360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم
360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم

اعتیاد به شوخی اعتیاد به شبکه های اجتماعی اعتیاد به جامعه شناسی

درکش برام سخته که همه چیز ما کپی از همدیگه است. انگار وسط تاریخ یخ زدیم. تلویزیون از سلبریتی. سلبریتی از توییتر، توییر از پادکست، پادکستها اینقدر از همدیگه. نویسنده ها از سریالهای تلویزیونی. سریالهای تلویزیونی از هر چیزی که هر جایی گیر بیاد. هیچ سمت و سوی مشخصی نداره. به خدا دیدم رادیوتراژدی یه چیزی ساخته بعد مدرسه ی علوم انسانی هم همون رو پادکست کرده. اینقدر تاریخ معاصر تکراری دارم میبینم که حد نداره. تازه یک عده از این جامعه شناسها هم ازهم تقلید میکنن. انگار واجب کفاییه که درباره ی یه مگس که از جلوی چشم یکیشون رد شده نظر بدن. اون یکی بگه این با منابع کامل این مگس رو نشون نداد. یکی دیگه بگه. مگس که مگس بود ولی به نظر من اگر ویدئو براش درست کنی با یک هنرپیشه هم مصاحبه کنی میشه خرمگس. حسابی مهم میشه. خرمگس اینقدر تنبل شده که مطمئن باش اگر بخوای بزنی. عنش میچسبه به دیوار. تازه نقاشی کردیم اون کثافت رو این چه وضعیه؟ هیچ چیز دیگه باب دل ما نیست به جز خود زندگی و اتفاقا روزمره. هیچ اثر فاخری تولید نمیشه که بشه باهاش سرگم شد. کوچیک و بزرگ و دراز و کوتاه نداره. ما به مزخرفات معتاد شدیم. به شنیدن انواع نظریه های برون رفت و توسعه ایران معتاد شدیم. به تاریخ معاصر. به گل کشیدن نسل زد. به شوخی شوخی دفن شدن نسل دهه شصتیها. به قمبل کردن یوسف در آکادمی دولتی. به یوسفی که حتی میترسه جا استادیش رو بدن به هندوانه فروش. به یوسف نازیبا که هیچ دستی الکی هم براش بریده نمیشه. به پیر مغان که اصلا پاسپورت گرفته و رفته لای هزاران چینی و یا کانادایی گم شده. به قهوه ای ترین حالت تاریخ معاصر، معتاد شدیم. به قهوه به عنوان فریم 25 ام ذهنمون برای جایگزینیش با قهوه ای معتاد شدیم. به سخت فهمیدن به نفهمیدن. به وای سخته. به ولش کن یه لاین هرویین بهترینه. به هرویین که سردسته ی قهرمانان جهان سومه. به پدر برای پسر. به پسر، پسرها و دخترها فدای پدر، جانم عزیزم خواهرم، برادرم، معتاد شدیم. به جایزه. به شیرینی اداری. کیک عروسی یا فیک عروسی به همش. به رحم و مروت باسمه ای معتاد شدیم. به پ و ر ن و گرافی انسانی برای بقای دو لحظه بیشتر به مرده هایی که از زنده بودن حسابی عصبانی اند. به قلمبگی، به سلنبگی، به بند تنبونی خنداننده شو معتاد شدیم.

قشنگتر از پریا

بالاخره پریای واقعی زنگ زد برنامه با خود شهرام شب پره صحبت کرد. البته چون ما ایرانیها ریاضیمان ضعیف است حواس مامانش نبود که هرکسی بزرگتر- زیباتر از پریاست در این مجموعه مورد خطاب گرفته و هیچ کجای تاریخ شهرام شب پره از بزرگتر- مساوی استفاده نکرده است. اصلا پریا خودش در این داستان نقطه‌ی صفری است که قابل استفاده نبوده است.

داستان این است سال 55 مادر دختری با یک شکم بچه و بدون ماشین همراه عمو و زن عمو رفته سینما. سال 55 پایین میدان ونک خر هم نبوده که باهاش بروند خانه. البته اینها یک شوخی است چون نزدیک میدان سینما درایو این پر از ماشین بوده منتها در حال لهو و لعب و فیلمهای نیمه ی ایتالیایی، نمیشد مست و پاتیل برای یک زن باردار و دو همراه پنهانی‌اش به واقع ایستاد.  شورلت کاماروی دودر قرمز که زن باردار را سوار کرد. گفت اسم بچه را بگذارید پریا. توش شهرام شب پره بود. مادر باردار گفت این یکی اسمش معلوم است. ولی تلاشمان را می‌کنیم. تلاششان را کردند و هشت سال بعد یک دختر دیگر نصیب شد که اسمش را گذاشتند پریا. پریا حالا بعد از کلی سال زنگ زده و می‌گوید: پریای واقعی منم.

یکی دیگر زنگ زده #برنامه #کامبیز_حسینی زن در #ایران_اینترنشنال  از هلند: بگو که کنسرت میذاری. نه نمیشه. پس بچه های ما چی میشن؟ - خوب یه جوری بزرگشون کن.  و این نزدیکیهای پایان ماجراست. #iranint

در باب سعدی علیه الرحمه و داستانهای رجما بالغیب از همه ناحیه‌ی گلستان

1- اینکه سعدی علیه الرحمه همچنان برتارک ادبیات دنیا می‌درخشد آیا جای شکی دارد؟ دریغا که روح آریایی ما اجازه‌ی جز این را نمی‌دهد. کما اینکه هنوز هم کتابهای شفا و قانون بوعلی سینای ما در دانشگاه‌های اروپایی تدریس می‌شود.  

  بدین مناسبت یکی از اعوان و انصار ایران باستان توانسته‌اند کشف بزرگی درباره‌ی – داستان تایتانیک انجام دهند. به گفته‌ی پژوهشگر محترم نشریه‌ی داخلی شرکت ما، گلستان سعدی علیه الرحمه اولین کتابی بود که ازفارسی به انگلیسی ترجمه شد و به عنوان کتاب درسی به دانشگاه‌ها و دبیرستانهای بریتانیای کبیر وارد شد.   

واقعا خوشا به حال سعدی که هم می‌نوشید، هم با خلق می‌جوشید، هم در گردش طبع‌اش حسابی می‌کوشید. 

برای همین روزی از روزهای آفتابی و غیر مطمئن در بهار همان سال به طور اتفاقی به یکی دیگر از ژانراهای عاشقانه ای که بلد بود دامن زد و پای عافیت از پای افزار رخوتش بیرون کشید و برهنه پا در وادی هالیوود قدم نهاد: 


جوانی پاکباز پاکرو بود………………………که با پاکیزه رویی در کرو بود

چنین خواندم که در دریای اعظم…………به گردابی درافتادند با هم

چو ملاح آمدش تا دست گیرد……………..مبادا کاندر آن حالت بمیرد

همی گفت از میان موج و تشویر………..مرا بگذار و دست یار من گیر

در این گفتن جهان بر وی بر آشفت……..شنیدندش که جان می داد و می گفت:

حدیث عشق از آن بطال منیوش………..که در سختی کند یاری فراموش

چنین کردند یاران، زندگانی……………….ز کار افتاده بشنو تا بدانی

که سعدی راه و رسم عشقبازی………چنان داند که در بغداد تازی

اگر مجنون لیلی زنده گشتی…………..حدیث عشق از این دفتر نبشتی


2- طرفهای تجریش یک نوازنده‌ی خیابانی هست که متاسفانه خودش را شکل مرتضی پاشایی آن هم دمهای آخر تبدیل کرده است. همانطور با صورت تراشیده‌ی استخوانی و کلاهی که کج گذاشته سرش و تا آخرین مدارجش آن را توی سر فروبرده است. واقعا چطور است که ما اینقدر اصل و کپی درست می‌کنیم؟ 
پ.ن: 
باز هم خوشا به حال سعدی علیه الرحمه که تمام ژانرهای ممکن در زمینه ی عشقبازی را یکجا در گونی اش داشته است. 

انسان سالم - چند روایت از وبلاگ قدیمی ام دیوار مفت

انسان سالم - 

به روزگار ما آدمها خیلی توی کار هم موش می‌دوانند. نه این حواشی را ولش کن. این روزها موشها و آدمها خیلی شبیه هم شده‌اند. زندگیشان فقط خوردن و سیر نشدن و جویدن شده است. تا چشم کار می‌کند در حال جویدن هستند. از تله موش هم بی خبرند. راه رفت و آمدهاشان هم ترجیح می‌دهند با هم تداخلی نداشته باشد. این طوری بهتر طعمه پیدا می‌کنند. طعمه‌هایی برای جویدن صرف تا دندانهایشان بیشتر رشد نکند و مزاحم سلامتیشان نباشد.اگر خیلی معقول شدند،‌ پنیر می‌خورند.  تا چشم کار می‌کند، خدا را شکر.

هویت با پیش شماره 0935: فیزیک برای بانوان دم در

 

ادامه مطلب ...

تعلقات آدیداسی در مرخصی

0- باورش سخت است ولی هنوز در سازمانهای بزرگ هستند کارمندهای خانومی که با شلوار ورزشی آدیداس مشکی می روند سرکار و  اینقدر کول و اسپرت هستند ولی سلام و علیک ساده  با افراد را بلد نیستند. خشونت، بی هویتی و کم امتیازی نزد جنس مخالف باعث چنین بازیهایی با چنین فرم ورزشی و شادی شده است.  جنس مخالفی که اگر همانند او برخورد کند، طرف نابود خواهد شد. 

1- امروز سنگین بیدار شدم. مقادیر متنابعی مرخصی هست که باید قبل از سال بسوزانم ولی نمی‌دانم این ماموریت غیر ممکن را چطور به سرانجام برسانم. به هر که می‌رسم ازش می‌پرسم مرخصی‌هایش را چه کار می‌کند؟ یک عده به طور مشخص مسافرت خارجی می‌روند. عده‌ای دیگر فقط همین جاهای توی ایران را می‌گردند. در این عده زرنگ‌ترهاشان به جای رفتن به شمال در ایام شلوغ آخر سال، سعی می‌کنند بروند کردستان را بگردند. عده‌ای هم هستند که اصلا جوان نیستند و می‌روند کیش را می‌گردند. یک روش کارمند  کارمندی و فسیلی، دیر بیدار شدن و کم خوردن و همیشه خوردن از مرخصیها توی صبح گاه است. این روش را هم کمی امتحان می‌کنم. سر و صدای ملتی که دارند می‌روند سرکار اجازه‌ی خوابیدن نمی‌دهد. به علاوه صبح انگار تخت خواب منجنیقی است که آدم را پرت می‌کند بیرون. نمی‌شود خوابید اگر به زور بخوابم باید یازده صبح بیدار شوم و کل روزم تباه باشم. بعد از همه‌ی این علتها، علت العللی به نام مدیریت ماهیانه‌ی اداری شرکت، ممکن است برای ماه جدید قانون بگذارد که نمی‌شود بیشتر از سه روز از ترافیک سر صبح فرار کرد و در بستر ماند.  جواب نمی‌دهد.

2- امروز فهمیدم پسری که معلمش سر کلاس سوال می‌پرسد: چرا در شمال کشور مردم بام خانه‌های خود را شیب دار می‌سازند ترک تحصیل کرده است. درس اول این اتفاق به وضوح شاید این باشد:  استفاده از رسانه و مسخره بازی‌های ناشایست می‌تواند اثر وحشتناکی در سرنوشت افراد داشته باشد. از داستان زهرا امیر ابراهیمی بگیر تا همین جمشید مشایخی خودمان که گاهی درباره‌اش بی انصافی کرده‌ایم. به هر صورت اول از همه برای خودم کار سختی است تا مطلب را دریابم.


3- کار اپراتوری آن هم اپراتوری خاص در ایران پول ساز است. شما تصور کنید کسی که فقط با دستگاه، سنگ کلیه می‌شکند. همین مهارت سنگ شکستن‌اش از دکتری یا تکنیسینی‌اش پر رنگ‌تر است. دکترایمان را برای بستن دهان مردم داریم. وقتی کار اپراتوری  برای جامعه‌ای پر رنگ می‌شود که رسانه‌ها به طور ویژه تلویزیون آن، ان ماجرا را درآورده باشند و چیزی به نام مفاهیم حتی پایه‌ای‌ترینشان هم نتواند کمکی به خوشی و ناخوشی جماعتی بکند. برای همین مدیریت، علوم انسانی، مفاهیم تحقیق و توسعه‌ای در علوم و مهندسی همه‌اش جای خود را به – بنکداری- می‌دهد. هرچقدر بیشتر پول دارید و یا هر چقدر بیشتر –مال- دارید و یا می‌توانید –واسطه‌ی داد و ستد مال- دیگران بشوید موفق‌تر و ظاهرا خوش بخت‌ترید. یکی از مهمترین حفره‌ها هم نبودن قانون کپی رایت به معنی واقعی آن در ایران است. اینطوری هر سیب زمینی فروشی موفق‌تر از ایده پردازی در زمینه‌ی سیب زمینی است. 

دعوت به مراسم اسید پاشی

1- اسید پاشی، یا هر نوع دیگر از پاشیدنی تا اطلاع ثانوی در هر یک از شهرهای ایران، به خصوص اصفهان، به شدت ممنوع است. از این رو دارندگان کلیه ی آفات گیاهی از پاشیدن سموم به هر طریق (با تلمبه، هواپیما و دیگر وسایل پاشنده) اکیدا خود داری نموده و سموم مایع، پودری و غیره را پای گیاهان محترم تقدیم نمایید. اصفهانی های عزیز تا اطلاع ثانوی از هر نوع بریز و بپاش دوری فرمایید.


2- در اخبار امروز آمده بود: دستگیری یک تهدید کننده به اسیدپاشی در تهران 

نامبرده  زنگ  می زده و آموزشگاه ها را تهدید به اسید پاشی می کرده است. بدیهی است به علت  آلودگی شدید  هوا در تهران، بسیاری از ساختمانهای با نمای سنگ سفید، باکلیت، شیشه ای اسپایدری و موارد مشابه از این تهدید به عنوان فرصتی برای کاهش وزن و جوانی و رعنایی مجدد استقبال نموده اند. بدیهی است در صورت عدم مداخله ی پلیس، آموزشگاه ها که اغلب ساختمانهای فرسوده ای دارند، نیاز به پروتز کلیه ی بخشها دارند که در تهدیدهای آینده از سوی تهدید کنندگان پاششی و جوششی، تحقق خواهد یافت.  

3- مرکز پلیس 110  تهران بزرگ باز هم در کیسه ی خود دست گذاشت و از بین 80 درصد مراجعین و مزاحمین گرامی تلفنی و حضوری خود به قید قرعه، عده ای از ایشان را به عنوان مزاحم تلفنی تخصصی اسید پاشی شناسایی و مورد تقدیر قرار داد. بدین وسیله مرکز آموزشهای اجتماعی پلیس 110 در نظر دارد این جوایز تخصصی را در دیگر زمینه های پاششی نیز راه اندازی نماید


4- شرکت خودروسازی سایپا بالاخره در یک جریان اسید پاشی توانست، برند پاششی و دائمی خود را به نحوی مثبت و موثر در معرض دید همگنان قرار دهد. این شرکت به زودی به تلفیق هنر خودرو سازی و ساخت ماشین آلات کشاورزی خواهد نمود. روابط عمومی سایپا اعلام کرد: ما به زودی از پراید 141 بذرپاش رونمایی خواهیم نمود. لازم به ذکر است این رونمایی به مناسبت وقوع تیترهای مهیج روزنامه ها - همه چیز درباره ی اسید پاشی- صورت خواهد گرفت. 


پ.ن: خدایا همه ی هیجانات مثبت را برای ما هویدا کن.

ون سان ونگوگ یا ون کوک اهل چه مکتبی بود؟

ون سان ونگوگ یا گوک یا کوک اهل یکی از سرزمین‌های خداوند بود


 اصلا طبق اصل لانه کبوتر حتما یکی از شما با او در یک روز دنیا آمده‌اید. این مرد بزرگ اهل چه مکتبی بود. او یک نقاش بزرگ  بود طوری که همه جا آثارش به نیکی و دوام یاد می‌شود. اصلا هم بر خلاف امیلیانو زاپاتا یا تاناکورا، شعبه‌ای در بین فروشگاه‌های عظیمی که این‌روزها در تهران و سایر شهرستان‌ها برپا می‌شود‌، ندارد. به سهولت می‌توانید از هر کجا بخواهید زندگینامه‌ی این مرد بزرگ را بخوانید. اما ما یک جور زندگی‌ مکتبی از این مرد سراغ داریم و برایتان‌ بازگو می‌نماییم. ون سان ونگوگ همان‌طور که از ابتدای اسمش پیداست موجودی شبیه ون بود.  


 

 

 ون سان ون‌گوگ یکی از بزرگترین‌و دریا‌دل‌ترین مردمان روزگار بود. طوری که هر خانمی‌می‌توانست در دل او جای لازم و ناکافی پیدا کند. اصلا این موضوع به معنی عاشق‌پیشگی ون‌سان ونگوگ است. طوری که به خاطر این خاصیت بعدها دچار سردردهای میگرنی‌ گردید و  در ادامه به خاطر این نوع سردردها نقاشی‌های بدیعی کشید. او سبک منحصر به فردی از نقاشی را به جهانیان و به خصوص دنیای عاشق‌پیشه‌ها اهدا نمود. ون‌سان جوان طوری که همگان از دریا دلی او مطلع هستند، به دلیل هنر فراوانش درنقاشی مجبور بود برای امرار معاش در یکی از دفاتر رسمی ازدواج و طلاق کار کند. او شب‌ها تا بوق سگ درآن دفتر مشغول بود. ون سان ونگوگ آخرین نفری بود که درآن ناحیه از دفتر ازدواج و طلاق می‌زد بیرون و چراغهای مغازه را او خاموش می‌کرد. شبی متوجه اتفاق نادری شد. ون سان ونگوگ در سرمای خیلی درجه حوالی صفر سانتی‌گراد متوجه شد که تابلوی نئون مغازه‌ یا همان دفتر ازدواج و طلاقی که در آن کار می‌کرد خاموش شده و تنها بخشی از آن یعنی – و طلاق- باقی مانده‌است. به نظرش رسید که این کار باعث شکستن تمام تعدات اجتماعی دفتر ازدواج و طلاق می‌شود. به همین  خاطر تصمیم گرفت هر طور شده آن‌تابلو را درست نماید. به خاطر این موضوع  تا پاسی از شب مشغول ور رفتن با تابلو بود. در آن شب سرد خانمی از اهالی خیابان‌های اطراف در حال گذر از کنار مغازه متوجه این‌کار خداپسندانه‌ی او شد. البته آن خانم به عمد در ابتدای امر اصلا متوجه نشد. به همین دلیل نزدیک ون سان ونگوگ آمد و گفت: سلام آقا. میشه یه کمکی بهم بکنید؟ من حسابی سردمه و از شهرستان‌های دور آمدم. 

ون‌سان‌ونگوگ گفت اختیار دارید. چه کمی از من برمی‌آد؟ من که شما رو نمی‌شناسم. 

خانم فریبا که در آن موقع بسیار شبیه آدم برفی با دماغ قرمز بود گفت: آقا این‌که چیزی نیست. من دوست دارم اسم شما رو بدونم. اینجوری من و تو اهلی می‌شیم. اسم شما چیه؟ 

- من ون سان ونگوگ  هستم. 

- چه جالب و با خود تکرار کرد. ون سان ونکوک. چه جالب یعنی خونوادگی تو کار کک هستید؟ باید می‌دونستم. خدایا ممنونم داشتم از سرما می‌مردم. 

- خانم من نفهمیدم. الان اسم شما چیه؟ تازه اینطوری که شما با هر کسی... 

خانم حرفش را قطع کرد و گفت: نه عزیزم. ون سان ون گوک عزیز! من با هر کسی آشنا نمی‌شم. فقط آدمهای اصیل.

نگاه کنید. آقای شیک پوشی مثل شما توی این شب سرد و تاریک به تورم خورده. تازه از اسمتون معلومه که خانواده خیلی پولدار و مهمی هستید.  

بعد چشمکی زد  و گفت: خوب ینی همینطوری می‌خوای با اون تابلو ور بری؟ نمی‌خوای منو یه نوشیدنی گرم مهمون کنی ون سان؟  بعد کمی هویج قرمز روی دماغش را بادست نوازش کرد و صورتش را توی نور جابجا نمود. در همین حال  گفت: ون سان ون گوک من، فریبا هستم. خوشبختم. 

بعد دستش را دراز کرد. ون سان به ناچار دستش را دراز کرد و با او دست داد و گفت: چرا چرا.  الان که همه  جا بسته است ولی میشه بریم همین کباب  ترکی که سر چهار راه بعدی هست یه چیزی بخوریم. این تابلو هم می‌مونه برای فردا. 

ون سان و فریبا شب خوبی را سپری کردند. البته بر راوی زندگی‌نامه ون سان ون گوگ معلوم نیست که ون سان ونگوگ چنین ماجرایی را در شب سپری کرده است یا کاملا یک روز از مرخصی سر دفتدار، توانسته است چنین تجربه‌ی عاشقانه‌ی غریبی را از سر بگذارند. ولی بخشی از گفتگوی ون سان ونگوگ با فریبا به تواتر موجود است که عینن در این‌جا آورده‌ایم: 

- خوب الان موهات چرا این‌طرف و اون طرف رفته؟ 

- وا... چه سوالیه. تو که نقاشی می‌کنی نمی‌دونی به این می‌گن فشن؟ 

- فشن؟ نه

- ببین. اگه من ازت یه چیزی بخوام ینی تو خر شدی؟ 

- تا چی باشه؟ 

- ببین چرا شما فک می‌کنین تا یه چیزی ازتون بخوان خر شدین؟ 

- والا من عمرا خر نمی‌شم. یعنی من، ون سان ون‌گوگ اصلا توی این سبک‌ها کار نمی‌کنم. من سبک خودمو دارم. وقتی سه بار همین تابلوی پایین مغازه خاموش و روشن بشه، همه تازه یادشون می‌افته من کی‌بودم و سبک کارم چی‌بود!

- عزیزم سبک کارت چی بود؟ نه ولش کن تو اصلا از خودت خونه نداری؟ 

- نه! 

- واقعا که... اسکلی‌ها! توی این سن و سال... راستی نگفتی معنی اسمت چیه؟ 

- معنی؟ خوب همینیه که هست. چه می‌دونم تو هم گیر دادی‌ها یک نصفه شبی

- وا چرا قاطی می‌کنی خوب؟ بد اخلاق... 

بر می‌گردد و از پنجره به بیرون نگاه می‌کند. دفتر تاریک است و با نوری که از خیابان به طبقه دوم می‌آید کمی روشن می‌شود.  

- ها به نظرم فهمیدم.  تو ساعت یک شب به بعد حسابی کوک می‌شی. ون سان وان کوک. 

- چه مزخرفاتی. 

- ون سان! 

- ها

- ون سان! به نظرم شام و نوشیدنیت عالی بود. ولی من سردمه.

- خوب چی‌کار کنم. برو بچسب به بخاری. 

- اصلا تو خیلی بد اخلاقی. به نظرم حتی اسکولی. 

- نمی‌دونم. ولی حاضرم باهات شرط ببندم خیلی تیزم. می‌خوای برم این پلیسه که پایینه رو اسکل کنم؟ بیا نگاش کن. داره با یه یارو قد دکل حرف می‌زنه. اوه اوه قمه تو دستشه چه خطرناک. 

- ولش کن بابا می‌ری یه بلایی سرت می‌آد. 

- من؟ ون سان ونگوگ، بچه پیروزی و ترس؟ 

تا اینجا شواهد و متن گفتگوها به روشنی در منابع متواتر از زندگی نقاش توانمند و صاحب سبک روایت شده است. اما بیش از این را به عهده خواننده می‌گذاریم. در واقع دلیل مهم و مشخصی برای اسکل بودن ایشان و صحت داستان ون گوگ گوش به‌دست نداریم.


بابک زنجانی دانه درشت و آقازاده است؟

بابک زنجانی هم می تواند یک شوخی بی مزه برای امروز ما باشد. 

1- همانطور که سیگار سر صبح واقعا موضوع فرح بخشی برای دوستداران و علاقه مندان این زمینه است، خواندن تیترهای روزنامه ها هم اینقدر خاصیت دارد. در همین راستا تیتر امروز یکی از روزنامه ها چنین بود: 

دانه درشت ها زیر ذره بین

اما از آنجایی که ما بایستی در هر پدیده ای فکر کنیم، انجام دادیم ولی باز هم اتهامات یقه خودمان را گرفت.

 چرا باید دانه درشت ها زیرذره بین قرار بگیرند؟ 

 

تازه اگر قرار گرفتند و بالاخره دیده شدند، چرا باید یک عده از آن سوی ذره بین به ایشان نگاه کنند؟ 

تازه به نظر فقط پلانکتونها و سیتو پلانکتونهایی که مشغول ساختن نفت هستند و برای نسلهای آینده احتمالا نفت خام تولید می کنند نباید زیر ذره بین دیده شوند؟ 

در ضمن این ذره بین یا حتی میکروسکوپ الکترونی را برای دیدن بخشی از مردم روشن بگذارید هم شاید موارد تازه تری ببینید. 

اصلا ما چرا توی این آلودگی هوا داریم هی یک چیزی را می بینیم؟ 


2- کارمند شدن یکی از تنبیهات خداوند برای زمینیان است. به همین مناسبت که تازه یک جایی قرار  است گوش شیطان کر، کارمند به حساب بیاییم، داریم تمام توان نظامی خود را برای استفاده نکردن از فیس بوک به کار می بریم. البته خودشان هم در زمینه توان زیادی مصرف نموده و با بستن پورتهای مورد نظر تمام زمینه های الهی نرفتن را فراهم نموده اند. 

اما این روزها فیس بوک جولانگاه عده ای گرافیست جویای کار است که هر چیزی را به عکس تبدیل می کنند و توی دیوارشان می چینند. خداوند پشت و پناه شما باشد، چون اولین فایده این کار جلوگیری از مصرف کاغذ و قطع درختان و تجمع در کافه و دفاتر طراحی است. 


عروس خانم چیکاره ان؟

عروس خانم چیکاره ان؟

دوره کامل حرکات موزون رو در انجمن ارتعاشات صنعتی ایران سپری می کنن!

عروس خانم چیکاره ان؟

-بدون مدیریت منابع پایان ناپذیر میک آپ از زیر لحاف بیرون تشریف نمی آرن! 

عروس خانم چیکاره ان؟

  اندیشه های کاترین بوی میکر رو در نشریات زرد تکذیب می کنند.

عروس خانم چیکاره ان؟

- فروشگاه نخ در بهشت دارند و همچنین دوره کار آفرینی اعتقاد به روح رو در دانشگاه تهران طی می کنن!

عروس خانم چیکاره ان؟

- به دلیل افزایش تمایلات صرفه جویی در مصرف سوخت دیگه - دختر چوپون- نیستن!

عروس خانم چیکاره ان؟

- به خاطر مدیریت بحران بینی سرپایین، اشکشون رو از دم مشکشون به ناحیه ای بیابانی لوله کشی می کنن!

عروس خانم چیکاره ان؟

- در معابر و محافل عمومی اقدام به رونمایی از جزوه و کتاب مورد حمل و نقل می پردازند!

عروس خانم چیکاره ان؟

- برای افزایش مشارکت اجتماعی خانمها، فیلم روشنفکری رو به تعداد دورقمی ملاحظه می کنند. 

عروس خانم چیکاره ان؟

- می خوان برگردن به هیژده سالگی دوباره دندون پزشکی بخونن دیگه بجز داماد با کسی خوب نباشن

عروس خانم چیکاره ان؟

دوره کامل حرکات موزون رو در انجمن ارتعاشات صنعتی ایران سپری می کنن!

عروس خانم چیکاره ان؟

-بدون مدیریت منابع پایان ناپذیر میک آپ از زیر لحاف بیرون تشریف نمی آرن! 

عروس خانم چیکاره ان؟

  اندیشه های کاترین بوی میکر رو در نشریات زرد تکذیب می کنند.

عروس خانم چیکاره ان؟

- فروشگاه نخ در بهشت دارند و همچنین دوره کار آفرینی اعتقاد به روح رو در دانشگاه تهران طی می کنن!

عروس خانم چیکاره ان؟

- به دلیل افزایش تمایلات صرفه جویی در مصرف سوخت دیگه - دختر چوپون- نیستن!

عروس خانم چیکاره ان؟

- به خاطر مدیریت بحران بینی سرپایین، اشکشون رو از دم مشکشون به ناحیه ای بیابانی لوله کشی می کنن!

عروس خانم چیکاره ان؟

- در معابر و محافل عمومی اقدام به رونمایی از جزوه و کتاب مورد حمل و نقل می پردازند!

عروس خانم چیکاره ان؟

- برای افزایش مشارکت اجتماعی خانمها، فیلم روشنفکری رو به تعداد دورقمی ملاحظه می کنند. 

عروس خانم چیکاره ان؟

- می خوان دوباره هیژده ساله بشن برن از سر دندون پزشکی بخونن

عروس خانم چیکاره ان؟

-  نصف دوستاشون تئاتری ان نصف دیگه هم توی صدا و سیما قدم می زنن

عروس خانم چیکاره ان؟

- اینقدر کتاب فلسفه و داستان خوندن که اسمای هیش کدوم یادشون نیست 

عروس خانم چیکاره ان؟

جیک جیک مستون تشریف بردند و هنوز سن و سالی ندارند تا زمستون 

عروس خانم چیکاره ان؟ 

از سال 52 که دنیا اومدن هنوز طفلکی و خجالتی هستن همه جا بدون استثناء 

عروس خانم چیکاره ان؟ 

بجز جامو و کشمیر همه جای دنیا رفتن و دیدن

عروس خانم چیکاره ان؟

اینترنت ندارن ولی وایبر و جی میل و یاهو شون بازه همیشه 

عروس خانم چیکاره ان؟ 

پست گرجوئیت هستند از فاکولته ی سوربن در نقاشی ولی خوف مخاطب دارن نمایشگاه گروهی هم حتی قسمتشون نشده 

عروس خانم چیکاره ان؟ 

قهرمان پینگ پونگ بودن ولی پوکی استخوان اجازه نمی ده برن دنبال علاقه شون 

عروس خانم چیکاره ان؟ 

در طول روز 5 دقیقه سکوت یوگایی دارند 

عروس خانم چیکاره ان؟

تیوب دارن به فصل سرما باهاش می رن جاده چالوس ته دره 

عروس خانم چیکاره ان؟ 

تیچر مقبولی هستن ولی عجقشون  درک درستی از سلامت عاطفی عمه ی گرامی نداره و همیشه مجبور به فحش عمه هستن 

عروس خانم چیکاره ان؟

طلاق عاطفی گرفتن، عکس پروفایلی می گذارن توی فیس بوک در حال شیلنگ گرفتن و خنک شدن 

عروس خانم چیکاره ان؟

پ.ن: عروس خانمها همه خوبند و اینها همش سوء تفاهم است!



آقا داماد چیکاره ان؟

آقا داماد چیکاره ان؟

- تو تبلیغ آب هویج بانک پاسارگاد، حیض بازی درمی آرن با عینک فریم مشکی 

آقا داماد چیکاره ان؟

- تو دست و پای کارشناس های بافت فرسوده شهرداری عکس فردین و عمو اسدالله از دیوار جمع می کنن.

آقا داماد چیکاره ان؟

- پایه های چرخ دستی پایتخت رو موقع جابجایی، روغن میزنن! 

 

 آقا داماد چیکاره ان؟

 - تو نمایشگاه هویت و فرهنگ ایرانی در بلاد کفر، کیک یزدی می دن دم دهن اجانب

آقا داماد چیکاره ان؟!

- توی هر شعبه -اژدر زاپاتا- راستی آزمایی می کنن. کلن.

آقا داماد چیکاره ان؟

- توی هر شعبه -اژدر زاپاتا- جوک قومیتی تعریف می کنن برای مکزیک و بقیه قاره جنوب شهر!

آقا داماد چیکاره ان؟

- شعبه مرکزی معجون انار تن درست دارن توی محله چینی ها- جردن سابق-

آقا داماد چیکاره ان؟

- تو تبلیغ ایرانسل، وسط دقیقه های رایگان، اول گوشی رو میزارن!

آقا داماد چیکاره ان؟

- قصد بمب گذاری انتحاری توی اداره هواشناسی دارند!

آقا داماد چیکاره ان؟

- توی ترانه ابی، ستاره های سربی از آسمون تهران جمع می کنن!

آقا داماد چیکاره ان؟

- با دست چپشون سوسک کش قوی میریزن کف - گروه آموزشی جو دار- !

آقا داماد چیکاره ان؟

- به خاطر عجقشون، آزمون دکتری شرکت می کنند هرسال!

آقا داماد چیکاره ان؟

- درباره سرنوشت اپراتورهای هوشمند اول تا هشتم، اظهار نگرانی می کنن.

آقا داماد چیکاره ان؟

- نصب پروفایل شعر بی بدیل و ماهواره استانی رو، فقط به عنوان پیشه ی فرهنگی، سرلوحه کارشون قرار دادن.

آقا داماد چیکاره ان؟

- مسئول کمیته تحقیق و تفحص - ویار و خاویار فرهنگی/هنری هستند!

آقا داماد چیکاره ان؟

- به خاطرات گذشته یونگ و فروید استناد موضعی می کنند! کلن.

آقا داماد چیکاره ان؟

- به شکل لایه مرزی، به جز واحد مرکزی خبر، همه جا نشست دارند!

آقا داماد چیکاره ان؟

- تو مرکز فضایی، از میمون فضانورد استرس زدایی عصبی کلامی می کنند!

آقا داماد چیکاره ان؟

- بخشی از اراده ملی تحقق یافته در بزرگراه صدر هستند!

آقا داماد چیکاره ان؟

- با استفاده از تکنولوژی های فایو، همه جا مشترک مورد نظر هستند!

: عباسآقا سلام!

آقا داماد چیکاره ان؟

- تو مرکز ژئو فیزیک دانشگاه تهران، روزهای تعطیل تقویم رو قرمز می کنن.

آقا داماد چیکاره ان؟

- برای کمک به انتقال پایتخت، هوای تهران رو آلوده می کنن، روی پله های مترو می دوند و به 90 اس ام اس هایده می زنن.

آقا داماد چیکاره ان؟

- به عنوان موافق به طور متوسط از تریبون هشدار، بالا و پایین می کنن.

آقا داماد چیکاره ان؟

- با پدافند غیر عامل، برای تهران، انار نه، سرمایه گذار پروژه ترا زیست محیطی شکار می کنند!

آقا داماد چیکاره ان؟

- برای فرگام- میمون فضانورد- تلقیات طعمی رو درباره موز چیکیتا و 59 

گونه موز دیگه همسان سازی می کنند.

آقا داماد چیکاره ان؟

- در زمینه فرصتهای هوشمند مطالعاتی پژوهشکده رویان، مکان یابی می کنند با منشی های محترم MFT - مجتمع فنی تهران-

آقا داماد چیکاره ان؟

منطق تندیس و مجسمه ها چیست؟

منطق مجسمه ها را درک نمی کنم. 


خیل قرص و محکم به نظر می رسند. اما اصلا کلی ایراد اساسی دارند.  




 خانه و زندگی درست و حسابی ندارند و الا توی این سرما می رفتند خانه شان. حالا خانه و زندگی هیچ، مجسمه ها اهل هیچ انگاری هستند. یعنی همه چیز را به هیچ می گیرند. شاید خیلی هاشان ترویج اباهه گریی و لاادری گری و خیلی گری گوریهای دیگر باشند.  مجسمه ها طعم دهانشان چیست؟ زیاد به نظر نمی رسد اصراری بر این زمینه ها داشته باشند و برایشان فرقی داشته باشد که طعم دار هم باشند و تنوع ایجاد کنند.  مجسمه ها بهترین نمونه های غیر اجتماعی  هستند. چطور یک آدم بعد ها مجسمه می شود و از حالت اجتماعی اشتراکی  خارج می شود؟  مجسمه ها به نظر متناقض ترین مراحل تکاملی انسان را طی می کنند. از وسط نرمی و رافت به مجسمه ای بی تبصره تبدیل می شوند.  مجسمه های اهل هیچ کاری نیستند. 

7- مجسمه ها اصولا خلوت و شلوغی، بارشان نیست و در هیچ شرایطی قرار نیست حرفی برای گفتن داشته باشند. 

افزایش جمعیت در ایران نیازمند چه دلایلی است؟

 افزایش جمعیت در ایران در برخی از آینده نگاریهای ایرانی سیر نزولی پیدا کرده است و به نظر می رسد در دوره ای به خاطر بازنشسته شدن فراگیر، جمعیت جوان کشور متناسب با نیروی کار در ایران نخواهد بود. 
1- نسل کنونی - دور از جناب شما- دور ریختنی به نظر می رسد و حیف است کلی هزینه برای بهداشت، آموزش و رفاه ایشان فراهم شود، پس با ایجاد نسل جدید، از همین امروز نسل آینده و لایق تر را بر ویرانه های در حال زوال کنونی تعبیه کنیم.  

 2- بزرگترین مشکلات دنیا نه مشکلات سیاسی و نه اقتصادی نیستند، بلکه پیک جمعیتی، هر مشکلی را تولید می کند. به همین منظور و برای تجدید قوا بایستی مشکلات جدید ایجاد نمود. 

3- ما اصلا به آمریکا علاقه نداریم، بنابراین چینی شدن را در دستور کار قرار خواهیم داد. 

4- برخی بخشهای برخی اسناد آینده نگاری و چشم اندازی با گوگل ترانسلیت ترجمه شده و احتیاج به آزمایش و تجدید نظر دارد. 

5- هزینه انتقال پایتخت خیلی زیاد است پس برخی استانهای حاصل خیر می توانند پایتخت جدیدی برای ایران احداث نمایند تا این کار به روش کمترین هزینه- یارانه ای - انجام شود. 

6- نوستر آداموس آدم مزخرفی است و قرار است پوزش را به خاک بمالیم و پیش بینی های خرافی او را نقش بر آب کنیم. 

7- از دل کمیت، کیفیت، بالاخره اتفاق می افتد. مثلا دو خط موازی در دنیای واقعی خسته می شوند و به هم می رسند. 

8- دیوان لاحه برای استرداد بدهی های ایران احتیاج به مقادیر معتدل تری از سرانه دارد و همه ی این پول را یکجا نمی تواند پرداخت کند. 

پ.ن: واقعا از دلایل جمعیت شناختی، آینده نگارانه و نگران کننده شما استقبال می کنیم. منتظر اقامه دیگر دلایل و دعوای هستیم.

ماهواره تدبیر-زیر دریایی امید: نظریه تدبیر از بالا امید از پایین

 در خبرها آمده است که ما دوباره می خواهیم موجود به فضا بفرستیم. این بار قرار است بعد برگشت حسابی ازشان تحقیق و تفحص بشود: 


- شما توی فضا چی کار می کردید؟ 

گفته بودند رفته بودیم برای دفاع تحقیقاتی ولی من اصلا روحم خبر نداشت. 

 

- این خانم فضایی با شما  چه نسبتی دارند؟ 


کی؟ ایشون... بوق فضایی هستند. هیچ جانوری در فضا نمیتونه تنها بمونه. 


- چند وقته توی فضا می گردید؟ 


والا ما از اولش یه آدرس داشتیم دور و بر میدون ونک هی آدرس دادن بهمون، تا رسیدیم اینجا. 


- دقیقا از چه مسیری رفتید؟  یافته های ما نشون میده از اول مستقیما از سوراخ لایه اوزون عبور کردید. هدفتون چی بود؟ 

 

عرض کردم. من اومدم دیدم همه جا ترافیکه. دور کاری هم نداریم. گفتم برم سر این کار که آگهیش توی سایت بود. 


- این چیه؟  شما با چه مجوزی با مجله ی خانواده فضایی مصاحبه کردید؟ 


جانور می خندد. دندانهایش زرد است. چیزی شبیه کف بین آنها در جریان است. رو به مخاطبش می کند و می گوید: 

والا چه می دونم. فکر می کردیم فضایی شدیم. معروف شدیم میتونیم خودمون رو از جمله ی حیوونای فضایی بدونیم مثل یک خانواده. اونام زنگ زدن ما هم رفتیم. 


- اینا مهم نیست ولی اینجا گفتید که کارشناس آسیب شناسی فضایی هستید! 

واقعیتش من یه مدت زیادیه بیکارم. چند وقته حقوق هم نگرفتم. گفتم از این همه توانایی که داریم استفاده کرده باشم. اینه که خواستم مشاوره آسیب شناسی فضایی راه بندازم. 


- اینجا یک اتهام دیگه هم دارید. 

ورقه ی اتهامات را بیشتر توی نور  می آورد و کج می کند تا خوانده شود: متهم هستید به کلاهبرداری، جعل مقطع تحصیلی دکتری و تدریس خصوصی در این بخش از فضا.

بعد بلند می شود و روی نقشه  توده ی سیاهی را نشان می دهد. 

یک سری دیگه هم هست: 


هو کردن محققان ما و فرار از دست آنها و ایجاد اختلال در تحقیقات میدانی فضایی 

نداشتن پایان خدمت 

دوباره موجود نیشش باز می شود: آقا اینا که تو فضا لازم نیست هستش؟ 

- فقط گوش بده 

و ادامه می دهد. 

...


- حالا چه دفاعی از خود دارید بکنید؟ 

والا دفاع که نه ولی وصیت می کنم حالا که روحم قراره به پرواز دربیاد، حداقل از بقیه ی چیزام برای پیشبرد تحقیقات فضایی استفاده بشه! 





چگونه پولدار شویم؟

 چگونه پولدار شویم؟ آرزوی دور از انتظاری نیست. فقط زحمت بکشید و توی کنکور 70- 80 درصد بزنید تا رتبه ی 200-300 بیاورید و آن وقت پولدار شدن از همانجا شروع می شود. 


1-به طور کلی دلیلهای خود برای پولدار به نظر رسیدن را بررسی کنید. 


 تقریبا اکثریت قریب به یقین آدمها در ایران سعی می کنند پولدار به نظر برسند. البته به دودلیل: اول اینکه شاید اینطوری بهتر به نظر می رسند و رضایت شخصی بیشتری کسب می کنند- شبیه به عقده گشایی و اینها - دوم اینکه به نظر می رسد تقریبا روشی برای اعتبار سنجی درست یک کسب و کار در مقیاسهای کوچک یا همان sme ها در ایران بهتر از پولدار به نظر رسیدن نیست. آمار قدیمی سال 86 نشان می دهد که 93 درصد صنایع ایران همین گونه - Sme- یا همان صنایع زود بازده و کوچک هستند  و به عنوان مثال راه مستقیم تری مانند قیمت اسمی سهام و یا اظهار نامه های مالی مانند صورتهای سود و زیان و هزار تا نسبت اهرمی، ندارند، برای همین باید ماشین گران قیمت و خیلی ملک و املاک توی چشم دیگران داشته باشند. 


2-صرفه جویی را همیشه با دقت بالایی انجام دهید. 

 

برخی ها با توصیه آبفا در تهران بهتر است 20 درصد صرفه جویی کنند: - مامان میشورم دیگه اینقدر گیر نده گذاشتم همه رو شب بشورم. 

 

ادامه مطلب ...

man to hand relationship


As you know about all working situation of having a proper money making job now a days, there is a real lousy job
 that
   i am sure we all are doing as professionalism  be cause of just touching the university walls..
  
 it may be pain in the ass to know the way having academic meth  as the mobilization of the private about business 
 Handling these in  huge high  needs tow thing: having a knowledge  man around a real biz one.
these days as mentioned before,we could just climb the tree of an illustrated one  to high above any other owned biz social class. I can merely state this : Man to hand relationship.
oath me to the end of this big scenario and have fun and good luck to you dears.

رب النوع آفتاب خدای آپولون در همسایگی ما -

رب النوع آفتاب خدای آپولون ، رب النوع آفتاب در همسایگی ما زندگی می کند. ایشان تماما بر خلاف مدارک و مستندات موجود است. 

آپولون تقریبا همیشه شبها بیدار است. گاز سه شعله ای توی پارکینگ دارد که به طور شبانه روزی روشن است. این گاز حتی به به خاطر بی جنسی، می تواند ساعتها در کنار یک سطل آب نمک، به آپولون، بلال شیری و غیر از آن تحویل بدهد. 

خدای آپولون از سالها قبل تصمیم گرفت مالکیت چیزی را داشته باشد. برای همین از خداوند خدایان، مالکیت آفتاب را گرفت. متاسفانه آن موقع کسی از دوره های اقتصاد و فایننس خبری نداشت و مدرک CFA هم در آکادمی خدایان هنوز تاسیس نشده بود. به همین دلیل بهترین خاصیت روز را مفت در اختیار دیگران قرار داده است. آپولون از موتورسواری، خطاطی، رانندگی کامیون و کامیونت و گل فروشی و تی شرت فروشی و بساط های دیگر نیز بهره ی کافی برده است. ولی به همان دلیل که در دنیا بهترین چیزها رایگان هستند، آپولون موجود فقیری است که در همسایگی ما با پسر تقریبا لالش روزگار می گذراند. آپولون به همین دلیل روزها دچار کلافهای خورشیدی می شود و میدان های صوتی و گاهی الکترومغناطیسی قوی تولید می کند. دوستان آپولون او را رضا صدا می زنند ولی من همیشه در سکنات و وجناتش همان آپولون را می بینم. آپولون درد دیگری هم دارد. او یتیمی 47 ساله است که نبود پدرش کمرش را شکسته است. برای همین توصیافت آپولون دنبال تحویل مالکیت قطعی رهنی آفتاب در یکی از سر دفترهای درست و حسابی تهران است. او هنوز بر سر قیمت نهایی برای مشتری با خودش کنار نیامده است. شاید برای همین شبها دارد به این موضوع حساس فکر می کند. 

تاکسی نوشت - سروش صحت - بی خود و بی جهت- غلبه بر روزمرگی نویسندگی

یک زمانی همینطوری بی خود و بی جهت گیر داده بودم به تاکسی نوشتهای سروش  صحت توی یکی از این روزنامه های رایج و معلوم، که این چیزها اصلا خیلی cool و لوس است و اصلا به درد نمی خورد. اما از آنجایی که باید نو اندیش و به روز شونده بود رفتم به دنبال دلایل معلوم الحال این داستان که چه چیز تازه ای می توان در این کار دید. 

 

 شاید نویسنده همیشه قصدش بر خواننده  پوشیده خواهد ماند. یعنی در بهترین حالت اینقدر صدای کف زدن آدمها بلند می شود که کلا صدا به صدا نرسیده و زیبایی اثر تصویر و توصیف نخواهد شد. به همین دلیل در اینگونه موارد- مواجهه با زیبایی و زیر متن یک اثر هنری - همیشه اتفاقهای جدید و یا اثر جدیدی خلق می شود - مثل کتاب دنیای پروستی - که یک جور خلق اثر از رمان معروف در جستجوی زمان از دست رفته پروست، می تواند باشد. 

اما به نظر می رسد، تاکسی نوشتهای سروش صحت اصولا یک جور روزمره در جهت غلبه بر روزمرگی، نیست. می شود اینطور هم دید: غلبه بر روزمرگی به منظور تازه ماندن و زنده ماندن، شبیه بالا بردن کرکره ی مغازه ها سر صبح که باید انجام بشود 

من هم یک جور سایت لازم دارم- سایت خوب- سایت بد

مهمترین اتفاقی که این روزها هر شرکت کوچک یا بزرگی را به دنیای فناوری اطلاعات متصل می کند، داشتن یک سایت بعد از پارادایم بزرگ داشتن یک نرم افزار حسابداری است. البته مشخص است که شرکتهایی که از نرم افزارهای حرفه ای در زمینه کسب و کار خود استفاده می کنند، حسابشان جداگانه منظور خواهد شد. 


اما واقعا داشتن یک سایت مثل داشتن یک قطعه زمین، کسب و کارتان را رشد خواهد داد؟ 

نمی دانم مدل تورمی کسب و کار در اینجا دقیقا هم کاربرد دارد یا صرفا یک جور خواب و خیال از نوع تجارت الکترونیک است. اما با توجه به اینکه زمان زیادی است که در این زمینه - یعنی طراحی و پیاده سازی استارت آپهای IT  یا همان فناوری اطلاعات مشغول به کارم شاید برخی از تجربیات و نکات را بشود با هم مرور کنیم: 

 

1- سایت با طراحی خوب دقیقا فقط یک جور بیزنس کارت خوب برای یک شرکت است و لاغیر. یعنی دقیقا شما می خواهید مشتری شما تمام آن چیزی که از سایت شرکت کسب می کند، آدرس فیزیکی شرکت و  یک جور تصویر کلی از محصولات و خدمات و فعالیتهای شرکت باشد. به همین دلیل هیچ وقت نیروی انسانی مهجور شرکت پروفایل فعالی از خود بر روی سایت شرکت شما نخواهند داشت. مثلا در صفحه اول سایت لیستی به شکل billy is doing the A Project - 40 % Physical Complete یا حتی گاهی برای باشگاه مشتریانتان که این روزها این مفاهیم به شدت مد شده است، کسی در حال بررسی فلان زمینه برای شرکت است و نیاز به پیشنهادات شما مشتریان دارد... البته لیست ایده ها و یکه تازیهای اینطوری خیلی بلند بالاست. به همین سادگی به قول دوستان سالهای نوری فاصله ی فرهنگ کسب و کاری با این موارد داریم و لاغیر- ترا به خدا این سوسول بازیهای من و مشتری ام را کنار بگذارید- THE BOSS STATED 


2- تحقیقات نشان داده است - ما ایرانیها  - عاشق دانلود کردن هستیم. برای همین شما هر آت و آشغال رایگان و مرتبط با کارتان را بر خلاف توصیه های SOE ای می توانید برای دانلود بگذارید تا مشتری برای تست PING اینترنتش از آنها استفاده نماید. 


3- در زمینه های کاری ما اصلا  ملت از آی و تی و سایت و این حرفها استفاده نمی کنند پس لازم است ما بی خیالش بشویم. 

 

این اولین قدم در راه تغییر تفسیرهای رایج از کسب و کار است. با توجه به اینکه ما همیشه برای راه اندازی یک کسب و کار علاقه شدیدی به جدید بودن ایده داریم - نانوایی اصلا ایده ی خوبی نیست - لازم است برای زمینه های کاری - ما- یک جور سایت درست و حسابی به عنوان اولین سایت در زمینه ی فلان راه بیندازیم و به طور بی محابایی رهبر بازار شویم.


4- اگر گاهی فکر می کنید هنوز هم در یک زمینه ی کسب و کاری می شود از فناوری اطلاعات به یکی از بهترین وجوه آن بهره برد. اول به طراحی یک سایت خوب فکر کنید. سایت بی محتوا و به روز نشو، یک جور سایت بد محسوب می شود. به همین دلیل تلاش کنید- عزیزانم- تا به درستی رهبران بازار را در این زمینه بشناسید. مثلا اگر در زمینه کسب و کاری مورد نظرتان، هیچ گونه خبر گذاری وجود ندارد، می توانید - یک خبر گذاری - فلان چیز نیوز- به منظور دنیا و آخرت آن کسب و کار، راه اندازی نمایید. 


5- برای باطل کردن کلیه اوراد موجود در تجارت الکترونیک از باطل السحر، ما در شرکتمان همه کار نمی کنیم، استفاده کنید تا برند لازم را برای خود بسازید. البته این کار خیلی سخت است چون تجربه ی بالادستی هر کسب و کاری در کشور ما نشان داده است به عدد ستاره های آسمان، شرکتهای موجود در همه ی ابعاد و همه جور مالکیتی، به جز سالهای کبیسه، تمایل شدیدی به رو کردن و خو کردن به - هر کجا بار خورد- دارند. پس به سادگی تسلیم شعارهای برند سازی از بزرگان بازاریابی و غیره نشوید. چون کار کردن در یک زمینه خاص آدم را فشار قبر، در این دنیا محدود خواهد نمود. 



6- همیشه داشتن گاو و گوسفند خیلی بهتر از هر کاری - حتی تخصص در زمینه های پزشکی است، به همین خاطر در اولین فرصت سایت گاودار خود باشید را راه اندازی نمایید. 



با آرزوی توفیق فراوان - مرکز طراحی و بهره برداری از اندیشه های فناوری اطلاعات - طراحی و پیاده سازی تمام انواع سایت اینترنتی 

برنامه قند پهلو یا سینه پهلو

یکی از رسوم اصلی ما ایرانیها که تعدادشان در همین لحظه بیشتر هم شده است، صنعت – دوگانه سوزی- یا دو نمایی یا بازی کردن با هر دو رخ – البته در عرصه شطرنج است. به همین سادگی اینقدر تاکید می شود که این برنامه قند پهلو هدفش رقابت و امتیاز دهی نیست ولی عملا یک امتیازی را توسط هیات داوران یک نفره – که سابقه ای طولانی در مرز پر گهر ما دارد- بر عزیزان شرکت کننده هموار می‌نماید. خوب چرا؟ 

 

به کسی گفتمش: سفارش باد           این، ز دایه عزیز تر، داییست

البته!  آنچنان نشو درگیر                چون که جیب دایی‌ام خالیست

گفت: حاشا که این سفارش تو        نیمی از  تلخی و زشیرینیست 

گفتمش: تمام حرفت راست!            صدق گفته‌ها،  دوزش بالاست 

ولی ار  چنین کنم تجلیل                 از چپ و راست می‌رسد فامیل 

هر یکی کله قندی دهد تحویل              یا همان پشت درصف  زنبیل        

این چنین شد که قند پهلوتان                    می‌کند سینه پهلو، فیل    

یعنی از تلخ داروی داور                        هر شعیبی بدان کند تجلیل 


تاریخچه تقریبا همه چیز - قسمت چهارم - یک ربع مانده

1- مدیر باز گشایی دانشگاه ها گفت: ما امسال دانشگاه ها را یک ربع مانده به سال تحصیلی باز می کنیم. 

معاون سنگ نوردی دانشگاه شهید بهشتی سابق گفت: ما امسال زمستان سختی خواهیم داشت، برای همین قصد داریم 5 دقیقه زودتر از یک ربع مانده به سال تحصیلی دانشگاه ها را باز کنیم. 

مشاور فرهنگی ورزشی وزیر کلیه ی علوم گفت: من امسال ساعتم را یک ربع زودتر تنظیم کرده ام. برای همین هم همیشه زنم وقتی ساعت می پرسد و بهش می گویم : هفت او دوباره می گوید یک ربع به هفت.

 

ادامه مطلب ...