360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

ادبیات داستانی - مشکل پلات گریزی

دگر دیسی به پروانه، برای کرم ابریشمی که از پشت پیله نور دور مدرنیته را می بیند سخت است. کرم محال اندیش لازم دارد. برگ تازه می خواهد و گلشنی با باغبانی خوش اخلاق

به نظرم اگر در خیلی از داستانهای این روزیها کمبود روایت هست به مشکل ابتر بودن نسل ما ربط داشته باشد. این به قصد توهین نیست.
 زمستون میشه. تابستون میشه. محرم میشه بعدش میشه نه کسی مسلمون میشه نه کسی کافر. هیچ اتفاقی درون آدمهای روشن فکر نمی افته. انگار محصولات گلخانه ای باشیم که توی دسته های مختلف چیده و آماده ی فروش هستیم. 
تجربه ی زیستی متفاوت چیزیه که کمیاب شده 
دقیقا مثل فرق خیار گلخونه ای بی طعم و مزه و رنگ با خیار جالیزیه.  هجو همه چیز. هجو داستانی که داره تمام معانی رو مثل آبرفت می بره به دریاهای آزاد بیرون این سرزمین.
آبی هم که از این سرزمین رفته طعم و بوی اینجا رو نداره

پیمان هوشمند زاده - خیار سالادی اعلا ببر بزن به خیارشور

پیمان هوشمند زاده عکاس و نویسنده ای است که سالهای آخر جوانی اش را می گذراند. جوانی آقای عکاس موضوعی سنی است و لاغیر. خاکی بودن و فضای خاص این نویسنده عکاس آدم را به غبطه می اندازد. دفترش جای پروژه های عکاسی ای است که کار کرده. خودش با کلمه ی پروژه، چیزی که از تازه عکاسهای عزیز می شنویم بیگانه است. هنوز که هنوز است چیزی از تصویرهای ذهنی ام درباره ی پیمان هوشمند زاده عوض نشده است. 

بعضی ها درباره این چکه نوشته هایی که داریم پی پرسند چرا ژانرش معلوم نیست. 
واقعا جایی که همه ی اتفاقها در هم است چه می توان گفت. شما قضاوت کنید این قصه طنز است؟ اصلا دچار چه ژانری هستید: 

از کنار گشت ارشاد رد می شوی. دختری لاغر اندام مثل نیم تنه ای نصب شده روی دو تاپایه نازک مداد شمعی دارد می رود توی ماشین ون گشت ارشاد. 
دوستانش هم به مامورها می گویند : ما روهم دستگیر کنید!

پ.ن: امروز در خدمت پیمان هوشمند زاده عزیز - عکاس و نویسنده ی دوست داشتنی بودم
واقعا گپ و گفت خوبی بود.  
ادامه مطلب ...

پسرم پایه‌ام باش!

باید کسی گفته باشد پاهای انسان خیلی خاصیت دارند و الا آدم مثل حشرات شش پا آفریده می‌شد و اصلا دست به هیچ کاری نمی‌زد. 


روی پاهای خودت بایست. میان پاهایت را هر جایی نگذار. پاهایت را در زمستان با جوراب کلفت و نشاط انگیز بپوشان. اگر پاهایت زیادی بلند است بدان که داری به زرافه‌ای مهربان تبدیل می‌شوی اشکال ندارد ولی مواظب باش برای دیگران برگ تازه نچینی. پاهایت را به اندازه شلوارت نگاه دار. مواظب باش وقتی فقط به پاهای آدمها نگاه می‌کنی، میلیتاری و ملیت گرایی با هم قاطی هستند. پاهای اسبها خیلی قشنگ است

 ولی حیف که فقط به درد فیلمها می‌خورد. اینجا باید دلیل واضحی بگویم. پای اسب نجیب حتی، در حالت عادی زیرش شلوغ است. مردن همیشه از پاها شروع می‌شود. پس همیشه مراقب باش این پاها آب گز نشوند یا همینطوری از نشستن زیاد به خواب نروند. پاهای غمگین فقط برای غذا بار گذاشتن توی محرم و عزا به درد می‌خورند. اگر تحملش را داری زیرت آتش حسابی روشن کنند اصلا مشکلی نیست. همه‌ی آتشها از سر نمی‌سوزانند. بعضیهاشان لازم است آدم را چیز کباب نگاه دارند. برای دفاع از خودت فقط یکی از پاها برای تخم دشمنت کافیست. قدر همین پا زدن روی دوچرخه و پیاده را بدان. اگر پا نداشته باشی مثل موشهای کم پایه و دون پایه باید همیشه را توی فاضلابها بگردی. هیچ وقت عکس پامنار را از روی طاقچه مادر جان برندار. پامنار برای تصفیه هوا، همان جا خوب است. راستی می‌دانستی پاهای عشایر این روزها کم جنبش‌تر از پاهای شهریهاست. به نظر این شهریها بیماری بی قراری پا دارند. هیچ وقت درب یخچال را مخصوصا خالی، با پا نبند. تا آنجایی که راحتی پا توی هر کفشی کردی بعدش، جوش شیرین را بزن. جوش شیرین بو زدای خوبی‌است پس بین حرفهایت حسابی بگو: جوش شیرین تا از پا به درخت آویزان نشوی. اشکالی ندارد آدم پای خودش را بمالد ولی برای مالیدن پای هیچ متفکری پانویسی نکن. خودشان بلدند پاپی‌ات بشوند. به هر صورت اینها مهندس ذهن هستند و اصلا خبر از آن پایین ندارند. هیچ گاه در حیرت کسی بهش نگو: عجب جونوریه! چون اصلا او آن پاها را که گفتم ندارد. راستی به نظر نباید راجع به شنا کردن در زندگی فکر کرد. پاها فقط به درد قدم زدن  و هضم کردن می‌خورند. یعنی پاها دست به دست شکم می‌دهند تا هر چیزی را هضم کنند. هیچگاه فکر نکن که فرهاد کوه کن نام کسی را می‌کند. او به محدودیت پاها پی برده بود برای همین داشت تونلی برای سینه خیز رفتن از اینجا حفر می‌کرد. حتی همین دانشجوهای پر کابرد هم این موضوع را می‌دانند. هروقت خواستی عمیق شوی با سر به جایی نرو. پاها این خاصیت را دارند که به هرعمقی بروی.اما تقدیر ما این بود که آبادان و حومه را با این پاها برویم و زندگی کنیم که کردیم. پسرم داستان پاها را گفتم شلوارت را خودت انتخاب کن. 


برف و سمفونی ابری - پیمان اسماعیلی

 برف و سمفونی ابری نشان می دهد پیمان اسماعیلی تسلط خاصی روی متن نزدیک به گزارش دارد. حاصل این تقلیل پیرنگ قوی و زیبایی است که کل داستانهای مجموعه را به هم پیوست داده است. البته این مجموعه داستان به هم پیوسته نیست و هر کدام از کارها حیات خودشان را به شکل مستقل نیز دارند. در داستان اول – میان حفره‌های خالی- به نظر تصویر بزرگی از فضای کتاب به دست می‌دهد تصویر برف و کوهستان و البته حفره‌هایی خالی در کوه که تا آخرین قصه به نوعی با ما همراه خواهند بود. در این کتاب با ژانر وحشت مواجه هستیم. در این قصه مردن بدون هیچ روایت مستقیمی با فضاسازی‌های خاص این کتاب روایت می‌شود. اگر به ژانر وحشت علاقه‌مند نیستید هم می‌توانید تا پایان داستان دوم یعنی مرض حیوان صبر کنید. شاید برای مخاطبی که این نوع از ادبیات را نمی‌خواند تا اینجای ماجرا به نظر خنده دار و غیر قابل باور برسد. این غیر قابل باور بودن برخواسته از متن و پردازش قوی در کتاب نیست. در داستان سوم مجموعه- لحظات یازده گانه سلیمان-  به احتمال قوی مقاومت شما در برابر چنین ژانری خواهد شکست. این داستان مجموعه چند گزارش است که سر جمع ماجرا را با معمای خوب خود به پیش می‌برد. گزارشات متنوع هستند و با ظرافت خاصی سعی شده خسته کننده و غیر داستانی نباشند. داستان سلیمانی که از قصه‌اول – از میان حفره‌های خالی پشت سرتان آمده است.

 اینجا جایی است که توالی به حق داستانها به افزایش باور پذیری قصه‌ها کمک زیادی کرده است. این قصه به نوعی قصه‌ی انتقام سلیمان نبی است. در داستان مردگان از مجموعه برف و سمفونی ابری دوباره مردن ناتمام یعنی مردن بین زمین و آسمان را شاهد هستیم. قصه‌ی یک هفته خواب کامل تنها مزیتی که دارد عو ض شدن به جای راوی در قصه است. به علاوه در این داستان نکته‌ی خوبی می‌توان دید: هیچ تضمینی وجود ندارد که بشود آن دنیا نیز باران را دید. یک تکه شازده در تاریکی به نظر در نیامده است. اما با امیدواری کامل در آخرین و فانتزی ترین داستان این مجموعه یعنی داستان پایانی تلخی ماجرای آدمهای سرگردان در سرنوشتی برفی و کوهستانی در حال رفتن از این سرزمین را مشاهده می‌کنیم که به نظر به نا کجا آباد ابدی ذهنی ساخته شده در طول مجموعه می‌روند. پایان داستان اشاره‌ای تلمیحی به تناسخ آدمهای قصه دارد که بسیار زیبا و تاثیر گذار است. 

درباره کتاب بودای رستوران گرد باد - حامد حبیبی

حامد حبیبی به نظر نویسنده خاصی است. نباید گفت صرفا فانتزی نویس. فانتزی نویس معمولا یک نوع تقلیل آدمها به چارچوب متنی و جهان بینی خاصی از سمت نویسنده است که بار سانتی مانتال آن بسیار بالاست. به نظر اینکه نویسنده‌ای این سبک و سیاق را برای نوشتن انتخاب کرده و در کتاب قبلی – آنجا که پنچر گیری‌ها تمام می شوند- و تک داستانهای منتشر شده در همشهری داستان و فصلنامه سینما و ادبیات از ایشان دیده‌ام، شاید یک دلیل دارد. نگاه مدرن به پدیده‌ی داستان و تحت تاثیر نبودن از آثار محدوده‌ی فارسی. داستانهای این مجموعه را به نسبت همه‌ی کارهای قبلی ایشان خیلی دوست داشتم. پختگی و فشردگی متنی که به راحتی از دام لفاظیها و شهوت کلام نویسنده‌های تازه کار بسیار رها شده است. داستان آشغال واقعا به نظر پیرنگش از هیچ خلق می‌شود که هنر داستان پردازی نویسنده را نشان می‌دهد. 

  همچنین داستان کافه لرد چنین رویه‌ای را پی گرفته است. داستان درگاه با اغلب کارهای این مجموعه تفاوت اساسی دارد. این داستان به نوعی توسری خوردگی و به قول دوستان ابتر بودن نسل حاضر را یکجا جمع کرده است که در لایه‌های زیرین این داستان کاملا مشهود است. داستان بودای رستوران گردباد با ساختار عجیب خودش راوی دانای کل را نیز بیرون کشیده و به نمایش گذاشته است. به نظر نویسنده‌ای در این سطح می‌شود دانای کل راوی خویشتن را به یکباره و تمامی از میان یک رمان بیرون بکشد. امیدوارم. 

حامد حبیبی زیاد وبلاگ نوشته است برای همین گاهی بهش چسبانده اند که داستانهایش وبلاگی است. این هم از آن فیس و افاده هایی است که ملت برای تفاوت اثر کاغذی حتی روزنامه ای و وبلاگی قایل هستند.