکایی تماشا می کنند. خداقوت زیرا که این، تنها چیز ریالی است که با ارزش محسوب می شود.
روانشناسی رنگ - روان شناسی رنگ یعنی مطالعه تاثیر رنگ بر رفتار و روحیات انسان و یا تاثیر روحیه فرد بر سلیقه او. با تست روانشناسی رنگ، فرد می تواند وضعیت روحی و ضمیر ناخودآگاه خویش بهتر را بشناسد. این تست پویا می باشد و با توجه به تغییر حالات درونی و تغییر سلیقه فرد نتایج متفاوتی دارد.
تست روانشناسی رنگ ها با انتخاب ۸ رنگ به ترتیب الویت انجام می گیرد. رنگ های مورد علاقه خود را به ترتیب انتخاب کنید. پس از انتخاب اول، انتخاب دوم را می توانید با الویت دیگر انجام دهید
http://taroot.ir/colors/
ادبیات داستانی به نظرم یتیم ترین هنرهاست. زمانی و همین حالا هم بحث ناراحت کننده ای در پیش است که چرا انتشار کتاب کاغذی اینقدر کم و رقت انگیز است. تیراژ کتاب در سال 57 واقعا در حدود 10000 و 5000 بود. آیا جمعیت کمتر شده است؟ با سواد ها کم شده اند؟ یا شاید پاسخ نجف دریابندری خالی از طنز نباشد: کتاب خوان ها مردند. حیف از این انتشار با تیراژ پایین و همه متکلم ای که قرار است اگر روزی کمیتش به کیفیت تبدیل شود، نشانه هایی هم داشته باشد.
اما وضعیت نا مناسب و بغض آور برای نویسنده ها، فقط پایین بودن تیراژ کاغذی کتاب نیست. سری به سایتهای ادبی بزنید. سایتهای شخصی و مجله های ادبی که بر روی اینترنت منتشر می شوند با اینکه اغلب رایگان هستند و کیفیت به نسبت خوبی را همراه تلاش فراوان صاحبان آنها دارند، اما باز هم جماعت را جذب نکرده اند. به عنوان نمونه رتبه ی یکی از سایتهای معروف ادبی را توی آلکسا نگاه می کنم. عجیب است. شاید در حد یکی از وبلاگهای شخصی مثل همین روزمره هایی که ما می نویسیم و حتی پایین تر باشد. یکی از این سایتها با کلمه ی کلیدی - نیم فاصله در ورد- بیشتر از ادبیات و داستان و داستان کوتاه و موارد مرتبط با محتوای سایت، نزد کاربران پیدا می شود. اینطوری تلاش حداقل دو ساله ی این نوع از سایتها که لازم نیست عناوین آنها را منتشر کنم و بر روی زخم این عزیزان نمک بپاشم، از سوی علاقه مندان نادیده گرفته می شود. سایت های ادبی بسیاری از چهره ها چه به صورت وبلاگ و چه به صورت سایتی مستقل نیز از این وضعیت برخوردار است. خواننده ی حرفه ای در خیلی از موارد به دلیل نداشتن منبع مناسبی برای در اختیار داشتن سلیقه های متنوع و بسیاری حرفهای منصفانه، هنوز نمی تواند عناوین کتاب را با سلیقه هایی مستقل از زد و بندهای نشر و غیره، به دست بیاورد. معرفی کتاب در اغلب این سایتها طوری نیست که خواننده بتواند خارج از دایره ی خاصی از کتاب - پارتی گرها، واقعا ادبیات با آن معنی که در کشورهای دیگر، دریافت می شود را بفهمند. از وضعیت رشته های دانشگاهی، استادهای ادبیات و وظیفه ای که به گردن دارند به همین سادگی گذشته ایم چون اساسا پستوی خنک کتابخانه بهتر از گفتمان حول و حوش آثار داستانی مهم و موثر در ارتقاء زندگی خواننده هاست. در چنین رویکردی است که رمق کافی برای ایجاد جریان معرفی کتاب به شکل غیر دولتی و آن چیزی که در تلویزیون به صورت فرمایشی در حال اتفاق است، را ندارد. در چنین بیابانی باید چه کار کرد و از مشکی چند قطره ای آب نوشید تا وضعیت معرفی کتاب که اولین رسالت سایتهای ادبی به عنوان بخشی از ماموریت ترویج ادبیات ناب و نجات بخش است بر عهده ی کیست؟ بارها درباره ی خرید کتاب از سوی ارشاد صحبت شده است. جایزه های ادبی در جریان است. ولی عملا 100 نفر از جان گذشته در این زمینه فقط توانسته اند دلواپسی های شخصی خود را مطرح نمایند ولی بازهم از سوی مخاطب عام، مخاطب درحال توسعه و علاقه مند به حرفه ای شدن، مورد استقبال قرار نگرفته است. ای کاش رسالت به این مهمی با تلاش بیشتری از سوی تمام آدمهای درگیر در ادبیات به مهمترین ماموریت ها و پرهیز از حاشیه های فرساینده تعلق می گرفت. ای کاش سایتهای ادبی - در خیلی از موارد- از در هم ریختگی به دور بودند و بخشهای مهمی مانند ادبیات عامه پسند، پاورقی و غیره را نیز به منظور آشنا کردن مخاطب و در دست گرفتن نبض واقعی ترویج ادبیات داستانی در بین مردم به عنوان یک هنر واقعی و حیاتی، لحاظ می نمودند.
هاینریش بل نویسنده آلمانی را که روایتهای او به دوره ی بعد از جنگ جهانی دوم، می شناسید. سبک روایی او در داستان پردازی، طنزی دائمی و زیبا دارد که مختص خود اوست. مثلا نویسنده های ایتالیایی مانند موراویا تفاوتهای اساسی با او دارند. اما نکته ی مهم نوشتن به سبک هانریش بل، همان طنز خفیفی است که در بسیاری از نوشته های او به چشم می خورد. طنزی که بر خلاف نویسنده هایی مانند رومن گاری، سلین و هر آنچه در 18 سالگی علیه دنیا خوانده اید و یا شاید نوشتید، زیاد اهل غر غر کردن نیست.
اهل تیره بافی هم نیست و به عنوان نویسنده ای استاندارد، بسیار نزدیک به سلیقه های معاصر نوشتن است. هانریش بل در مجموعه داستان کوتاه آدمهای ناباب که توسط شهلا حمزاوی ترجمه شده، سعی کرده انواع پایه و کلاسیک و البته در چهار چوب و سیاق خودش را رعایت کند. هانریش بل نویسنده ای حداکثر گرا و یا مانند خیلی از نویسنده هایی که اسم بردم، کمال گرا نیست. قطعا شما روزهای خسته کننده ای از خواندن بسیاری آثار بزرگ داشته اید و شاید هم همیشه دنبال خواندن بعضی قصه های کوچک و دلچسب بدون تلخی های زیاد بوده اید. قلم این نویسنده ی آلمانی در این کتاب، تند و مهلک نیست. به شما اطمینان می دهم با خواندن از آثار داستان کوتاه این نویسنده، تلخی رایج در مثلا ادبیات آمریکای لاتین- بورخس و فوئنتس و ... - را تجربه نمی کنید. در داستانهای هاینریش بل، فلاکت، طعم ماء الشعیر - از این بهنوش های 16 هزار تومانی و به قول سوپر مارکتی ها مخصوص بالای شهر، را دارد که تلخی دلپذیری خواهد داشت.به علاوه این مجموعه به نظر، کلی داستان وبلاگی دارد که قطعا این روزها نمونه های ایرانی اش را زیاد خواهید خواند. پناه بر خدا که این حرف تخفیف این نویسنده و یا افزایش توقعات از داستانهای وبلاگی که گاها پیشانی حمله ی مسابقه های بزرگ ادبی کشور هستند، نخواهد بود. اگر در زمینه ی خواندن داستان کوتاه نوسفر هستید حتما از یکی از مجموعه های داستان کوتاه هاینریش بل، به عنوان نمونه ای خوب و کلاسیک شروع کنید. ما را هم در جریان بگذارید.
طوفان تهران برای هر روزش باید اسم داشته باشد. باید از ظرفیتهای موجود در طوفان تهران برای شادی حلال استفاده نمود. در کشورهای پیشرفته طوفان را با یک اسم زنانهی مناسب- مثل کاترینا- نام گذاری میکنند تا مردم به یاد شور و شوق به وجود آمده قبل از تعطیلات بیفتند.
به خاطر همین دلیل ما امروز بعد از ظهر توی شرکت منتظریم. تنها جایی که دیروز حسابی تمیز و روشن شده بود تکه ای از کوه های دور از تهران بود که لابلای کوه سبز شده بود و به وضوح آدم را دعوت می کرد برود آنجا گردش کند. می روم پشت پنجره و کوه های دور دست شمال تهران را نگاه می کنم. یعنی امروز طوفان می شود؟ ستاد مدیریت بحران اعلام کرده بود که این یک حادثه ی معمولی بود که هواشناسی باید اطلاع رسانی می کرد. مدیریت بحران لابد خودش گرفتن مچ هواشناسی در روزهای طوفانی است. خانه ی روبرویی برایش مهم نیست که درختهای بلند حیاط ممکن است بشکند و بیفتد روی ساختمانش. کاری هم نمی تواند بکند. طوفانها وقتی اسم ندارند برای یک ساعت جذاب هستند. مثل یوزپلنگی که برای یک لحظه توی یک تلویزیون با کیفیت دارد می دود و بعد از آن که از فروشگاه تلویزیونی عبور کردید، هیچ اسمی برای یوزپلنگ به خاطر نخواهید آورد. طوفان امروز باید چطوری صدا شود؟ طوفان قبل از ارتحالیدی؟ طوفان روز آخر هفته ی کاری دوم خرداد؟ طوفان 96 کیلومتر بر ساعت با اطلاع رسانی؟ طوفان خاک بر سری از قم؟ طوفان اطلاع رسانی شده هیچ درد ندارد. برای خیلی از حوادث طبیعی کلی خاصیت مفید و کاربردی، تحقیق و پژوهش شده است. مثلا جایی که زلزله می آید خاکش حاصل خیز تر خواهد شد. اما طوفان چه؟ آیا طوفان باعث می شود آدمی روزهای نداشته اش را بهتر هضم کند؟ مثلا هوایی را به شدت از گوشه ی ذهنت به گوشه ای دیگر ببرد تا دوباره مثل یک آدم معمولی به روزگارت ادامه بدهی؟ مثل یک چاپار که خودش هم نمی داند چی توی نامه است، نامه را از اولین روز هفته به آخرین روز هفته برسانی؟
نمونه های شادی حلال در مطبوعات:
- تیتر : طوفان در شعر شاملو
- کامنت: من یک لیف پیدا کردم که یک گردالی آبی وسطش داره ...
کشیدن سیفون بازه ای از امکانات مفید برای آدمها را بر قرار می کند که به درد تخلیه ی روانی ایران نشینان نیز خواهد خورد. مرور خبرهای تابستانی همه اش حکایت از روزگار خوشحال و خوشنودی دارد که حیف است آن را برای نسلهای بعدی خاطره نکنیم.
حمید رسایی - یک آخوند - از طرف بخش سلامت محل در یک بخشی از دولت، راهی مسابقات جام جهانی فوتبال می شود. چطور کراهت سفر یک روحانی به کشوری که در شرایط عادی و طبیعی بخش زیادی از آدمها topless در حال تردد هستند، توجیه عقلایی دارد و چه سپری از تقوا، می تواند از آن محافظت نماید؟ به هر حال ایشان گوشه ای از لحاف ملا را در سفر به دوش خواهد کشید.
امروز بازار دارایی فکری در فرابورس ایران راه اندازی شد. در کشوری که شما کپی رایت نداری و هر پسرخاله ای را گیر آوردی باید بتواند از مالکیت فکری ات دفاع کند، چطور می شود ایده ها را خرید و فروش کرد. فقط یک دلیل برای این کارها وجود دارد: توپ در کردن برای داخل کشور که ما چقدر مردمان خفنی داریم.
لو رفتن عکس یک هنر پیشه هم خبری است مثل هزار خبر روزانه ی دیگر که چنگی به دل نمی زند. طرف هم ممنوع التصویر می شود و هم تبرئه می شود و به طور همزمان این ادعایش ثابت می شود که تمام این عکس ها فوتوشاپ هستند. بعد تاریخ به گذشته بر می گردد و هدیه تهرانی هم مبرا می شود. شاید خبر روز بعد قسم خوردن به عصمت هدیه تهرانی باشد.
بهترین روش ثبت وقایع خالکوبی نیست. یعنی اگر اهل خاطره و ثبت آن هستید با این عشقهای کوتاه و تحمل های طولانی خود بسازید و سایز عاشقیت خود را تغییر ندهید تا دچار مشکلات پوستی - جوهری نشوید.
بعد از ممنوعیت نوشابه در ادارات دولتی و نیاز به تغییر کاربری نوشابه به ماده ی سفید کننده ی دستشویی، حالا شاید نوبت آن باشد که به جهت کمبود آب در تمامی ایران، دولت گرامی حسن روحانی، حالا که اهل سفر استانی نیست و با همین متروی درون شهری سفر می کند، قانون ممنوعیت کشیدن سیفون در کلیه ی ادارات دولتی و نهادها و سازمانهای وابسته به اجرا در بیاید.
چند وقتی است کشیدن سیفون به روی دولت احمدی نژاد از طریق یاران و به عبارت مستقیم تر، وزرای سابق، باب شده است. به همین جهت تا آنجا که می توانید به خاطر بیاورید و اگر وزیر بوده اید، معزول و مفلوک شعارهای ریاست جمهوری سابق بوده اید و یا به طوری احساس به خاطر آوردن و اعتراف کردن در حفره های میانی شکم تان شما را اذیت نموده است، بنشینید و برای یک روزنامه یا سایتی انتقاد بنویسسید
ارتباط با جنس مخالف یا به قول بهتر آن جنس مقابل یا عبارات دیگری که بنده نمی دانم نیازمند آموزش است. بارها دیده ام هم پسرها و هم دخترهای گرامی که به دلیل نداشتن مرجع کافی برای این آموزشها، با رفتارهای بدوی و آزاردهنده ی خود، طرف مقابل را بسیار آزرده اند و دیدگاه او را نسبت به جنس مقابل مخدوش کرده اند. ارتباط با جنس مخالف اگر رعایت مسایل کلیدی را به همراه داشته باشد، تعالی بخش و درمان کننده خواهد بود.
زنها چه مشخصه هایی از مردها را دوست دارند؟
واقعا نمی توان همه ی زنها را مثل همه ی مردها در یک دسته قرار داد ولی نکته های زیر شاید فقط یک چهار چوب ابتدایی برای این نوع از دسته بندی برای دوست داشتنی ها باشد:
رمانتیک بودن به معنی صداقت داشتن و بیان کردن احساسات است. طوری که اگر در رمانتیک بودن خود تقلید و ریا کاری را سرلوحه قرار دهید به شدت دروغ گو و از همان ابتدای رابطه شکست خورده هستید. صداقت، برند بسیار با نفوذ و غالبی را برای شخص شما خواهد ساخت. پس وجوه مردانه ی خود را به همراه رمانتیک بودن حفظ کنید. به این سخن قدیمی نیز استناد کنید : مشک آن است که خود ببوید. به همین دلیل اصرار نداشته باشید جنس مقابل شما بلافاصله و به وفور رمانتیک بودن شما را دریابد.
2- آدمهای با اعتماد به نفس:
اعتماد به نفس یا self confidence زیر ساختی از نوع عزت نفس یا self steam دارد. عزت نفس به معنی ارزشمند دانستن خود و در عین حال دیگران است. دیگرانی که در محدوده ی شناخت شما انسان هستند و مزایا و معایب خود را دارند. برای داشتن اعتماد به نفس حد و حدود قایل باشید. زمانی که در داشتن اعتماد به نفس افراط کنید به نظر طرف مقابل آدمی خودخواه، افراطی و فرصت طلب می رسید که نخواهد توانست رابطه ای بلند مدت را حفظ نماید.
3- آدمهای هنرمند:
این مورد تقریبا مانند مورد اول است ولی تفاوتهایی نیز با آن دارد. زمانی که از این برچسب استفاده می کنید یعنی بخشی از زندگی خود را به یک جور فعالیت هنری اختصاص داده اید. اما به خاطر داشته باشید که هنرمند بودن به معنی داشتن درگیری معنایی با هنر با همان عنوان کلیشه ای ضد کلیشه ها رفتار کردن، نوعی از روش زندگی است که بسیاری از زنها در قدم اول می پسندند. ولی برای ادامه ی رابطه ممکن است دچار مشکلات شناختی شوند و رویگردان بشوند. به همین دلیل اگر هنرمند هستید لابد تا به حال دریافته اید که وارد شدن جنس مخالف به خلوت شما، بسیار با احتیاط و شکننده خواهد بود.
4- خارجی ها:
اگر خارجی نیستید غصه ی این مورد را نخورید. ناشناخته بودن برای زنها به طور کلی جذاب است. اگر شهرستانی هستید شایدموفق شدید با لهجه ی خاص و شیرین خود آنها را برای قدم اول جذب کنید.
5- آدمهای آزاد و رها:
به نظر می رسد زنها در نگاه اول جذب آدمهای آزاد و رها می شوند. آزادی و رهایی معانی بسیار پیچیده و وسیعی دارد. کسی که کار دلخواه خود را هر چند کم در آمد و عجیب و غریب انجام می دهد می تواند آدمی جذاب یا خود خواه و حتی غیر منطقی باشد. اما مهمتر از حس رهایی و آزادی، وجود این معنی به شکل واقعی تر آن در زندگی است. به زندگی هنرمندها نگاه کنید. بهتر از بنده می دانید که خیلی از آنها اگر هنرمند نبودند، وضعیت اقتصادی بهتری را تجربه می کردند.
6- آدمهای زیرک و بامزه :
داشتن هوش اجتماعی و تلخ نبودن یکی از خواسته های اغلب زنهاست. البته یک اقلیتی دقیقا بر عکس این مورد و خاص بودن فرد را مد نظر قرار می دهند ولی به طور کلی آدمهای زیرک و با مزه می توانند تاثیر مثبتی برای ملاقاتهای با جنس مخالف بگذارند. مانند همه ی مواردی که تا به حال مطرح کردیم، افراط کردن در بامزگی می تواند آدم را به وادی دروغ و لذت نبردن از رابطه با جنس مخالف ببرد.
7- آدمهای با ملاحظه و همدل: مردها
این مورد و این دسته از آدمها دسته ی پیشانی سفیدی از مردها هستند که زنها حا ضرند تمام ضعفهای دیگر آنها را به همین یکی بدهند. همدلی یعنی داشتن بیشتری آرامش در وضعیتی که هر دوی طرفها از قوتها، ضعفها، علاقه مندیها و حساسیت و گریزهای طرف مقابلشان مطلعند و وضعیتی بهینه را بر می گزینند.