برف و سمفونی ابری نشان می دهد
پیمان اسماعیلی تسلط خاصی روی متن نزدیک به گزارش دارد. حاصل این تقلیل پیرنگ قوی و زیبایی است که کل داستانهای مجموعه را به هم پیوست داده است. البته این مجموعه داستان به هم پیوسته نیست و هر کدام از کارها حیات خودشان را به شکل مستقل نیز دارند. در داستان اول – میان حفرههای خالی- به نظر تصویر بزرگی از فضای کتاب به دست میدهد تصویر برف و کوهستان و البته حفرههایی خالی در کوه که تا آخرین قصه به نوعی با ما همراه خواهند بود. در این کتاب با ژانر وحشت مواجه هستیم. در این قصه مردن بدون هیچ روایت مستقیمی با فضاسازیهای خاص این کتاب روایت میشود. اگر به ژانر وحشت علاقهمند نیستید هم میتوانید تا پایان داستان دوم یعنی مرض حیوان صبر کنید. شاید برای مخاطبی که این نوع از ادبیات را نمیخواند تا اینجای ماجرا به نظر خنده دار و غیر قابل باور برسد. این غیر قابل باور بودن برخواسته از متن و پردازش قوی در کتاب نیست. در داستان سوم مجموعه- لحظات یازده گانه سلیمان- به احتمال قوی مقاومت شما در برابر چنین ژانری خواهد شکست. این داستان مجموعه چند گزارش است که سر جمع ماجرا را با معمای خوب خود به پیش میبرد. گزارشات متنوع هستند و با ظرافت خاصی سعی شده خسته کننده و غیر داستانی نباشند. داستان سلیمانی که از قصهاول – از میان حفرههای خالی پشت سرتان آمده است. اینجا جایی است که توالی به حق داستانها به افزایش باور پذیری قصهها کمک زیادی کرده است. این قصه به نوعی قصهی انتقام سلیمان نبی است. در داستان مردگان از مجموعه برف و سمفونی ابری دوباره مردن ناتمام یعنی مردن بین زمین و آسمان را شاهد هستیم. قصهی یک هفته خواب کامل تنها مزیتی که دارد عو ض شدن به جای راوی در قصه است. به علاوه در این داستان نکتهی خوبی میتوان دید: هیچ تضمینی وجود ندارد که بشود آن دنیا نیز باران را دید. یک تکه شازده در تاریکی به نظر در نیامده است. اما با امیدواری کامل در آخرین و فانتزی ترین داستان این مجموعه یعنی داستان پایانی تلخی ماجرای آدمهای سرگردان در سرنوشتی برفی و کوهستانی در حال رفتن از این سرزمین را مشاهده میکنیم که به نظر به نا کجا آباد ابدی ذهنی ساخته شده در طول مجموعه میروند. پایان داستان اشارهای تلمیحی به تناسخ آدمهای قصه دارد که بسیار زیبا و تاثیر گذار است.