بارسلونا سرزمین شداد است. البته نه با آن غلظت، چرا که به راستی با خاطرهی یک زخم خنده دار گلوله که میتوانست بدتر از این باشد، برای عبور کردن ویکی این فیلم جا باز کرده است. قصههایی دربارهی لغزش آدمها، آدمهایی با دیدگاه غیر آمریکایی درباره عشق. وودی آلن تمام قصههای فیلم را خرج میکند تا فقط باز هم محترم بودن عشق را در ازدواج و تاهل نشان دهد. حتی درست زمانی که در تصاویر دارد قفس پرندههایی که همسر کریستینا میخرد، نشان می دهد. باز هم میتوان از تعهد لازم برای آدمها صحبت کرد. تعهدی که کریستینا نخواسته است خریدار آن باشد و به همین دلیل تا پایان این برش قصه از زندگی چند نفر، در حال جستجو است.
این فیلم بر خلاف فیلمهای دیگر وودی آلن حضور کمرنگی از دیالوگهای وودی آلنی به شکل بیانیههای فلسفی طنز دارد. اما باز هم گاهی اشاراتی از زبان کریستینا به عنوان شخصیت فرعی ماجرا میشنویم. به نظر در مقایسه با دیگر فیلمهای وودی آلن تفاوتی اساسی دارد و تجربهای دیگر است. تجربهای درباره وسوسههای آدمهایی که خیلی خوشحال نیستند.آدمهای غیر خوشحال دو دسته اند. افرادی که وقتی این ناراحتی را بیان میکنند، آنرا باور کرده و زندگی آشفتهای را روبروی خود می گذارند. دسته دوم بر خلاف اسپانیایی های فیلم ، آمریکاییها هستند که با سرپوش گذاشتن روی وسوسه ها زندگی آرامتری دارند.
به نظر این فیلم باوجود همه ی قالبهای حرفه ای رعایت شده در آن و مجموعه عوامل حرفه ای، فیلمی هموار به نظر می رسد.