این قدر که آلمانها به زیر ساختشان با خوردن لبنیات اهمیت میدهند، ما دنبال معنویات بودیم. یعنی درست همان موقع جملهای شبیه این را روی دیوار مردم، مینوشتند. آن موقع هم طوری نبود که کسی برای نوشتن یک جمله از کسی اجازه بگیرد. با سلیقهی شخصی خودشان مینوشتند و صد البته مردم ما هم اهل نوشتن روی دیوار بودند. مثلا - لعنت بر پدر و مادر کسی که اینجا آشغال باشد- همان موقع یک سوپری سر کوچهمان بود که دیوار بزرگی داشت. اخلاق خوبی هم نداشت ولی صبح ها وقتی خلوتتر بود میدیدم که میآمد زل میزد به نقاشی بزرگی که روی دیوار مغازهاش بود. میگفت این را خود چای شهرزاد ازم اجازه گرفت و آمدند یک هفتهای کشیدند و رفتند. توی جوانی کشتی گیر بود ولی حالا چماق آتش دیدهای زیر دخل نگه میداشت تا خدای ناکرده کسی سراغاش نیاید. این را از قصد به این و آن نشان میداد چون آن موقع هم پیگیری بهتر از درمان بود. بالاخره آن چای شهرزاد هم که تنها مونس 2 متر در 2 متراش بود را یک روز به ضرب و زور با رنگ سفید پاک کردند. ولی او از رو نمیرفت و از زیر همان لایه رنگ باهاش درد و دل میکرد. مثل امروز نبود که آدمِ تنها بخواهد با ATM ها درد و دل کند. بالاخره روزگار طوری شد که او هم یک روز مغازهاش را تعطیل کرد و بعد از 25 سال مغازهداری دیگر کسی به آن آدرس نه چای و نه شیر و نه هیچ خوراکی دیگری نفرستاد و نخرید. #استخدام #چای #عمار_پورصادق