360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم
360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم

درباره Vicky Cristina Barcelona-ویکی کریستینا بارسلونا- وودی آلن

بارسلونا سرزمین شداد است. البته نه با آن غلظت، چرا که به راستی با خاطره‌ی یک زخم خنده دار گلوله که می‌توانست بدتر از این باشد، برای عبور کردن ویکی این فیلم جا باز کرده است. قصه‌هایی درباره‌ی لغزش آدمها، آدمهایی با دیدگاه غیر آمریکایی درباره‌ عشق. وودی آلن تمام قصه‌های فیلم را خرج می‌کند تا فقط باز هم محترم بودن عشق را در ازدواج و تاهل نشان دهد. حتی درست زمانی که در تصاویر دارد قفس پرنده‌هایی  که همسر کریستینا می‌خرد، نشان می دهد. باز هم می‌توان از تعهد لازم برای آدمها صحبت کرد. تعهدی که کریستینا نخواسته است خریدار آن باشد و به همین دلیل تا پایان این برش قصه از زندگی چند نفر، در حال جستجو است. 
این فیلم بر خلاف فیلمهای دیگر وودی آلن حضور کمرنگی از دیالوگهای وودی آلنی به شکل بیانیه‌های فلسفی طنز دارد. اما باز هم گاهی اشاراتی از زبان کریستینا به عنوان شخصیت فرعی ماجرا می‌شنویم. به نظر  در مقایسه با دیگر فیلمهای وودی آلن تفاوتی اساسی دارد و تجربه‌ای دیگر است. تجربه‌ای درباره وسوسه‌های آدمهایی که خیلی خوشحال نیستند.آدمهای غیر خوشحال دو دسته اند. افرادی که وقتی این ناراحتی را بیان می‌کنند، آنرا باور کرده و زندگی آشفته‌ای را روبروی خود می گذارند. دسته دوم  بر خلاف اسپانیایی های فیلم ، آمریکایی‌ها هستند  که با سرپوش گذاشتن روی وسوسه ها زندگی آرام‌تری دارند. 
به نظر این فیلم باوجود همه ی قالبهای حرفه ای رعایت شده در آن و مجموعه عوامل حرفه ای، فیلمی هموار به نظر می رسد. 

در باره فیلم منهتن - تهران- Manhatan1979- وودی آلن -مریل استریپ

1- صحبت کردن درباره ی فیلمهای وودی آلن اصلا آسان نیست. چه رسد به اینکه وودی آلن را در اوج ولی در 30 سال پیش نگاه کنیم. منهتن از یک سو دارد نیویورک 1979 را نشان می دهد و از سویی به تهران 2012 نیز اشاره دارد. سرزمین  سیاه و کم فروغ ازدواجهای آدمهای بازنده. آیزاک - وودی آلن- نویسنده ای نیویورکی است که دوبار جدا شده و الان با 42 سال سن معشوقه ای 17 ساله دارد. چالش اصلی او با بازیهای زبانی خاص خود وودی آلن رسیدن به سن 18 و سپس 21 سالگی است. اما داستان به همین آسانی نیست. 


دوست متاهلش دل در گروی یک زن روزنامه نگار دارد. زنی که تنها دلیلش برای اخلاقی بودن فراوان، اهل فیلادلفیا بودن است و بس. همسر سابق وودی آلن از زنگی متاهلی شان مشغول نوشتن کتابی است که نهایتا زناشویی این مرد را وحشت ناک نشان می دهد. وودی آلن یک نیویورکر خسته و کودک است. پدری که در  هم پایگی با پسرش: اگر سریعتر بجنبد، می تواند عشق خوبی برای خودش دست و پا کند و صد البته در منطق نمایشی فیلم همانجا که دارد بیانیه می دهد، خلافش ثابت می شود. 


2- بسیاری از صحنه های سکانسهای ابتدایی به طرز حیرت انگیزی آدمهای ضد نور و خیابان و لوکیشنهای تیره و تاریکی را نشان می دهد که یکی دو تا نور در آن برای حفظ صحنه کافی است. حتی در برخی از موارد این بازی نورها ترجیح می دهد حقایقی را توی صفحه ی سیاه فیلم تعریف کند. دیالوگهای فیلم کاملا مخصوص به آدمی مثل وودی آلن است که بیانیه های هجوی درباره ی روشنفکری دارد. یکی از اوجها سکانس موزه پلانتاریوم - ستاره شناسی - است که با زن ژورنالیست صحبت می کند. حس کلی آیزاک که بر خلاف نیوتن قوانینش در داستان فیلم اضمحلال می یابند، مسخره بودن روابط آدمها با فضاهای علمی است. مسخرگی از موضوع از بین روندگی قوانین علمی حادث می شوند. این موضوع را از نوشتن کتابی درباره - ارزشهای از دست رونده - decaying values- توسط آیزاک در فیلم می توان ملاحظه نمود. و صد البته بارها گوشه و کنایه هایی به روشنفکرهای زمان خودش و با اسم بردن مستقیم از این آدمها می شنویم که واقعا جسارت وودی آلن را نشان می دهد. جایی اذعان می دارد : من دکتر روان شناسم را چامسکی اسم گذاری کرده ام، چون او با خط کشش انگار دارد به من فرمان می دهد. 

وودی آلنِ همیشه مضطرب و در  حال اشتباه یا مرور اشتباهات که مانند یک مرغ خانگی پر حرف است، نه تنها باعث ملال نیست بلکه لذتی دو چندان از پیش برد قصه به ما می دهد، در جاهای مختلف با زنجیره ای از لطیفه هایی که در باره زندگی واقعی و نگاه آدمهایی مثل اسکار فیتز جرالد، کی یر که گارد، برگمان خوب و غیره می گوید، استعاره های زیبایی از یک انسان آزاد می دهد که سرنوشتش به شکل غم انگیزی دل در گروی عشق دختری است که حال 18 ساله شده است و افق روشنی برای بودن در کنار هم دارند. 

به قول وودی آلن : سیگار را استنشاق نمی کنم، بلکه برای خوش تیپ به نظر رسیدن استفاده می کنم.

به نظر این موضوع هم قابل گفتگو نیست. در جایی که در موزه علوم می بینیم و می شنویم که به خانم روزنامه نگار یاد آور می شود: هیچ چیزی شناخته نشده که ارزش فهمیدن با ذهن را داشته باشد. هر چیز ارزشمندی را از راههای ورود دیگری می توان دریافت. این یک تصویر مشمئز کننده است. ... ما خیلی به مغزمان دروغ می گوییم. 

این بزرگترین نقد به تفکرات پوزیتیوستی آن موقع آمریکاست که در تاریکی یک موزه علوم و از زبان آیزاک دیویس می شنویم.