گویی از مردن ما نیک به وجد آمده بود
زان سبب نقد به حلوا می کرد
اخوی با همهدور اندیشی
روز خود تلخ به تقوا می کرد
شب ولی بهر جزای روزش
لنگ صد حور به بالا میکرد
به همین مرتبش قانع بود؟
حاش و کلا تلفن میزد و افشا میکرد
پ.ن:
در زمینه ی گفتنی ها به نظر بعضی از هموطنان عزیز به زودی از عکس گرفتن با میز غذا و
نوشیدنی های روان پریش و دردی کشی در محافل خسته می شوند و سعی می کنند با افشای موارد جزیی از رابطه هایشان قدرت لازم برای غلبه بر حریفان خیالی خود را کسب کنند.
یعنی طوری در راستای ما می توانیم عمل می کنند که آدم چهار شاخش می ماند روی هوا.
مثلا هنوز هضم نکرده ام آدمیانی دوپا که باایشان یک جمعیت هفتاد و اندی میلیونی را ساخته ایم و بهت تلفن بزنند و تعریف کنند که در یک ساعتی که با زید- پارتنر- دانشجو - مسافر یا مامان بچه ها که بودیم دوباره به فیض اکمل ماجرا رسیدیم.
کم اینکه اینها را بیاورند در شبکه ی فخیمه نیز منتشر نمایند. امید است که عکسهای منتشره برای تنویر افکار عمومی به شکل پانورامایی خود به نمایش در آیند. حالا این دقیقا توصیف آب نزد تشنه ای رو به موت است یا نه بماند.
غافل از آنکه این سرابهای همان حکم اشتغال به معنی یک ساعت در هفته را دارد که با تعریف جدید اشتغال ممکن است با تخفیف در ردیف شغلی خاصی قرار بگیرد.
به هر حال ما که معمولا مزده محسوب می شویم و لگد زدن به مرده جایز نیست.
آرزوی توفیق
دیده اید یک مدت طولانی یک اکبر آقایی به فرض توی انتخابات شورای شهر ورامین به فرض تلاش می کند. در و همسایه داری می کند، حتی خواهر و مادر بعضی ها را نوازش می کند و کلا یک جور حب و بغضی بین جالیزها پراکنده می کند؟ یک جور گربه سگ، دموکرات دیکتاتور؟
یک جور مردمدار و سردمدار؟ هر وقت شب هر کسی می تواند برود در خانه اش و مشکل آسفالت کوچه بن بستشان یا اجاره نامه تقلبی برای مدرسه پسرشان را بگوید؟
او هم به کمک علی بابا و چهل دزد بغداد که دمی در این مملکت افسانه پرور استراحت نمی کنند، مشکلات را حل کند؟
تازه ماجرا از وقتی شروع می شود که اکبر آقا واقعا عضو شورای شهر شده و دیگر رویه های سابق را ندارد. از یک زمانی به جای ریش سفیدی ویرش می گیرد که سبیل گردی کند و تنبان گرد و خاکی ها و کولیهای تازه مهاجر را بکشد سرشان. یک جور دوستانه ای بهشان حالی کند که با عاطفه و خیر خواهانه دارد این طوری حواله شان می دهد و اصلا با کسی بد نیست و خیر همه را می خواهد.
اینطوری که نگاه می کنم، اکبر آقا مثل قسمت زیادی از دوستان اهل فرهنگ و ادب و هنر و غیره ی ما، شیعه پرورهای ضعیفتری هستند. یعنی مثالی زدم که خودم در پر رنگ بودن این مقایسه ماندم ولی به حق این مخاطب پروری و در حالت ضعیفترش نوچه پروری، مثل حرف دهان کسی گذاشتن دماغمان را باد کرده است.
مثل اینکه چهارتا نجات غریق به جای نجات افراد به فکر انتخاب نجات غریق بهتر باشند.
خواهشمند است برای استقلال رای هم که شده این پلورالیسم - ما خیلی مستقلیم و متاثر فکری کسی بودن - را تا یک دوره ی کوتاه همراه خود ببرید و اینقدر قربانت بروم های اینطوری را به چیزی به اسم ادبیات و هنر متصل نکنید. اینطور اتصالات خام به نظر اتصال کوتاه است و عواقبش روشن!
با تشکر
بهمن قبادی فیلمساز خوبی به نظر می رسید ولی زد و از یک سالی به بعد دوربین فیلمبرداری اش را شکست و دست از فیلمسازی خوب برداشت. بهمن قبادی می توانست تحملش را به عنوان یک هنرمند بیشتر کند. بهمن قبادی کیسه را پاره کرد و رها شد. شاید این بهمن قبادی از اول نباید این همه حب و بغض اجتماعی و گاهی وقتها غیر هنری توی فیلمهایش هوار می کرد. حیف از بهمن قبادی
یاد یک لطیفه افتادم. اسبی زنگ زده بود سیرک برای استخدام. بعد طرف باهاش بگو مگو میکرد که تو هیچ جفتک و چارکش خاصی بلد نیستی، چطوری میخواهی استخدام بشوی و بعد طرف گفته بود: همین که دارم حرف میزنم و اسبم کافی نیست؟
خوب بگو مگو ندارد که بهروز وثوقی و مونیکا بلوچی و بابای ملودی زمانی را هم به سوار شدن اسبها بعد از مستی و خستگی بگذرانند.
معجزهاش هم لابد این است که خانم مونیکا بلوچی فرزند حسن توی فیلم فارسی حرف بزند- ایجاد و به کار گیری علایم سجاوندی برای این جمله کاملا آزاد است-
نمی دانم دفتر و دستک گربههای ایرانی که فیلمی به نظر مستند و غیر قابل اعتنا محسوب میشد، کافی نبود تا این یکی را هم به سینمای روشن فکری؟ ایران اضافه کنیم؟
روایت بسیار ضعیف، با عجله و کلیشهای که آخر سال برای برگشت نخوردن ردیف بودجه میتوان از یک سینماگر انتظار داشت. حیف است و دوصد حیف است.
رومن گاری غرغر کنان و طعنه زن ترین نویسنده هاست. در این مرتبه نویسنده ای مثل لویی فردیناند سلین هم جای دارد.
تا چند وقت پیش اگر کتاب پر شعار و مانیفست داری به شکل رمان و مجموعه داستان میخواندم حسابی لذت میبردم. ولی این روزها بیشتر از این نوع ژانر ادبی که بیشتر بعد از جنگ جهانی دوم در اروپا و یا آمریکا – و به رای آدمهای رای دار دنیا- غالب شد، فرار میکنم. آدمهایی مثل لویی فردیناند سلین، رومن گاری، هانری باربوس، اریش ماریا رمارک- نویسنده رمان درغرب خبری نیست- و خیلیهای دیگر که با گفتنش فقط از بحث درباره رومن گاری دور میشویم. به نظر رومن گاری بیانیههای زیادی علیه جامعه اخلاق گرای آمریکایی صادر کرده و به تهی بودن اجتماعی که در آن سالها مشاهده میکرده حسابی تاخته است.
کتاب داستان چند تا آدم متفاوت و به نوعی ضد اجتماعی است که رفتهاند در گوشهای جمع شدهاند و توی سوییس به ریش صلح و مصونیت آدمها میخندند. داستان محوری هم مثل همهی قدیمیها ارتباط بین دختر و پسری- لنی و جس دختر یک دیپلمات ورشکسته - است که هر کدام در نوع خود متفاوتند و به نظر توضیح بیشتری برایش جایز نیست. کتاب لختی فراتر از نوع کتابهای ضد جنگ است و در حقیقت به مسایل اجتماعی پیچیدهتری از جامعه آزاد از تعلقات در آمریکا نگاه متمرکزتری دارد. در موارد فراوانی راوی خود گری کوپر بیانیه نویس است که دست خواننده را میگیرد و به جای داستان او را در یک گپ کافهای ادبی حول و حوش مسایل و دغدغههای اجتماعی شدید میبرد. جایی به منظور نمایش ویترین آلودهی چیزی به نام اجتماعی که هزار بار مردهاست درصورتی که به ظاهر هیچ جنگی – حداقل مثل جنگ جهانی – دربین نیست.
البته من گاهی با خواندن کتاب احساس خفگی و پر حرفی از سوی نویسنده داشتم... در مجموع لذت بردم. این کتاب نیز مانند خیلی از کتابهای دیگر توسط نشر نیلوفر تهیه شده است. صد البته بی انصافی است اگر به ظرافتهای ادبی فراوان این رمان و حتی بقیهی کارهای رومن گاری بی تفاوت و انفعالی نگاه کنیم.
لنی شخصیتی بیشتر رواقی و بی اعتنا به جامعه و اصولا هر چیز با حرف و سر و صدا و اصولی و هر نوع از پایبندی است. جس نیز شباهتهای اساسی با او دارد ولی جنسا زن سالاری است که اهل هیچ نوع فعالیت و حتی گله و شکایتی در این باره نیست.
بخشهایی از بسیاری موارد قابل اعتنا در کتاب خداحافظ گری کوپر- رومن گاری - سروش حبیبی- نشر نیلوفر:
تنفر به من اجازه می ده بی فاجعه جزیی از دنیا باشم
حالا دیگه اعتراض یکی از هنرهای زیبا به حساب میآد.
من یک دختر بورژوای عادی آمریکاییم با تمایلات شدید زن سالاری ... اگر میخواستم خودسوزی کنم مساله ام بیشتر این بود که چه پیرهنی بپوشم.
تفاوت عمده بین آمریکایی و انگلیسیها در این است که برای اولی احساس پوچی شخصی منبع اضطراب است و برای دومی منبع آرامش.
آدم همه جا چیزهایی میبیند که وجود ندارد... اینها در درون آدم است. آدم به یک جور درون گو تبدیل میشود. که از زبان مرغهای دریایی – کاکائیها – و آسمان و باد و همه چیز حرف میزند.
در بیست سالگی آدم حقایقی میبیند و متوجه نیست که آنچه دیدهاست حقیقت نیست، فقط زیبایی است.
چگونه فلسفه بخوانیم؟
معمولا کسانی که ادبیات و هنر کار میکنند مثل بنده خیلی زور میزنند پا توی جایی بگذارند و قدم توی حیاطی بزنند که خیلی محل دوامشان نیست. ولی به نظر لازم است چند صباحی در این فضا زیست کرد. فلسفه در اولین برخوردهایش از این جنس است. البته به نظر برای شروع باید از کتابهای پایه و شبه درسی فلسفه شروع کرد تا با فضای موضوعی این زمینه آشنایی یافت.
ادامه مطلب ...کتاب های اصول داستان نویسی برای هر کسی که در ابتدای راه داستان نویسی یا فیلمنامه نویسی است حیاتی به نظر می رسد. کتابهایی که بتوانند در اندازه یک کتاب اصول اولیه ی داستان نویسی - فیلمنامه نویسی را آموزش دهند به ظاهر تقریبا زیادند. این نویسا هم در همین بلاگ 360 درجه بخش داستان کوتاه و روایت داستانی دارد.
مثلا کتاب های اصول داستان نویسی زیر را شاید دیده باشید:
این کتاب تقریبا به تمامی ژانرهای ادبیات داستانی و تجزیه و تحلیل آنها می پردازد. و البته برای خواند چند صد صفحه متن نسبتا روان وقت کافی لازم است. به نسبت کتابی است قدیمی ولی به نظر مرجع که در این زمینه توسط آثای میرصادقی به زیور طبع آراسته شده است. در این کتاب هر جا لازم است از نویسنده های معروف و اغلب خارجی قطعاتی داستانی ذکر شده است تا مخاطب بهتر و ملموس تر در جریان ماجرا قرار بگیرد.
کتاب ارواح شهرزاد - شهریار مندنی پور - نشر ققنوس
در پستهای قبلی خلاصه ای درباره این کتاب گفته ام.
این کتاب به قلم خاص شهریار مندنی پور تالیف شده است. خوب ایشان کمی با لحن فنی و سنگین تری کتاب می نویسند و مخصوصا در این زمینه خواسته اند به یک نوع بین بخشهای مختلفی مانند شخصیت داستانی، زاویه دید، زمان، پلات یا پیرنگ، تعلیق و تنالیته ی داستانی ارتباط روایی با قصه ی شهرزاد ایجاد کنند. این کتاب خوب برای دوستانی که نیازمند یک کتاب سهل الوصول و سبک و فنی در این زمینه هستند مرجع مناسبی نیست. چرا که در خیلی از موراد کسی که نوشته و بی اصول نوشته است، راحت تر با این محتویات ارتباط برقرار خواهد نمود.
کتاب داستان - ساختار، سبک و اصول فیلمنامه نویسی - رابرت مک کی - نشر هرمس
این کتاب یکی از معدود کتابهایی است که همه چیز را شسته و رفته تعریف کرده و در اختیار مخاطب قرار داده است. متن ساده و فنی است. نویسنده بیشتر رویکرد فیلمنامه نویسی روایی را مد نظر قرار داده است. صد البته این کتاب یکی از بهترینها و جدید ترین ها در این زمینه است. کتابی حاوی پاراگرافهای کوتاه و کارگاهی که در این زمینه قابل استفاده از دور همی های ادبیاتی است.
همچنین:
اصول داستان نویسی - ریموند کارور - شقایق قندهاری
قصه نویسی - محمد علی جمالزده - به کوشش علی دهباشی
یکی از کتابهایی که باهاش نوستالژی دارم:
مبانی داستان کوتاه - مصطفی مستور - نشر مرکز
منابع الکترونیکی درباره داستان نویسی و فیمنامه نویسی :
راهنمای گام به گام از فکر تا فیلمنامه نوشته سید فیلد با ترجمه سید جلیل شاهری لنگرود
دانلود کارگاه عباس معروفی - داستان نویسی - یکی از مناسب ترین ها
شما می توانید فایل کارگاه را به شکل pdf دانلود نمایید.
اصول داستان نویسی-نوشته ریموند کارور- ترجمه شقایق قندهاری
5نکته در رمان نویسی / جمالمیرصادقی
کارگاه داستان سایت لوح - نکات مفید در داستان نویسی
برخی از کتابهای مرجع در این زمینه »
سایت فیلمنامه آنلاین - imdb movie script database
درباره کتاب مشکلات فیلمنامه - سیدفیلد- بنیاد سینمایی فارابی
در باره این کتاب بسیار مفید برای فیلمنامه نویسان نیز قبلا گفته ایم.
در این لینک و لینکهای مطالب مرتبط آن می توانید از بزرگان دنیای داستان مانند ریموند کارور و مارکز و دیگران کلی یادداشت مفید ببینید
دانلود آرشیو شماره های پیشین مجله همشهری داستان
در شماره های قدیمی تر مجله همشهری داستان کلی یادداشت کوتاه و مصاحبه و مطلب مفید از زبان نویسنده های بزرگ و مخصوصا جدیدتر هست که شما می توانید از لینک آرشیو مجله های همشهری داستان برخی از آنها را دانلود و در بخش انتهایی مجله مطالعه نمایید.
یکی از بهترین روشهای کسب ایده خواندن خلاصه داستانهای کتابهاست
در لینکهای معرفی کتاب می توانید این مورد را دنبال نمایید.
به نظر آب را باید از سرچشمه خورد به همین منظور اغلب مصاحبه های خود نویسنده ها بیشرین دوز چربی بدون کلسترول ادبیات و نویسندگی را دارد.
در فضای مجازی می توانید لینکهای زیادی را در پیوندهای روزانه همین وبلاگ دنبال نمایید.
به علاوه در میان مجلات ادبیاتی می توانید به فصلنامه ادبیات و سینما که به صورت موضوعی مرتب شده و در اختیار علاقه مندان است مراجعه نمایید.
یکی از بهترین ویژگیهای خواندن چنین مجله ای، اختصاص هر شماره به موضوعی خاص و یادداشتهای حرفه ای آن است که می توانید لیست و یا بخش اول یادداشتها را از طریق سایت فصلنامه سینما و ادبیات پیگیری نمایید.
پ.ن:
برای نویسنده شدن باید خیلی چیزها خواند از خواندن تاریخ و فلسفه بگیر تا تماشای نقاشی و گوش کردن به موسیقی و هزار نوع مشاهده ی دیگر که خیلی استادترها در جای خود زیاد گفته اند. ولی به نظر یکی از چیزهای خوب برای آشنا شدن با جهان یکی از نویسنده های بزرگ و تاثیر گذار دنیا یعنی آلبرکامو مجموعه یادداشتهای ایشان است که قبلا درباره اش گفته ام.
یادداشتهای روزانه آلبرکامو - خشایار دیهیمی - نشر ماهی
هنری میلر یکی از محبوب هاست. هنری میلر خراباتی زندگی کرد و نوشت.
همیشه باید مثل هاکلبری فین راستش را گفت. من هم از هنری میلر چیزی نخوانده بودم جز کتاب شیطان و خدا.
کتاب مکس زیاد هم کوچک نیست. یعنی در حدود 56 صفحه است.
داستان درباره بیچارگی تبلور یافته ی آدمهاست. داستانی که به نظر خیلی شگفت انگیز است. هنری میلر شخصیت مکس را در کتاب شیطان و خدا و در داستان بلندی به همین نام پرورش داده است. در حقیقت زندگی خراباتی او نشان می دهد این شخصیت خود هنری میلر انتلکت و بیچاره است که در قالب یک آدم گنده گوز و انتلک با خود واقعی هنری میلر به گفتگو بر می خیزد. هنری میلر به علاوه در کتاب شیطان و خدا توانسته است بخشی از روح بازاری خود را در قالب فرد حامی و پولداری جا بزند که از هنر حمایت می کند و حاضر است پول گزافی بابت نقاشی های اروتیک یک پیر پسر منزوی پرداخت نماید. هنری میلر در خلق داستانها ساختار شکنی کامل و شاید بدون برچسب است. او کتاب را چون یک مستند یا شرح حال از خودش شروع میکند و در ادامه سعی می کند با اضافه کردن شخصیتها و حفظ روال خطی آنها، بیانیه های دوست داشتنی اش را درباره ی دنیا و تعادل آن با نیروهای عقل و طالع بینی و مرور جزئی برخی مکاتب و در قالب داستان به مخاطب نشان دهد. هنری میلر اولین داستان خود را در 42 سالگی منتشر نموده است. این نشان می دهد برای کسانی که هنوز چیزی منتشر نکرده اند و سن و سالشان می رسد، جا برای انتشار وجود دارد. هنری میلر زنی ژاپنی داشت و به همین ترتیب در پایان کتاب شیطان و خدا، عملا مقاله ای درباره ی آثار میشیما و مرگ این نویسنده ی ژاپنی تحویل خوانندگان داده است.
بخشی از کتاب مکس اثر هنری میلر:
مکس یک مورد است و خودش این را می داند. اما لاعلاج و چاره ناپذیر... او برای حرکت سریع و ظریف خود نیاز به پیچیدگی و ظرافت دارد. مثلا گرسنگی بیش از حد زمخت و بی ظرافت است. فقط آدمهای احمق مدام نگران شکمشان هستند.
....
به نظر این یکی هم اسیر زمانه ی خودش است. چیزی که پسند خیلی ها نیست. راوی کلافه و وراجی که بیانیه های نویسندگی صادر می کند. البته میلر خیلی کمتر از آدمهایی مثل رومن گاری و یا لویی فردیناند سلین، اهل بیانیه است و به نظرم در این داستان بلند حرفی را که خواسته بیان کند زده است.
برای دیدن محصولات دیگر از کتابهای کوچک نشر نیلا لینک زیر را ببینید:
تصادفِ قطارِ پنج و بیست و پنج دقیقه
وقتی دختر کوچکی بودم و مادرم مرا نمیخواست
داستان خرسهای پاندا به روایت یک ساکسیفونیست- ماتئی ویسنیک - نمایشنامه ای به شدت محبوب در بین فرانسوی های روشن فکر دوست است. ماتئی وینیک کسی است که آزادی از دست رفته اش از اروپای شرقی را سرانجام در فرانسه و در نمایشنامه هایی که نوشته، دوباره به دست آورده است. ماتئی ویسنیک یکی از نویسنده های مهاجر که اصلا رومانیایی است و تاریخ و فلسفه خوانده و به طبع این نوع آدمهای نویسنده، نمایشنامه نویسی را به عنوان مهارت اصلی خود، پیشه نموده است. این نویسنده از فضای اروپای شرقی بسته نوشته است و امروز به دلیل ممنوعیتهایی که برای انتشار آثارش پیش آمده فرانسه و بدین روی نوشتن به زبان فرانسه را انتخاب نموده است. از این نویسنده سرجمع تا به امروز 5 کار منتشر شده است.
داستان خرسهای پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوست دختری در فرانکفورت دارد. اولین کاری است که از ایشان خواندم. کتاب کوچکی که نشر ماه ریز منتشر کرده است.
نمایشنامه با حضور یک زن و مرد اینطوری آغاز می شود:
اتاقی به هم ریخته، یک تختخواب که می توان دو بدن را زیر لحاف تشخیص داد...
مرد : تو کی هستی؟
زن: من؟
مرد: ما همدیگه رو می شناسیم؟
زن: نه لزوما
- اینجا خونه ی توئه؟
+ نه، خونه ی توئه.
...
مرد : ما اینجا چه غلطی می کردیم؟
زن: نمی دونم.
- بین ما اتفاقیم افتاد؟
+ اتو داری؟
چی؟
پرسیدم اتو داری؟
می پرسه اتو داری؟! این آخرشه یا این خله یا من دارم خواب می بینم.
....
نمایش از همین فضای ساده و غریب به پیش می رود. از یک امر جزئی و پیش پا افتاده بین دو تا آدم تصادفی به یک کلیت عشقی گسترش می یابد. اما مکان همیشه در همان اتاق شروع ماجراست. آدمهای زیادی به قصه اضافه نمی شوند. روایت به هر لحاظ مدرن، لطیف و دلچسب است.
در جایی:
مرد : من همیشه فکر می کردم این دختره به درد اون پسر بالاییه می خوره. عجیبه که اینا هیچ وقت با هم برخوردی نداشتن. پسره هفت و نیم میره بیرون. دختره یه ربع به هشت...
در حین این قصه می توان سویه های شرقی و یا افلاطونی از ماجرای عشق زن و مرد قصه را دید. طوری که در فصل پایانی نوعی از تبدیل شدن ایندو به موجوداتی از عالم مجردات و البته عاشق پیشه را خواهیم یافت.
پ.ن:
1- اگر نخوانده اید و روحیات سانتی مانتال دارید، حتما تهیه کنید و بخوانید. یک کتاب کوچک حدود 50 صفحه ای بیش نیست!
2- ماتئی ویسنیک در یک اجرا در کشور فرانسه و در زندان باستیل که امروز یک موزه ی زیر زمینی است در شبکه من و تو مصاحبه کرد. اول از استقبال خوب مخاطبهای ایرانی خوشحال و در شگفت شد. بعد گفت که سر این نمایش خیلی از دختر و پسرهای بازیگر ازدواج کردند.
3- از دیگر آثار این نویسنده به فارسی :
ادبیات داستانی یک هنر یتیم است.
این حرف چندان جدید نیست که از در و دیوار فضای مجازی و حتی حقیقی، نویسنده و شاعر دارد تراوش می کند.
به نظر نویسنده بودن با تعریف سر دستی و عوام خودش به صورت نا خود آگاه یک سری آدم عقیم را به یاد می آورد که نمی توانند حرف بزنند و اصلا عملی جز تردد در فضای روشنفکری مثل کافه و غیره ندارند. حداقل یکبار شکست عشقی اساسی خوردهاند و به شدت احساس وظیفه و تاثیر اجتماعی میکنند. دورهای طولانی را در راهی غیر از ادبیات و شعر و شاعری کار کردهاند و کوله باری از سرخوردگی و ورشکستگی نسلی را حمل میکنند. دماسنجهای اغراق آمیزی برای نشان دادن وضع دنیا هستند و ...
جدای از درست و غلط بودن و تمامیت داشتن این حرفها به نظر چیزی که برای بالا بودن تعداد به نظرم با حرفهای بالا متفاوت است، تجزیهی اتمیک فکر به دلیل برخورد کشتی کهنهی اندیشه به مانعی بزرگ است که باعث شده تکههای بسیار زیادی به هر سمتی و به شکل بی هدفی از دل این برخورد بیرون بیاید. جایی که ما زیست مینماییم این روزها به نظر نخبههای اجتماعی که انگار سمت و سوی سرمایههای اجتماعی را تعیین میکنند، به شدت غیر موجودند. این موضوع همین کثرت بالای تعداد آدمهایی است که در هر نوع فضای شبه فکری از جمله نویسندگی و ادبیات، دیده میشود. شخصا احساس میکنم روزی این کثرت به کیفتی جبری و طبیعی منجر شود.
در این فضا اصولاپرسیدن میان شعر و داستان نویسی دقیقا سوالی برای یافتن مرد پرتقال فروش خواهد بود!
وقتی درباره اورهان پاموک و حدود 100 هزار خواننده ی ترک فکر میکنم حسابی حسرت می خورم.
این بار دیدن- مستند BBC در این باره - اینکه از یکی از رمانهایش موزه معصومیت درست کرده است بیشتر به نظرم رسید که هنوز توی ایران، زن اثیری در پستوی خانه نهان است.
به نظر هر چقدر هم این کار سانتی مانتال باشد و اصلا فضای خیلی از داستانهای ایرانی این قدر هم خالی از ارجاعات بیرون متنی به شکل افراطی شیء گرا نیست، ولی باز هم می شود گفت این حرفها تاثیرش را گذاشته است.