360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم
360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم

فیلم 360 درجه از سینمای غیر هنر و تجربه

الان دوباره برگشتیم به دوره ی فیلم فارسی البته باصدای ‫#‏رضا_یزدانی‬ . آقا اون در سینما رو ببند سوز می آد. البته همش هم اینطوری نیست ها. مثلا یه عده‌ای که فقط جاذبه‌های لاکچری و داف و پافهای فیلم رو می‌بینند و وسطش میذارن می‌رن همونایی هستن که سرگل هندونه رو می‌خورند و بقیه‌ی نزدیک به پوست رو می‌ندازن دور. بازم دستخوش که وقت و انرژیشون رو تلف نمی‌کنن. ‫#‏فیلم_360_درجه‬ از این فیلماست. هنرپیشه‌هایی که مدتهاست خبری ازشون نیست یهو دوباره برگشتن. این بماند من موندم این گریمور فیلم روی صورت پسره آرتیسته، میلاد کی‌مرام، نقشایی زده که فقط یه دانشجو کنار جزوه‌اش وقتی از کلاس حوصله‌اش سر رفته می‌زنه. جالبه که این گریم – چالش فلسفی، دختره رو می‌گیرم؟ نمی‌گیرم؟ روی پوستر فیلم هم هست. خدا به دور. لابد واقعا حوصله‌اش سر رفته بود وقتی ساعتها داشت ابروی نازک پسره رو درست می‌کرد. این فیلم با حضور مسعود فروتن به طور اختصاصی تقدیم می‌شود به جامعه‌ی دگرباشان جنسی ایران. تا شیوه‌ی راه رفتن آموخت پدر. 
یکی از پدرهای سینما و تئاتر ایران، بهرام بیضایی، یک بار توی سگ کشی یه تصویر از زنش نمایش داد. زنی کتک خورده با صورت تکیده و البته عینک دودی. از اون سال هر کسی از پدرش بازیگری رو کنار می‌ذاره و فیلم می‌سازه، چنین اینزرتی رو توی فیلم داره. خدا رو شکر مهران غفوریان نذاشتن جاش تا عبرت بهتری بگیریم.

کریستوفر نولان بین ستاره ای Interstellar

کریستوفر نولان بین ستاره ای جور دیگری نیست ولی زیباست. یکی باید تکلیف این خارجی‌ها یعنی آمریکایی‌ها را با روابط اجتماعی‌شان مشخص کنند. واقعا قابل ترحم اند. جان کری از سر بی یار و یاوری رفته است با بچه فیل عکس سلفی انداخته است   اما برعکس اینها ما ایرانیها توی عکسهای سلفی‌مان کمتر از وزیر و هنرمند و خواننده و آدمهای کار درست نداریم. بعد از طوفان کاترینا آمریکا و آمریکایی به چنین فلاکتی افتاد.  

 همین عکس زیر مواد مورد استفاده از یکی از آمریکایی های به نام یعنی کریستوفر نولان هست که بچه‌ها بعد از غذای ناهار و به جای دسر در شرکت غافل گیرش کرده‌اند. کریستوفر نولان دومین فیلمش ممنتو را اینقدر خوب نوشت و قصه‌را همچین حسابی بست که اصلا فکر نمی‌کردم فیلم جدیدش interstellar توقع ما را برآورده نکند. بازی متیو  مک کانهی که از دالاس بایرز گل کرد و توی سریال true detective   ادامه داشت، باز هم تاکید بر  جنون و لایف استایل خاص آمریکایی به همراه شیفتگی و مردن در راه خانواده است. شما در فیلمی که برادر مت دیمون قرار است بازی کند، حتی وقتی فیلم فضایی باشد باید لباس فضانوردی مناسب داشته باشید چون قرار است درگیری مناسبی روی دهد. قصه شاید پیچیدگی آنچنانی که ما انتظارش را داشتیم نداشت و یا به طور کلی جلوه‌های ویژه‌اش را در فیلم گرانش خرج کرده بود ولی روی هم رفته دیدن فیلم آن هم به طور دسته جمعی و آن هم با سیستم صوتی و تصویری مناسب سینمای  پردیس قلهک تا ساعت دوازده و نیم، سرشار از هیجان و انرژی مثبت بود. 

اینکه از سینماگرها همیشه انتظار بهتر شدن و شاهکار داشته باشیم خیلی عجیب و غریب است شاید قانون جهانی فراز و نشیب در اثر هنری همینطوری باشد. شاید کریستوفر نولان در این اثر، فرا اثر خودش را  به طور متوسطی تکرار کرده بود. جلوه های ویژه ای کمتر از GRAVITY   و قصه ای کمتر نیش زننده و درگیر کننده مانند MEMENTO 
راستش من زیاد سورئال هالیوودی نمی پسندم. به نظرم سورئال یعنی استاکر  تارکوفسکی. امیدوارم اصلاح شوم. 


نمونه مصرفی برادر نولان در مراحل تولید فیلم بین ستاره ای   Interstellar 
دسر جدید مصرفی در شرکت محترم ما 

ها ها - سریال odd couples   بر اساس یک کتاب از نیل سایمونز و با بازی متیو پری یا همان چندلر سریال فرندز توی فصل اول به اپیزود هفتم رسیده است. چندلر هیچ عوض نشده. همان تکه‌انداز بذله گو که این دفعه زنش طلاقش داده و با یک مرد مطلقه‌ی دیگر زندگی را شروع می‌کند. در ابتدای دیدنش هستم. بدک نیست.  چیزی که غیر قابل تغییر است خلاقیت و سلامت روانی است که توی تلویزیون آنها یعنی آمریکایی‌ها وجود دارد. به نظر بنده الیوم سریالهای آمریکایی نوعی از سریال های تلویزیونی مقتدر را تشکیل داده اند. 



هاهاها - اگر همین سر چهار راه ظفر خودمان یک میکروفون نصب کنند از اخبار روز سایتها مثل عصر ایران و خبر آنلاین و صبحانه و عصرانه و خبر ویتامیته، بیشتر طرفدار خواهد داشت. کوچه های بغلی سرشار از صدای پرندگان است. پرنده ای دلش گرفته و  دردستگاه شور می نوازد. یکی دو تا پرنده ی دیگر می رسند و سعی می کنند طرف را با گفتگو و همان گفتمان جیک جیکی متقاعد کنند برود توی دستگاه اصفهان بخواند. اما  امان از مردم بالا دست. دیالوگهایشان اینطوری است: 
چی می گی میمون؟ اینجا جای دور زدنه؟ 
درست صحبت کن بوزینه. می تونم همین جا هم می خوام دور بزنم. اصن وایستم ببینم چه غلطی ...
هو هو هو... راهو بند اوردین اورانگوتانا. جمش کنید دیگه آدم باشید بزنید به چاک. 


نوشتن از جنون و هیجان استفن کینگ همیشه سخت است. 

رضا موتوری فیلم نیست

می‌روم پشت پنجره. رضا آپولون هم دوباره بجز دیر وقت که از ولگردی آمدم و سر کوچه دیدم این بار توی کوچه‌ی ساکت دارد قدم می‌زند. چراغ خانه دوست مواد فروشش که توی ردیف روبروی خانه ماست خاموش است. سرگردانی توی حیات که هر آدمی خودش هم نمی‌داند در آن لحظه چه باید بکند. دقیقا کلافگی یک سردرد طولانی را دارد. اینکه بالاخره بعد از این همه سال معتاد حسابی از کار درآمده و دیگر روزی جذاب توی زندگی‌اش را نخواهد دید. زندگی متنوع مثل خریدن بستنی از سر کوچه و همانجا گاز زدن هر چند سالت باشد.

  من هم چند وقتی است اینطوری هستم. به قبلش نمی‌توانم فکر کنم. این تجربه‌ها اینقدر برای آدم عمیق هستند که فکرم نمی‌رسد قبلش چی بوده‌ام. کجاها کار کرده‌ام با کی‌ها خوابیده‌ام. خاطره‌ها و سفرها و هر چیزی که به هویت آدم ممکن است کمک کند بی معنی می‌شود. از زمانی اعلام کنند تو به دلایل داخلی داری اکسید می‌شوی. شبانه روز چه خواب و چه بیدار این فرآیند خیلی آرام اتفاق می‌افتد. به چیزی هم نمی‌توانی دست بزنی. خارج رفتن و دوا و درمان افسانه‌ی خانوادگی است که برای خالی نبودن عصرانه‌های خانومهای خوش ذهن، اختراع شده است. می‌روم سری به آقای باقری می‌زنم. از دوستان بابا است. شاید اینقدر هم فکر و هم پیاله‌ی هم بوده‌اند که هرازچندی می‌گوید به حاجی سر زدی؟ تکلیف سر زدن به بازنشسته‌ها، دارد به در بگو دیوار بشنود را یادم می‌دهد. خواسته‌اش را همیشه در چند لایه و زر ورق خاصی به آدم می‌گوید. خوب سر شب ولگردی دور به دردم نمی‌خورد. سرم درد می‌کرد و بعد از سه روز پشت هم کدئین خوردن لابد برای همان بنای ذق ذق گذاشته بود. کج کردم خانه حاجی باقری کمی پای ماهواره و بحثهای انتخابات و سیاست چرخیدیم. حاجی برای چندمین بار اعلام کرد من از یک زمانی فهمیدم دروغ می‌گویند. من هم مثل پزشک خانوادگی با این حرف دیدم نبضش درست می‌زند. چای نخورده کله کردم بیرون که گفتند ما اصلا چایی خور نیستیم باش شام هم همینطور. نماندم. داشتم اکسید می‌شدم بویش را می‌شنیدم. شاید گفتم بنشینم به بحث و پیش حاجی باقری لو بروم که دارم از بین می‌روم. بگویند پسر فلانی خل شده‌است. 


تازه رسیده بودم که زنگ زد و کانال ماهواره که به هم ریخته را پرسید و گفتم و یکبار دیگر دوباره که زنگ زد گفت یک روز بیا همه‌اش را درست کن. اینها یادم می‌ماند که سن حاجی باقری اگر رسیدم چند تا بهانه‌ی خوب برای دیدن آدم‌ها داشته باشم. چون در زندگی خودم هیچ وقت اهل بهانه نبوده‌ام اصلا بلد نبودم. مثل این رضا یک قصه‌های عجیبی بهانه می‌کند که باید شنید. هر روزش اینطوری سعی می‌کند با قصه‌هایش دیگر نیم ساعتی یادش قصه‌ی خودش را پشت گوش بیاندازد. مثلا امروز گفت که شما کولر خریدید؟ گفتم نه برا چی ما که کولر داریم؟  یکی اومده بود کولر آورده بود آدرسش هم درست بود اندازه زد بعد گفت از در خر پشته تو نمی‌رود و باید فکری کرد. بعدش دیده بودم رضا توی کوچه‌ی تاریک دارد می‌رود. چراغ دوستش خاموش بود. اصلا امشب نصفه شب که بلند شدم اول یادش افتادم و دیدم تمام محل چراغش خاموش است. نفسم گرفت. رفتم پشت بام دیدم آنجا هم باد نیفتاده. باد انگار کارگر شهرداری باشد منظم از لبه‌ی دیوار بغلی که بلند‌تر است جارو می‌کند می‌آید  توی بام ما. آنجا هم هوا ایستاده بود. دیشها همینطور زنگ زده و ماتم‌دار زل زده بودند به قلوه‌گوشت سیمدار توی صورتشان که چی بشود؟  


شبکه های اجتماعی مهم ایرانی شامل : گوهر دشت دات کام 

سریال های آمریکایی - فارگو- orange is the new black

نشسته ام سریال می‌بینم. تلویزیون نیم سوز شده و اصولا فقط صدایش در می آید. اینقدر مخاطب خاص ندارم که به نظرم ساده لوحانه و تنبل مابانه می‌رسد. دیشب داشتم برای فلانی می‌گفتم فلان هم دانشگاهی – باز این دانشگاه رو کرد تو چشم ما- ما بالای سرش توی خوابگاه دوتا جاکتابی به پهنای تخت را پر از کتاب کرده بود و همین طور می‌خواند و می خواند. الان زن دارد و ناراضی به نظر می آید و دنبال سیخ زدن آن یکی‌هایی است که این شیر یال سوخته و دم ریخته را هنوز ستایش می‌کنند. 

از کنار پارک هنرمندان رد می‌شوم. دو تا دختر تقریبا 30 ساله دارند می‌روند سمت دکه‌ی سیگار فروشی.

- راستی اون پسره قد کوتاهه اسمش چی بود؟  

- کدوم. 

- همون که همیشه اینجا می‌شست. گفتم باهاش دوست شو. 

- یادم نیست بابا تو چه سوالایی می‌پرسی

بهترین کتابی که شاید کسی بنویسد و از همه بیشتر بفروشد این است: 1001 روش برای سیخ کردن پسران و دختران 

در اقلیت بودن همیشه غرور آمیز، سر به هوا و برای خیلی از آدمها، ناجور است. مثل قله‌های کوه که از لحاظ سنگ شناسی کوانتمی در کوانتمهای کمتری به مشتریان کوهنورد عرضه می‌شوند. بقیه‌ی کوانتم‌های سنگی و ناقابل قرار است باشند تا فقط قله‌ها ساخته شوند. البته کوه‌ها همه‌ی ماجرا نیستند ولی اگر واقعا به زمینهای مسطح مثل دشت و دریا خیلی علاقه ندارید. اگر وقتی روز کاری تمام شد و دارید بین دو میلیون نفری که برای رفتن به خانه، توی تهران دارند جابجا می‌شوند وول می‌خورید و در همین حالت پشت ترافیک، در حال سم زدایی ذهنی هستید، زیاد به قله‌ها فکر نکنید.

سریال فارگو یک سیزن 10 اپیزودی است که همان ده فرمان موسی را تداعی می کند. منتها هر قسمت هم اعلام می کند که این اتفاق ها واقعی است و در سال 2006 در مینه سوتای آمریکا اتفاق افتاده است. مینه سوتا یکی از ایالتهای شمالی و یخبندان آمریکاست. گناه و تاوان به دست مرد قاتل نقش اول فیلم برای انواع آدمها و بر اساسهای مختلف جذابیت سریال fargo  را دو چندان کرده است. موزیک غریب متن فیلم مثل نواختن دو عدد ماکارونی فلزی به همدیگر، کاری از هانس زیمر -Hans Zimmer    و لانگ شاتهایی از صحنه های جنایت توی یخ و برف، خیلی زیباست.  من که برای یکی دو اپیزود اول را خیلی غریب و دور از دست و البته دلچسب یافتم. یکی  می گفت: امروزه بیشتر دنبال ساختن سریالهای تلویزیونی قوی هستند تا فیلم های آنچنانی. این هم شاید برای سر شلوغ بودن آدمهاست. 
اما آن سریال دیگری که بخشی از آن را دیدم، orange is the new black داستانی با فرمت آماده ی زندان زنان است. هر کسی یک پیشینه ای برای زندگی و قصه گویی دارد. به قول یکی از دیالوگهای این سریال اینجا آمریکا نیست. اینجا هولدوفدونی است. یک چیزی مثل جامعه ی خودمان. هرج  و مرج اداری. لابی. احترام به قدرت نامشروع و خیلی از موارد ریشه دار دیگر. یک جور ملوک الطوایفی در بین زنهایی که در سریال می بینید مثل یک جسم خارجی آدم را وادار می کند زندگی آزادنه اش را دوست بدارد. 

2- امروز لپ تاپم که خراب شده را بالاخره بردم تعمیر. طرفهای میدان ولی عصر. بعد از مدتها آمده بودم این طرفها. احساس غریبی داشتم از اینکه چقدر از آدمهای جامعه ام دورم. یکی کنار دستم با تلقن صحبت می کرد. تقریبا توی گوشم: 
- ببین! تنبل نباش دیگه. این فیلما رو ادیت کن. تیتراژ و ایناش رو بزن بره... آهان. راستی تو نمی خواستی بفرستیشون کن؟ 
- آره. آره... این فیلمه که آنتونی هاپکینز بازی می کنه. جودی فاستر هم هست. تو فیس بوک پیجش رو دارم. تازه شاینینگ هم پیج داره. 

فیلم old boy -Chan-wook Park پیر پسر یا همکلاسی قدیمی

از دیدن فیلم  old boy  اینقدر هیجان زده‌ام که می‌خواهم به یک زبان خارجی که بلد نیستم صحبت کنم. بعضی وقتها فکر می‌کنم اگر فیلمسازی اینقدر خوب باشد، آدم بهتر است دانشجو باشد و همان درسی که فردا امتحان دارد را بیفتد. همان پنج دقیقه‌ی اول معلوم است که فیلمساز قرار است از یک داستان بزرگ پرده بردارد. پزش را بدهیم که زیاد فیلم دیده‌ایم. ابزارش را اینقدر خوب می‌شناسد و سطح جنونش بالاست که احتیاجی به تبلیغات و شهرت ندارد. با سرعت زیاد تصاویر را ورق می‌زند تا روایت را به عمق ببرد. استاد نور و رنگ است. اعتماد به سقف زیادی لازم است تا کسی بتواند اینطوری فیلم بسازد. وقتی یک فیلمساز شرقی فیلم می‌سازد دیگر شما از پنجره به منظره نگاه نمی‌کنید بلکه او درون خانه‌ی شماست. نکته‌‌ی جالب در زندگی چان ووک پارک chan wook Park  این است 


دانلود مصاحبه با پارک چان ووک سازنده ی فیلم oldboy

  که اقبالش به اندازه‌ی کافی بلند بوده تا بعد از تولد در کره‌ی شمالی به سئول برود. بعدها هم فلسفه خوانده است و در دوره‌ای عکاسی و نقد فیلم. اهل تعارفات و صحنه‌های کش‌دار و ته نشین شونده نیست. فیلمش را که ببینید بعد مثل خواب برایتان به نظر خواهد رسید. بعد از بیدار شدن فرصت کافی برای فکر کردن و مرور صحنه‌ها را خواهید داشت. او سه گانه‌ای ساخته‌است که دو تای دیگرش هم کمابیش به ظاهر درباره‌ی انتقام است. اما خواندنی‌تر از همه‌ی حرفها مصاحبه‌اش است که در آن گفته بود: فیلم من درباره‌ی عشق است. در هر سه تا فیلمش همین کار را کرده است. ترکیب عشق و خشونت.
شخصیتهایی که ما شرقی ها بیشتر می شناسیم. برادر و پدر خیر خواه. دیکتاتورهای نستوهی که با خون از عشق پاسداری می کنند.  انتخاب جنسیت بازیگرهایش بر اساس نوع قصه است. sympathy for Mr.Vengeance   را یک سال قبل از oldboy   ساخته است. این فیلم را به نامهای پیر پسر و همچنین هم کلاسی قدیمی ترجمه کرده‌اند که هر دوتایش می‌تواند درست باشد. خود آقای پارک گفته‌است فیلمم پر از نماد است. نمادهایی که به راحتی و به سرعت برق و باد و بدون تعارفی با ابزارهایی از سینما که به خوبی می‌شناسد، تحویل مخاطب می‌دهد. اینقدر جذاب و گیرا بود که من بدون دانستن قصه و در نا امیدی کامل یک بعد از ظهر تعطیل نشستم تا فیلم  ببینم ولی بعد از پنج دقیقه زنگ زدم به خواهر گرامی گفتم دستت درد نکنه واقعا این فیلمه. شرقی داریم تا شرقی. آقای پارک توی فیلم Old boy اینقدر  از فشردگی متن استفاده‌ی مناسب می‌کند که مغز مخاطب بعد از مدتی شل شده است و آنگاه اوج ماجرا را استادانه به حلقش می‌ریزد. بخشهای پایانی فیلم چنان است که دیگر به قطع و یقین خشونت پنهان شده در زندگی مدرن ما را به راحتی به روی صحنه احضار می‌کند و با آن ضربه‌های کاری خودش می‌زند. واقعا فیلمسازی است که جایزه‌های زیادی گرفته است. تارانتینوی سینما شیفته‌ی فیلمهایش است. آقای پارک ولی من است. او بلد است بیرون از سینما وقتی از این خواب خوش فیلم بیدار شدند نیز مخاطبش را سرگرم کند. 

بعدش هم نشستم فیلم نوری بیله جیلان را دیدم. این ترکیه‌ای روشن فکر نما، تقلید دست دوم عباس کیارستمی است. همان عکاسی است که اصلا قصه گو نیست. فیلم سه میمونش را بعد از آن افتضاح دو ساعت و ربعی در فیلم روزی روزگاری آناتولی، سال 2008 ساخته است. قصه اینقدر شل و ولی و آبکی و اوراهان پاموکی است که آدم خجالتش می‌گیرد. خجالت یعنی عشق اینکه بگوید ما هم اینطوری هستیم. مطمئن هستم اینطور فیلم سازها یک بار یک کتاب رمان خوب را درست و خوب نخوانده‌اند. قصه پردازی چیزی نیست که بدانند. ما اصلا توی فیلم هیچ دلیل قانع کننده‌ای برای خیانت زن نمی‌بینیم. هیچ دلیل قانع کننده‌ای برای هیچ چیزی نمی‌بینیم. فقط کلوز آپهای پسر نوجوان فیلم باید جذاب باشد. دقیقا مثل همان روزی روزگاری آناتولی. تصویرهای خوب بدون قصه‌ی خوب. یک جایی در فیلم روزی روزگاری در آناتولی کدخدای دهی که به زحمت چراغ و نور و لامپ دارد حرفهای فیلسوفانه‌ را در قالبی می‌زند که انگار یکی دارد توی وایبر استاتوس می‌زند. اینقدر روی کمدی راه می‌رود تا مخاطب را دور از جناب، خر فهم کند. هزارتا تصویر دور ریختنی زن اثیری صادق هدایتی که روی دیوار هست. نوری بیله جیلان فقط یک کار می‌توان بکند. بیاید تهران و هزار بار دیگر با عباس کیارستمی آب گوشت بخورد و دو هزار بار دیگر برود مجسمه‌ها و ابزارهای مختلف هیچ را که پرویز تناولی ساخته است ببیند. 



صواب شناسی غصه و شعر

1- برای داستان نوشتن باید شب باشد و کنار آتش نشسته باشی.  آتش از جنس پلاسماست. برخلاف حرف احمقهایی که به زور و سهمیه و بورسیه، بخشی از معلم‌های ما را تشکیل داده بودند،  ماده حداقل پنج، شش حالت دارد. حالتهای ماده  جامد، مایع، گاز، پلاسما و غیره. آتش جنسش یک جور سیال است. پلاسما مثل جنس ماده‌ی سازنده‌ی خورشید. اغلب نویسنده ها  نمی‌توانند با حجم خورشید برای قصه ساختن کار کنند برای همین هم می‌نشینند و با همان یک گله آتش قصه می‌سازند. 

 یک شبی ما دو نفر آتشی ساختیم  که همه می‌آمدند و فکر می‌کردند: کی می‌تواند تنه‌ های درخت به این بزرگی را بگذارد کنار ساحل و آتش بزند. کلی آدم با هندی کمهای مسافرتی‌شان کنار دریای چالوس از ما فیلم می‌گرفتند. ما دو قهرمانی که هیچ وقت حاضر به مصاحبه نشدیم مثل خیلی از نویسنده ها، دو تنه ی بزرگ پوک و آب شور خورده  و خشکیده ی درخت را به آتش کشیدیم.  سکوت در قبال رفت و آمد و واکنش آدمها لذت بخش بود. ادبیات هم ذاتا موجودی جعلی و دلفریب است. 

نوشتن مثل یک فریضه، برای مرتب کردن دنیا، برای تخلیه‌ی ناخالصی‌ها، شکل ور رفتن یک دختر بچه‌ی کلافه از بلوغ با جوشهای صورتش، گاهی .وقتها، شعر، عینهو، جوشهای سر سیاه که باید زود به حسابشان رسید. تندی با گوشه‌ی ناخنهای تیز، خالی‌شان کرد. دنیا جای مرتب شدن نیست. 

2- سوفوکل، آشیل، اوریپید خوانی برای عده‌ای دعا خواندن، کتاب مقدس خواندن و قرآن خواندن برای دیگران. صواب شناسی شروع از غصه  و کنار زدن اشکها و شروع قصه


2.5- باز هم لعنت به برادران سینوس، تانژانت و کتانژانت و کسینوس چه زمانی که با ما دوست بودند و چه زمانی که تالاپ خورند زمین و جلوی ویترین یک بوتیک روی سنگ فرش پیاده روی شلوغ به هوش آمدند. 


3- با دختری توی پارک نشسته ام. دو تا لیسانس گرفته و حالا دارد برای فوق می خواند. قضای روزگار ما را می نشاند روی یک میز سنگی شطرنج. تقریبا تند و تند سوال می کند. سطح درآمد، راستی چرا هیچ وقت اپلای نکردی؟ چرا زبانت خوب نیست؟  خیلی جالبین. راستی یه نکته. قبل از اینکه خانومها دست دراز کنند باهاشون دست نده.  

بازی شطرنج بدون مهره، همان طور شطرنج برره ای می شود که امیر مهدی ژوله می گفت. 


4- غبطه ی دوستانی را می خورم که این روزها شهرداری دفترشان را تعطیل کرده و مرخصی اجباری رفته اند. مسافرت  لازمیم. 


5-از صبحش قرار می‌گذاریم برای بعد از کار. انگار روزهای عاشقانه، اینطوری به بلند‌ترین حد ممکن خودش می‌رسند. مثل هفده هجده ساله‌ها دلم می‌خواهد هزار دفعه یک موزیک عاشقانه را گوش کنم تا عصر. بعد هی منتظر باشم. هر وقت خوشحال می‌شود چشمهایش را به حالت خاصی ریز می‌کند و لبخند می‌زند. لامصب! این تصویر عشق چقدر صاف و صوف است. هر چقدر تویش چرخ می‌زنی چین و شکنی پیدا نمی‌کنی. طرفت اینقدر خوب می‌شود که هر چه هست ناخالصی‌های مربوط به هوای این چند روز است تا وقت باران. ببارد،  این چند تا هم صاف می‌شود. تا وقتی با سوژه درگیری احساسی دارید نمی توانید منظم و درست ازش بنویسید: گل بی تاب. 


6-  سریال معراجی ها دارد از تلویزیون پخش می شود. چون آمده ام خانه ی جدید و  دلیلی برای نصب ماهواره ندارم. به نظرم هر پدیده ای به هر حال و خواهی نخواهی از ذات خودش جدا نیست. اینقدر این موضوعات مورد اختلاف در سریال غیر جدی است که هر جور ده نمکی ای مثل ابراهیم حاتمی کیا، آنرا می ساخت و یا به قول سرمقاله نویس ها به آن می پرداخت، همینقدر مسخره در می آمد. so what? 


7-  چرا نویسنده هایی مثل همینگوی، همین ویرجینیا وولف خیلی از آنها که هنوز توی ویترین کتاب فروشی های دهه شصت هستند، اینقدر گل کرده اند؟ چرایش ساده تر از این نیست که اهل سرمقاله نویسی به معنی روزنامه شرق ای و برخی دیگر از درخت بُر هاش نبودند. یک حرف ساده را همان طور که قرار است دستمزد بگیرند نمی زدند. اصلا نمی دانم این دستمزد هر روزنامه نگار اینقدر کلمه، این قدر پول را کی باب کرد. باب شدن همان و پشت و رو شدن  وضعیت همان. روزنامه نگاری که در جمع دوستان و آشنایان وایبری اش ایقدر موجز لب مطلب را می گوید، همینطور دور همی با همان دوستان، رسانه را طوری می گردانند که کلمات، بی صاحب و یک لاقبا، از لای روزنامه دارند می دوند این ور و آن ور. برادر و خواهر گرامی، بکش بیرون. اینقدر فاضل مابانه و سرمقاله نویس آنه یادداشت نوشته اند که در آن جای دیگر دق و دلی موضوع را در می آورند و غلط نویسی، جویده نویسی، عاطفی نویسی و خیلی از ژانرهای دیگر از طریق همان سرمقاله نویس و برای درمان صبح، عصرها به سراغشان می آید. 

مشکلات سینمای ایران آخرین حرفها

مشکلات سینمای ایران مانند مشکلات یک مرده شاید جای تنگ  و تاریک قبر، کفن غصبی، نرسیدن بچه های راه دور و خارج از کشور یعنی متولیان واقعی سینمای ایران که احیانانا توی تلویزیونهای 24 ساعته و یا شبکه های من و تو و صدای آمریکا روزگار می گذرانند، نبود قبر حتی از نوع سه طبقه اش به دلیل انبوه مشکلات غیر قابل دفن در بخشهای مختلف فرهنگی، غیر فرهنگی و ضد فرهنگی ملت ایران، به نظر می رسد. 

بعضی از بزرگان ایران زمین کلید حل مشکل سینمای ایران را وجود - آقا حسینی- در فیلمها می دانند. از این روی تلاش شده است شما به همراه بلیط الکترونیکی خود از قطع درختان خود داری نموده و تصویر این - پیر می فروش - در فیلم پارسی را همه جا با خود به سینما ببرید.

1- اگر آخرین حرف الفبای کسی -چ- باشد لابد، شیعه ی 9 امامی یا کمتر است. به نظر مشکل سینمای ایران را ابراهیم حاتمی کیا با همه ی سابقه ی بلند سینمایی، تلویزیونی و غیره اش داشته است که این بار با وجود اشغال بزرگراه ها، کیوسکهای عکس فوری و معابر دیگری که در شهر تهران وجود دارد، فیلمش را با عنوان چ و با ایهامی بین چمران و چگوارا ساخته است. یک جور ته گلوی آدم خشک می شود تا بهتر بتواند چای اش را که توی کافه سفارش داده است نوش جان کند.   

 2- یارانه یک اره است. گرفتن و نگرفتن آن، حکم دست به کلاه مردم زدن است. کسی هم که دست به کلید بازی می کند، باید مراحل بعدی را از هم از زیر همان منبع بیرون بکشد. 

زندگی زیر لحاف ملا، همانا گرمای دائمی هوا و پهن بودن آن است.


3- من از روزگار قدیم عاشق فیلم کلاهی برای -باران- بودم. نخ سوزن از وقتی که به درستی خودش این روزها کلیپ سازی را برای کلیک سازی سرمشق خویشتن نموده است. در راستای همین هم شاید رفت و دوباره در برنامه ی کلاه قرمزی، از چهره و شهرت بسیار و آراستگی به هنر معماری، هم گریست.


4- نمی دانم چرا مخاطب های موسیقی وقتی بین همایون شجریان و پدرش بحث می کنند، آدم باید داستان اسماعیل و ابراهیم را مد نظر قرار داده و به طور مثال از داستان استیو جابز و پدرش غافل بشود. اصلا وقتی دوتا استاد داریم در یک اقلیم می شود هر دو را به جای قاب عکس روی دو طرف یک لیوان چاپ کنیم تا همیشه - استاد- به اندازه کافی داشته باشیم


معرفی سایتهای ادبی داستان

معرفی سایتهای ادبی داستان 

واقعا اگر به داستان علاقه مند هستید، از سالینجر و براتیگان و ناباکوف و سلین خسته شده اید،  توصیه های بنده  برای داستان کوتاه فارسی آنلاین  به صورت زیر است: 

 

سایتهای ادبیات داستانی گاهی پیش تر خیلی فعال بوده اند. بعضی فصلها هم مثل پاییز است که می تواند آدمها را دوباره توی یک سایت جمع کند و بدیهی است برخی از این سایتها به رحمت خداوند رفته اند: 

سایت جن و پری  بخش داستان دیگران 


اینجا - میلهاوزر - یکی از معاصرهاست با روایتهای متفاوت و امروزی تر - کارهای ترجمه آقای اسد الله امرایی هم اینجا هست. انتخابهای ایشان اغلب خیلی خوب و یا خیلی نا همگون با فضایی است که بنده دوست دارم. مجموعه های داستان های معاصر آمریکایی هم به صورت کتاب پرده نقره ای دارند که ترکیبی از همین هاست و البته کارهای جدید و جذاب که به خریدنش می ارزد. 


سلیقه ی خودم داستان نویسهای آمریکایی معاصر است. مثلا توبیاس وولف - استیون کینگ و... 

حتما داستان آیزاک باشوبتس سینگر را هم بخوانید. این داستان را اقای اکبریان طبری ترجمه کرده اند. ایشان مسئول نشریه بارفروش هستند و ترجمه هایی هم داشته اند. 

لیست متنوعی است و گاهی داستانی از آیزاک آسیموف هم تویش پیدا می کنید. 


سایت والس ادبی 

این سایت هم دسته بندی داستان خارجی ندارد. ولی یکی دوتا لینک خوب در آرشیو اینترنتی اش دیدم. 


مثل این یکی  و یا این یکی  به نظر از سایت web archive می توانید snapshot های با پیک نسبتا بالا را توی تایم لاینی که آن بالا نشانتان می دهد انتخاب کنید. 

یک نکته جالب در این سایت این است که خیلی از شاعر ها و طنز نویسهای الانی آن موقع ها درش داستان می نوشته اند.

این یعنی خیلی از آدمهای فعال ادبی یک زمانی داستان نویس بوده اند ولی بعدها حوزه ی اصلی تری برایشان مکشوف شده است. 


سایت کلاغ هم بیشتر شعر و داستان ایرانی داشت. 


سایت رضا قاسمی 

رضا قاسمی رمان نویس حوزه اروتیک است البته یک رمان آنلاین هم اخیرا در صفحه فیس بوکشان منتشر کرده اند. ولی کتابخانه خوبی بر روی وب دارند که اسمش دوات است. 

اینجا همه چیزی هست. البته خیلی هایش قدیمی است. داستان آه استانبول - رضا فرخفال یکی از آنهاست که به ذهنم مانده است. البته شرق بنفشه شهریار مندنی پور هم خیلی ستایش شده است و اینجا کاملش را می بینید. 

کارهای محمد رضا صفدری هم از روی سایت لینک داده شده است. 

اگر داستانی را پیدا نکردید می توانید لینکش را توی web archive  جستجو کنید!  

ولی برای راحتی کار اول خود عنوان را با یک راست کلیک ساده روی وب جستجو کنید، حتما موفق خواهید شد. 

به هر حال سایتهای زیادی تلنبار در همی از داستان دارند! 

البته اکثریت غریب به اتفاق این داستانها ایرانی است. 

ولی این لیست الان مورد علاقه بنده نیست! 

بهرام صادقی و غلامحسین ساعدی را هیچ جا از دست ندهید! 


بهترین مرجع کنونی در ادبیات معاصر مفت و آنلاین آمریکایی در سایت آقای  محمد بهارلو به نام دیباچه  پیدایش می شود. 

لیست حاوی داستانهای خوبی است. البته متن اصلی داستانهای قدیمی هم هست. 

سلیقه ی من قسمت خوبی از این داستانهای آمریکایی است. 


اگر دنبال اسم هستید، جان آپدایک، اسیون کینگ یا همان استفان کینگ که کمتر معروفند را توی این لیست بخوانید. 

هنوز انگار توی این لیستها - هنری میلر - ندیده ام. یکی از نویسنده های بی سر و صدا و مورد علاقه بنده ! 


سایت مد و مه 


این سایت هم یک بخش لاغر داستان خارجی دارد. آلیس مونرو رو از دست ندهید. 


سایت خوابگرد 

این هم یکی از سایتهای فعال در زمینه ادبیات است. مخصوصا بخشی به رمانهای آنلاین که اخیرا دارند منتشر می شوند اختصاص دارد. رمان میم عزیز از محمد حسن شهسواری در این بخش منتشر شده است. 

اینجا کتابخانه کوچکی از داستانهای اخیر فارسی است. خوشبختانه اکثر داستانها خوب و زیبا هستند. پیمان اسماعیل خانی و سعید شریفی را از دست ندهید. 


سایت ادبیات ما و گروه ادبی چوک هم به طور گاه و بیگاه کارهای خوبی منتشر کرده اند که می توانید مراجعه کنید. یک نشریه ادبی آنلاین به نام نواک هم هست که قبل تر ها فعال بود و می توانید آنها را نگاه کنید.


اگر سایتی از قلم افتاده است از نا آشنایی بنده بوده و اصلا هیچ مساله ی دیگری در بین نیست.  



اگر کتابهای آموزش داستان نویسی را تعقیب می کنید این پست را بخوانید. 

البته اخیرا مجموعه چند جلدی از کاوه فولادی نسب و همسرشان ترجمه و گرد آوری شده که خیلی تعریف می کنند و به این پست اضافه کنید. 

سایت لوح هم یادداشتهای خوبی برای داستان نویسی دارد. همشهری داستان نیز به صورت کاغذی قبلا یعنی یکی دو سال پیش مجموعه یادداشتهای خوبی در این زمینه داشته است. 


سایتهای خارجی ادبیات داستانی انگلیسی : 


مجله هارپرز 


این یکی از منابع  مهم همشهری داستان برای بخش داستان ترجمه است که اصولا بار اصلی همشهری داستان را به دوش می کشد. 

هزینه اشتراک این مجله بالاست ولی گاهی در بخش fiction اجازه دسترسی به داستانهای رایگان را می دهد. 

در بخش fiction  داستانهایی که با علامت نقطه ی قرمز مارک شده اند، فقط برای اعضا قابل دسترس هستند. 


به عنوان نمونه این داستان از میلهاوزر را می توانید امتحان کنید. این مجله نیاز به رصد دائمی دارد و زمان آزاد بودن داستانها محدود است. 

Mermaid Fever

FICTION

FIND THE BAD GUY

BY JEFFREY EUGENIDES






البته لیستهای فراوان دیگری نیز به صورت صفحه های ویکی پدیا، سایتهای انتشار کتاب و داستان کوتاه با فرمت epub که نیاز به نرم افزار ebup reader  بر روی مرور گر یا به صورت دسک تاپ دارند، و خیلی ها هستند که در زیر لیست ناقصی از آنها را می توانید ببینید: 

می توانید لیست  best american short stories  را به تفکیک سال در لینک زیر ببینید: 

http://en.wikipedia.org/wiki/The_Best_American_Short_Stories


http://www.americanliterature.com/twenty-great-american-short-stories


http://www.openculture.com/2013/10/read-14-short-stories-from-nobel-prize-winning-writer-alice-munro-free-online.html


http://www.short-stories.co.uk/


http://www.everywritersresource.com/shortstories/tag/short-story/  به صورت کتاب صوتی 



سایت فیلمنامه آنلاین - imdb movie script database

سایت فیلمنامه آنلاین موجود مفیدی است و جلوی خمودی فیلمنامه نویسها را می گیرد. همه علاقه مندان فیلمنامه نویسی می دانند  که فیلمنامه نویسی در آن سوی مرزها خیلی جلوتر و حرفه ای تر اتفاق می افتد. به نظر برای کار فیلمنامه نویسی باید رفت سراغ سایتهای خارجی مرجع این سایت http://www.imsdb.com/ یا همان imdb movie script database  است.  

ادامه مطلب ...

مصاحبه با ساموئل بکت - خالق در انتظار گودو

وقتی شخصیتهای اصلی نمایش در جایی حسابی با هم روبرو می‌شوند، دیالوگهای آتشین دارند ودرونیاتشان را بیرون می‌ریزند، فقط نویسنده است که در گوشه‌ی صحنه با رضایت از این کشمکش خشنود است. شما ممکن است به سلامت اخلاقی او شک کنید. برای همین کمتر نویسنده‌ای، و مخصوصا نمایشنامه نویسی حاضر است در اوج ماجرا  برود روی صحنه و دخالت کند. یا بر عکس اینقدر از این دعوای غیر اخلاقی شخصیتهای‌ خاکستری‌اش پریشان شده باشد، که بخواهد روی صحنه از تماشاگر بخواهد در این باره چیزی بگوید. 

مصاحبه با ساموئل بکت 


در باره فیلم منهتن - تهران- Manhatan1979- وودی آلن -مریل استریپ

1- صحبت کردن درباره ی فیلمهای وودی آلن اصلا آسان نیست. چه رسد به اینکه وودی آلن را در اوج ولی در 30 سال پیش نگاه کنیم. منهتن از یک سو دارد نیویورک 1979 را نشان می دهد و از سویی به تهران 2012 نیز اشاره دارد. سرزمین  سیاه و کم فروغ ازدواجهای آدمهای بازنده. آیزاک - وودی آلن- نویسنده ای نیویورکی است که دوبار جدا شده و الان با 42 سال سن معشوقه ای 17 ساله دارد. چالش اصلی او با بازیهای زبانی خاص خود وودی آلن رسیدن به سن 18 و سپس 21 سالگی است. اما داستان به همین آسانی نیست. 


دوست متاهلش دل در گروی یک زن روزنامه نگار دارد. زنی که تنها دلیلش برای اخلاقی بودن فراوان، اهل فیلادلفیا بودن است و بس. همسر سابق وودی آلن از زنگی متاهلی شان مشغول نوشتن کتابی است که نهایتا زناشویی این مرد را وحشت ناک نشان می دهد. وودی آلن یک نیویورکر خسته و کودک است. پدری که در  هم پایگی با پسرش: اگر سریعتر بجنبد، می تواند عشق خوبی برای خودش دست و پا کند و صد البته در منطق نمایشی فیلم همانجا که دارد بیانیه می دهد، خلافش ثابت می شود. 


2- بسیاری از صحنه های سکانسهای ابتدایی به طرز حیرت انگیزی آدمهای ضد نور و خیابان و لوکیشنهای تیره و تاریکی را نشان می دهد که یکی دو تا نور در آن برای حفظ صحنه کافی است. حتی در برخی از موارد این بازی نورها ترجیح می دهد حقایقی را توی صفحه ی سیاه فیلم تعریف کند. دیالوگهای فیلم کاملا مخصوص به آدمی مثل وودی آلن است که بیانیه های هجوی درباره ی روشنفکری دارد. یکی از اوجها سکانس موزه پلانتاریوم - ستاره شناسی - است که با زن ژورنالیست صحبت می کند. حس کلی آیزاک که بر خلاف نیوتن قوانینش در داستان فیلم اضمحلال می یابند، مسخره بودن روابط آدمها با فضاهای علمی است. مسخرگی از موضوع از بین روندگی قوانین علمی حادث می شوند. این موضوع را از نوشتن کتابی درباره - ارزشهای از دست رونده - decaying values- توسط آیزاک در فیلم می توان ملاحظه نمود. و صد البته بارها گوشه و کنایه هایی به روشنفکرهای زمان خودش و با اسم بردن مستقیم از این آدمها می شنویم که واقعا جسارت وودی آلن را نشان می دهد. جایی اذعان می دارد : من دکتر روان شناسم را چامسکی اسم گذاری کرده ام، چون او با خط کشش انگار دارد به من فرمان می دهد. 

وودی آلنِ همیشه مضطرب و در  حال اشتباه یا مرور اشتباهات که مانند یک مرغ خانگی پر حرف است، نه تنها باعث ملال نیست بلکه لذتی دو چندان از پیش برد قصه به ما می دهد، در جاهای مختلف با زنجیره ای از لطیفه هایی که در باره زندگی واقعی و نگاه آدمهایی مثل اسکار فیتز جرالد، کی یر که گارد، برگمان خوب و غیره می گوید، استعاره های زیبایی از یک انسان آزاد می دهد که سرنوشتش به شکل غم انگیزی دل در گروی عشق دختری است که حال 18 ساله شده است و افق روشنی برای بودن در کنار هم دارند. 

به قول وودی آلن : سیگار را استنشاق نمی کنم، بلکه برای خوش تیپ به نظر رسیدن استفاده می کنم.

به نظر این موضوع هم قابل گفتگو نیست. در جایی که در موزه علوم می بینیم و می شنویم که به خانم روزنامه نگار یاد آور می شود: هیچ چیزی شناخته نشده که ارزش فهمیدن با ذهن را داشته باشد. هر چیز ارزشمندی را از راههای ورود دیگری می توان دریافت. این یک تصویر مشمئز کننده است. ... ما خیلی به مغزمان دروغ می گوییم. 

این بزرگترین نقد به تفکرات پوزیتیوستی آن موقع آمریکاست که در تاریکی یک موزه علوم و از زبان آیزاک دیویس می شنویم. 

کتاب مشکلات فیلمنامه نویسی سیدفیلد- بنیاد سینمایی فارابی

باز هم بعد از کتاب هنر فیلمنامه نویسی این بار در سال 98 کتابی نوشته است که به نظر کمی دیر یعنی سال 90 توسط حمیدرضا گرشاسبی ترجمه شده است: چگونه مشکلات فیلمنامه را حل کنیم؟   ادامه مطلب ...

فیلم چهارشنبه سوری اصغر فرهادی

توانایی بالای قصه پردازی کارگردانها بزرگ است که سینمای متفاوتی از آنچه دیده ایم ساخته است. اصغر فرهادی از آن دسته آدمهاست. در این فیلم دیگر خبری از آن دختر مغرور دوم خردادی و ایده آلیست - هدیه تهرانی نمی بینیم. زنی هست که در کشاکش یک مثلث عشقی گیر کرده است. مادری عصبی که در این انتهای سال به دنبال کشف سر نخی درباره خیانت همسرش - حمید فرخ نژاد - است. داستان آدمهای بالا شهری که بلد نیستند عشقهای ساده و پر اعتماد پایین شهریها را دریافت کنند.

 صد البته شخصیت تازه به دوران رسیده ای که حمید فرخ نژاد با لهجه شهرستانی در فیلم ایفا نموده است، نیازمند زنی مادر گونه است. این موضوع را درباره ی زندگی شلخته اش که حتی برای روشن کردن سیگار، فندک کافی ندارد نیز صادق است. سرنوشتی که حمید دارد همان است که همسر سابق زن آرایشگر - پانته آ بهرام دارد. این موضوع از تصویر سایه ای حمید بر روی شیشه ماشینش قابل دریافت است. اصغر فرهادی در این فیلم دو روایت حاضر از آدمهای بالا شهری، پایین شهری را با یک روایت مرده از زندگی زن آرایشگری که طلاق گرفته است ترکیب کرده تا بتواند قصه ای شهری، نا آرام و تامل برانگیز از چیزی بسازد که خیلی از آدمها درزندگی روزمره بارها شنیده ایم ولی به این عمق و دقت، دریافت ننموده ایم : قصه ی زناشویی شهری و تهدیدهای سوزاننده اش. فیلم‌های هدیه تهرانی

درباره فیلم یک روز one day– محصول 2011- کارگردان لئون شیرفیگ

درباره فیلم یک روز one day


می‌خواهم درباره قصه‌ی این فیلم بگویم. این فیلم درباره سخن معروفی‌ست با این مضمون که دوست داشتن از عشق برتر است. و با همان تعریفهای استاندارد هالیودی سعی دارد این قصه‌ی خوب را هر طور شده در صراط مستقیم اثبات این گفته نگاه دارد. البته لایه‌ی دیگری از قصه علاقه‌ی یک بورژوا که احیانا پسر معروفی است- مجری تلویزیونی و یک شاعر که در دوره‌ی دانشجویی‌اش در یک کافه کار می‌کند. این لایه حتما به داستانی پر کشش از این دست نیز نگاهی دارد. البته این قصه دو شخصیت اصلی‌اش را با حضور یک آدم طنز پرداز و برای افزایش بار رمانتیک قصه به شکل ناخودآگاه به پیش می‌برد. مرد طنز پرداز قصه از جایی دیگر نمی‌تواند بار مفهومی داستان را به همراه بکشد. پس در جایی به شکل جدی و به احترام شخصیت شاعر قصه همان دختر- کلاه از سر بر می‌دارد و کنار می رود. اما در خیلی از جاها واقعا همین حفظ شعاری گونه باعث می‌شود، مخاطب داستان از پیش برد تصنعی روایت خسته شود. مخصوصا طولانی‌شدن داستان که چیزی در حدود 27 سال در مجموع طول کشیده است. دوستی روایتی خطرناک برای این دنیاست. به نظر روایت اصلی ضعفهایی دارد که روایت تحول پسر قصه که از یک مجری زن باره با آدمی دیگر تغییر می‌کند باید پر رنگ‌تر قرار بگیرد. اما به نظر فیلمنامه نتوانسته است از خیر  بخش طولانی روایت دختر قصه به صورت قهرمان دوستی دست بردارد. این چنین، فیلمنامه شیفته‌ی بخشی از خود شده است. خیانت زن، تاکیدی بیهوده و تکراری بر نوعی از زندگی‌است که شخصیت اصلی دیرتر از تماشاگر به بی باوری به آن رسیده است. طلاق و سپس به عرش بردن مقام دوست به مقام مادری پسر تنهایی که از لندن رانده شده و از دوست نویسنده‌اش در پاریس دیدار می‌کند. به هر صورت پس از اینکه نویسنده‌ ریسک عدم باور پذیر بودن احتمالی قصه‌های تو در تو را قبول می‌کند، کلی روایت را شتاب زده در کنار هم نقل می‌کند و مانند کلیت کار سعی دارد به روش کمی تا قسمتی  فاخر خود در قصه پردازی، مخاطب را از پایان قطعی در داستان دور نماید. 

اما حتی در پایان این همه فراز نشیب دوباره بیان می نماید که : دوستی، نازا، تخیلی و از بیخ و بن خیالی است. 


درباره فیلم One day محصول 2011 - 

کارگردان :
لئون شیرفیگ

نویسنده:
دیوید نیکولز

بازیگران: 
آنا هاتاوی 
جیم استورگس

روزی در آینده نزدیک فیلمی است به کارگردانی لئون شیرفیگ و اقتباس شده توسط دیوید نیکولز از رمانی از خود او به همین نام.

درباره فیلم انجمن شاعران مرده Dead Poets Society

در عنوان هر فیلمی اگر حرفی از شعر باشد حتما باید با چهره‌ای شاعرانه از فیلم برخورد کنیم. بله! چنین نیز هست. تصاویر بسیار زیبایی جای جای فیلم را زینت داده است. از همان ابتدا موزیک شروع فیلم قرار است جادو کرده باشد. همانجا تاکید می‌شود: سنت، شرف، نظم، تعالی. همانجا کلک ما بهترین هستیم با آهنگ کلیسایی‌اش کنده است- سنتها در قالب برادر که قبلا از بهترینها بوده است، دارند روی دوش مرد جوان فیلم سنگینی می کنند. 

در ظاهر بایک مدرسه‌ی جهنمی Hell-ton طرفیم. اما با ورود معلم ادبیات همه چیز عوض می‌شود. معلمی که انسانها را غذای کرمها می‌داند و از زبان مرده‌هایی که قبلا همینجا بوده‌اند نصحیتگرا می‌خواهد تا زندگی را به یک امر فوق العاده تبدیل کنند. امری فوق العاده که با پاره کردن دستورالعمل محاسبه مساحت شعر از کتاب درسی میسر خواهد بود. اینگونه ماشعر را برای زیبایی نمی‌خوانیم. برای لمس دردهای آدمها اینگونه زنده ایم. مطمئنا آدمهای که رامبراند وموتزارت نخواهند شد، متفکرانی آزاد خواهند بود. داستان انجمن شاعران مرده که یک جماعت مخفی از زمان معلمشان بوده تا زمانی پیش می‌رود که پسرهای نوجوان هنوز در دام شعر نیفتاده‌اند و این اتفاق دور نیست.  درست وقتی که هر کدام مجبورند شعر بنویسند، می توانیم این گیر افتادن در حلقه‌ی بسته‌ی شعر را در اتاق خوابگاهشان موقع دست به دست کردن دفترچه‌ها ببینیم. کارگردان همینطور به تصویرهای شاعرانه در فیلم ادامه می‌دهد. پسری با دوچرخه از وسط پرنده‌ها عبور می‌کندو به جای زنگ ناقوس مانند مدرسه، آنها را فراری می‌دهد. بازهم می‌توان از شعر درکنار زمین بازی به عنوان موضوعی فراگیر در فیلم یاد کرد.

هروقت اثری را اعم از فیلم یا کتاب و غیره نگاه می‌کنید و یاد بخشهایی از زندگی خود می افتید به نظر کیفیت اثر بالا می‌رسد. حتی اگر آن اثر فاقد جلوه‌های روانشناسانه به طور مستقیم نباشد. پسرهای جوان فیلم تقریبا تا بخش زیادی از زمان فیلم تفاوت معنایی زیادی با همن ندارند و این یکی از روشهای کمتر دیده شده در شخصیت پردازی افراد است. پسرکی که پدرش اصرار دارد پزشک شود، شب بعد از اجرا درست مثل مسیح مصلوب چنان سرمای سرد مادر و پدرش که در تصویر می‌بینیم می‌شود. معلمی که شکست خورده و هم اتاقی‌اش که کاملا به شعر درآمده است. همان که بسیار شبیه نیل  پسر تئاتری- است، در اولین حرفهایش برای بارش برف: خیلی زیباست و بلافاصله تلخی این شعر را بالا می‌آورد. اما چرا همینجا فیلم پایان نمی‌یابد؟ آیا باید منتظر شکست کامل معلم ادبیات بود؟ معلمی که از دل شعر به بچه‌ها wooing women  را به شوخی یا جدی یادشان داده است. داستان ادامه می‌یابد چون شعر را برای cute بودن نمی‌خوانیم. داستان ادامه می‌یابد تا هر گونه نظری درباره ایده آلیستی بودن فیلم را باطل نماید. اپیزود طولانی شعر تمام می‌شود. قربانیها در دو دسته قرار می‌گیرند. منتظر کشیدن ماشه‌ی شخصیت درون گرا- هم اتاق نیل- هستیم. دادگاه با ژوری خانواده اجرا می‌شود. نتیجه‌ی آخرین امضا معلوم نیست. آقای KEATING یعنی معلم ادبیات این بار جایش را با معلم مخالف روشهایش عوض کرده و از بالا نظارت می‌کند. قاضی در کلاس درس به دنبال برگرداندن بچه‌ها به بخشهای ادبیات واقع گرا است که تدریس نشده است. تمام متهمین در حضور قاضی به روی میزها قیام می‌کنند. این پایان تعلیمات معلم سابق و قاضی کنونی است. انجمن شاعران مرده با تعدادی جوان که سر کلاس به دار آویخته اند بر پاست. 


فیلم کافه ستاره - سامان مقدم - فیلمنامه پیمان معادی - سال 84

یک وقتی  دارید دور خودتان یک گردش 360 درجه می کنید که دقیقا ببینید چی کار کنم؟ البته روی سخنم با جبریون نیست و بیشتر حرفم با اختیاریون و اگزیستانزیالیستهایی - وجود دارندگان- است که طبیعتا دارند به عنوان بشر وقت خودشان را برای خودشان صرف می کنند.

یکی از این کارهای خوب دیدن فیلم است چه بهتر که برای خودکفایی فیلمساز ایرانی از شبکه ویدئوی خانگی هم خرید کنید. بر این اساس ما هم فیلم کافه ستاره را دیدیم و ایناهاش: 

بیایید کمی تا قسمتی از برچسب زدن بر روی فیلمها به عنوان فیلم فارسی فاصله بگیریم. خیلی از المانهای فیلم به آن نمی چسبد. فیلم بر خلاف اسمش نتوانسته است هویتی برای کافه  که به آن نام گذاری شده پیدا کند و هنوز برایم سوال است که چرا کارگردان به جای نگاه لوکس به قصه پردازی میزان سن یکنواخت و بدون چین و چروکی از داستان پردازی را چه برای پلانهای شاد و چه درام  و حتی پلانهایی که برای رمز گشایی استفاده کرده، در اختیار گرفته است؟ در میانه راه وقتی داریم قصه های این سه زن فیلم را ملاحظه می کنیم، لازم شده است پیمان بازغی(ابی) پرداخت بیشتری پیدا کند ولی در ادامه ماجرا انگار همان موضوع ثابت برای پخش کردن قصه ی خطی داستان و افزایش جذابیت برای یک قصه تکراری، فرم بهتری را تجربه نماید. سامان مقدم در انتهای فصلی که به زندانی شدن ابی انجامیده، ایده های نخ نمای امامزاده و محل و مردانگی و تمام المانهایی که بزرگترهای این راه مثل کیمیایی بهترش را کار کرده اند و مواردی از این دست دچار خطای شیفتگی به فرم بیان قصه شده است. فرمی که به خاطر بازی برتر رویا نونهالی توانسته است بر خلاف تمام شخصیت پردازیهای خرج شده در را دو زن دیگر، رویا نونهالی را با اختلاف بسیار زیادی شخصیت محوری داستان کافه ستاره نماید. به نظر می رسد سامان مقدم در این تجربه می توانست با همان قصه پردازی خطی هم با محوریت رویا نونهالی قصه را از زاویه دید او از اول تا آخر پیش ببرد، در این صورت هم رویا نونهالی عمیق تری به تماشاگر تحویل داده بود و هم توانسته بود زاویه دید جدید و با طنز منطقی تری نسبت به زندگی سه زن در یک ساختار سنتی بپردازد. گو اینکه روایت با فرمت کنونی نیز به این شکل نزدیک شده است. 

پایان بندی فیلم در شکل کنونی آن همان پایان بندی شاد و غیر قابل قبول است که با متن روی تصویر بهشت خیالی هانیه توسلی به طرز بدی رنگ آمیزی می شود. 

به نظر بخش قابل قبول این فیلم می تواند پلانهای خانم نونهالی به همراه قصه ی پر کشش تر او باشد. فیلمنامه ی فیلم در پردازش شخصیتهای مرد لاابالی و برادر در سودای ژاپن و همچنین پدر نابینا قصور اساسی خود را در بخش بزرگی از فیلم پخش کرده اند. 

ای کاش با این فرمت جذاب، و همچنین قصه ی بالقوه نسبتا جذاب، می شد اتفاقهای بهتری را ببینیم و یا حداقل شاهد خیلی از موارد سهل انگاری شده نباشیم. 

تک پلانهایی از فیلم بسیار زیبا و جذاب به نظر می رسید: 

جایی که هانیه توسلی نامزدی زندانی دارد و دم غروب در یک هوای گرگ و میش و با زمینه پارس سگ در حال بازگشت به خانه است. بخشهای مغازله ای پژمان بازغی با هانیه توسلی که در آنونس فیلم هم دیده می شود. قسمت زیادی از پلانهای مربوط به خانم نونهالی در کل فیلم. 


  • ماهنامه تجربه رضا امیر خانی، یزدانی خرم و مسعود فراصتی

    ماهنامه تجربه به هر حال از ظاهر تکراری اش دست برداشت و با ظاهر کرم قهوه ای زیبا با عکس روی جلدو تکه ای از مصاحبه ی جالب مهدی یزدانی خرم با رضا امیر خانی، آذین شده است. 

    مجله را ورق می زنیم. انگار از  دفعه پیش 1000 تومان به قیمتش اضافه شده و به شکل 6000 هزارتومانی در خدمت دوستان و علاقه مندان قرار می گیرد.

    در این شماره نقدی از کاوه فولادی نسب می خوانیم که به طور مودبانه ای نویسنده ی رمان قیدار را از رمان فیلم فارسی اش که کمی هم جای ستایش و تحسین دارد جدا می کند. جدا از ادب منتقد مورد نظر که خیلی نرم شنهای کویر را می رود تا برسد به جایی که روی کاروان سرای آبادی نوشته باشد : فیلم فارسی اخلاقی  - را می توان به عنوان تیتر دید. 

    در پرونده رضا امیر خانی هم در نقد کاوه فولادی نسب و هم در مصاحبه با مهدی یزدانی خرم از تواناییهای نویسنده و تسلط او بر قصه گویی گفته شده است. به نظرم این روزها هر کتاب فروشی در ایران به جرات یک نسخه از من او نوشته رضا امیر خانی را دارد. هنر قصه گویی و قصه پردازی این نویسنده را حتی در مجموعه داستانهای کم رمق تری مثل ناصر ارمنی نیز می توان یافت. مجموعه ای خطی و به سبک کلاسیک قصه گویی که در قیدار به نظر می توان عصاره تربه در کتابهای قبلی را به عنوان نسخه راهنمای شفا بخش روزگار کنونی مشاهده نمود. 

    اما مصاحبه یزدانی خرم و نگارنده ی بی وطن، میرا و قیدار به عنوان کسی که هنوز اعتقاد دارد راه حل برون رفت از وضعیت دو قطبی حاضر و حتی بلایی که چپها در این باب بر سر ما آورده اند، نوعی برداشت هویتی از طریقت با نام زنده نگاه داشتن ارزشهای جوانمردانه است. فانوسی که در این شهر نه تنها باعث تحقیر آدمها نشده است، بلکه شاید قیدار امیر خانی در ستایش چنین شخصیتی مهمتر و پر رنگ تر از پی رنگ داستان، بر سینه ی خواننده می نشیند. 

    پ.ن: 

    1- مصاحبه بسیار جذابی بود. به همین دلیل رفتم توی بساط خانم کتابدار و او هم مجله را داغ داغ مهر کرد و ما خواندیم و آمدیم خانه اینها را برای از دهن نیفتادن مطلب تقدیمتان کردیم. 

    2- اگر سکوت علامت رضا باشد، به زعم مهدی یزدانی خرم نویسنده رمان من منچستر یونایتد را دوست دارم، رضا امیر خانی می تواند نقدهای تند و تیز بکند، چون سپر نسوزی دورش را گرفته است. خداوند پشت و پناهش. 

    3- مسعود فراستی به عنوان امیتاز دهنده و در مقام عکسی که از یکی از صفحات مجله سینمایی 24 درباره کارنامه سینمایی داریوش مهرجویی برداشت شده است: 

    نقاط سیاه امتیاز دهی فیلم مساوی بی ارزش است. نام فیلمها هم خیلی مهم نیست. ببینید و لذت ببرید. شاعر توانا در مواجه با چنین اثری: تا حالا این همه نقطه یکجا ندیده بودم. 



    4- به دلیل تعطیلات عمده ای در این روزها می توانید راهنمای تعطیلات را با عنوان 

    تعطیلات را چگونه سپری نماییم؟

    مطالعه نمایید.
    5- این روزها گاهی طنزهای خوبی از رویا صدر با نام بی بی گل می خوانم. گفتم بدانید. 


    فیلم روزی روزگاری آناتولی- بیله جیلان- فرهنگسرای قبا

    درباره روزی روزگاری در آناتولی - بیله جیلان  

    برنامه نقد فیلم روزی روزگاری آناتولی در پاتوق 7 در فرهنگسرای قبا یا همان فرهنگسرای دفاع مقدس. بدون توجه به این موضوع نقد فیلم فهمیدم برادر رضا امیر خوانی مولف من او، بی وطن، قیدار و غیره دو هفته در  میان در این جمع حاضر می شود. 

    اما فیلم که جایزه های کنی و غیره گرفته است دو ساعت و نیم طول کشید که باید از همان اول چک می کردم. یعنی با نقدش هم کلی طول کشید. ابلهانه ترین اتفاق این بود که بنده با همه عجله ای که داشتم اولین نفری بودم که سوال کردم و بحث شروع شد ولی به دلیل اینکه دیر شده بود، خیلی زود بیرون رفتم و کل ماجرا را دریافت نکردم. 


    و اما درباره فیلم :

    فیلم در یک فضای مدرن با نوع های مختلفی از سینما ساخته شده است که لزوما حتی جمع اینها هم نیست. یعنی بیان سه پرده ای سید فیلدی را در فیلمنامه خود ندارد. در جایی  (همشهری آنلاین ) خواندم که فیلمساز تحت تاثیر تارکوفسکی در نوع سینمای خودش به نقاشی شبی با هزار تویی پرداخته که بهانه آن پیگیری قتل توسط این گروه از آدمهاست. آدمهایی که توانسته اند مخاطب را زیر فشار همزاد پنداری با خود، توی تپه ماهورهای گندم گون آناتولی، تحت تاثیر قرار دهند. در این فیلم به گفته مازیار فکری ارشاد ما ضد قصه داریم و اصلا قصه و درام نداریم. محمد رضا مقدسیان که بحث اصلی اش را در برنامه پاتوق 7 فرهنسگرای قبا نشنیدم کدهایی از همین دشت آناتولی با بوم خاص این ناحیه  بیان کردند که بسیار جالب بود.




    ادامه مطلب ...

    درباره فیلم In Bruges

    In bruges  فیلمی محصول سال 2008 با رنک 8 از 10 در سایت Imdb رو دوباره بعد ازمدتها دیدم. 

    برای آنها که دیده اند: 

    بالا بودن رنک این فیلم به نظر نشان از این دارد که مردم دنیا هنوز فیلمهای ناکجا آبادی و همچنین بیشتر تئاتری را دوست دارند. 

    فیلم کمدی و درام است. البته دوستانی که به کمدیهای برادر ماهی صفت علاقه دارند اصلا نتوانسته ‌اند از کمدی ظریف موقعیتهایی که آدمهای فیلم در آن گیر می‌کنند مثل بخشهای ابتدایی فیلم در بروژ - in Bruges-  که هنوز خیلی معلوم نیست چرا این دو نفر در بروژ Bruges هستند و یا بخشهایی که تا می‌تواند آمریکایی بودن را مثل رمی جمره در مسلمین، سنگ می‌زند. و یا یکی دیگر از بخشهای طنز فیلم جایی است که آقای فارل در حال خود کشی است و دوستش که آمده او را بکشد، از خودکشی منصرفش می‌کند و حتی برای شیرین تر کردن فیلم اسلحه‌ی صدا خفه کن دار دوستش را سبک سنگین می‌کند. 



    این فیلم از فیلمهایی است که دربخشهای پایانی آن تمام آدمها و دغدغه هایشان حتی از لحاظ مکانی هم تکرار می‌شوند. از فیلمهای خوبی که از اول با شخصیتهای خلاف کاری که کاملا معصوم و لطیف تر از آدمهای معمولی هستند، دارد به ما این را زودتر گوشزد می‌کند که بازیهای درونی ما می‌تواند شکلهایی مثل کشتن یک پسر بچه و عذاب دایمی از کشتن این کودک درون باشد. سازنده قوی پنجه فیلم به نظر با استفاده از میمیک خاص شخصیت اول فیلم و بازی زیبای او در نقش آدمی که کودک درونش خیلی فعال است، معصومیت انگار تباه شده در لایه ظاهری فیلم را به رخ بیننده می‌کشد. مثل خیلی از فیلمهای دیگر خیلی قرار نیست معمایی  باشد و بیشتر از همان اول با این جور شخصیت پردازیها دارد شما را پرت می‌کند به لایه‌ای که در آن هر کسی می‌تواند کودک درونش را کشته باشد. به هر صورت فیلم نواقص خودش را هم دارد. یعنی مثلا بخشهای پایانی‌اش شاید خیلی دلچسب نیست. البته بخش پایانی رقابت دو دوست و همکار قدیمی برسر کشتن و نکشتن پسرک خل وضع فیلم یکی از بهترینهاست. جایی که یکی از پله پایین می‌رود و دیگری بالا می‌رود و دوست دارد از بالا به جریان فیلم کمک کند. حتما دیده‌اید و لذت برده ‌اید. به نظر موسیقی متن کاملا دلپذیر و در خدمت فیلم بوده‌است. تصویرهای روز معرکه‌اند. شب‌ها هم مخصوصا سکانسهای پایانی از لحاظ تصویر برداری با کلوزآپهای کلاسیک توانسته‌است بهترین همخوانی را با تاکیدهای سناریویی فیلم داشته باشد. بعضی بخشهای فیلم مثل شخصیت زن هتل دار، مرد کوتوله و اینطور چیزها تئاتری هستند و اعتقاد دارم اگر همینها برود در یک فیلمی با فضای متفاوت کاملا دلغک گونه و غیر قابل استفاده و باور خواهند بود. شخصی مرد شرافتمند و کارفرمای قتل فیلم به عمد خیلی پرداخت نشده است چون اصلا قرار نیست عمیق تر از دو تا شخصیت محوری دیگر باشد. او مثل خیلی دیگر از آدمهای فیلم و دنیای واقعی پایبند به اصول شرافت و غیره است که خیلی محل بحث ندارد.  

    در آخر می فهمیم Bruges بروژ ممکن است جهنمی باشد که آدمهای کوتوله در این جای ارزان قیمت بایستی برای همیشه آنجا روزگار سرکنند. آدمهایی که لذت بردن را مجبورند به خاطر ارزانی در چنین جایی تجربه کنند و همیشه سنگینی پول خردهایشان را به هیچ کاری نمی خورد توی جیبشان داشته باشند.