از دیدن فیلم old boy اینقدر هیجان زدهام که میخواهم به یک زبان خارجی که بلد نیستم صحبت کنم. بعضی وقتها فکر میکنم اگر فیلمسازی اینقدر خوب باشد، آدم بهتر است دانشجو باشد و همان درسی که فردا امتحان دارد را بیفتد. همان پنج دقیقهی اول معلوم است که فیلمساز قرار است از یک داستان بزرگ پرده بردارد. پزش را بدهیم که زیاد فیلم دیدهایم. ابزارش را اینقدر خوب میشناسد و سطح جنونش بالاست که احتیاجی به تبلیغات و شهرت ندارد. با سرعت زیاد تصاویر را ورق میزند تا روایت را به عمق ببرد. استاد نور و رنگ است. اعتماد به سقف زیادی لازم است تا کسی بتواند اینطوری فیلم بسازد. وقتی یک فیلمساز شرقی فیلم میسازد دیگر شما از پنجره به منظره نگاه نمیکنید بلکه او درون خانهی شماست. نکتهی جالب در زندگی چان ووک پارک chan wook Park این است
دانلود مصاحبه با پارک چان ووک سازنده ی فیلم oldboy
بعدش هم نشستم فیلم نوری بیله جیلان را دیدم. این ترکیهای روشن فکر نما، تقلید دست دوم عباس کیارستمی است. همان عکاسی است که اصلا قصه گو نیست. فیلم سه میمونش را بعد از آن افتضاح دو ساعت و ربعی در فیلم روزی روزگاری آناتولی، سال 2008 ساخته است. قصه اینقدر شل و ولی و آبکی و اوراهان پاموکی است که آدم خجالتش میگیرد. خجالت یعنی عشق اینکه بگوید ما هم اینطوری هستیم. مطمئن هستم اینطور فیلم سازها یک بار یک کتاب رمان خوب را درست و خوب نخواندهاند. قصه پردازی چیزی نیست که بدانند. ما اصلا توی فیلم هیچ دلیل قانع کنندهای برای خیانت زن نمیبینیم. هیچ دلیل قانع کنندهای برای هیچ چیزی نمیبینیم. فقط کلوز آپهای پسر نوجوان فیلم باید جذاب باشد. دقیقا مثل همان روزی روزگاری آناتولی. تصویرهای خوب بدون قصهی خوب. یک جایی در فیلم روزی روزگاری در آناتولی کدخدای دهی که به زحمت چراغ و نور و لامپ دارد حرفهای فیلسوفانه را در قالبی میزند که انگار یکی دارد توی وایبر استاتوس میزند. اینقدر روی کمدی راه میرود تا مخاطب را دور از جناب، خر فهم کند. هزارتا تصویر دور ریختنی زن اثیری صادق هدایتی که روی دیوار هست. نوری بیله جیلان فقط یک کار میتوان بکند. بیاید تهران و هزار بار دیگر با عباس کیارستمی آب گوشت بخورد و دو هزار بار دیگر برود مجسمهها و ابزارهای مختلف هیچ را که پرویز تناولی ساخته است ببیند.
دوره فیلمنامه نویسی بدون کتاب فیلمنامه نویسی یک جور تنبلی بسیار خطرناک است. فیلمنامه نویسی کار گل بسیار دارد. پس اگر دوست دارید فیلمنامه نویس بشوید باید به سید فیلد که از سادات آموزش دوره فیلمنامه نویسی هستند باید آموخت: زحمت فراوانی برای دوره فیلمنامه نویسی لازم است. دوره فیلمنامه نویسی با نوشتن های حجیم روزمره اتفاق می افتد و تا پایان تصحیح های دوره فیلمنامه نویسی امتداد می یابد.
چند وقت پیش با یک خانم فیلمنامه نویس جوان دیدار کردم. قاعده این بود که اصلا چیز تازه ای از این ماجراها دستگیرم نمی شود. تقریبا تمام نسل الانی ها به عنوان مثال دهه هفتادی های گرامی، اهل مطالعه نیستند. بیشتر دوست دارند برای یادگرفتن مهارتهای زندگیشان بروند سراغ گپ زدن و ایجاد ارتباط اجتماعی و یادگرفتن شفاهی و کافه ای . یادگرفتن هایی که اغلب با حدیث پر آب چشمی از فیس بوک به سراغشان آمده است.
ادامه مطلب ...
سایت فیلمنامه آنلاین موجود مفیدی است و جلوی خمودی فیلمنامه نویسها را می گیرد. همه علاقه مندان فیلمنامه نویسی می دانند که فیلمنامه نویسی در آن سوی مرزها خیلی جلوتر و حرفه ای تر اتفاق می افتد. به نظر برای کار فیلمنامه نویسی باید رفت سراغ سایتهای خارجی مرجع این سایت http://www.imsdb.com/ یا همان imdb movie script database است.
ادامه مطلب ...In bruges فیلمی محصول سال 2008 با رنک 8 از 10 در سایت Imdb رو دوباره بعد ازمدتها دیدم.
برای آنها که دیده اند:
بالا بودن رنک این فیلم به نظر نشان از این دارد که مردم دنیا هنوز فیلمهای ناکجا آبادی و همچنین بیشتر تئاتری را دوست دارند.
فیلم کمدی و درام است. البته دوستانی که به کمدیهای برادر ماهی صفت علاقه دارند اصلا نتوانسته اند از کمدی ظریف موقعیتهایی که آدمهای فیلم در آن گیر میکنند مثل بخشهای ابتدایی فیلم در بروژ - in Bruges- که هنوز خیلی معلوم نیست چرا این دو نفر در بروژ Bruges هستند و یا بخشهایی که تا میتواند آمریکایی بودن را مثل رمی جمره در مسلمین، سنگ میزند. و یا یکی دیگر از بخشهای طنز فیلم جایی است که آقای فارل در حال خود کشی است و دوستش که آمده او را بکشد، از خودکشی منصرفش میکند و حتی برای شیرین تر کردن فیلم اسلحهی صدا خفه کن دار دوستش را سبک سنگین میکند.
این فیلم از فیلمهایی است که دربخشهای پایانی آن تمام آدمها و دغدغه هایشان حتی از لحاظ مکانی هم تکرار میشوند. از فیلمهای خوبی که از اول با شخصیتهای خلاف کاری که کاملا معصوم و لطیف تر از آدمهای معمولی هستند، دارد به ما این را زودتر گوشزد میکند که بازیهای درونی ما میتواند شکلهایی مثل کشتن یک پسر بچه و عذاب دایمی از کشتن این کودک درون باشد. سازنده قوی پنجه فیلم به نظر با استفاده از میمیک خاص شخصیت اول فیلم و بازی زیبای او در نقش آدمی که کودک درونش خیلی فعال است، معصومیت انگار تباه شده در لایه ظاهری فیلم را به رخ بیننده میکشد. مثل خیلی از فیلمهای دیگر خیلی قرار نیست معمایی باشد و بیشتر از همان اول با این جور شخصیت پردازیها دارد شما را پرت میکند به لایهای که در آن هر کسی میتواند کودک درونش را کشته باشد. به هر صورت فیلم نواقص خودش را هم دارد. یعنی مثلا بخشهای پایانیاش شاید خیلی دلچسب نیست. البته بخش پایانی رقابت دو دوست و همکار قدیمی برسر کشتن و نکشتن پسرک خل وضع فیلم یکی از بهترینهاست. جایی که یکی از پله پایین میرود و دیگری بالا میرود و دوست دارد از بالا به جریان فیلم کمک کند. حتما دیدهاید و لذت برده اید. به نظر موسیقی متن کاملا دلپذیر و در خدمت فیلم بودهاست. تصویرهای روز معرکهاند. شبها هم مخصوصا سکانسهای پایانی از لحاظ تصویر برداری با کلوزآپهای کلاسیک توانستهاست بهترین همخوانی را با تاکیدهای سناریویی فیلم داشته باشد. بعضی بخشهای فیلم مثل شخصیت زن هتل دار، مرد کوتوله و اینطور چیزها تئاتری هستند و اعتقاد دارم اگر همینها برود در یک فیلمی با فضای متفاوت کاملا دلغک گونه و غیر قابل استفاده و باور خواهند بود. شخصی مرد شرافتمند و کارفرمای قتل فیلم به عمد خیلی پرداخت نشده است چون اصلا قرار نیست عمیق تر از دو تا شخصیت محوری دیگر باشد. او مثل خیلی دیگر از آدمهای فیلم و دنیای واقعی پایبند به اصول شرافت و غیره است که خیلی محل بحث ندارد.
در آخر می فهمیم Bruges بروژ ممکن است جهنمی باشد که آدمهای کوتوله در این جای ارزان قیمت بایستی برای همیشه آنجا روزگار سرکنند. آدمهایی که لذت بردن را مجبورند به خاطر ارزانی در چنین جایی تجربه کنند و همیشه سنگینی پول خردهایشان را به هیچ کاری نمی خورد توی جیبشان داشته باشند.