چگونه پولدار شویم؟ آرزوی دور از انتظاری نیست. فقط زحمت بکشید و توی کنکور 70- 80 درصد بزنید تا رتبه ی 200-300 بیاورید و آن وقت پولدار شدن از همانجا شروع می شود.
1-به طور کلی دلیلهای خود برای پولدار به نظر رسیدن را بررسی کنید.
تقریبا اکثریت قریب به یقین آدمها در ایران سعی می کنند پولدار به نظر برسند. البته به دودلیل: اول اینکه شاید اینطوری بهتر به نظر می رسند و رضایت شخصی بیشتری کسب می کنند- شبیه به عقده گشایی و اینها - دوم اینکه به نظر می رسد تقریبا روشی برای اعتبار سنجی درست یک کسب و کار در مقیاسهای کوچک یا همان sme ها در ایران بهتر از پولدار به نظر رسیدن نیست. آمار قدیمی سال 86 نشان می دهد که 93 درصد صنایع ایران همین گونه - Sme- یا همان صنایع زود بازده و کوچک هستند و به عنوان مثال راه مستقیم تری مانند قیمت اسمی سهام و یا اظهار نامه های مالی مانند صورتهای سود و زیان و هزار تا نسبت اهرمی، ندارند، برای همین باید ماشین گران قیمت و خیلی ملک و املاک توی چشم دیگران داشته باشند.
2-صرفه جویی را همیشه با دقت بالایی انجام دهید.
برخی ها با توصیه آبفا در تهران بهتر است 20 درصد صرفه جویی کنند: - مامان میشورم دیگه اینقدر گیر نده گذاشتم همه رو شب بشورم.
ادامه مطلب ...
روزی که از مملکت داری فارغ شده بودیم باورمان نبود که به این روزمان افتخار کنیم. فکر میکردیم که چه کردهایم دراین سالها. گمانمان این بود که چیزی جز مجیز و عزت جقه ملوکانه را گفتن کاری دیگری نکردهایم. ولی انصافمان نمیآید بگوییم و در قیاس با این روزهای ایران و ایرانی، روزی که سالار و سردار ملی هنوز نیامده زیر استنطاق ازبین میروند.
روزی نیست که ما گوشه چشممان تر بشود برای روش اداره خودمان و خبطهایی که کردیم. روزهایی بوده که نشستهایم و با اخوان قدیمی خودمان نشستهایم و بار کجی را که این روزها در اداره مملکت بار خورده نظاره میکنیم،خاطرمان جمع میشود و حتی حاضریم کلی شرط ببندیم که به مقصد نمیرسد. حالا هرچی خواستید مینویسیم پای این شرط. از قراردادهای نفتی اینها که ذیقیمت تر نیست. از این همه شبابی که رفتهاند با همسایه جنگیدهاند که خبط تر نیست؟ باور کنید که برای آمدن حضرتعالی از همه چیز استفاده شده. راه ورود شما تا به طهران را قرار گذاشته بودند با گلاب کاشان وقصبات اطراف شستشو کنند که نشد و دعوا شد و کشمکش شد و خون ریخته شده از هر طرف تا خود تهران. ولایتی 3-4 تا آدم میرزا و تحصیل کرده داشته که آمدهاند برای یک الکسیون ساده که شما هم داستانش را مشخص کرده بودی بلوا کردند. سوادشان از دور سبز میزد. دستشان هم توی دست اجنبی ها بود. همانها که پهلویها را یک روز آوردند روی کار و یک روز دیگر بردند.
ما هرچه که بود تمام امورمان سوا بود از هم دنیای مردم دست ما بود. آخرتش هم دست ملاها و مفتیها. این امروزشان نه خدایی مانده برای ولایت ایران و خرمایی. راکب و مرکوب همه در عذاب یک جای امن برای خفتن شب هستند، مبادا کسی به نیمه شبی تا صبح گروهی را علم کند و بهتان خبث به پیشانیشان بچسباند و ناکامشان بگذارد و همین یک آخورگاه را هم بزند ازکفشان بیرون. بیرون از این امورات مردم افتاده دست عدهای که نه سوادشان به مملکت داری میخورد ونه دیانتشان اصالتا مال امور اخروی ملت است.
شاید قدیمی شده باشد و اصلا این روزها دانشگاه نرفتن را بهتر از دانشگاه رفتن و در یک پیمانه کلی در نظر بگیرند. اما بعضی از تفاوتها را باید اینجا دسته بندی کرد:
1- دانشگاه آزادیها از همان ترم یک یاد میگیرند که برای هر چیزی باید پول بدهند، اما دانشجوهای سراسری وقتی روزانه هستند چنین چیزی را دریافت نمیکنند.
3- دانشگاه آزادیها استادهایی دارند که در انواع پروژههای نزدیک به تواناییهای دانشجوها، پروژههای کوچک کاربردی و زودبازده مشغول به کارند، در حالی که دانشگاههای سراسری دو سر نا همگون از اساتید وجود دارد:
الف- اساتید فسیل در دانشگاه که به قدر دیوارهای فرسوده دانشگاه درسی را تدریس نمودهاند و بی کم و کاست همین طور حکم همان طبیبی را دارند که فقط تمام عمرش توی چشم مریض زل زده و برایش به ترتیب نسخه سرما خوردگی نوشته است- آیتم سوم استامینوفن 500 3 برگ –
ب- دستهای از اساتید که اصولا پروژههای بزرگ و ملی انجام میدهند و خیلی کم میشود یک دانشجوی کارشناسی بتواند در چنین پروژههایی درگیر شود. این اساتید برای دانشجوهای خودشان حکم پیر پرنیان پوشی را دارند که میتوانند آیندهی شغلی مناسبی را بعد از چند سال تجربه در یک کسب و کار، ترسیم نمایند.
به نظرم از این همه صغرا کبرا باید یک جور نتیجهای حاصل بشود. نتیجهاش هم به سادگی خروجیهای متفاوتی را ایجاد نمودهاست. به سادگی میتوان انواع اتفاقات را دید که کم و بیش شنیدهاید:
یکی از اساتید دانشگاه که خیلی خوب هم پروژه میبست، فقط با دانشگاه آزادیها کار میکرد چون واقعا میدانستند پول چیست و تعهد کاری معنی ملموسش چیست؟
آدمهای با تحصیلات موفق مثل شریفیها، امیر کبیریها و دانشگاه تهرانیها در رشتههای فنی و مهندسی که بنده بیشتر میدانم، اکثرشان دچار دایلمای فکری، های تک بودن هستند و و واقعا کمتر میشود اتفاق تجاری قوی از سمت ایشان اتفاق بیفتد. البته باید بگویم خیلی از این دوستان و همسنگرهای ما ایدههای خیلی خوبی را راه اندازی کردهاند که واقعا تمام اصول تجاری در تعریف پروژه و بعدها تعریف محصول در آن به درستی لحاظ شده است و صحت این ادعا با درآمد سالیانه ایشان قابل بررسی است.
دوره فیلمنامه نویسی بدون کتاب فیلمنامه نویسی یک جور تنبلی بسیار خطرناک است. فیلمنامه نویسی کار گل بسیار دارد. پس اگر دوست دارید فیلمنامه نویس بشوید باید به سید فیلد که از سادات آموزش دوره فیلمنامه نویسی هستند باید آموخت: زحمت فراوانی برای دوره فیلمنامه نویسی لازم است. دوره فیلمنامه نویسی با نوشتن های حجیم روزمره اتفاق می افتد و تا پایان تصحیح های دوره فیلمنامه نویسی امتداد می یابد.
چند وقت پیش با یک خانم فیلمنامه نویس جوان دیدار کردم. قاعده این بود که اصلا چیز تازه ای از این ماجراها دستگیرم نمی شود. تقریبا تمام نسل الانی ها به عنوان مثال دهه هفتادی های گرامی، اهل مطالعه نیستند. بیشتر دوست دارند برای یادگرفتن مهارتهای زندگیشان بروند سراغ گپ زدن و ایجاد ارتباط اجتماعی و یادگرفتن شفاهی و کافه ای . یادگرفتن هایی که اغلب با حدیث پر آب چشمی از فیس بوک به سراغشان آمده است.
ادامه مطلب ...
بازی شجاعت و حقیقت- چه خصوصیاتی برای کسب و کار ایرانی لازم است؟
نمی دانم اسم صحیحش همین است یا نه ولی دو تا قصه تعریف می کنم و بعد باقی حرفها:
1- چند وقتی بود که اصلا شنا نمی کردم. البته بیشتر از عمقی که بشود ایستاده راه رفت نمی رفتم و اصولا قرارم با خودم خیلی مشخص نبود که این کار اصلا شناست یا نه. به هر صورت روزی به خاطر طوفانی بودن دریا و همچنین بقایای وحشتناک زیر آب رفته از پلاژهای کنار دریای شمال - بابلسر- تجربه ای نزدیک به مرگ داشتم. آن روزها گذشت.
شبی به دعوت دوستی رفته بودیم یکی از استخرهای کنار دریا که تقریبا جای مجهز و کاملی بود. به دامادشان که داشت توی عمق زیاد شنا می کرد گفتم بهم روی آب ماندن را یاد بده. او هم گفت اینطوری. بعد تا آخر وقت از این سر می رفتم و بر می گشتم. تقریبا یک طول 20 متری. او هم نشسته بود و می گفت : ببینید. این داره مراحل رشد و ترقی رو پله پله طی می کنه : )
2- روزی در کنار پروژه ای در یک نقش کوچک کار می کردم. اصلا فکر نمی کردم در آن مجموعه بشود کار کرد چه رسد به اینکه چیزی به نام رشد و پیشرفت در آن کسب و کار پیدا کنم. این قصه حاوی جزئیات نامربوط به بحث نیست. یک روز تقریبا بخشی از بچه ها را داشتند به دفتر دیگری با پروژه های کم اهمیت تری منتقل می کردند. من هم در همان آستانه ایستاده بودم و جایگاهم روشن نبود. اما رفتم و صادقانه با مدیر عامل صحبت کردم. یک جور صادقانه ای خودم را و قوتها و ضعفهایم را گفتم. بعدها اصل ماجرا را از یک کتاب مرتبط با کارم خواندم:
داشتن صداقت به عنوان بهترین سناریو و بر اساس نظریه بازیها که در یک پست باید طولانی تر از این موضوع - صداقت- بگویم.
اما چیزی که در این پست قرار است پیش روی دوستان قرار دهم:
در داستان اول جرات، یعنی چیزی که ما زمان های زیادی در زندگی تجربه اش کرده ایم به سراغم آمد. در داستان دوم تقریبا شبیه تمام داستانهای کسب و کاری مرتبط با خودم، صداقت، همراه همیشگی ام بود و باعث شد جایگاه خیلی بهتری به نسبت شروع کسب کنم. اما واقعا این دوتا مهمرین عامل برای موفقیت در کسب و کار است یا بر خلاف نظر خیلی ها می بایست به قول عامیانه، دزد، بود و یا در خیلی از موارد می توان با نصف جراتی که گاهی به خرج می دهیم توی کاری موفق شد؟
به نظر خودم که مدتی در این زمینه فکر کردم این می رسد: هر دوتای این عوامل باعث افزایش ناگهانی اعتماد و برند شخصی فرد می شود. هر دوی اینها باعث می شود که حتی کسب و کارهایی که نیاز به رندی فراوان و سیاسی کاری بسیار دارند، شخص ویژه ای را با این برند بشناسند که بسیاری از فعالیتهای روتین ولی مهم و پر بازده - در مارکتینگ به اینها می گویند گاو های شیرده- را بدون هیچ دغدغه ای مدیریت کنند. به علاوه جسارت این آدمها بهشان اجازه می دهد هم برای خودشان و هم برای کسب و کارهای سریع رشد یابنده، اهرم، مناسبی برای راه اندازی باشند.
من اغلب وقتهایی که توانسته ام در جذب کسی توی تیم کاری موثر باشم، ترجیح اولم اینطور آدمها بوده است. به نظرم اینطور آدمها می توانند رندی عوام و سطح پایینی که هر کاسب خرده پایی در بازار دارد را در کوتاه مدت کسب کنند و یک لایه ی محافظتی قوی برای خودشان ایجاد کنند.
به عنوان نکته ی پایانی لازم است بگویم در زمانه ای که افراد برای هر چیز پیش پا افتاده ای دروغ و رندی را پیشه ی خود می سازند، اینطور آدمها - شجاع و حقیقت گو- با همه ی تلخیهایشان، برند شخصی متفاوتی ایجاد می کنند که مزیت رقابتی اصلی ایشان خواهد بود.
رب النوع آفتاب خدای آپولون ، رب النوع آفتاب در همسایگی ما زندگی می کند. ایشان تماما بر خلاف مدارک و مستندات موجود است.
آپولون تقریبا همیشه شبها بیدار است. گاز سه شعله ای توی پارکینگ دارد که به طور شبانه روزی روشن است. این گاز حتی به به خاطر بی جنسی، می تواند ساعتها در کنار یک سطل آب نمک، به آپولون، بلال شیری و غیر از آن تحویل بدهد.
خدای آپولون از سالها قبل تصمیم گرفت مالکیت چیزی را داشته باشد. برای همین از خداوند خدایان، مالکیت آفتاب را گرفت. متاسفانه آن موقع کسی از دوره های اقتصاد و فایننس خبری نداشت و مدرک CFA هم در آکادمی خدایان هنوز تاسیس نشده بود. به همین دلیل بهترین خاصیت روز را مفت در اختیار دیگران قرار داده است. آپولون از موتورسواری، خطاطی، رانندگی کامیون و کامیونت و گل فروشی و تی شرت فروشی و بساط های دیگر نیز بهره ی کافی برده است. ولی به همان دلیل که در دنیا بهترین چیزها رایگان هستند، آپولون موجود فقیری است که در همسایگی ما با پسر تقریبا لالش روزگار می گذراند. آپولون به همین دلیل روزها دچار کلافهای خورشیدی می شود و میدان های صوتی و گاهی الکترومغناطیسی قوی تولید می کند. دوستان آپولون او را رضا صدا می زنند ولی من همیشه در سکنات و وجناتش همان آپولون را می بینم. آپولون درد دیگری هم دارد. او یتیمی 47 ساله است که نبود پدرش کمرش را شکسته است. برای همین توصیافت آپولون دنبال تحویل مالکیت قطعی رهنی آفتاب در یکی از سر دفترهای درست و حسابی تهران است. او هنوز بر سر قیمت نهایی برای مشتری با خودش کنار نیامده است. شاید برای همین شبها دارد به این موضوع حساس فکر می کند.
یک زمانی همینطوری بی خود و بی جهت گیر داده بودم به تاکسی نوشتهای سروش صحت توی یکی از این روزنامه های رایج و معلوم، که این چیزها اصلا خیلی cool و لوس است و اصلا به درد نمی خورد. اما از آنجایی که باید نو اندیش و به روز شونده بود رفتم به دنبال دلایل معلوم الحال این داستان که چه چیز تازه ای می توان در این کار دید.
شاید نویسنده همیشه قصدش بر خواننده پوشیده خواهد ماند. یعنی در بهترین حالت اینقدر صدای کف زدن آدمها بلند می شود که کلا صدا به صدا نرسیده و زیبایی اثر تصویر و توصیف نخواهد شد. به همین دلیل در اینگونه موارد- مواجهه با زیبایی و زیر متن یک اثر هنری - همیشه اتفاقهای جدید و یا اثر جدیدی خلق می شود - مثل کتاب دنیای پروستی - که یک جور خلق اثر از رمان معروف در جستجوی زمان از دست رفته پروست، می تواند باشد.
اما به نظر می رسد، تاکسی نوشتهای سروش صحت اصولا یک جور روزمره در جهت غلبه بر روزمرگی، نیست. می شود اینطور هم دید: غلبه بر روزمرگی به منظور تازه ماندن و زنده ماندن، شبیه بالا بردن کرکره ی مغازه ها سر صبح که باید انجام بشود
مهمترین اتفاقی که این روزها هر شرکت کوچک یا بزرگی را به دنیای فناوری اطلاعات متصل می کند، داشتن یک سایت بعد از پارادایم بزرگ داشتن یک نرم افزار حسابداری است. البته مشخص است که شرکتهایی که از نرم افزارهای حرفه ای در زمینه کسب و کار خود استفاده می کنند، حسابشان جداگانه منظور خواهد شد.
اما واقعا داشتن یک سایت مثل داشتن یک قطعه زمین، کسب و کارتان را رشد خواهد داد؟
نمی دانم مدل تورمی کسب و کار در اینجا دقیقا هم کاربرد دارد یا صرفا یک جور خواب و خیال از نوع تجارت الکترونیک است. اما با توجه به اینکه زمان زیادی است که در این زمینه - یعنی طراحی و پیاده سازی استارت آپهای IT یا همان فناوری اطلاعات مشغول به کارم شاید برخی از تجربیات و نکات را بشود با هم مرور کنیم:
1- سایت با طراحی خوب دقیقا فقط یک جور بیزنس کارت خوب برای یک شرکت است و لاغیر. یعنی دقیقا شما می خواهید مشتری شما تمام آن چیزی که از سایت شرکت کسب می کند، آدرس فیزیکی شرکت و یک جور تصویر کلی از محصولات و خدمات و فعالیتهای شرکت باشد. به همین دلیل هیچ وقت نیروی انسانی مهجور شرکت پروفایل فعالی از خود بر روی سایت شرکت شما نخواهند داشت. مثلا در صفحه اول سایت لیستی به شکل billy is doing the A Project - 40 % Physical Complete یا حتی گاهی برای باشگاه مشتریانتان که این روزها این مفاهیم به شدت مد شده است، کسی در حال بررسی فلان زمینه برای شرکت است و نیاز به پیشنهادات شما مشتریان دارد... البته لیست ایده ها و یکه تازیهای اینطوری خیلی بلند بالاست. به همین سادگی به قول دوستان سالهای نوری فاصله ی فرهنگ کسب و کاری با این موارد داریم و لاغیر- ترا به خدا این سوسول بازیهای من و مشتری ام را کنار بگذارید- THE BOSS STATED
2- تحقیقات نشان داده است - ما ایرانیها - عاشق دانلود کردن هستیم. برای همین شما هر آت و آشغال رایگان و مرتبط با کارتان را بر خلاف توصیه های SOE ای می توانید برای دانلود بگذارید تا مشتری برای تست PING اینترنتش از آنها استفاده نماید.
3- در زمینه های کاری ما اصلا ملت از آی و تی و سایت و این حرفها استفاده نمی کنند پس لازم است ما بی خیالش بشویم.
این اولین قدم در راه تغییر تفسیرهای رایج از کسب و کار است. با توجه به اینکه ما همیشه برای راه اندازی یک کسب و کار علاقه شدیدی به جدید بودن ایده داریم - نانوایی اصلا ایده ی خوبی نیست - لازم است برای زمینه های کاری - ما- یک جور سایت درست و حسابی به عنوان اولین سایت در زمینه ی فلان راه بیندازیم و به طور بی محابایی رهبر بازار شویم.
4- اگر گاهی فکر می کنید هنوز هم در یک زمینه ی کسب و کاری می شود از فناوری اطلاعات به یکی از بهترین وجوه آن بهره برد. اول به طراحی یک سایت خوب فکر کنید. سایت بی محتوا و به روز نشو، یک جور سایت بد محسوب می شود. به همین دلیل تلاش کنید- عزیزانم- تا به درستی رهبران بازار را در این زمینه بشناسید. مثلا اگر در زمینه کسب و کاری مورد نظرتان، هیچ گونه خبر گذاری وجود ندارد، می توانید - یک خبر گذاری - فلان چیز نیوز- به منظور دنیا و آخرت آن کسب و کار، راه اندازی نمایید.
5- برای باطل کردن کلیه اوراد موجود در تجارت الکترونیک از باطل السحر، ما در شرکتمان همه کار نمی کنیم، استفاده کنید تا برند لازم را برای خود بسازید. البته این کار خیلی سخت است چون تجربه ی بالادستی هر کسب و کاری در کشور ما نشان داده است به عدد ستاره های آسمان، شرکتهای موجود در همه ی ابعاد و همه جور مالکیتی، به جز سالهای کبیسه، تمایل شدیدی به رو کردن و خو کردن به - هر کجا بار خورد- دارند. پس به سادگی تسلیم شعارهای برند سازی از بزرگان بازاریابی و غیره نشوید. چون کار کردن در یک زمینه خاص آدم را فشار قبر، در این دنیا محدود خواهد نمود.
6- همیشه داشتن گاو و گوسفند خیلی بهتر از هر کاری - حتی تخصص در زمینه های پزشکی است، به همین خاطر در اولین فرصت سایت گاودار خود باشید را راه اندازی نمایید.
با آرزوی توفیق فراوان - مرکز طراحی و بهره برداری از اندیشه های فناوری اطلاعات - طراحی و پیاده سازی تمام انواع سایت اینترنتی
یکی از رسوم اصلی ما ایرانیها که تعدادشان در همین لحظه بیشتر هم شده است، صنعت – دوگانه سوزی- یا دو نمایی یا بازی کردن با هر دو رخ – البته در عرصه شطرنج است. به همین سادگی اینقدر تاکید می شود که این برنامه قند پهلو هدفش رقابت و امتیاز دهی نیست ولی عملا یک امتیازی را توسط هیات داوران یک نفره – که سابقه ای طولانی در مرز پر گهر ما دارد- بر عزیزان شرکت کننده هموار مینماید. خوب چرا؟
به کسی گفتمش: سفارش باد این، ز دایه عزیز تر، داییست
البته! آنچنان نشو درگیر چون که جیب داییام خالیست
گفت: حاشا که این سفارش تو نیمی از تلخی و زشیرینیست
گفتمش: تمام حرفت راست! صدق گفتهها، دوزش بالاست
ولی ار چنین کنم تجلیل از چپ و راست میرسد فامیل
هر یکی کله قندی دهد تحویل یا همان پشت درصف زنبیل
این چنین شد که قند پهلوتان میکند سینه پهلو، فیل
یعنی از تلخ داروی داور هر شعیبی بدان کند تجلیل
فیلم چیزهایی هست که نمی دانی - علی مصفا- لیلا حاتمی مصداقی از سینمای روشنفکری است.
همین روزها انتظار می کشم. انتظار چیزی که نمی دانم چیست. مثلا زنگ خاصی است یا به شکل سور است. خلاصه باید یکی به طور قطع پایان سینمای روشنفکری ایران را اعلام کند بی زحمت. فیلم چیزهایی هست که نمی دانی هم یکی از آن ها بود. مثل همین گذشته اصغر فرهادی، داشت به چیزهایی نخ نما ولی واقعی اشاره می کرد. مثل همین غر زدنهای فراوانی که ما روزانه مرتکب می شویم، قرارش با مخاطب مشخص و معلوم بود.
جدا از جنبه های بصری زیبای فیلم مثل همان اتاق آبی زندگی علی مصفا یا راهروی سگ دانی محل زندگی اش، یا صحنه ی زیبای کارواش که انگار خون را روی شیشه ی ماشین علی مصفا می بینیم، سوژه مرکزی فیلم که به نوعی به عشق مربوط می شد، اصلا و ابدا برایم دارای ابعاد نبود. انگار سینمای ما از کلوز آپ منقل شروع شده و باید همیشه اسیر لانگ شات شهر باشد. یک جور راهی که دوباره آدم را بر می گرداند به ناکجا آباد. یک دنیا اضافات و خرده روایت که از یک فیلم حرفه ای باید بعید به نظر برسد. شاید اینها نشانه ای است، زنگی است و صدایی از خوردن کف گیر به ته دیگ را قرار است تداعی کند. حیف از آن پشت بازوی بازیگران حرفه ای که توی فضای روشنفکری هم قرار است این قدر قر شده فیلم بسازند. . فیلم چیزهایی هست که نمی دانی سعی می کند با چهره های شناخته شده و موجود مانند علی مصفا و لیلا حاتمی دست به انتشار بیانیه هایی بزند که از روی عصبانیت و عجله این روزها زیاد در فضای هنری و مخصوصا فیلم های ما برقرار شده است. فیلم چیزهایی هست که نمی دانی شاید با ساده کردن فضا قصد دارد مینیمالی تقطیر شده و برشی مطلوب برای هدفش جلوی چشم مخاطب بگذارد. فیلم چیزهایی هست که نمی دانی یکی از مصادیق تحکم فیلمساز به مخاطب در راستای معنای مورد نظر فیلمساز از بالاست. حال مخاطب فیلم چیزهایی هست که نمی دانی چقدر این موضوع را دریافت می نماید و یا می ایستد و چانه زنی می کند به وضوح معلوم نیست.