360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم
360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم

20 فیلم سینمایی که شرط میبندم ندیدین

 1. "Dogville" (2003)

کارگردان: لارس فون تریر 

داستان: در یک شهر کوچک در ایالات متحده، زنی به نام گریس (با بازی نیکول کیدمن) به دنبال پناهگاهی از تعقیب‌کنندگانش به این شهر می‌آید. او ابتدا توسط ساکنان استقبال می‌شود و همکاری‌هایی انجام می‌دهد، اما به تدریج با بی‌رحمی و سوءاستفاده مواجه می‌شود. داستان به بررسی موضوعات انسانیت و خشونت و نهادهای اجتماعی می‌پردازد.

 2. "The Lives of Others" (2006)

کارگردان: فلوریان هنکل فون دانس مارک 

داستان: این فیلم داستان یک افسر امنیتی (با بازی اولریش موت) در آلمان شرقی را دنبال می‌کند که مأمور به نظارت بر یک نویسنده و معشوقه‌اش می‌شود. با گذشت زمان، او تحت تأثیر هنر و زندگی این افراد قرار می‌گیرد و با وجدانش درگیر می‌شود. این فیلم به تحلیل دیکتاتوری و تأثیر آن بر زندگی فردی می‌پردازد.

 3. "A Ghost Story" (2017)

کارگردان: دیوید لوری 

داستان: فیلم داستان یک مرد (با بازی روستام کاسی) را روایت می‌کند که بعد از مرگ به شکل یک روح، در دنیایی بی‌حرکت و سکوت زندگی می‌کند. او شاهد زندگی همسرش و تغییرات زمانه می‌شود و به جستجوی معنای عشق و وجود می‌پردازد. این فیلم به سبک غیرمتعارف و فلسفی به بررسی زمان و زندگی پرداخته است.

 4. "The Fall" (2006)

کارگردان: تارسم سینگ 

داستان: یک کارگر بیمار در بیمارستان با یک دختر بچه آشنا می‌شود و داستان‌هایی خیالی درباره‌ی یک قهرمان می‌سازد. این دوستی در دنیای داستان‌ها و واقعیت‌ها تنیده می‌شود و تماشاگر را به سفرهای بصری و عاطفی می‌برد.

  ادامه مطلب ...

فیلم حوض نقاشی- مازیار میری- شهاب حسینی- نگار جواهریان

باز هم مازیار میری و فیلمهایش با یار دیرینه ی خود منوچهر محمدی به عنوان تهیه کننده و البته دیگر عوامل در یک حوض نقاشی 

به نظر فیلم امیدوارانه و رمانتیک و البته زیبا و دیدنی است. 

داستان ادمهای عقب افتاده ی جسمی و تا حدودی ذهنی که قرار است به شهر، شهری که در هلی شات پایانی فیلم، صدای آژیر از گوشه اش بلند است، امید بدهند. 

  


فیلم های مازیار میری همیشه بی سر و صدا و بی تکلف است. حتی وقتی که یک سوپر استار مانند شهاب حسینی دارد نسخه ی ایرانی تام هنکس در فارست گامپ را می سازد. به طرزی آمریکایی وار به فرزندش سفارش می کند بند کفشش را مواظب باشد که زیر پایش نرود. حتی در بخشهای دیگر این موضوع هم حاد و هم دلنشین است: 

مردی که کار نکنه، خودکاره ... که نمی نویسه. 

این ترحیم هم چیز بدیه.

تو بلد نیستی پیتزا درست کنی، بچه ها دوست دارن. 

و در آخرین پلانها، پلان حمام بدون بچه، زمانی که بیننده را می برد صحرای کربلا. 


البته توقع و انتظار بیشتری از مازیار میری می رفت. ولی در مجموع سوژه داغ و قوی ساختن کار بسیار بسیار سختی است. 

بازی شهاب حسینی در این فیلم خیلی خوب بود. اما نگار جواهریان عزیز تکرار و تکرار بود. قاعده بر این است که سخت بودن بازی در مقابل بازیگران قوی در اینجا به وضوح توی چشم می زد. 

به علاوه ذات مساله سخت ظریف است. دو شخصیت که هر دو عقب مانده هستند با کمترین کنتراستی باید خوب از کار دربیاید. چیزی که فیلمسازهای هوشمند با استفاده از کنتراست بین کاراکترها، جذابیت وسیع تری خلق کرده اند. اما در اینجا یکی از بازیگران در سایه ی دیگری و در محاق نشسته است. 

اما بازی کودک فیلم هم کامل و درست و حسابی بود. امیدوارم متنهای بهتری برای این دست فیلمهای با سوژه آنچنانی تهیه شود تا نتیجه ی کار طاقت فرسای فیلم سازی، به ساحل سلامت مطئن تری برسد. به عنوان نمونه به نظر پرداخت بیشتری برای صحنه چرخش کودک برای رفتن به خانه معلمشان لازم بود. و در حالت کلی تضاد رنگی پایین فیلم - نبودن آدم منفی البته به عمد- و حتی این موضوع که آدمهای خوب فیلم - ترک اولی- نیز نمی نمایند از کنتراست لازم برای اکشن دار شدن بیشتر فیلم کاسته بود. 


فیلم یک عاشقانه ساده - سامان مقدم- مهناز افشار - مصطفی زمانی



سوژه ی نخ نما و هزار تکرار چه خوبیهایی می تواند داشته باشد؟ 

شاید اولین و سریعترین پاسخ به این سوال ایجاد نگاه متفاوت، برداشت متفاوت و زیبایی دوچندان بیرون کشیدن باشد. 

 

اما این حرفها در عمل فیلمی را دست و پا کرده است که ذاتا یک جور توهین به زندگی روستایی تلقی می شود. کاراکترهایی که اصلا و ابدا نمی توانند در فیلمهای روستایی-rural- درست بنشینند و بازی قابل باور ارائه کنند. یک جور فانتزی غمناک از فیلمهای معاصر درست می کند. باید هیاتی بنشینند و زرشک طلایی هایی طولانی از فیلمهای روز سینمای ایران ردیف کنند تا برای آیندگان این دوره از سینمای ایران مثال آکادمیک و کلاس درسی پیدا کند. 

فرهاد آییش با همایون ارشادی سر میز قهوه خانه روبازی حرف می زنند. به حق متن از نسخه ی آمریکایی ترجمه شده و کمی تحقیق ویکی پدیایی درباره ی زندگی روستایی انجام شده است. برای همین دیالوگها به راحتی قابل ترجمه به زبان اصلی در محاوره های بومی مردمان آمریکاست. 

در جاهای متعدد بازی ضعیف خانم افشار و مصطفی زمانی مشکل جدی متن را دو چندان کرده است. حتی خوشمزه بازیهای کاراکتر قالبی - ارسطو- احمد مهران فر- نیز کمکی به نزول لحظه به لحظه ی فیلم تا انتها ننموده است. 

به نظر مخاطب این جور فیلمها دو دسته اند: افرادی که به خاطر سرما و گرمای زمستان و تابستان، به جای مراکز خرید سینما را انتخاب می کنند. دخترهای نوجوان و پسرهای در حال بلوغی که شیفته ی چهره های برافروخته در سینما هستند و البته به نظر می رسد هر دو گروه دست خالی به خانه ها و زندگی واقعی و یا فانتزی خود باز می گردند و به یاد خواهند داشت که این فیلم هیچ کدام از این دو را برایشان به ارمغان نیاورد. 

فیلم پل چوبی- مهناز افشار- بهرام رادان- مهران مدیری



این روزها هر کسی بخواهد تبلیغ کند و محصول بنجل داخلی بفروشد دوتا راه دارد: عرضه محصول فلان با تیراژ محدود- فیلم فلان چند سال توقیف، رسید. 

این پل چوبی هم از آنهاست. همیشه نمی شود با چهره ها کار خوب در آورد. البته فروش بحث دیگری است. ناله های حمایت از سینما هم چیز دیگری است. فیلم داستان تکراری همان فیلمهای آمریکایی مشابه است با موضوع نخ نما و البته به نظر بومی یک استاد عرفان- رابطه - پروژه و مایه داری که لاجرم واسطه ی شیطان است در زندگی زوج خوشبختی که نمونه اش مهناز افشار به عنوان یک پایه ثابت و بهرام رادان و محمد رضا گلزار به عنوان پایه های متحرک ماجرا. ماجرایی که حوصله را از دماغ آدم در می آورد... 


از این بزرگواران اگر سوال شود، با همه تبلیغات و به به و چه چه های مختلف، نهایتا عجله در اکران را مطرح می کنند که اصلا به درمان روایت یخ زده ی فیلم کمکی نمی کند. بماند که بازی خانم مهناز افشار اصلا تا اینجا که ما رصد کرده ایم در هیچ فیلمی دل نشین نبوده است. 

نیست یک داریوش مهرجویی نامی که یک بار دست این جوان ها را بگیرد و برایشان کاراکتری بسازد که تا پایان عمر بازیگریشان نانش را بخورند؟ 

مثل بهرام رادان که خیلی سخت می تواند از علی سنتوری رها بشود. تکرار علی سنتوری در فیلمهای بعدی به نظر اظهر من الشمس است. مثلا بی پولی که فیلم خوب و با سوژه ی بومی عالی بود، به قول عوام کار کردن با داریوش مهرجویی برای اکثر بازیگرهای فیلمهایش آمد داشت. حیف و دوصد حیف از این فیلم. 

سریال دکستر -dexter- قانون دکستر

نمودار اقبال عمومی به season  های مختلف سریال dexter - دکستر 

نمی دانم چقدر با سریالهای آمریکایی آشنا هستید ولی به نظرم کسی از جوانهای امروزی نیست که حداقل یک سریال آمریکایی را تعقیب نکرده باشد. همانطور که قبل تر ها با شما در میان گذاشتم، تصاعد فرهنگی از فیلم فروشهای کنار مترو اتفاق می افتد. اما سریال دکستر : 
 
دکستر به نوعی همیشه یک جور مراسم مذهبی برای کشتن و از بین بردن پلیدی، انجام می دهد. 
داستان یک قاتل سریالی که پدرش پلیس بوده و از رازش آگاه است. در این سریال کم کم می فهمیم که پدر و پسر کدی برای قتل ها زیر سر دارند: همیشه آدمهای تبهکار به قتل می رسند. قانون دکستر یک جور تمایل طبیعی به از بین بردن پلیدی به دست فرد است. دکستر متخصص خون در تیم تحقیق پلیس است که بارها تا نزدیک لو رفتن می رود ولی همواره این راز را حداقل تا فصل 8 عمومی نکرده است. 
یکی از برجستگیهای این سریال، روان شناسی عمق جنایت ها به دور از نسخه های serial killers های مشابه است. این سریال هنوز در حال پخش است و بالطبع طرفدارهای زیادی دارد. 

برخورد نزدیک از نوع سوم - close encounter of the third kind 1977 استیون اسپیلبرگ

close encounter of the third kind 1977 

استیون اسپیلبرگ 


یک فیلم با حضور فرانسوا تروفو

با بودجه حوزه هنری هالیوود 


استیون اسپیلبرگ اگر خدای ناکرده در ایران بزرگ می شد و اصلا با هزار مشکل فرار مغزها به هر صورتی شده در ایران می ماند، قطع و یقین بدانید الان مدیر حوزه هنری سازمان تبلیغات می شد. استیون اسپیلبرگ  همانطوری که می دانید تقریبا مسئولیت ساخت فیلم های سفارشی در هالیوود را به عهده دارد. به عنوان نمونه از همان سالهایی که شروع به ساختن فیلم فهرست شیندلر نمود چنین ارادتی را نسبت به بخش سفارشی سینمای هالیوود نشان داد. او بعدها ساخته های بیشتری در زمینه ی مکتب خودش یعنی سفارشی سازی دارد که شما می توانید از نزدیک ترین صفحه ی ویکی پدیا دریافت نمایید. 


پ.ن: فردا پس فردا اگر پست نگذاشتم، احتمالا از طرف شرکت رفتم فضا. به هر حال این روزهای گرم و خسته کننده در تهران لازمه ماموریت فضایی بریم 

کودکی ایوان- تارکوفسکی- 1962

چقدر تلخ بود. و البته باز هم نقاشیهای زیبای تارکوفسکی، آب، تاریکی نزدیک به مطلق فیلم - از لحاظ نوری- و نداشتن حاشیه های ماجرایی به عمد، برای اینکه بیشتر و بیشتر در این رطوبت و سرما و خشونت زندگی ایوان غرق شویم. ایوانی که هرگز بزرگ نشد. 
کودکی ایوان به نوعی فیلم تارکوفسکی درباره ی بخشی از خشونت جنگ است که به عمد تارکوفسکی راجع به قسمت زیادی از وقایع به عنوان تحلیل  های اجتماعی از جنگ جهانی دوم و ارتباط آن با فضای روسیه، غافل شده است. 




درباره Vicky Cristina Barcelona-ویکی کریستینا بارسلونا- وودی آلن

بارسلونا سرزمین شداد است. البته نه با آن غلظت، چرا که به راستی با خاطره‌ی یک زخم خنده دار گلوله که می‌توانست بدتر از این باشد، برای عبور کردن ویکی این فیلم جا باز کرده است. قصه‌هایی درباره‌ی لغزش آدمها، آدمهایی با دیدگاه غیر آمریکایی درباره‌ عشق. وودی آلن تمام قصه‌های فیلم را خرج می‌کند تا فقط باز هم محترم بودن عشق را در ازدواج و تاهل نشان دهد. حتی درست زمانی که در تصاویر دارد قفس پرنده‌هایی  که همسر کریستینا می‌خرد، نشان می دهد. باز هم می‌توان از تعهد لازم برای آدمها صحبت کرد. تعهدی که کریستینا نخواسته است خریدار آن باشد و به همین دلیل تا پایان این برش قصه از زندگی چند نفر، در حال جستجو است. 
این فیلم بر خلاف فیلمهای دیگر وودی آلن حضور کمرنگی از دیالوگهای وودی آلنی به شکل بیانیه‌های فلسفی طنز دارد. اما باز هم گاهی اشاراتی از زبان کریستینا به عنوان شخصیت فرعی ماجرا می‌شنویم. به نظر  در مقایسه با دیگر فیلمهای وودی آلن تفاوتی اساسی دارد و تجربه‌ای دیگر است. تجربه‌ای درباره وسوسه‌های آدمهایی که خیلی خوشحال نیستند.آدمهای غیر خوشحال دو دسته اند. افرادی که وقتی این ناراحتی را بیان می‌کنند، آنرا باور کرده و زندگی آشفته‌ای را روبروی خود می گذارند. دسته دوم  بر خلاف اسپانیایی های فیلم ، آمریکایی‌ها هستند  که با سرپوش گذاشتن روی وسوسه ها زندگی آرام‌تری دارند. 
به نظر این فیلم باوجود همه ی قالبهای حرفه ای رعایت شده در آن و مجموعه عوامل حرفه ای، فیلمی هموار به نظر می رسد.