360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم
360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم

سالی تاک دستت انداختیم؟ شبکه فقط من و تو

دوستی داشت به ما یاد آوری میکرد برنامه ی به سرپرستی ضعیفه ای به نام عزیز سالی تاک یا به قول نو آموزهای انگلیسی که زمان ما دبیرستانیها نو آموز بودند و الان به پیش دبستانی رسیده اند، سالی تالک از اخوان استکباری شبکه من و تو خیلی شبیه وبلاگ 360 درجه است. اما سالی تاک حتما یک پیام اساسی برای بینندگان من و تو دارد. راحت ترین راه استفاده پیدا کردن برای تکنولوژی های مربوط به رسانه است. رسانه موضوعی که با اکراه و وسواس و سنگینی دریافت و درک شده است و هنوز تا هنوز راه دارد تا استفاده های روشن و درستش را به ملت نشان بدهد. سالی تاک اما توانسته است آدمها و به همین نسبت برخی مسئولین شهری را درباره ی خرابی های مختصری که قرار است درست کنند، به قول من و تو یی ها پوش کند و جماعت زیادی از بیننده های هپی را به آسان بودن و ارتباط پذیر بودن با رسانه حتی از نوع غربی اش بیاندازد. 

یعنی همانطوری سطحی و درباره همه چیز و بیشتر تصویری و سرگرم کننده است. اما بد بختانه کسی ما را دوست نداشته و یا دو دستی محکم دوست داشته است و هیچ حالت بینابینی وجود نداشته است تا مثل آن خانم محترم برایمان بنویسند سالی تاک دوست داریم و با بچه ها سر غار گل زرد باشند یا از توی دل نهنگ اقیانوس پیما یا خیلی ساده تر از کوچه پشتی مدرسه شان پیام صلح و دوستی به آن شکل دسته جمعی ارسال کنند. البته ما همیشه اعلام نموده ایم که اینجا همه چیز در همه و کسی هم نتوانسته ایم برای  تعمیرات اساسی پیدا کنیم.  

اما  ما همیشه دوستان را و دوستانِ دوستان را دوست داریم و دوست داریم که با دوستانشان...

همینکه که کلا ما را انکار نمی کنید بسیار متشکریم. سالی 


پ.ن: تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشاهی 

تئاتر اپرت - یعنی کمدی موزیکال در تئاتر شهر به نام سمفونی واژه ها در جریان است. برادر سیاوش صفری نژاد و بقیه دوستان در حال اجرا هستند و تاریخش را هم کل خرداد فرموده اند که احتمالا همین یک روز هم جزو آن است. این از مزایای میز شلوغ و به نشانه ی همان ذهن شلوغ است که در بالا گفتیم. 

کتاب فضیلتهای ناچیز - ناتالیاگینزبورگ- محسن ابراهیم - نشر هرمس

کتاب فضیلتهای ناچیز مانیفست خانم ناتالیا گینزبورگ است. واقعا کتاب فضیلتهای ناچیز  به این خوبی و تاثیر گذاری را دیر یافتم. خانم کینزبورگ از آن شخصیتهایی است که واقعا دوره ی جاه طلبی و مغازله با هوشمندی خویش را به جرات و با فاصله سالیان رها کرده و دارد چنین اثری را پیش روی خواننده می گذارد. عصاره ای از زندگی که نوع ادبی بزرگی از دنیای معاصر را شکل می دهد. البته شاید بعضی به این که گونه ای ادبیات تعلیمی را در این مجموعه داستان می بینند خرده بگیرند و آن را مطابق با روح جریانهای مدرن و پست مدرن ندانند. اما خیلی ها نیز در چنین مواردی به مصدر کلام و سخن ابریشمینش  نگاه می کنند. گینزبورگ نیز در کتاب فضیلتهای ناچیز  چنین کاری کرده است. داستانهای کتاب فضیلتهای ناچیز  شامل زمستان در ابروتزو، کفشهای پاره، تصویر یک دوست، درود و دریغ برای انگلستان، خانه ولپه، او و من، فرزند انسان، حرفه ی من، سکوت، روابط انسانی و در نهایت کتاب فضیلتهای ناچیز، همه به نوعی نزدیک به خاطره گویی و برداشت آزاد از زندگی خود او می شوند. طوری که خیلی از این داستانها به نظر اتوبیوگرافی می رسند. اتوبیوگرافی از آدمی وارسته که به همین آسانی دم به تله ی زندگی با ادعاهای ناچیزش نداده است.  

پردازش زیبای نویسنده زمانی که بی پیرایگی را کنار می زند، جدا از همه ی معیارهای ریز و درشتی که برای نقد یا مرور یک کتاب به صورت مجموعه داستان در نظر داریم، قالبهایی را می شکند که خواننده را بی رو دربایستی و از نزدیک به لمس نزدیک تر نوشته اش فرا می خواند. این فاصله این قدر ناچیز است و پیامی که خانم گینزبورگ قصد انتقال آن را به مخاطب دارد، اینقدر مهم است که باید از فاصله ای نزدیکتر از قالبهای پیچیده ی ادبی به خواننده انتقال داده شود. البته این موضوع اصلا به معنی هرمنوتیک نبودن آثار نیست. به نظر چنین اثری همانطور که درآثار خیلی از بزرگان دیده ایم، متعلق به تپه ای درست بعد از نقطه اوج آثار یک نویسنده است و کنجکاوی خوانندگانی را که می خواهند نزدیکترین تجربه های شخصی از نویسنده را داشته باشند سیراب خواهد نمود. نثر موجز داستانها و پرهیز از تصویرسازیهایی که این روزها به دلیل نفوذ سینما در ادبیات بسیار شاهدش هستیم می تواند برای نویسنده های تازه کاری که دوست دارند فضایی متفاوت و غیر سینمایی تر را تجربه کنند، یقه ی مخاطب را بگیرند و با او از خلال متن صحبت کنند، مفید و موثر واقع شود. 


تا آنجا که به تربیت بچه ها مربوط می شود، فکر کنم که به آنها نباید فضیلتهای ناچیز، بلکه فضیلتهای بزرگ را آموخت. نه صرفه جویی را، که سخاوت را و بی تفاوتی نسبت به پول را. نه احتیاط را، که شهامت و حقیر شمردن خطر را. نه زیرکی(رندی)را، که صراحت و عشق به واقعیت را. نه سیاست بازی را، که عشق به همنوع و فداکاری را. نه آرزوی توفیق را، که آرزوی بودن و دوست داشتن را. 

بخشی از کتاب فضیلتهای ناچیز - ناتالیاگینزبورگ- ترجمه محسن ابراهیم - نشر هرمس

بهشت جائییه که: هوشنگ گلشیری در رویا

هوشنگ گلشیری رو ببینی داره کنار نهر آب گرم سر صبح پاهای لاغرش رو میشوره. بعد میری بهش میگی گلشیری عزیز این زندانی باغانی رو که نوشتی چی دیدی؟ چی بودن اون اشباح 
بعدش بشینی کنارش. 
ببینی که صورتش برگشته 
جوان شده و گوشه سبیل سیاهش رو داره می جوه 
می گه و از همه ی اون قصه ها می گه و لبخند میزنه و سیگار تعارف می کنه 
کنار پاهاش فقط بخار آب زرد داره میره بالا و از جنگل روبرو درست به اندازه یک لکه بزرگ آفتاب ملایمی از توی آسمون جنگل کنده شده. 
اینقدر گرم و نرمه اون تخته سنگها که نمی خوای رها کنی و دوست داری همون طوری کنار آب بمونی 
و تمام قصه ها روبرات بگه 
قصه های جدیدی که نوشته بده بگه برو این دست نوشته های تازمه بخون و لبخند بزنه. طوری که دندونهای نیشش از زیر سبیل سیاهش معلوم بشه و بعد راهش رو بکشه و بره. 


گلشیری از نویسنده هایی است که به نوعی شهید راه کارشان شده اند. 

یعنی در یک دوره ای بسیار بر مواضع خودشان پافشاری کرده اند و در اوج تفکرات چپ ایستاده اند. گلشیری به بیان بعضی ها صادق هدایت نیمه دوم قرن بیستم، بهترین داستان کوتاه نویس ایرانی است. آدمی بسیار پرکار که در حلقه ادبیاتی دوستانش آدمهای بزرگی تربیت کرده است. بزرگترین نمونه اش همین عباس معروفی عزیز است که با رمان های معروفی مانند سمفونی مردگان هنوز در صدر پر فروش ها قرار دارد(سایت آدینه بوک را برای این منظور ببینید)

به هر حال همیشه وقتی یک نویسنده ای برای ملتی بزرگ می شود، افسانه های اهورایی و اهریمنی در حول و حوش آن آدم زیاد دیده می شود. مثلا اهریمن جاه طلبی و غیر را به حلقه راه ندادن یکی از آن حرفهاست. به هر صورت امیدوارم این حرفها تخفیف های بزرگ داشته باشد. ولی آنچه معلوم است در روزگاری که گلشیری می توانست بدون اینکه روی تربیت افراد وقت بگذارد، برود سراغ تولید کارهای قوی تر و بهتر که نکرد و نشد. 

گلشیری کلا یکی از رک ترین منتقدهای ادبیات زمان خودش بود. به همین دلیل یکی از معروف ترین سخنرانیهایش را درباره جوان مرگی در ادبیات ایراد کرده که نشریه های معتبری مثل فصلنامه سینما و ادبیات به اندازه کافی به آن پرداخته اند. در این سخنرانی به طور مفصل خیلی از آثار نویسنده های ایرانی و خارجی را که دچار تکرار و مرگ نویسنده شده اند می توان مشاهده نمود. 

به هر صورت از آثار این مرد فیلم و پایان نامه زیاد تهیه شده است. 

او نویسنده ای پرکار بود که جهان داستانی خاص خودش را خلق کرد و توانست طیف پر رنگی از نوع نگاه کردن به دنیای اطراف را به نویسنده های بعد از خودش اعطا کند. دنیای گلشیری دنیای ایجاز، توصیفهای همینگوی گونه و سبک روایی خاصی است که ریتمهای بدیعی را در قصه گویی در پی داشته است. 

اما امروز اغلب کارهای او بازتاب فضای نهایتا دهه 60 در ایران هستند که در برخی از داستانها فضای او کاملا شخصی شده و قابل درک برای آدمهایی است که آن فضا را در دهه 60 تجربه کرده اند. به دلیل اینکه در خیلی از آثار او توانسته است از تیغ تیز نگاهش در توصیف پدیده ها استفاده نماید. آثار او در هر دوره نماینده ای بسیار جدی از فرهنگ ایرانیان در همان دوره وحوزه خاص است. به هر روی یاد و نامش گرامی باد. 


«نه، من خانه‌ای ندارم. سقفی نمانده است. دیوار و سقف خانهٔ من همینهاست که می‌نویسم.»

هوشنگ گلشیری

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
هوشنگ گلشیری

هوشنگ گلشیری در حال خواندن «بختک»، اصفهان، ۱۳۵۳، عکس از رضا نوربختیار



آرامگاه هوشنگ گلشیری

هوشنگ گلشیری (۱۳۱۶[۱] در اصفهان - ۱۶ خرداد ۱۳۷۹[۲] در بیمارستان ایران‌مهر تهران) نویسندهٔ معاصر ایرانی و سردبیر مجلهٔ کارنامه بود. وی را بعد ازصادق هدایت، تأثیرگذارترین داستان‌نویس ایرانی دانسته‌اند.[۳]

او با نگارش رمان کوتاه شازده احتجاب در اواخر دههٔ چهل خورشیدی به شهرت فراوانی رسید. این کتاب را یکی از قوی‌ترین داستان‌های ایرانی خوانده‌اند.[۱]

وی با تشکیل جلسات هفتگی داستان‌خوانی و نقد داستان از سال ۱۳۶۲ تا پایان عمر خود نسلی از نویسندگان را پرورش داد که در دهه هفتاد خورشیدی به شهرت رسیدند.[۱] او همچنین عضو و یکی از موسسان کانون نویسندگان ایران و از بنیانگذاران حلقه ادبی جُنگ اصفهان بود.[۴]


محتویات

  [نهفتن


ماهنامه تجربه رضا امیر خانی، یزدانی خرم و مسعود فراصتی

ماهنامه تجربه به هر حال از ظاهر تکراری اش دست برداشت و با ظاهر کرم قهوه ای زیبا با عکس روی جلدو تکه ای از مصاحبه ی جالب مهدی یزدانی خرم با رضا امیر خانی، آذین شده است. 

مجله را ورق می زنیم. انگار از  دفعه پیش 1000 تومان به قیمتش اضافه شده و به شکل 6000 هزارتومانی در خدمت دوستان و علاقه مندان قرار می گیرد.

در این شماره نقدی از کاوه فولادی نسب می خوانیم که به طور مودبانه ای نویسنده ی رمان قیدار را از رمان فیلم فارسی اش که کمی هم جای ستایش و تحسین دارد جدا می کند. جدا از ادب منتقد مورد نظر که خیلی نرم شنهای کویر را می رود تا برسد به جایی که روی کاروان سرای آبادی نوشته باشد : فیلم فارسی اخلاقی  - را می توان به عنوان تیتر دید. 

در پرونده رضا امیر خانی هم در نقد کاوه فولادی نسب و هم در مصاحبه با مهدی یزدانی خرم از تواناییهای نویسنده و تسلط او بر قصه گویی گفته شده است. به نظرم این روزها هر کتاب فروشی در ایران به جرات یک نسخه از من او نوشته رضا امیر خانی را دارد. هنر قصه گویی و قصه پردازی این نویسنده را حتی در مجموعه داستانهای کم رمق تری مثل ناصر ارمنی نیز می توان یافت. مجموعه ای خطی و به سبک کلاسیک قصه گویی که در قیدار به نظر می توان عصاره تربه در کتابهای قبلی را به عنوان نسخه راهنمای شفا بخش روزگار کنونی مشاهده نمود. 

اما مصاحبه یزدانی خرم و نگارنده ی بی وطن، میرا و قیدار به عنوان کسی که هنوز اعتقاد دارد راه حل برون رفت از وضعیت دو قطبی حاضر و حتی بلایی که چپها در این باب بر سر ما آورده اند، نوعی برداشت هویتی از طریقت با نام زنده نگاه داشتن ارزشهای جوانمردانه است. فانوسی که در این شهر نه تنها باعث تحقیر آدمها نشده است، بلکه شاید قیدار امیر خانی در ستایش چنین شخصیتی مهمتر و پر رنگ تر از پی رنگ داستان، بر سینه ی خواننده می نشیند. 

پ.ن: 

1- مصاحبه بسیار جذابی بود. به همین دلیل رفتم توی بساط خانم کتابدار و او هم مجله را داغ داغ مهر کرد و ما خواندیم و آمدیم خانه اینها را برای از دهن نیفتادن مطلب تقدیمتان کردیم. 

2- اگر سکوت علامت رضا باشد، به زعم مهدی یزدانی خرم نویسنده رمان من منچستر یونایتد را دوست دارم، رضا امیر خانی می تواند نقدهای تند و تیز بکند، چون سپر نسوزی دورش را گرفته است. خداوند پشت و پناهش. 

3- مسعود فراستی به عنوان امیتاز دهنده و در مقام عکسی که از یکی از صفحات مجله سینمایی 24 درباره کارنامه سینمایی داریوش مهرجویی برداشت شده است: 

نقاط سیاه امتیاز دهی فیلم مساوی بی ارزش است. نام فیلمها هم خیلی مهم نیست. ببینید و لذت ببرید. شاعر توانا در مواجه با چنین اثری: تا حالا این همه نقطه یکجا ندیده بودم. 



4- به دلیل تعطیلات عمده ای در این روزها می توانید راهنمای تعطیلات را با عنوان 

تعطیلات را چگونه سپری نماییم؟

مطالعه نمایید.
5- این روزها گاهی طنزهای خوبی از رویا صدر با نام بی بی گل می خوانم. گفتم بدانید. 


فیلم روزی روزگاری آناتولی- بیله جیلان- فرهنگسرای قبا

درباره روزی روزگاری در آناتولی - بیله جیلان  

برنامه نقد فیلم روزی روزگاری آناتولی در پاتوق 7 در فرهنگسرای قبا یا همان فرهنگسرای دفاع مقدس. بدون توجه به این موضوع نقد فیلم فهمیدم برادر رضا امیر خوانی مولف من او، بی وطن، قیدار و غیره دو هفته در  میان در این جمع حاضر می شود. 

اما فیلم که جایزه های کنی و غیره گرفته است دو ساعت و نیم طول کشید که باید از همان اول چک می کردم. یعنی با نقدش هم کلی طول کشید. ابلهانه ترین اتفاق این بود که بنده با همه عجله ای که داشتم اولین نفری بودم که سوال کردم و بحث شروع شد ولی به دلیل اینکه دیر شده بود، خیلی زود بیرون رفتم و کل ماجرا را دریافت نکردم. 


و اما درباره فیلم :

فیلم در یک فضای مدرن با نوع های مختلفی از سینما ساخته شده است که لزوما حتی جمع اینها هم نیست. یعنی بیان سه پرده ای سید فیلدی را در فیلمنامه خود ندارد. در جایی  (همشهری آنلاین ) خواندم که فیلمساز تحت تاثیر تارکوفسکی در نوع سینمای خودش به نقاشی شبی با هزار تویی پرداخته که بهانه آن پیگیری قتل توسط این گروه از آدمهاست. آدمهایی که توانسته اند مخاطب را زیر فشار همزاد پنداری با خود، توی تپه ماهورهای گندم گون آناتولی، تحت تاثیر قرار دهند. در این فیلم به گفته مازیار فکری ارشاد ما ضد قصه داریم و اصلا قصه و درام نداریم. محمد رضا مقدسیان که بحث اصلی اش را در برنامه پاتوق 7 فرهنسگرای قبا نشنیدم کدهایی از همین دشت آناتولی با بوم خاص این ناحیه  بیان کردند که بسیار جالب بود.




ادامه مطلب ...

تریپ آرت لزوما متفاوت نیست!


تریپ آرت  چیست؟تریپ آرت  آیا مجموعه ای شامل مانتوهای  سارافونی، یا پیراهن و مانتوهایی به خط شکسته نستعلیق و غیره که روی تن آدم بیشتر معلق می زند؟ یا کلی خنزر پنزر دست آویز یا دقیق تر مچ آویز؟ شلوارهای رنگی که مثلا یکی پر رنگش را بپوشد و مخاطب خاص برود کم رنگترش را استفاده کند؟ یا مثلا تیپهایی با عینکهای گل و گشاد و موهای فرفری و گاهی اسید سوخته؟ یا از همین فرهای ساده تر که اشتباهی با ریختن ماء شعیر روی موها به وجود آمده است؟ کیف های برزنتی و بافنتنی کج و کوله با انواع پیکسلهایی که گاهی به جای بدنه کیف و پیراهن و مانتو، روی کفشها هم دیده می شود؟ به هر صورت تیپ هنری بخشی به این شکل است که شامل هنر ورزان محترم می شود. البته تمام بازیهای فوق الذکر با مو و دیگر بخشها شرایط سنی خودش را دارد. مثلا خیلی کم میبینید که آقایی 42 ساله با پیراهن و کفش صورتی و خیلی شاد و زیبا بتوانددر فضای خاص هنری رفت و آمد نماید بدون آنکه کسی در احوالات ایشان مداقه ننماید. به هر حال این مساله ی داشتن ظاهر هنری باید از یک جایی گوشه اش به پرس و جوی زیر ربط داشته باشد: 

در یکی از روزهای ولرم خرداد کمی در این ور و آن ور گشت زدم و نظر کلی آدم را درباره تریپ هنری جویا شدم. بعضی از این عزیزان خودشان مانند ماهی های دریا دچار آبی بی کران تریپ هنری بودند. و برخی ها هم مثل فروشگاه های لوازم التحریر و کتابفروشی ها و کافه ها مشتری های این تیپی داشتند. به هر حال مجموعه زیر بخشی حقیقی و بخشی توسط کلاغ خبر چین به دست مان رسیده است.

نظر ات هنری دوستان هنرمند  را در این باب جویا شدیم: چرا تریپ آرت یا هنری دارید؟ 

ادامه مطلب ...

کتاب پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد-ریچارد براتیگان

برخی از نویسنده هایی که می شناسم حسابی با ریچارد براتیگان، نویسنده ی در قند هندوانه مشکل دارند. براتیگان به نظرشان سخیف و روزنامه ای است. شاید برخی دیگر به ستایش براتیگان پرداخته اند چون براتیگان عصیانگری واقعی و نویسنده ای با سبک آمریکایی است. آمریکایی های نویسنده اصولا به زبان عامیانه ی ما خدا را بنده نیستند و خیلی اوقات جنون زیبایی در نوشته های این نوع نویسنده ها عیان و جذاب است. 

پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد- براتیگان یکی از چند کتاب عصبانی ریچارد براتیگان است. وقتی کتابهای براتیگان را می خوانید شاید با بنده هم عقیده باشید که براتیگان در کتابهایش مثلا صید قزل آلا در آمریکا به شدت از اینکه توی بخشی از سرزمین خدا قرار گرفته اند که همه چیزش را  خودشان ساخته اند عصبانی و دلخور است. 

یکی از مهمترین موضوعاتی که در هنگام خواندن رمانهای براتیگان برای هر کسی شاید پیش بیاید. صداقت و سبکی خاصی است که نوشته های این آدم به خواننده می دهد. سبک بالی، که باعث می شود خواننده یک نفس رمان پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد را روی زمین نگذارد. 

اینجا به سلیقه ی خودم برخی از بخشهای جالب رمان را آورده ام : 

من منتظرم و مهم نیست وقتی آدم منتظر چیزی یا کسیه، وقتش رو چطور میگذرونه.  چون به هر حال آدم همیشه منتظره.

مردم بیشتراز یک لحظه به اینکه یه بچه‌ی 5 ساله چطوری خوابیده علاقه نشون نمی‌دن.

ای کاش روزی دوباره شش سالم می‌شد تا می‌تونستم سوالهای ظالمانه بپرسم. 


مصاحبه با امیرخانی در روزنامه تجربه

یکی از بهترین اتفاقهایی که به نظر باید زودتر از اینها می دیدم همین مصاحبه با رضا امیر خانی نویسنده پر تیراژ و فعال ادبیات داستانی بود که در تجربه شماره 12 می توانید بخوانید. 

به نظر این همدلیها و همفکری ها خیلی به ایجاد فضای مثبت برای جلوگیری ازمطلق گرایی و بازگذاشتن عرصه برای تحقق مفاهیمی مثل جذب حداکثری می تواند خیلی مفید باشد. 

اما من هیچ وقت بیشتر از همان مجموعه داستان ناصر ارمنی اش را نپسندیدم. اصولا ایدئولوژی و فیلم فارسی را قاطی هم کرده است. هیچ خواننده ی کتابی چنین منویی را نمی پسندند. رضا امیر خانی  یک زمانی جزو پر تیراژترین نویسنده های ایرانی بوده و حالا هم هست. اما مشکل از آنجا شروع شد که از کتابهایی مثل من او بیرون آمد و سر به بی وطن و بقیه ی کارهایش گذاشت. رضا امیر خای سفرنامه هم نوشته است. معروفترینش جانستان کابلستان اوست که کتابی از سفر به افغانستان است. 


پ.ن: به یاد فیلم اتوبوس شب ساخته کیومرث پور احمد افتادم درست جایی که یکی از بهترین بازیگرهای مرد ما یعنی محمد رضا فروتن می گفت: بریم فالوده شیرازی بخوریم. 

به نوعی بعضی از فضاهای جدید آدم را یاد چنین چیزی می اندازد. 

کافی شاپ های خوب را بشناسیم


همچنین ببینید: 

کافه نشینی 

بهترین راه درمان دردها و بیماری های مزمن برای بعضی از افراد کافه درمانی مخصوصا در فصل های بد آب و هواست. در این باره مشاره و یا مشار الیه های بی شماری چنین گفته اند:


1- کافه غذای روح و موتور محرکه جامعه فکری خاموش و روشن ایران است. 

2- کافه همانند اسمش می تواند درتابستان محیطی خنک و دلپذیر برای ناخنک زدن به جنس مردم دقیقا به همان معنی بحثهای جنسیتی و هم جنسیتی باشد. زمستان و فصول سرد که سوال کردن ندارد: 

- کجا داری میبری منو؟ 

: کافه خونه میبرمت، این که سوال نداره عزیزم! 

3- کافه محیطی برای تبادل دود با فضای آسمان به طور غیر مستقیم و برخلاف روش  مستقیم و زیر سقف آسمان می تواند موتور محرکه ی تمام هودهای سقفی و غیره باشد. 

4 - کافه همانطور که از اسمش پیدا نیست جای دنجی است که مثل عبادتگاهی برای هر جوانی در روزهای بد، خوب، زشت (پ ر ی و دی فراجنسیتی شامل دختر و پسر) باشد. 

5- کافه رخت آویز تمام احساسات پاک جوانان و پاشویه ای برای تخلیه ی اضطرابهای زمین است. به همین مناسبت برای ایجاد اتصال، قطع اتصال، موازی کردن اتصال، انتظار اتصال، پیش از طوفان اتصال، آرامش پس از طوفان اتصال، اتصال راه دور(اتصال هاتفیه ) از این بهترین مکان یعنی جایگاه استفاده نمایید. 

6- کافه می تواند به جای برنامه نود در فوتبال از شبکه سه و به طرفداری از لیورپول مارا به عنوان دانشجوی جامعه شناسی و یا جوشکاری در خود استخدام نماید. 

7- کافی شاپ خوبه در تهران جایی است که نیاز به معرفی ندارد. یعنی در کنار باجه رییس بانک می نشینید. به راحتی کسانی را که درخواست وام جعاله تعمیرات ساختمان و یا انواع دیگر وامهای مربوط به بافت فرسوده داده اند پیدا می کنید. اینها دو دسته اند یا حوالی میدان انقلاب دارالترجمه رسمی دارند و یا بین انقلاب و ولی عصر دارای کافه می باشند. 

8- آقا کریم چوب دست که عموی گرامیشان با عنوان ادوارد دست قیچی در خارجه به سر می برند چیزی در خواص کافه نگفته اند، فقط خیلی گذری خاطره فرمودند: ما یه شب رفتیم کافه، گفتیم جای به این خوبی باس یه چیز خوب بخوریم. - آقا سیرابی دارین؟ (واقعی - از بردن اسم کافه معذورم)

در همه ادوار تاریخی معاصر در این بابت شنیده ایم: 

به کافه رو که جهان خموش در آن است 

کلید گنج رفاقت زیر میز پنهان است 


همچنین ببینید: 

کافه نشینی