برای همین دور هم در برنامه 2014 جمع شده اند دارند درباره ی اینکه چرا صندلی عادل فردوسی پور کج نمی شود و زمین نمی خورد و همچنین واکاوی نتایج کسب شده توسط تیم ملی فوتبال در جام جهانی بحث می کنند. عادل فردوسی پور، احتمالا مامان جدیدی برای بچهها پیدا کرده است و با سر و لباس تر و تمیز تری توی برنامه ی 2014 نشسته است. رضا جاودانی باعث میشود تضاد تصویری لباس خوب، بد و زشت کاملا متمایز شود. بعد از سالها که انگشت شیث رضایی ما را برده بود صفحهی اول گوگل، تماشاگران داغ ایرانی را میتوانید این روزها روی صفحه اول یاهو هم ببینید. آندو تیموریان چندین بار درباره ی واقعی بودن گریه اش صحبت کرده و اعتراف کرده است که این تیم ترین تیم گریه اش هم واقعی است.
کفاشیان به تمام مدلهای مختلف مدیای بلند مدت و کوتاه مدت حافظهاش فشار میآورد ولی اسم شهری را که خبر نگار و فوتبالیست و انواع دیگر حامیان قلبی، ریوی و کلیوی را فرستاده بود یادش نمیآید: اون شهر دومیه چی بود؟
عادل: بلو هوریزنته.
3- 3- احسان علیخوانی رسما دربرنامه ی عسلی اش به نام ماه عسل در جواب : گریه های دور همی با مهمان ها گفت: ما رومون بیشتر از این حرفاست.
4- سریال هفت سنگ کپی modern family است که به صورت سریال از شبکه abc پخش می شود. اینجا هم مانند گرفتن مسی 5 تا نویسنده دارند این کار را کپی می کنند که قاعدتا مثل همه ی سریالهای ماه رمضان، دیدنی است.
1- خوردن زولبیا از بامیه سخت تر است. خمهای پیچیده تری دارد. استاد قنادی هم سخت درستش کرده است. اینطوری است که این شیرینی به راحتی نمی ریزد مگر جای اشتباهی اش را گاز بزنید.
با صدای پرویز بهرام بخوانید.
6- بر خلاف گفته ی عده ی زیادی از مردم عزیز، در هیچ باغ وحشی نه در هم و بر هم رفتن حیوانات وجود دارد و این حیوانات گرامی حرفی برخلاف خواسته ی مربی گرامی شان می زنند
روایت اول- بی آزارترین راننده ای که نمی شناسید را دوست دارید هر روز صبح یا همین حوالی ظهر که دارید می رسید شرکت، ببینید. کمی از جام جهانی میگوید و در همین حین بخشهای افتابگیر بزرگراه مدرس را رد می کند. بعد یکجایی نهاد معلمی اش را بیرون می ریزد:
آقا این فوتبال هم همون گلادیاتور بازیه ها.
بعد شستص را از بالا جابجا میکند به پایین.
: همین که طرف اون بالا نشسته میگه بکشیدش.
تایید میکنم و او ادامه میدهد: شایدم این ماتادور میگن. همون گاو بازیه. حالا مدرنیزه شده میشه: فوتبال.
بعد پیاده میشوم.
روایت دوم- گفتگوها در طول روز ادامه دارند:
- شما چی میزنین؟
در حالی که با شروع خندیدنش چینهای سوختهی کنار چشمهایش جمع میشود میگوید: ماندولین.
- ما هیچ سازی نمیزنیم. فوق فوقش تسبیح میزنیم.
: ای بابا. ما خوبیم. یه کسایی هستن که همینطوری را به را طفل 18 ساله میزنن.
روایت سوم- یک روز صبح دوست ما که اتفاقا در خوابگاه دانشگاه مهمان ما بودند شروع کردند به حل مهمترین مسالهی ممکن در حول و حوش خود. ایشان با درایت تمام سوال زیر را از هم اتاقیها میپرسیدند و به نوعی مکاشفهای درباب نحوهی لباس پوشیدن و حاضر شدن برادران برای رسیدن سر کلاسهای دانشگاه میفرمودند:
شما وقتی شلوار میپوشید، میندازید کدوم وری؟
روایت آخر- فوتبال و جام جهانی حالا ماتادوری باشد، از قومیتهای مختلف تشکیل یافته باشد، به طور کلی بی اهمیت باشد، میتواند برای عدهای پول ساز باشد که به راحتی بالا آمدن خورشید از افق، میتوانند و انجام میدهند. خوشی مردم نیم روز است و باقیماندهاش منفعت سالیان است که کفاشیانها برای آقازادهشان یک پورشهی 2014 دیگر نیز تهیه فرمایند.
آیا نهضت شلوارک ادامه ی راه نهضت کوله پشتی است که ولگردهای دار و دسته دارما به سرکردگی جک کرواک راه انداخته اند است؟
شلوارک برایم شاید یکی از مهمترین دلیلهای مهاجرت از ایران باشد. به همین دلیل هم تا به حال مهاجرت نکردهام
اما این روزها به نظر میرسد پوشیدن شلوارک توسط هنرمند نامدار، پیمان قاسم خانی که در هیاتی به سرپرستی جواد هاشمی- شهید زندهی سینمای ایران- و به نظر با هزینهی شخصی ایشان رفته است سفر تا پشت و پناه تیم فوتبال ایران باشد، بیش از حد داغ شده و مانند این های و هوی ما وقتی توی تونلهای جاده چالوس سفر میکنیم و ممکن است از سر خستگی داد بزنیم، بازتاب پیدا کرده است. اما اعتراض عدهای که بیت المال و سفر و شلوارک وچراهایی بی پایان که سیم خارداری اساسی دور و بر شلوارک طرف درست کرده است بی پاسخ نماند و ایشان بر همان منوال اروتیک شفاهی و پاورقیاش باز هم به عنوان یک هنرمند خوش درخشید. اما تصور بنده وقتی عکس را میبینم چیست:
وقتی شریفی نیا دارد از یک خانم خوشگل گذران که احیانا جزو کاروان فرهنگی- ضد ورزشی (ابعاد شخصی ولید بن عقبه را در نظر بگیرید) میباشد، عکس میگیرد میخواهد نشان بدهد – ما میتوانیم- همان زن بارهای که به نظر میرسیم باشیم و اصلا همچین افهای خیلی هم حق و تریپش هم کاملا آرتیستیک است.
وقتی سید جواد هاشمی دارد با عدهای آدم معمولی و هنرمند، یعنی آدمهای نرمالی که به شغل شریف هنر ورزی در انواع گریپ فروت نویس، گیشه بازیگر و نوستال خوان مشغول هستند، اسپانسر شیپ میدهد، معنی واقعیاش خوردن عسل و خربزهای است که تا به حال ما فکر میکردیم اشکال دارد بعد یاد کلیپهای مختلط مایکل جسکون از کودکان جهان افتادیم و یادمان آمد اشکالش روز اول مشخص نمیشود. واقعا من به شخصه این همه هنرمند در یک قاب ندیده بودم. اما مهمترین بخش ماجرا اطلاع رسانی، عکس رسانی، پژمان رسانی و دیده بوسی با مخاطب است. کودک فعالی را تصور کنید که میرود توی کوچه و اینقدر خوش برخورد و شیطان به نظر میرسد که تقریبا با هر کسی برخورد میکند میپرسد: با من بازی میکنی؟ آخرش هپاتیک شلوارکی خواهد گرفت.
مخاطب این جور اداهای محو شونده – از برکات جام جهانی تکنولوژیک- در نهایت میشنود: ما سفر شخصی خودمان را داریم که در این ساک: حریم شخصی، هنرمند شخصی، بچه محل تیز و در عین حال ایشا الله بز بود شخصی و بد حجاب شخصی را همراه داریم. زیبایی ماجرای تناقضها آنجاست که ما سالهاست تنها ملتی در دنیا هستیم که بد حجاب داریم. یعنی در تمام 7 میلیارد جمعیت دنیا موضوع حجاب یا وجود دارد یا وجود ندارد ولی ما به شکلی کاملا شخصی، بد حجاب هستیم. بد حجابی ویژهی خانومهای محترم نیست. دم خروس ممکن است یک بار از هتل هنرمندان، بیرون بزند. بیاید برود از هنرمندهای مشترک دورهی روحانی – احمدی نژاد مانند ولید بن عقبه عبور نماید.
اما جدیترین بخش ماجرا، زمانیاست که آدم بخواهد هم از اسم هنرمند استفاده کند و هم بخواهد شخصا رفته باشد. یک جور بی اعتنایی هنری به دنیا و مافیها که حالا دستشان درد نکند خبر مارا هم دارند و شاید از طرح شلوارک یا مدل گوشی ما خوششان بیاید. اگر آمد که ما همیشه مخلص مردم خوبمون هستیم و اگر نیامد هم که این یک مسالهی شخصی است و زیاد هم دخالت کردید شاید همین را هم نپوشیدیم.
یک لطیفهی بی مزه که معلم زبان باید در کلاس رسمی مدرسه تعریف کند: دختری از پدرش میپرسد؟ do you like tea
پدر سرش را از روزنامه که در آن روزگار یک بخشی از رجولیت به نظر میرسید، بر میدارد و به دختر میگوید: no,I like after T که میشود حرف u و خلاصه اینطوری با رعایت تمام شئون معلم مربوطه موفق میشود خودش را به خیل ُsitting down comedian حاضر در مدرسههای سراسر دنیا متصل نماید.
رییس جمهور محترم هم میرود و مثل اوباما و بوش عکس خود را در حال تماشای فوتبال در خانه و با لباس استاندارد و راحت تابستانی و حتی نزدیک به ورزشی منتشر میکند. یک عکس دیگر از اوباما هم هست که دارد چیز میخواند و جلوی رویش یک میز ساده به همراه فقط سیب و خیار میبینیم که سمبل شناسهای احتمالی میتوانند آنرا احتمالا به علایق تودهوار اوباما برای مردم آمریکا مربوط کنند. اوباما البته فعالتر است. شاید جشنهای آنها مثل هالوین فانتزیتر از جشنهای سنتی ما باشند. در جشنهای سنتی ما یک روحانی باید پوشش و شانیت مناسب روحانیت را داشته باشد که دارد.حیف.
جام جهانی برزیل 2014 با حمله به صفحه شخصی لیونل مسی به عنوان اولین خبر در راه است.
اصل ماجرای کری خوانی و به قول داخلی ها هتاکی به فوتبالیست نابغه آرژانتینی لئونل مسی را که لابد خبر دارید. نزدیک 100 هزار نفر آدم ایرانی رفته اند و انواع بی ادبی را به این بنده خدا روا داشتند. خوب این تفاوتش هم که کاملا معلوم است با کری خوانی های داخلی و غیر ملی
اما واکنشها جالب بود.
یک چیزهایی هست که همیشه در ایران ثابت است:
1- رییس سازمان سنجش برادر توکلی
2- ایرانیهای واقعی با تماشاگر نما، ایرانی نما و غیره فرق دارند.
3- وغیره
من هنوز دارم محاسبه می کنم که این مردم واقعی چه کسانی هستند که خودشان را به دوربینهای تلویزیون نشان نمی دهند یا کم پیدا هستند. به هر حال عده ای هم کامنتهایی برای دلجویی نوشتند با زبان انگلیسی خودشان که they are just playing cats and dogs به نظرشان هم رسیده خیلی موش و گربه بازی معنی می دهد. ملاحظه بفرمایید معنی it's raining cats and dogs.
بماند. تمام این ها نشان می دهد ما یعنی مردم ما چقدر میهمانی خارجی بلد است و چقدر میزبانی خارجی یاد گرفته است؟
کی شده است که توی همین تهران به این بزرگی فلان چهره مثلا ترویج علم در دنیا دعوت بشود و بچه ها باهاش ارتباط برقرار کرده باشند یا توی دانشگاه ها به جز شخصیتهای سیاسی خارجی کسی دعوت بشود و دانشجوها باهاش ارتباط بگیرند؟
مردم ایران هنوز تازه یک چند صباحی بود به سفرهای استانی رییس جمهورشان عادت کرده بودند که تمام شد رفت:)