برای شروع، اجازه بدهید ابتدا به بررسی عمیقتری از هر کدام از بخشهای اصلی کتاب بپردازیم و جزئیات بیشتری را از متن خود کتاب به آنها اضافه کنیم:
1. تعریف درونگرایی و برونگرایی
درونگرایی و برونگرایی یکی از مفاهیم بنیادین در روانشناسی شخصیت هستند. کین به تعریفهای مختلف این مفاهیم از دیدگاه محققان مختلف میپردازد. به عنوان مثال، بر اساس نظریه کارل یونگ، درونگراها انرژی خود را از دنیای درونی خود میگیرند و تمایل دارند بیشتر روی افکار، احساسات و تجربههای شخصی تمرکز کنند. برونگراها انرژی خود را از دنیای بیرونی و تعاملات اجتماعی میگیرند. این تفاوت در منابع انرژی یکی از اصلیترین عوامل تفاوت در رفتار و ترجیحات این دو گروه است.
کین توضیح میدهد که درونگراها معمولاً در جمعهای بزرگ احساس خستگی و فشار میکنند و ترجیح میدهند زمان بیشتری را به تفکر و فعالیتهای انفرادی اختصاص دهند. از سوی دیگر، برونگراها از جمعهای بزرگ و تعاملات پرانرژی لذت میبرند و احساس زندهای دارند.
2. تاریخچه فرهنگی برونگرایی
در بخش دوم، کین به بررسی تاریخی میپردازد که چگونه جوامع غربی بهویژه ایالات متحده به تدریج ارزش بیشتری به برونگرایی دادند. آغاز این تغییرات از دوران انقلاب صنعتی شروع شد، زمانی که مهارتهای اجتماعی و توانایی در تأثیرگذاری بر دیگران بسیار مهم شدند.
کتاب به تغییرات در اوایل قرن بیستم اشاره میکند، جایی که صنایع و شرکتها به دنبال افرادی بودند که بتوانند محصولات خود را به خوبی تبلیغ کنند و تیمها را به کارآمدی هدایت کنند. این تغییرات باعث شد تا از ویژگیهای برونگرایی مانند حضور اجتماعی قوی، جسارت و توانایی در برقراری ارتباطات اجتماعی استقبال بیشتری شود.
کین به تحلیل فرهنگی این تغییرات میپردازد و از مثالهای زنده تاریخی استفاده میکند. برای مثال، او به تحولاتی در عرصه تبلیغات و رسانهها اشاره میکند که چگونه این صنایع به برجستهسازی چهرههای برونگرا کمک کردند.
1. "Dogville" (2003)
کارگردان: لارس فون تریر
داستان: در یک شهر کوچک در ایالات متحده، زنی به نام گریس (با بازی نیکول کیدمن) به دنبال پناهگاهی از تعقیبکنندگانش به این شهر میآید. او ابتدا توسط ساکنان استقبال میشود و همکاریهایی انجام میدهد، اما به تدریج با بیرحمی و سوءاستفاده مواجه میشود. داستان به بررسی موضوعات انسانیت و خشونت و نهادهای اجتماعی میپردازد.
2. "The Lives of Others" (2006)
کارگردان: فلوریان هنکل فون دانس مارک
داستان: این فیلم داستان یک افسر امنیتی (با بازی اولریش موت) در آلمان شرقی را دنبال میکند که مأمور به نظارت بر یک نویسنده و معشوقهاش میشود. با گذشت زمان، او تحت تأثیر هنر و زندگی این افراد قرار میگیرد و با وجدانش درگیر میشود. این فیلم به تحلیل دیکتاتوری و تأثیر آن بر زندگی فردی میپردازد.
3. "A Ghost Story" (2017)
کارگردان: دیوید لوری
داستان: فیلم داستان یک مرد (با بازی روستام کاسی) را روایت میکند که بعد از مرگ به شکل یک روح، در دنیایی بیحرکت و سکوت زندگی میکند. او شاهد زندگی همسرش و تغییرات زمانه میشود و به جستجوی معنای عشق و وجود میپردازد. این فیلم به سبک غیرمتعارف و فلسفی به بررسی زمان و زندگی پرداخته است.
4. "The Fall" (2006)
کارگردان: تارسم سینگ
داستان: یک کارگر بیمار در بیمارستان با یک دختر بچه آشنا میشود و داستانهایی خیالی دربارهی یک قهرمان میسازد. این دوستی در دنیای داستانها و واقعیتها تنیده میشود و تماشاگر را به سفرهای بصری و عاطفی میبرد.
ناباکوف دستی به تلخی دارد این موضوع را از رمان خنده در تاریکیاش دریافتم. بعضی ایرادهای اساسی به رمان لولیتا وارد است که در ادامه آوردهام:
وقتی راوی خبر مرگ مادرش را به لولیتا میگوید موضوع زیاد پرداخت شده نیست یعنی انگار این خبر را به موجودی خیالی گفته است. لولیتای قصه هم خیلی خیالی به نظر میرسد چون در بیشتر جاها هیچ مکالمهای وجود ندارد و صرفا صفات بد قلقی و فحاشی به گفتگوهایی نسبت داده شده است که هیچ جا خبری ازش نیست. درست جاهایی که خواننده نیاز دارد خودش هم فحاشی و بد قلقی را از گفتگوی واقعی و گرم درون رمان استخراج کند. داستان لولیتا یک سفر درونی به نظر میرسد ادامه مطلب ...
این کتاب شاید به نظر بعضی ها خیلی شخصی و عرفانی برسد ولی بعضی وقتها لازم دارم کمی از دیدگاه ها تنها در کهکشان بزرگ نویسنده های معنی گرا اعم از فلسفی - عرفانی - مهرجویی گون(مهرجویی دیس) مثل جهان هولوگرافیک بخوانم. البته ارزش این یکی را پایین نمی آورم. در ادامه بخشهای جذابی از این کتاب را آورده ام:
بین آنچه پس از ما میآید و آنچه پیش از ما بوده شکافی چنان تناقضآمیز احساس میشود که هر اجتماعی درمیان این دو وضع، حالتی اسرارآمیز پیدا میکند و تداوم فرهنگ ما به چالش با مسئلهای تبدیل میشود. آیا آنچه فرا خواهد رسید بهراستی دنباله همان است که پیشتر وجود داشته؟ آیا چیزی از آنچه بودهایم، میخواستهایم، یا میستودهایم در آنچه پس از آن میآید وجود خواهد داشت؟
: انسانِ امروز، بی گفتگو، زیر حاکمیت پول است، پول به همه حکومت میکند، به همه فرمان میدهد، نتیجه این وضع بسیار روشن است، حقیقت و عدالت، با دعاهای غیرمذهبی خیری که بدرقه انواع داد و ستدهای خلاف قانون می شوند، به حراج می رود
انسان پاره پاره یعنی هرج و مرجطلبیِ مطلق به نفع خواستههای شخصی. تسلیم هرگونه بیواسطگی بودن، اما جز بیواسطگی آرزویی نداشتن، از هیچ قاعدهای پیروی نکردن، اما همه قواعد را به کار بردن، همه چیز را حساب کردن، اما تسلیم بی حساب ترینهاشدن
هرکجا نظم نباشد، بینظمی نیز تمیز داده نمیشود. بینظمی همه چیز را تحملناپذیر میکند و در واقع بینظمی نمایانگر نفرت از زندگی است و چون با هیاهوی بسیار همراه است تصوّر میشود که شور و نشاطی است در حالی که سوگِ هرگونه شادی است؛ بینظمی روشنترین نشانه بحرانِ روحی است.
ترک عقل یعنی عزل حقیقت. از آن هنگامکه از عقل جدا شدیم، همه قواعد را مردود دانستیم و همه معیارها و ضابطهها و اصول را کنار گذاشتیم، دیگر چگونه ارزش یا فضیلتی میتوانست جایی داشته باشد؟ عدالت و حق دیگر نمیتوانند در جایی که هر دلیلی طرد شده، دلیل به حساب آیند. آنجا که نتوان با قضاوتی تصمیم گرفت دیگر این کار جز با انگیزههای غریزی، گرایشها، فشارها، تمنّاها، و رابطهها میسر نخواهد بود.
فناوری از پیش موفق است و کودک پیش از آنکه به سخن بیاید روشن کردن چراغ برق و به راهانداختن دستگاه ضبط و پخشصوت و نظایر آنها را میداند و هنوز به نوجوانی نرسیده، تلفن همراهِ آخرین مدل و حسابگر الکترونیکی و رایانه دارد و در آغاز جوانی، اگر فاقد اتومبیل تکاملیافتهای باشد احساس بینوایی میکند و از اینکه فناوریهای علمی آنچه را که در طول زمان و با دشواری و رنج بسیار، با واسطه انجام میشد، در حال حاضر بیواسطه کرده است و بدینسان نسلهای جدید همهچیز را تقریبا بیآنکه بیاموزند میدانند، اما این دانایی تنهابه اعمال و اشیاء محدود و مربوط میشود، و انسان بیآنکه از جای خود حرکت و یا کوششی کند، تنها با فشار یک دکمه، همهچیز را پیش روی خود میبیند، هشدار می دهد و معتقد است نتیجه این فناوریهای ارتباطی آن است که انسان دیگر معنای ممکن و واقعی را از دست میدهد و ما دیگر واقعیت را از غیرواقعیت تشخیص نمیدهیم.
اکنون تلویزیون تنها گروههای اجتماعی معدودی را به صحنه می آورد و اینان عبارتند از اهل سیاست، ورزش و نمایش؛ بنابراین تلویزیون به هیچوجه آینه تمام نمای جامعه نیست، اما جامعه آینه تلویزیون است، چرا که آنچه در آن به نمایش درمیآید الگوهای اجتماعی میشود و مورد تقلید قرار میگیرد.
«پیری به تغییر سنّ نیست، بلکه زیادماندن در یک سنّ است.
پ.ن: چی شد که از این کتاب گفتم؟ به نظرم بعضی کتابها همچین روحیه ی روشنفکری یا شبه روشنفکری آدم را آتش می زنند که شاعر زبان دراز قدیمی بهش می گفتند: جانا سخن از زبان ما می گویی. بعد حرفهایی از جنس نمایش دادن وضعیت نا بهنجاری که باید یک طوری اطلاع رسانی بشود تا اتفاقهای بد برای مصرف کننده یعنی بنی بشر امروزی نیفتد. تبارک الله از این رسانه ها که تی وی ماست.
ها - یک عددی هست مربوط به متوسط تیراژ کتاب که تقریبا چیز زیادی را نشان نمیدهد. اول انقلاب تیراژ متوسط کتاب مثلا ده یا دوازده هزار جلد بود. الان بدون احتساب کتابهای کمک آموزشی گاج و قلم چی و دولک ساز، تیراژ کتاب هزار یا به قول بعضی مراجع هفتصد عدد است. خوب این نشان میدهد چقدر نویسنده و تولید کنندهی اهل فکر زیاد شده است. ادامه مطلب ...
تو پاچه کنان. ناشر خوب و محترم دیگر کارد به استخوانش رسیده است. تازه مطمئن شده طبقهی متوسط هم از بین رفتهاند برای همین کتاب شومیز را این بارخیلی شیک و متناسب به شکل گالینگور چاپ کرده و به مبلغ نا قابل 16 هزار تومان، هدیهای مناسب برای زوجهای جوان، میفروشد. کتابخوانهای بیچاره چه گناهی مرتکب شدهاند که نمیشود هر هفته سه چهارتا کتاب 16 هزار تومانی بخرند؟ ادامه مطلب ...
1- توی شطرنج هیچ مهرهی لاتی نداریم. همهشان دارند هوشمندانه زحمت میکشند. حتی گاهی نتیجهی سالها زحمتشان را کنار میگذارند تا راهی باز شود و بر حریف غلبه کنند. هر حریفی یک شاه دارد. شاهی که اسمش شخصیت اوست. شخصیت مثل شاه فقط میتواند از خانههای نزدیکش با جهان بینی خودش مواظبت کند ولی اصلا محال ممکن است که خود مرکز بینی دنیا را کنار بگذارد و بفهمد واقعا چه خبر است.
فیلها مثل تحصیلات آدم، مسیر مشخصی دارند. یعنی همیشه مطمئنی که از راه مهارتی که کسب کردهای میتوانی یک کارهایی بکنی کارهای خوب و کارهای بد. هر کدام نباشد یک طرف ماجرا لنگ است. به هر صورت همه سعی دارند برای خودشان قلعهای بخرند و به غیر از پز دادن راستهای را مال خود کنند که نفسشان بتواند آن تو راحت لم بدهد و استراحت کند. توی شطرنج، پاک بازی فقط در راستای کلیت زندگی معنی دارد.2- دیده اید بخش عقده ای و ناکام روح یکسری از آدمها اینقدر بزرگ است که حتی دوستانی که از طریق اینها پیدا کرده اید هم جذب چنین آدم ربایی از شرارت می شوند؟
راحت ترین راهی که این طور غده های بزرگی پیش پای دیگران می گذارند، هر چقدر هم که باهوش باشند، استفاده های ابزاری است. تصور می کنم پیرمردی را که باید برای هر 10 قدم احترامی که برایش قایل می شوند پول خرج کند. این ظلم بزرگ پروردگار در حق ایشان است.
3- آقای نویسنده همیشه دنبال فضای خاکستری است. اینقدر شهود بازی در میآورد که حتی برای روز هم ممکن است حالت بینابینی متصور شود و از این موضوع لذت ببرد. نویسندگی مثل هر کاری دیگری جوانیاش و تجربههایش خوب است و عدل همان موقع که پیر لژ نشین شدی دخترکی 18 ساله ممکن است تو را بی لباس از خانه بیرون کند. دهسال سابقه کار دارم یعنی این آدم تمام است. یعنی درست نفهمیده داستان نوشتن چه نسبتی با آجر چیدن دارد. بعدش که نمیشود آجر چینی را فراموش کرد و گفت که مثلا این بابا سر پیری سعی میکند چادر بزند و بیشتر از سرمای غریب نیمه شب لذت ببرد تا توی خانهای که بنا کرده را رنگ یا کاغذ دیواری کند. حتی جسورانهتر جای راه پله را عوض کند. زیر زمینی حفر کند تا اتفاق بامزهتری را برایتان بگوید.
4- مهران گفت: این آمریکاییها اصلا همین یه دونه پرچم از کل تاریخشون دارن ببین هرجایی فرو میکننش، ما چی ؟
صداقت نویسنده بهترین گوهری است که دارد. صداقت مثل چراغی که است که برای غواصی در عمق روح آدمها به کار میبرد. ولی دنیای اطرافش یعنی مدیر برنامهها و اسپانسرها و حتی خانوادهاش او را متهم به بی دست و پایی و خیال بافی میکنند. خیال بافی که نمیتواند مثل قصههایش دروغ سادهای سرهم کند تا زندگیاش پیشرفت کند.
حفظ فاصله در رفتار حرفهای مثل دوندهای که نمیخواهد خودش را خسته کند ولی مقامی لازم مثلا دومی برای خودش در نظر گرفته تا هم جایزهی خوبی بگیرد و هم کمتر توی دید منتقدین باشد. منتقدین اینجا سبکشان کامی کازه است. جایی نیست که روزنامهنگاری به درش لگد بکوبد. برای همین همین گوشه و کنارها میپلکند و جنس نوشتههای دست چندمشان را به افراد بنداز میکنند.
راز گفته شده پس گرفته نمیشود.
5- گفته بود گربه دله عابد شده و دیگر سراغ آشپزخانه نمیرود. ظهر از مدرسه آمدم و واقعا گرسنه بودم حتی تشنه هم میتوانستم باشم. مادر داشت توی آشپرخانه آشپزی میکرد. هر حرکتی که میکرد یک بخاری از روی تابه یا قابلمه میرفت هوا. دوست داشتم مثل بچگیها بروم دستهام را بچسبانم به شکمش و برایش خوابم را تعریف کنم. یکبار هم با بخار برنج سوختم. چون اصلا توی این مواقع حواسم به چیزی جز مادر نبود. شاید با هر حرکت ناجوری که میکردم یک سال از عمرم را از دست میدادم. شاید مجبورم میکردند بروم یک کلاس پایینتر بنشینم. شاید هم بیشتر. اصلا دیگر اجازه ندهند بیشتر درس بخوانم. یاد تقی افتادم. گفتم لابد بعدش هم موهایم زرد میشود. توی خانه فقط مادر موهایش روشن است.
6- مثل زنی که سالها توی سینما بازیگر بوده است. اصلا نمیتوانست بازیگری را ترک کند. حتما میگفتند معتاد شده یا مشکل اخلاقی حسابی پیدا کرده و انداختهاندش بیرون. بعضی کارها اصلا بازخرید ندارد. دانشگاهِ بدون مدرک است. خیلی طول کشید که آن روز صبح که تصمیمم را گرفتم برای اولین بار صبح زود بدون هیچ اجباری از لوکیشن و صحنه و کارگردان بیدار شدم باد داشت پس کلهی درختها را آرام تکان میداد و بیدارشان میکرد. بازی این نور از لای پرده افتاده بود روی دیوار. کمی چشمم گرم شدو خوابیدم. خیلی نشد که بیدار شدم و به نظرم رسید همان جای دیوار لک شده است.
7- داستان شمشیر بازی که اصلا نمیتواند از این ورزش سوسولی برای دفاع از شرافتش استفاده کند. منفعت باز مهربانی که میخواهد اتفاقهای درخشانتری برایش بیفتد. این شطرنج باز را گاهی از نزدیک می دیدم. سر پایین قدم میزد. ساکش روی دوشش بود و همیشه در حال نقشه کشیدن بود. شاید در زندگی اش از من جلوتر بود ولی مطمئن هستم از خودش همیشه عقب تر به نظر می رسید.
دستت جون نداره؟ سیگارو رسوندی به فیلتر بابا محکم تر خاموش کن همه ی خونه بو گرفت.
پیرزنهای در جوانی خوشگل که هنوز هم مردها را رام خود میخواهند.
سخت است از آن روزهایی است که بیرون رفتن هم هجوم تنهایی را عوض نمیکند.
8- سالهای 1950 آمریکا را که میبینم بیشتر به یاد فضای هنری خودمان میافتم. طوری که با خودم میگویم بشر است دیگر این نشئگی از رابطههای پنهانی این خیانت ها همه ی حرفها راجع به Eve در همین دوره و زمانه هم جریان نا هوشمند خود را طی میکند. این یعنی نداشتن ابر متنی که روشن فکرها و هنرمندهای ما بتوانند جبر تاریخ را کنار بزنند و بروند جلوتر.
خیلی عجیب است که کسی را از لحاظ فقط چهره دوست دارید و هر المان زیبایی در او را در تمام زنها مشاهده میکنید.
all about Eve! را دیدم. زیبا و با متنی درخشان.
به نظرم این جذابیت از تسلط تمام و کمال ادبیات بر سینمای آن روز ناشی شده است. تقلیل فضا و شخصیت ها به فضای رمان.
دیالوگهایی که بی شک از تئاتر آمده اند و متناسب با قصه هستند. شاید ما درباره ی حسادت زنانه - به همین لوسی - قصه شنیده و فیلم دیده باشیم ولی این یکی هنرمندی نویسنده در پرداختن داستان به شکلی گسترده تر را نشان میدهد. تکوینی از حسادت زنانه که در ابتدا رخ می نماید به موضعی گسترده تر به نام مکر و حیله که تا دقایق پایانی فیلم همراه ماست.
9- میدانید چرا دروغ در این جا که ما زیست میکنیم در این مرز پر گهر حکم فرما شده است؟
به دلیل اینکه مثل آمریکای سابق – به جهت نزدیکی و ملموس بودن در مقایسه با اروپای اشرافی - قوانین سیاه و سفید وجود ندارد. ولی تمام مکانیزمهای مرز پر گهر، از بین بردن کرامت انسانی حاکم است. لازم است بگویم از دروغ اینقدر گفتهایم که این اکثریت ماجرا نیست.
10 -یک تحصیل کردهی درست و حسابی میتواند جنازهاش زیر بدنهی شوالیهی تندروی مستی با رنگ سفید یا مشکی پیدا بشود. اسم خودرو مهم نیست.
11- آقازادهای که از دیر زمانی پیش تا به حال حسابی بزرگ شده است توی صحرای مرکزی ایران اولین هتل عفاف را به طور رسمی و برای مصرف داخلی افتتاح کند
12- آقای مدیر که این بار برای آخرین بار آسمان ایران را میبیند. همان جا تصمیم بگیرد طرح رنگی ایرانسل را برای رنگین پوستهای طبقه متوسط در سراسر کشور راه اندازی کنند. جایزهی زوج اول هم قطعا یک کادیلاک آسمانی دو نفره به قصد دوبی خواهد بود. تا این بیچارهها هم یک بار که شده آسمان تنگ ایران را فراموش کرده، هوای منطقهی آزاد استنشاق کنند
1- من با پدرم خیلی فرق داریم. من هیچ وقت ازش فحش نشنیدهام. منظور فحش بد است. خودم ولی این بار در سن 34 سالگی یک همچنین کاری کردم. یعنی در جواب یکی از آدمهای مهربان تلویزیونی که دیگر دست از سر آدم بر نمیدارند، گفتم دیوث. این فحش به نظرم از راه تلویزیون رفته است و به مقصد رسیده است. ادامه مطلب ...
آرتور شوپنهاور - بالاترین همه قوانین، عشق است و عشق شفقت است.
شوپنهاور انسان تنهایی بود. چند وقت پیش درباره اش متنی به صورت فایل ورد پیدا کردم که منبع آن برایم معلوم نیست ولی شاید به نظر شما جالب برسد :
شوپنهاور فیلسوف آلمانی در شهر دانتزیک از پدری تاجر و ثروتمند و مادری نویسنده متولد گشت، در ۱۸۰۵ پدرش خودکشی کرد و مادرش به وایمار رفت. شوپنهاور با ازدواج مجدد مادرش مخالف بود و همین امر باعث شد فلسفهٔ او حاوی عقایدی نیمه حقیقی در مورد زنان باشد. رابطهٔ مادر و فرزند مدتی رسمی و بدور از نزاع بود اما مادرش که از گوته شنیده بود او مردی بزرگ خواهد شد با انداختن او از پلهها با رابطه مادر و فرزند پایان داد.شو پنهاور با گوته نویسنده آلمانی و هگل فلیسوف مشهور رابطه داشت و چندی بعد به وسیله یک هندو از عقاید بودائیان آگاهی یافت و پس از تجسس و تفکر زیاد به آئین بودایی اعتقاد کامل یافت.
نیچه در مورد او میگوید:«مطلقا تنها بود و کمترین دوستی نداشت و فاصلهٔ میان یک و هیچ لایتناهی است.» مدتی نیز به تدریس پرداخت. لیکن چون کارش نگرفت آن را رها کرده و به تدوین و تحریر کتابی موسوم به «جهان همچون اراده و تصویر» پرداخت و چون کتابش نیز مورد توجه مردم واقع نشد به سختی از مردم رنجیدهخاطر و نسبت به اجتماع بدبین گشت. شانزده سال پس از انتشار کتاب به شوپنهاور اطلاع دادند قسمت اعظم نسخ چاپی کتاب به جای کاغذ باطاله فروختهاند.گزیده ای از فلسفه شوپنهاور :
کتاب اصلی او با این عنوان فصل آغاز می شود: جهان بازنمود من است ! در واقع او اندیشه های کانت را در مقوله معرفت اشیاء می پذیرد.کانت برخی اشیا و پدیده ها را شی -فی نفسه معرفی می کرد(فنومنا) که ذهن شناسنده(سوژه) تنها قادر به ادراک بازنمودی از آن می باشد و هیچ گاه قادر به درک کامل آن نیست مثل خدا. و برخی دیگر را نوما می نامید که سوژه قادر به معرفت نسبت به آنهاست.بازنمود مفهومی شبیه به رویا دارد: تصویری از پدیده در ذهن که هرگر خود واقعی آن نیست.
در فصل بعدی او جوهر جهان را « اراده..will »می نامد.جوهری که تمام جهان را در بر گرفته و جهان صرفا پاسخ مادی و تجسم یافتگی آن است.حتی بدن را نیز تجسم اراده می نامد.مثلا دهان و مری و..تجسم پاسخ به میل گرسنگی ! او انسان را مانند منشوری می داند که بزرگترین تجسم اراده در صورت های گوناگون در او شکل یافته است. فلسفه شوپنهاور را مى توان تعاملات زیباشناسى دانست. در دیدگاه شوپنهاور جهان تشکیل شده از یک «اراده» و تنها تعاملات زیباشناسى مى تواند نقطه عطف این اراده باشد، به عبارت دیگر جهان چون یک اراده در «شدن» دائم به سر مى برد و فرد نیز چون پیچ و مهره اى در درون این اراده قرار دارد.
خصلت عمده این اراده همان «خواهش» دائم است که نمى تواند سیراب شود. از هر خواهش کهنه اى، نوعى خواهش جدید به وجود مى آید و این وضعیت به ماشینى شبیه است که بى وقفه مشغول تغییرات و تبدیلات است. اما زیباشناسى خود چیست؟ هنر در اینجا همان تعاملات زیباشناسى است که جهان خواهش را متوقف مى کند: به عبارت دیگر تعاملات زیباشناس، باعث آن مى شود که جهان خواهش براى مدتى (هر قدر کوتاه) متوقف شود. دنیاى خواهش، همان جهان نگرى دنیاى نفس (Ego) است. در اینجا آنچه که حائز توجه است، تبدیل پیوسته نفس است که پیوسته خود و جهان را در مجموعه اى جدید تغییر مى دهد.
شوپنهاور صدای بدبینی را اولین بار وارد فلسفه،تا آنزمان،خوشبین آلمان نمود. اودرمیان فیلسوفان بزرگترین فیلسوف بدبین غرب است. شوپنهاور کوششهای عقل و خرد انسان برای رهایی را همه جا با دیوار و مزاحمتهای اراده کور وغیرقابل ارضای انسان ، دلیل بدبختی بشریت میداند. اوغریزه های خردگریزانه وکور را ،خواسته و اراده انسان نامید. شوپنهاور مینویسد تمام هستی چون یک جهنم است. بیماری ، بی عدالتی، سرگردانی، دیکتاتوری، تنهایی، فقر، درد، ناامیدی، بیگانگی، آواره گی، شکنجه، زندان و غیره موجب غیرممکن بودن سعادت و خوشبختی انسان میشوند. اوزنده گی انسان را مانند سایر تحولات طبیعی و اجتمایی پوچ و بی معنی و محکوم به درد و رنج ابدی میداند. شوپنهاور مینویسد جهان با اینهمه بی عدالتی هایش نمیتواند آفریده یک خدای رحمان و رحیم باشد، بلکه مخلوق شیطان است. مورخین این جمله او را اولین نشانه آته ایستی در فلسفه غرب ذکر میکنند. اوتولید مثل انسان در این جهان خشن و فناپذیر را خیانت به نسل های آینده میداند و در دشمنی بازنان مینویسد :“ حماقت مسیحی-آریایی و دیوصفتی تمدن غربی را میتوان در جنس زنان مشاهده کرد “، درحالیکه او حیوانات و جانوران را برادران انسان می نامید. روانشناسان علت تنفر اواز زنان را، بی محبتی مادر، ترک پدر از طریق مادر جوان او، و سرانجام خودکشی پدرش میدانند. آرتور شوپنهاور اولین متفکری است که نوشت، نه عقل بلکه اراده ،مسیر زندگی انسان را تعیین میکند.منظور او یک اراده عینی و منطقی نیست بلکه اراده ای کور وغیرآگاهانه میباشد. او میگوید تقاضاهای اراده باعث نارضایی میشود، چون زمانی انسان چیزی را میخواهد که راضی نباشد. به نظر او اراده را نمی توان خردمندانه توضیح داد و آن تحت تاثیر هیچ قانون طبیعی نیست. شوپنهاور دو امکان برای رهایی از فشار اراده را پیشنهاد میکند؛ سرگرمی و یا خلق هنر یا پناه به زهد و ریاضت، چون با نفی خواسته های اراده، انسان به اقیانوس آرام روانی میرسد. به نظر او هدف فلسفه باید سرکوب یا انکار اراده با کمک یک جهانبینی هنردوستانه یا عارفانه باشد. به عقیده شوپنهاور در راه هدفی خردمندانه کوشیدن یا در عشق به همنوع، میتوان فشار اراده را انکار کند. او با بیان این نظریه، اخلاقی بودن فلسفه خود را نشان داد. هدف فلسفه شوپنهاور، انکار و سرکوب اراده با کمک زیباشناسی هنر یا یک جهانبینی غیرمادی عرفانی است.به نظر او هنر موجب میشود که از جهنم واقعیات بتوان فرار کرد. او عالیترین نوع هنر را موسیقی میداند چون انسان میتواند در عالم خلسه فرو رود و مزاحمت اراده را دفع کند. با کمک خلسه و عرفان است که میتوان به وضعیت نیستی رسید و اراده را نفی کرد. او مینویسد، همدردی با دیگران باعث میشود که انسان بر فردگرایی و یا منفعت طلبی خود نیز غالب شود. گرچه شوپنهاور به انتقاد از ایده آلیسم فیخته- هگل- و شلینگ پرداخت، ولی او خود نیز یکی از ایده آلیستها بشمار میرود.شوپنهاور مینویسد انسان قادر به شناخت و ماهیت اشیا و پدیده ها نیست چون او خود تحت تاثیر زمان، مکان، و قوانین علیت، قضاوت میکند. شوپنهاور قبل از مارکس به ازخودبیگانگی وترس انسان در رابطه با طبیعت و انسانهای دیگر اشاره کرده بود،ولی مارکس بعدها ثابت کرد که سیر سرمایه داری به ازخودبیگانگی وترسهای انسان منجر خواهد شد.بافرارسیدن ورشد سرمایه داری و صنعتی شدن جامعه، مارکس و انگلس کوشیدند تا با یک آگاهی جدید، جهانی را بسازند تا درآن ازبیگانگی انسان بطرق مختلف جلوگیری گردد.برخلاف مارکس و انگلس، شوپنهاور و شاگردانش چون ؛کیرکگارد و نیچه ،تسلیم جهانبینی فردگرایانه ذهنی و پوچی ناشی از آن شدند و کوشیدند با اغراق در ناامیدی ،باقیماندههای اصول معتبر را بدنام کنند و ارزشهایی فرا تجربیات نیکی و بدی را تبلیغ نمایند.از نظر تاریخی شاید شوپنهاور نمی توانست پرچم دار یک تئوری نجات و یا آزادی بخش باشد. فلسفه شوپنهاور را میتوان مخلوطی از فلسفه کانت، افلاتون و فلسفه شرقی هند دانست. او مخالف فلسفه هگل بود. شوپنهاور برخلاف کانت و هگل از قلمی ادبی برخوردار بود.تاثیر شوپنهاور روی تئوری هنر واگنر و نظریات روانشناسانه نیچه غیرقابل انکار است. شوپنهاور را میتوان یکی از پیشگامان مکتب اگزیستنسیالیسم :یاسپر، هایدگر، کامو و سارتر نیز بشمار آورد. در میان فیلسوفان؛ نیچه و برگسن را مستقیما شوپنهاوری میدانند. نیچه اورا مربی خود میدانست. از طریق نیچه بود که غرب به اهمیت ؛رمانتیک یاس و ناامیدی شوپنهاور برای روانشناسی و فلسفه پی برد. فروید همچون شوپنهاور میگفت، عقل و خرد برده و عامل اراده کور و غریزه ها هستند. او تئوری اراده و ضمیر ناشناخته را نیز از شوپنهاور گرفت. توماس مان، برنده جایزه نوبل، زیر تاثیر شوپنهاور، در رمانهایش ،اروتیک مرگ در بستر بیماری را توصیف میکند. تولستوی او را بانبوغ ترین متفکر میدانست. به نقل از مورخین چپ ، اگر شرایط تاریخی فلسفه شوپنهاور رادرنظر بگیریم، میتوان گفت که نظریات او بیان شکست ایدئولوژی بعد از انقلاب در اروپا است. از یک طرف میتوان گفت آنهایی که فلسفه قرن 19 را بپایان رساندند،نظریات مثبت و خوشبینی نداشتند.فلسفه افرادی مانند شوپنهاور، کیرکگارد و نیچه نشاندهنده بحران بورژوازی در نیمه دوم قرن 19نیز است. فلسفه آنها، پرسشهای انسانهایی است که نمیدانند در جامعه چه نقشی را باید بازی کنند و بدین دلیل احساس از خودبیگانگی میکنند. انسانهای معمولی قرن 19 بدلیل اعتقاد به پیشرفتهای اجتماعی و اعتقاد خوشبینانه به خرد؛یعنی آنزمان حلال همه مشکلات، با فلسفه و فرهنگ روشنفکران اریستوکراتی یا فئودالی مرفه سازش نداشت. شوپنهاور خلاف هگل پیشرفت اجتماعی را سبب خوشبختی و سعادت نمی دانست. از جمله آثار مهم او : جهان بعنوان اراده و تصور- درباره آزادی اراده انسانی- اصول شناخت- جملات قصار- اشاره ای به نیستی و پوچی در هستی – هستند. کتاب ،جهان بعنوان تصور و اراده-اثر مهم و اصلی شوپنهاور ، یک سیستم اراده گرایی را مطرح میکند. کتاب، اصول شناخت-پایان نامه دکترای شوپنهاور در سال 1813 بود. در این کتاب او اشاره به ایده آلیست شدن و شاگرد کانت بودن خود میکند. جملات قصار، کتابی است در باره درسهای زندگی که موجب معروفیت و توجه خوانندگان بیشماری به فلسفه او شد.
او را در سال ۱۸۲۲ به عنوان استادیار به دانشگاه برلین دعوت کردند. او همان ساعات هگل را برای تدریس انتخاب کرد و این کار باعث شرکت نکردن دانشجویان در کلاس او شد؛ به همین دلیل استعفا داد و هجونامهای بر ضد هگل نوشت. با شیوع بیماری وبا؛ برلین را به مقصد فرانکفورت ترک کرد و تا آخر عمر در همانجا ماند.
نویسنده : م.ملک
ب.ن: مساله ی خلقت دنیا و وجود بدی و بدبختی در آن به مساله ی شر در فلسفه معروف است که اگر توفیق شد درباره اش صحبت خواهیم کرد.
1- امروز هوس کردم یک سری کار از نغمه ثمینی بخوانم. خواب در فنجان خالی که این همه تعریفی به نظر میرسید. باز هم مشروطه، باز هم قجری، رسوایی و شهوت یک بعد از ظهر طولانی در تاریخ معاصر که نظر اساتید این رشته از تاریخ معاصر این است که باید همش ازش گفت. مثل گل خداداد عزیزی که تنها موفقیت فوتبالی ما بود و هی باید میدیدیمش.
مشروطه، امضای مشروطه توسط شاه، به توپ بستن مجلس و بی وفایی شاه و هی جلو و عقب کردن این تکه از تاریخ معاصر. کاش پیچ داستانی کوچولویی از جنس مرد بالشی داشت. امیدوارم کار بهتر ازشون ببینم چون تعریف شنیدم. امروز میروم سراغ کارهای بیضایی، تا بعد.
2- هوس کتاب خریدن الکترونیک کردم. رفتم از فیدیبو کتاب خریدم. یک desktop application هست که باید نصب کنید و کتاب را همان تو بخوانید. نسخه ی فعلی چیزی برای تنظیم فونت و خیلی از موارد آسان و راحت دیگر ندارد. کاش می شد این سایت کتابهای خودش را روی کیندل عرضه می کرد تا کتاب الکترونیکی هیچ چشمی را کور نکند. البته استدلال برخی دوستان هم این است که بیچاره نویسنده اش چقدر زحمت کشیده و پشت لپ تاپ تایپ کرده است. به هر صورت فعلا در کتابهای 100 صفحه ای می شود از این سایت استفاده کرد.
ادبیات داستانی به نظرم یتیم ترین هنرهاست. زمانی و همین حالا هم بحث ناراحت کننده ای در پیش است که چرا انتشار کتاب کاغذی اینقدر کم و رقت انگیز است. تیراژ کتاب در سال 57 واقعا در حدود 10000 و 5000 بود. آیا جمعیت کمتر شده است؟ با سواد ها کم شده اند؟ یا شاید پاسخ نجف دریابندری خالی از طنز نباشد: کتاب خوان ها مردند. حیف از این انتشار با تیراژ پایین و همه متکلم ای که قرار است اگر روزی کمیتش به کیفیت تبدیل شود، نشانه هایی هم داشته باشد.
اما وضعیت نا مناسب و بغض آور برای نویسنده ها، فقط پایین بودن تیراژ کاغذی کتاب نیست. سری به سایتهای ادبی بزنید. سایتهای شخصی و مجله های ادبی که بر روی اینترنت منتشر می شوند با اینکه اغلب رایگان هستند و کیفیت به نسبت خوبی را همراه تلاش فراوان صاحبان آنها دارند، اما باز هم جماعت را جذب نکرده اند. به عنوان نمونه رتبه ی یکی از سایتهای معروف ادبی را توی آلکسا نگاه می کنم. عجیب است. شاید در حد یکی از وبلاگهای شخصی مثل همین روزمره هایی که ما می نویسیم و حتی پایین تر باشد. یکی از این سایتها با کلمه ی کلیدی - نیم فاصله در ورد- بیشتر از ادبیات و داستان و داستان کوتاه و موارد مرتبط با محتوای سایت، نزد کاربران پیدا می شود. اینطوری تلاش حداقل دو ساله ی این نوع از سایتها که لازم نیست عناوین آنها را منتشر کنم و بر روی زخم این عزیزان نمک بپاشم، از سوی علاقه مندان نادیده گرفته می شود. سایت های ادبی بسیاری از چهره ها چه به صورت وبلاگ و چه به صورت سایتی مستقل نیز از این وضعیت برخوردار است. خواننده ی حرفه ای در خیلی از موارد به دلیل نداشتن منبع مناسبی برای در اختیار داشتن سلیقه های متنوع و بسیاری حرفهای منصفانه، هنوز نمی تواند عناوین کتاب را با سلیقه هایی مستقل از زد و بندهای نشر و غیره، به دست بیاورد. معرفی کتاب در اغلب این سایتها طوری نیست که خواننده بتواند خارج از دایره ی خاصی از کتاب - پارتی گرها، واقعا ادبیات با آن معنی که در کشورهای دیگر، دریافت می شود را بفهمند. از وضعیت رشته های دانشگاهی، استادهای ادبیات و وظیفه ای که به گردن دارند به همین سادگی گذشته ایم چون اساسا پستوی خنک کتابخانه بهتر از گفتمان حول و حوش آثار داستانی مهم و موثر در ارتقاء زندگی خواننده هاست. در چنین رویکردی است که رمق کافی برای ایجاد جریان معرفی کتاب به شکل غیر دولتی و آن چیزی که در تلویزیون به صورت فرمایشی در حال اتفاق است، را ندارد. در چنین بیابانی باید چه کار کرد و از مشکی چند قطره ای آب نوشید تا وضعیت معرفی کتاب که اولین رسالت سایتهای ادبی به عنوان بخشی از ماموریت ترویج ادبیات ناب و نجات بخش است بر عهده ی کیست؟ بارها درباره ی خرید کتاب از سوی ارشاد صحبت شده است. جایزه های ادبی در جریان است. ولی عملا 100 نفر از جان گذشته در این زمینه فقط توانسته اند دلواپسی های شخصی خود را مطرح نمایند ولی بازهم از سوی مخاطب عام، مخاطب درحال توسعه و علاقه مند به حرفه ای شدن، مورد استقبال قرار نگرفته است. ای کاش رسالت به این مهمی با تلاش بیشتری از سوی تمام آدمهای درگیر در ادبیات به مهمترین ماموریت ها و پرهیز از حاشیه های فرساینده تعلق می گرفت. ای کاش سایتهای ادبی - در خیلی از موارد- از در هم ریختگی به دور بودند و بخشهای مهمی مانند ادبیات عامه پسند، پاورقی و غیره را نیز به منظور آشنا کردن مخاطب و در دست گرفتن نبض واقعی ترویج ادبیات داستانی در بین مردم به عنوان یک هنر واقعی و حیاتی، لحاظ می نمودند.
یک سری کتاب با عنوان کتابهای فلسفه - قدم اول که توسط نشر و پژوهش شیرازه منتشر شده است که به نظر کمی تصویری- شبیه کمیک استریپ- است و علاقه مندان بی حالی که گاهی کتاب ورق می زنند را ترقیب به خواندن می کند. نمونه ی این کتاب همین کتاب - بودریار - است که با تصویرسازی و کلاژهای متنی مناسب، مرور خوبی بر افکار و اندیشه های بودریار است. شاید دوست داشته باشید و در نمایشگاه کتاب یک سری از این کتابهای کوچک را تهیه کنید.
این کتابها و این کتاب خاص ترجمه ای است از Baudrillard برای Beginners که به نظر بقیه ی کتابهای این مجموعه نیز چنین است. اما نظر شخصی بنده این است که باید و حتما لازم است شما برای مرور این مجموعه در ابتدا دوره ی مناسبی از فلسفه را به صورت پایه گذرانده باشید و با خواندن این سری کتابها برای مطالب جدی تر گرم و آماده شوید.
لینک معرفی کتابهای این سری - قدم اول - نشر و پژوهش شیرازه
http://shirazehketab.net/ghadam-avval/
ولی یادم باشد فلسفه خواندن فقط گشایشی برای ادبیات است و بس
رومن گاری غرغر کنان و طعنه زن ترین نویسنده هاست. در این مرتبه نویسنده ای مثل لویی فردیناند سلین هم جای دارد.
تا چند وقت پیش اگر کتاب پر شعار و مانیفست داری به شکل رمان و مجموعه داستان میخواندم حسابی لذت میبردم. ولی این روزها بیشتر از این نوع ژانر ادبی که بیشتر بعد از جنگ جهانی دوم در اروپا و یا آمریکا – و به رای آدمهای رای دار دنیا- غالب شد، فرار میکنم. آدمهایی مثل لویی فردیناند سلین، رومن گاری، هانری باربوس، اریش ماریا رمارک- نویسنده رمان درغرب خبری نیست- و خیلیهای دیگر که با گفتنش فقط از بحث درباره رومن گاری دور میشویم. به نظر رومن گاری بیانیههای زیادی علیه جامعه اخلاق گرای آمریکایی صادر کرده و به تهی بودن اجتماعی که در آن سالها مشاهده میکرده حسابی تاخته است.
کتاب داستان چند تا آدم متفاوت و به نوعی ضد اجتماعی است که رفتهاند در گوشهای جمع شدهاند و توی سوییس به ریش صلح و مصونیت آدمها میخندند. داستان محوری هم مثل همهی قدیمیها ارتباط بین دختر و پسری- لنی و جس دختر یک دیپلمات ورشکسته - است که هر کدام در نوع خود متفاوتند و به نظر توضیح بیشتری برایش جایز نیست. کتاب لختی فراتر از نوع کتابهای ضد جنگ است و در حقیقت به مسایل اجتماعی پیچیدهتری از جامعه آزاد از تعلقات در آمریکا نگاه متمرکزتری دارد. در موارد فراوانی راوی خود گری کوپر بیانیه نویس است که دست خواننده را میگیرد و به جای داستان او را در یک گپ کافهای ادبی حول و حوش مسایل و دغدغههای اجتماعی شدید میبرد. جایی به منظور نمایش ویترین آلودهی چیزی به نام اجتماعی که هزار بار مردهاست درصورتی که به ظاهر هیچ جنگی – حداقل مثل جنگ جهانی – دربین نیست.
البته من گاهی با خواندن کتاب احساس خفگی و پر حرفی از سوی نویسنده داشتم... در مجموع لذت بردم. این کتاب نیز مانند خیلی از کتابهای دیگر توسط نشر نیلوفر تهیه شده است. صد البته بی انصافی است اگر به ظرافتهای ادبی فراوان این رمان و حتی بقیهی کارهای رومن گاری بی تفاوت و انفعالی نگاه کنیم.
لنی شخصیتی بیشتر رواقی و بی اعتنا به جامعه و اصولا هر چیز با حرف و سر و صدا و اصولی و هر نوع از پایبندی است. جس نیز شباهتهای اساسی با او دارد ولی جنسا زن سالاری است که اهل هیچ نوع فعالیت و حتی گله و شکایتی در این باره نیست.
بخشهایی از بسیاری موارد قابل اعتنا در کتاب خداحافظ گری کوپر- رومن گاری - سروش حبیبی- نشر نیلوفر:
تنفر به من اجازه می ده بی فاجعه جزیی از دنیا باشم
حالا دیگه اعتراض یکی از هنرهای زیبا به حساب میآد.
من یک دختر بورژوای عادی آمریکاییم با تمایلات شدید زن سالاری ... اگر میخواستم خودسوزی کنم مساله ام بیشتر این بود که چه پیرهنی بپوشم.
تفاوت عمده بین آمریکایی و انگلیسیها در این است که برای اولی احساس پوچی شخصی منبع اضطراب است و برای دومی منبع آرامش.
آدم همه جا چیزهایی میبیند که وجود ندارد... اینها در درون آدم است. آدم به یک جور درون گو تبدیل میشود. که از زبان مرغهای دریایی – کاکائیها – و آسمان و باد و همه چیز حرف میزند.
در بیست سالگی آدم حقایقی میبیند و متوجه نیست که آنچه دیدهاست حقیقت نیست، فقط زیبایی است.
خیلی ها بین زبان دوم فرانسه و آلمانی مردد هستند. نظر شخصی بنده اینه که آلمانی رو به لحاظ گرامر میشه راحت تر خوند و البته فرانسه لغات مشترک بیشتری با انگلیسی داره. لازمه یادگیری زبان دوم به نظر استفاده از دو تا چیزه که از همه ی چیزهای دیگه برای شاغلین و کلا آدمهایی مثل بنده که علاقه و فرصتی برای کلاس رفتن ندارم بهتره: اینترنت و ماهواره. به نظر می تونید آلمانی رو به قرار زیر بخونید:
1- مرور گرامر کلی آلمانی در یک جلسه از سایتهای فارسی و یا انگلیسی که در ادامه عرض خواهم نمود.
2- یادگیری محتوایی که به آلمانی در سفر معروفه در جلسه بعد
3- یادگیری افعال پر کاربرد و صفت
4- تمرین بندهای قبل با شروع از متنهای کتابهای آموزشی
5- تمرین بندهای قبل با استفاده از متن های غیر آموزشی
6- استفاده ازشبکه های ماهواره ای خبر و فیلم و مستندهایی مثل ZDF-euro NEWS -DW
نرم افزار آموزش زبان آلمانی rosetta:
یکی از نرم افزارهای خوب در زمینه آموزش زبان نرم افزار rosetta است که شما باید اول نرم افزار را دانلود و نصب کنید. بعد از کرک کردن، نسخه ی Image زبان مورد نظر - در اینجا آلمانی را با درایو مجازی بار گذاری کنید.
برای دیدن feature های نرم افزار rosetta و همچنین دانلود این نرم افزار از لینک استفاده کنید.
نکته های مهم:
1- همیشه از سایتهای انگلیسی بهتر می توانید آلمانی و فرانسه یاد بگیرید. یکی از بهترین ها همان سایت about.com است. این سایت کلی کتاب هم معرفی میکنه که می تونید از بخش دانلود کتابهای رایگان که در پستی قبل از این معرفی کردم، برای دانلود آنها استفاده کنید. یا به سادگی از سایتهای فارسی در این زمینه استفاده کنید.
2- همیشه از زبان انگلیسی به عنوان اهرم خوبی برای یادگیری زبان آلمانی استفاده کنید. آلمانی زبانیست که گرامربه نسبت فرانسه آسان تر و همچنین افعال بی قاعده ی خیلی کمی دارد. کلا کتابهای با نام 1001 Pitfalls in German. خیلی می توانند مفید باشند.
3- به نظر مجموعه هایی مانند learn German in your car به دلیل صوتی بودن وسوسه انگیزند ولی اصلا سمت اینگونه موارد نروید. چون زمان زیادی را باید صرف کنید تا کلمه ها را با املایشان بشناسید که در یادگیری زبان های سوم و چهارم اصلا مناسب به نظر نمی رسند.
سایتهای فارسی مفید برای آموزش زبان آلمانی :
http://language-plus.mihanblog.com/post/80
دانلود کتابهای آموزش زبان آلمانی به همراه نرم افزار آموزش زبان آلمانی برای آندروید
https://sites.google.com/site/deutschaufpersisch/
سایتهای خارجی :
http://www.germanpod101.com/index.php?cat=11&order=asc
فلش کارت صوتی آلمانی بر پایه انگلیسی:
http://www.learnalanguage.com/learn-german/german-verbs/group-1.php
سایت About - یکی از بهترینهای آموزش زبان آلمانی :
http://german.about.com/od/onlinecourses/u/StartLearning.htm
در ادامه بخشی از صرف فعل arbeiten را به عنوان مصداقی برای مرتب بودن این سایت آورده ام:
آ
الف
ب
پ
ت
ج
چ
خ
د
ر
رگتایم (ای. ال. دکتروف) ترجمه نجف دریابندری
ز
ژ
س
ش
ص
ض
ط
ع
ف
ق
ک
گ
ل
م
ن
ه
ی
منبع: کارا کتاب
کتاب هاروکی موراکامی اثر نویسنده پر تیراژ معاصر است و به طبع آن جریان حاضر در ادبیات است. منظورم از این حرف این است که مثلا تمام مجله های ادبی و سایتهای داخلی در ایران سعی دارند حول و حوش هر جریان روزی از این دست پر تیراژ و کمی تا قسمتی نخبه گرا بمانند. حتی مترجمین محترم و گرامی نیز با شلیک کردن این ترجمه ها به ذهن خواننده ها می توانند سهم خوبی از علایق خود را در اختیار جماعت علاقه مند به کتاب و کتابخوانی بگذارند. به هرصورت من دلایلی در اینجا جمع کرده ام که چرا کتاب کافکا در کرانه - نوشته هاروکی موراکامی - ترجمه استاد مهدی غبرایی
برای ما شاید مطلوب نباشد:
فضای اجتماعی ما چندان مدرن نیست و حتی روشنفکر های نداشته مان هم تا حدود زیادی نمی توانند ادعا نمایند که چنین فاصله عمیقی از این فضا گرفته اند، مگر واقعا پرت و بی اثر از وقایع اجتماعی باشند.
به نظر من هر فرم یا سبک ادبی حتی فانتزی ترین هایش هم بر روی بستر متوسط و یا نخبه ی یک جماعتی می نشیند. در ادبیات داستانی هم فکر نمی کنم بتوان چنین قاعده ای را تبصره ای حسابی زد. این حرف به این معنی نیست که ادبیات داستانی و یا منشا فلسفی آن در دنیای معاصر آن همه قاعده پذیر باشد. اما به نظر اگر کتابی به غیر از تبلیغ و مترجم عالی، خودش مسیرش را پیدا ننمود، احتمالا جوابی برای تشنگی خاصی را فراهم ننموده است و به نظر آن فاصله زیاد را با متوسط نخبه ها داشته است.
به نظر کتاب موراکامی یعنی کافکا در کرانه از چنین خصوصیتی برخوردار است.
و به طور خلاصه برخی از مخاطبین - مثل بنده - خیلی نمی توانند تصورات و توجیهات و تبلیغات کناری را روی دوشهای نحیف خود حمل کنند تا اثری قابل هضم باشد.
از دیگر روی بدیهی است که چنین کتابی به لحاظ ساختاری و تکنیکی در سطح مطلوبی قرار گرفته است و به همین دلیل شاید بتوانید از خواندن آن و دنبال کردن آن در طول زمانی که کتاب را در دست دارید لذت ببرید ولی تصویر کردن آن به زندگی ما در اینجا کار سختی خواهد بود.
تا اینجا دلایلی بود که بنده نتوانستم با کتاب ارتباط برقرار کنم.
البته نویسنده ای جهانی در این سطح باید چنته ای پر داشته باشد. داستان پردازی هاروکی موراکامی در این کتاب عالی است. کار از لحاظ شخصیت پردازی، تصویر پردازی ها و حتی عمیق ترین لایه های اسطوره و افسانه ها عالی است. افسانه ادیپ راهبر این رمان حجیم است.
به نظر برای خواندن آن به دلیل حجم بالای آن، چیزی در حدود 600 صفحه - نشر نیلوفر - ترجمه اقای غبرایی به طور دقیق تری تصمیم گیری نمایید.
لازم به ذکر است از دیگر نویسنده های این سبک می توان به اشاره نمود.
ابوتراب خسروی اهل فن است. قلمش مخملین است. ابوتراب خسروی می تواند روایتی جعلی و عین اصلش بیافریند. ابوتراب خسروی معنی ادبیات را به درستی درک نموده است. گاهی وقتهاکه به معنی لذت بردن از متن نگاه میکنم و سلیقه ی خواندن برخی دوستان را ملاحظه می کنم، میبینم یک سری متنها انگیزه های آزاردهنده ی نویسنده برای ساختن یک نثر فاخر یا هر چی که اسمش هست را رعایت می کنند. یعنی دقیقا تمام لذت خواندن را می برند جایی همان حوالی که دیگر زبانت دارد پیچ میخورد از پیچیدگی متن. ولی این کار سخت که به نظر در مرز باریک عقل و جنون نوشتن قرار میگیرد، دقیق مثل روزهای بچگی آن هم بعد از یک امتحان سخت برای شخص بنده این شادی را به ارمغان می اورد که انگار ضعیف و قوی دارند مشخص می شوند. این از گذشته!
اما خواندن رود روای از ابوتراب خسروی می تواند آدم را یاد این بیاندازد که با طناب روزمرگی نمیتوان بین ابرها قدم زد. خواندن خیلی از متنهای این آدم سهل و ممتنع است. به راحتی می تواند آدم را دچار ملال کند و یا کم کم خواننده را ورزیده تر و هوشیار تر نماید. بدی این اثرها شاید این است که آدم را به این رو معتاد می نماید و سطع توقع فرد را حد اقل تازمانی که نشئگی این طور متنها توی سرش است بالا نگاه میدارد.
ابوتراب خسروی توی جلسه ای حرف جالبی می زد. مثلا اینکه اثر نبوغ آمیز به نظر حاوی طنز است. این یکی از به یاد ماندنی ترین حرفهایی بود که شنیدم.
کتاب تنهایی پر هیاهو بهو میل هرابال یکی از بهترین و فشرده ترین کارهایی که خواندم.
داستان خود هرابال که زمانی از زندگی خود را صرف کار خمیر کردن کتاب و کاغذهای کهنه کرد.
قهرمان داستان مرد تنهایی است که در یک زیر زمین نمور و کثیف به این کار مشغول است و بر خلاف آدمهای دیگر در این شغل، با کتابها عشق بازی میکند. هر کدام را که دوست داشت می خواند و بعضی ها را به برخی آدمهای مشتاق هم می فروشد...
بعضی کتابها را که میخوانی یادت می آید که چرا فکر میکردی سینما با آن همه هفتم بودن و جبروتش همه چیز نمیشود.
بخشهایی از این کتاب را خیلی سلیقه ای و کتره ای آورده ام :
از لائوتسه : شرم خود را بشناس و غرورت را حفظ کن.
پرس همچون انگشتانی که در دعایی بی امید گره خورده باشد، به پیچ و تاب می افتد.
در ستایش جنون - اثر ارسموس
دون کارلوس - شیلر
اینک انسان - نیچه
تابلوهای جکسون پولاک
از دید بهومیل هرابال همه ی آدمها به نوعی کولی هستند. در این قصه دو دختر کولی هستند که مجبورند جلوی دوربین بدون فیلم پا اندازشان ژست بگیرند و با لبخند عکس بگیرند. ظرافت کار هرابال در این است که دخترها هیچ عدم رضایتی نشان نمی دهند.
در کنار پرس کاغذی اش لائوتسه و مسیح را می بیند و با فضایی کاملا مجرد و به شکل بازی با کلمات صحنه را توصیف میکند - بازی با کلمات لزوما ترکیبی منفی نیست-:
لائوتسه را دیدم چون تاجری که با وجود انباری پر از کالا انگار آه در بساط ندارد.
مسیح را دیدم که چون قهرمان تنیسی که تازه در ویمبلدون پیروز شده است.
لائوتسه در اوج تهی و مسیح به سان شقه گوشتی از قناره ی قصابی روستا اویزان
--
هوهوی شعله های چوبهای نتراشیده همچون قهقهه ی یک کودک مظهر ابدیتی که از حد اندیشه بشری فراتر می رود.
--
در توصیف بسته های فرهنگی ارزشمند کاغذ پرس شده :
حتی اگر روی بسته ای 1000 مارک قیمت گذاشته باشم که مشتری را فراری بدهد، با این شانس من، یک خارجی می اید و 1000 مارک را می دهد و بسته را می برد.
---
این مگسهای دیوانه از این عقیده دست بردار نبودند که عمر خوش و زیبا ترین و پر شکوه ترین شکل زندگی آن است که در میان خون فاسد و گندیده بگذرد.
---
سرنوشت من عذر تقصیر خواستن از همه بود. من حتی از خودم هم به خاطر آنچه بودم، به خاطر طبیعت گریز ناپذیرم، تقاضای بخشایش می کردم.
---
نه! نه در آسمانها نشانی از رافت و عطوفت و جود دارد،
نه در زندگی بالای سر و زیر پای ما و نه در درون من. صبح به خیر ، آقای گوگن.
---
در حرفه من دایره با مارپیچ تطابق دارد و این دو در پیشرفت به آینده و پس رفت به مبدا در جایی با هم تلاقی می کنند.
---
در بخشی از کتاب تئوری آسمانهای کانت :
سکوت مطلق شبانه، وقتی که حواس انسان آرام گرفته است، روحی جاودان به زبانی بی نام با انسان از چیزهایی سخن می گوید که می فهمی ولی نمی توانی توصیف کنی
---
آرتور شوپنهاور - بالاترین همه قوانین، عشق است و عشق شفقت است.
برای همین بوده که از هگل متنفر بوده است.
---
احتمالا چیزی بالاتر از آسمان وجود دارد که عشق و شفقت است. چیزی که من مدتهاست که آن را از یاد برده ام.
--
ما قدیمی ها بی قصد و عمد با سواد شده بودیم. هر یک از ما در خانه اش کتابخانه ی کوچک معتبری داشت.
---
این است که سی و پنج سال با عقده ی روزمره ی سیزیفی زیسته و کار کرده ام.
----
خلل ابدی الماس
---
داستان مانچا و پرس بزرگ :
شخصیت اصلی می رود به جایی که پرسی بزرگ و وابسته به کمونیستها که کارگرهای شادی دارند. در هنگام کار شیر میخورند. شاد هستند. می توانند بر خلاف خیلی فلاسفه که از جایشان تکان نخورده اند به یونان سفر تفریحی داشته باشند و اصلا در محل کارشان احساس خستگی نمی کنند و هزارتا خرده ریز دیگر که به قلم توانای هرابال می توانیم ببینیم.
وقتی بر میگردد به زیر زمین خودش صاحب کارش که از مدتها قبل کم کاری او را دیده بالاخره بر خلاف اینکه او به تقلید از این بازدید، شیر می خورد و تند تند کتابها را خمیر می کند، او را اخراج می کند. او هم به دیدار زنی به نام مانچامی رود:
مانچا برایم تعریف کرد که چطور فرشته ای بر او ظهور کرده و مانچا در اطاعت از امر فرشته، با یک کارگر ساختمانی پیوند ریخته و تمام پس اندازش را صرف خرید قطعه زمینی در جنگل کرده بود.
بعد این کارگر ساختمان پی و پایه خانه ای را در جنگل برایش حفر کرده بوده و دوتایی در این بین در خیمه ای می خوابیدند.
پس از آن مانچا نجاری را به زندگی خودش راه داده و همین طور لوله کش و گچ کار و ... تا خانه را به اینجا رسانده است. سر آخر هم پیر مردی که مجسمه فرشته ای با چهره ی مانچا را می سازد. پیر مرد می گوید این زن فرشته ی الهام اوست و چنان قدرت خلاقانه ای به او بخشیده است که دیگر حالا می تواند کارقادر متعال رابه انجام برساند.
---
منی که بدون تصور ناغافل رهانیدن کتابی زیبا، همچون موهبتی، از ایمان زباله های مکروه ، زندگی برایم محال بود. حالا باید میرفتم و کاغذ پاک و پاکیزه سفید و دست نخورده و بی روح بسته بندی میکردم.
---
پرس- قدیمی - به من نشان می داد که تنها زیر دست کارگرهای بریگاد کار سوسیالیستی دارد جوهر و قدرت واقعی خودش را نشان می دهد.
---
در مورد رئیسش:
این آدم عوض بشو نبود. همانقدر که من به کتابها علاقه داشتم او به دخترها. دوست داشت وزنشان کند اول بدون کاغذ و بعد با کاغذ.
---
درست است که برخی نظرات در مورد این کتاب وجود دارد که می گویند شاید چیز خاصی برای گفتن نداشته باشد، ولی ارادت من به این اثر از آنجا ایجاد شده که خیلی به فضای اجتماعی ما نزدیک است:
کمونیزم، بازدهی کاری، خروجی و خیلی از این حرفهای قشنگ که باب شده است و آدمها را بر اساس معیارهای مدیریتی مدرن مثل دانه های یک تسبیح در مسیر موفقیت قرار می دهند، در این کتاب به شدت نقد شده است.
به گزارش خبرآنلاین، ادبیات روسیه پس از گذشت سالهای سکون خود، امروز بهار خود را تجربه می کند و امسال در نمایشگاه کتاب لندن؛ آژانس فدرال روسیه در حوزه نشر و ارتباطات با شرکت در این نمایشگاه میوه های رسیده ای از این ادبیات را به نمایش گذاشته است که روزنامه تلگراف گزیده ای از این محصول را به طور مختصر معرفی می کند. 10 کتاب ترجمه شده به زبان انگلیسی در نمایشگاه کتاب لندن به قرار زیر است:
1. او عاشق مرگ/ بوریس آکونین (انتشارات W&N)
داستان این کتاب در شهر مسکو، اوایل قرن بیستم اتفاق می افتد. سنکا دزدی است که زنان زیادی عاشق او شده اند و همگی به طرز مشکوکی کشته شده اند. سنکا شاهد حوادث وحشتناکی است ولی اینگونه جلوه می کند که او هیچ دستی در این جنایات ندارد که با «اراست فاندورین» بازپرسی مواجه می شود که در حقیقت نسخه روسی شرلوک هولمز محسوب می شود. این کتاب از جمله کتابهای جنایی بوریس آکونین است که در حقیقت نام مستعار و ادبی زبانشناس و مترجم ژاپنی- روسی گریگوری خارتیشویلا است که تاکنون از رمانهای جنایی او فیلمهای متعددی نیز تهیه شده است. داستانهای او معمولاً در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم اتفاق می افتند که البته اکثر قصه های داستان نویسان معروف روسیه مثل داستایوفسکی و تولستوی نیز در این سالها می گذرد. آکونین با ظرافت خاصی عناصر داستانی خود را پشت سر هم ردیف می کند که شباهت بسیاری به ادبیات کلاسیک اروپا دارد.
2. روح زنده/ دیمیتری بایکوف (انتشارات آلما)
این کتاب شرح مفصلی بر جنگ های داخلی روسیه در قرن بیست و یکم است جایی که ورانجی ها (جنگجویان و بازرگانان مسلح اسکاندیناوی) با مردمان حاشیه دریای خزر در جنگ هستند. هر دو طرف خصومت دیرینه با مردم اهل روسیه دارند و سرنوشت مردم خود را از جانب روس ها در خطر می بینند. کتاب درباره اوضاع سیاسی روسیه معاصر صحبت می کند و در حقیقت با پیش کشیدن جنگی تخیلی به بررسی اوضاع داخلی روسیه می پردازد. دیمیتری بایکوف در اصل یک رمان نویس نیست و بیشتر در حوزه شعر و روزنامه نگاری در روسیه شهرت دارد اما در سال 2006 نیز توانست مهمترین جایزه کتاب کشور روسیه را دریافت کند.
3. آخر هفته پاریس/ سرگئی کاستین (انتشارات انیگما)
این کتاب روایتی است از پاکو آرایا، جاسوس شجاع روسی در آمریکا که برای یک آخر هفته به پاریس سفر می کند. او در این سفر به بهانه خریدهای شخصی ماموریت دارد کیفی گم شده را پیدا کند که حاوی ماده ای خطرناک است. انتشارات انیگما اصرار داشت که شخصیت داستان جاسوس معرفی نشود ولی با مطالعه سرویس های جاسوسی سراسر جهان اطلاعات مفیدی برای خوب جلوه دادن شخصیت داستان جمع آوری شد. به طور کلی رمانهای بسیار خوبی با موضوع جاسوسی در روسیه منتشر شده است با این حال می توان داستان کاستین را یک درجه بالاتر از همه کارهای مشابه ارزیابی کرد.
4. یک سن ناراحت/ آنا استاروبینتس (انتشارات هسپروس)
این کتاب از معدود آثاری است که ژانری متفاوت در ادبیات روسیه ارائه کرده است؛ ترکیبی از داستان کوتاه و ژانر وحشت که در کنار مرور مشکلات سنی نوجوانان به ترس های توهم گونه این قشر مثل کلونی های مورچه ها در درون بدن اشاره می کند. ترس از مورچه در داخل بدن در اصل کنایه ای استعاری و تخیلی از وضعیت نابسامان مسکو بعد از جنگ بین انسانها و آندروئیدها (سیستم عامل گوشی های همراه و سیستم های کامپیوتری) است که در این بین صدای واگن های قطاری که به سوی جنوب و مقصدی نامعلوم حرکت می کند در اصل تشبیهی برای نجات انسانها است. در روسیه با الهام از این کتاب فیلم انیمشینی نیز تولید شده است.
5. نگهبان شب/ سرگئی لوکاننکو (انتشارات آرو)
گذشته از شهروندان معمولی افراد دیگری هستند که در این دنیا زندگی می کنند که از چشم آدمهای معمولی پنهان هستند و البته دارای قدرت های مافوق بشری هستند. این دیگران به دو دسته سیاه و سفید و یا خیر و شر تقسیم می شوند که شخصیت اصلی مجموعه داستان های لوکاننکو، آنتوان گورودسکی نام دارد که یک جادوگر سفید و نگهبان شب است . البته در طول داستان مشخص می شود که بعضی از زیردستان گروه سفید به وظایف خود عمل نمی کنند. «سرگئی لوکاننکو یک روانپزشک است که آثارش در میان کتابهای علمی تخیلی روسیه حرف اول را می زند. در مجموعه داستانهای «نگهبان شب» او دنیایی خلق کرده که شبیه این جهان است که حتی حوادث تاریخی آن نیز مشابه است ولی همه چیز در جنگ بین سفید و سیاه خلاصه شده است.
6. دانیل اشتاین، مفسر/ لودمیلا اولیتسکایا (انتشارات اورلوک)
«لودمیلا اولیتسکایا» در محیطی کار می کند که می توان او را تنها زن داستان نویس با استعداد خطاب کرد. «دانیل اشتاین» داستان یک یهودی لهستانی است که نه تنها از جنگ جهانی دوم زنده مانده است بلکه می گوید هزاران نفر از اردوگاههای آلمان نازی نجات پیدا کرده اند. این کتاب که بر اساس زندگی حقیقی به رشته تحریر درآمده است داستان اسوالد روفشین (1922-1998) را روایت می کند که در روسیه با استقبال بی نظیری مواجه شده است و باعث شد نویسنده جایزه بزرگ کتاب روسیه را دریافت کند.
7. من یک چچنی هستم/ ژرمان شادولاف (انتشارات تین هاوس بوکس)
این کتاب مجموعه ای از داستانهایی است که درباره مردم چچن نوشته شده است. «ژرمان شادولاف» از یک پدر چچنی و مادر روس در شهر شالی متولد شده است و هم اکنون در سن پترزبورگ زندگی می کند. در آنجا زندگی کاری اش به دو بخش مهم کوهستان و شهر تقسیم می شود که اولی خیلی جالب به نظر می رسد که در چچن به عنوان یک شورشی کوهستانی مطرح بوده است ولی در شهر به انسانی دیگر تبدیل می شود و در اصل نویسنده با مقایسه این دو زندگی درباره مردم چچن می نویسد و قصد دارد این مردم را با مردم روسیه آشنا کند.
8. 2017/ اولگا اسلاونیکوا
رمانی درباره یک عشق و انقلاب است که به جای آینده افسرده و نامعلوم در نزدیکی اتفاق می افتد. در اتفاقات انقلاب این رمان که اسلاونیکوا درباره محل زندگی خود حرف می زند؛ سعی شده بدون خیال پردازی حوادث مربوط به جدا شدن جمهوری های مختلف شوروی سابق همانطور که هستند، روایت شود. نویسنده در این کتاب که به خاطر نوشتن آن جایزه بوکر روسیه را دریافت کرده است سعی می کند محیط زیست اطراف خود را در زمان انقلاب و مشکلات حاصل از آن را در داستانی رمانتیک تعریف کند.
9. مترو 2033/ دیمیتری گلوکافسکی (انتشارات گولانز)
سال 2033 است. بیست سال از جنگ هسته ای گذشته و دنیا ویران شده است و در این میان مردمی که در مسکو زندگی می کردند برای نجات زندگی و ادامه حیات مجبورند از ایستگاههای مترو و تونل هایی استفاده کنند که قبلاً برای اهداف دیگری ساخته بودند. دیمیتری که سالها عمرش را در آلمان، فرانسه و سرزمین های اشغالی زندگی کرده است برای نوشتن این کتاب هشت سال زمان سپری کرده است و سالهای بیشتری برای این منظور سپری کرده است تا توضیح دهد این کتاب یک داستان علمی تخیلی ندارد بلکه می تواند به واقعیت تبدیل شود مگر اینکه انسانها سبک زندگی خود را عوض کنند.
10. کلاه ترس/ ویکتور پلوین
این کتاب داستان هشت نفر است که در چت روم یک سایت با یکدیگر آشنا می شوند. ارتباط آنها هر روز با یکدیگر بیشتر می شود و همراه خواننده یک سری حوادث را تجربه می کنند و احساس می کنند، نمی توانند از این فضای مجازی خارج شوند که این فضا شبیه دخمه ای پر پیچ و خم است که در افسانه های یونانی به تیسوس تعبیر شده است. جانوری که نیمی گاو و نیمی انسان است. آنها سعی می کنند فرار کنند تا با این چهارپا روبرو نشوند و به خاطر همین سعی می کنند با یکدیگر در ارتباط بمانند... ۱۳۹۰/۰۱/۲۴
برداشته شده از کتاب نیوز