360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم
360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم

20 فیلم سینمایی که شرط میبندم ندیدین

 1. "Dogville" (2003)

کارگردان: لارس فون تریر 

داستان: در یک شهر کوچک در ایالات متحده، زنی به نام گریس (با بازی نیکول کیدمن) به دنبال پناهگاهی از تعقیب‌کنندگانش به این شهر می‌آید. او ابتدا توسط ساکنان استقبال می‌شود و همکاری‌هایی انجام می‌دهد، اما به تدریج با بی‌رحمی و سوءاستفاده مواجه می‌شود. داستان به بررسی موضوعات انسانیت و خشونت و نهادهای اجتماعی می‌پردازد.

 2. "The Lives of Others" (2006)

کارگردان: فلوریان هنکل فون دانس مارک 

داستان: این فیلم داستان یک افسر امنیتی (با بازی اولریش موت) در آلمان شرقی را دنبال می‌کند که مأمور به نظارت بر یک نویسنده و معشوقه‌اش می‌شود. با گذشت زمان، او تحت تأثیر هنر و زندگی این افراد قرار می‌گیرد و با وجدانش درگیر می‌شود. این فیلم به تحلیل دیکتاتوری و تأثیر آن بر زندگی فردی می‌پردازد.

 3. "A Ghost Story" (2017)

کارگردان: دیوید لوری 

داستان: فیلم داستان یک مرد (با بازی روستام کاسی) را روایت می‌کند که بعد از مرگ به شکل یک روح، در دنیایی بی‌حرکت و سکوت زندگی می‌کند. او شاهد زندگی همسرش و تغییرات زمانه می‌شود و به جستجوی معنای عشق و وجود می‌پردازد. این فیلم به سبک غیرمتعارف و فلسفی به بررسی زمان و زندگی پرداخته است.

 4. "The Fall" (2006)

کارگردان: تارسم سینگ 

داستان: یک کارگر بیمار در بیمارستان با یک دختر بچه آشنا می‌شود و داستان‌هایی خیالی درباره‌ی یک قهرمان می‌سازد. این دوستی در دنیای داستان‌ها و واقعیت‌ها تنیده می‌شود و تماشاگر را به سفرهای بصری و عاطفی می‌برد.

  ادامه مطلب ...

ما را همه شب نمی برد خواب Brooklyn Nine-Nine

فرست- برنامه‌ی طنزی که اساس آن آوردن شادی به دل و خانه‌های مردم است، هر چقدر هم قهوه‌ای و لوس باشد، باز هم می‌تواند قابل ستایش باشد. یعنی تا اینجایش که  دست مریزاد به اینکه یکی توی این گل و شل و آشوب و من بخر تو بخر های ممکن،  اساسش بر نفرت و چیز نشان دادن بنا شده است.   

من رامبد جوان هستم خوشحال هستم.  

 برنامه‌ هنوز غوره نشده مویز شده و از مهمان رسمی‌اش مثلا معاون وزیر بهداشت می‌خواهد بگوید خنده وانه یعنی چی خندوانه چه کارها کرده است؟ خنده وانه چیزی بیشتر از یک مفهوم است:)   

معاون وزارت بهداشت درمان و آموزش پزشکی هم کلا یک شبه قسمت چپ وزارت بهداشت درمان آموزش پزشکی، مراکز بهداشت، پزشک خانواده، پزشک انساب و انواع و اقسام فعالیتهای پیشگیرانه‌ی وزارت بهداشت را منکر می‌شود و خطاب به رامبد جوان می‌گوید: ما کارمون پیشگیریه، شما کار خیلی خیلی مهمتری می‌کنید. 

این ما می‌توانیم و ما توانستیم پوز شما را بزنیم، یاوه‌های رامبد جوان به تنهایی نیست. او تنها یکی از میلیونها هنرمند خوش اقبالی است که در دوره ی هم همه‌ی هنر قدم گذاشته روی سن و دارد شلنگ و تخته می‌اندازد. باز هم تشکر و تشکر فراوان. به هر صورت ما همانطور به خنده‌های مانیایی خود ادامه خواهیم داد. امیدواریم این روحانیت معظمی که در برنامه شرکت می‌کنند مثل فیلم مارمولک بروند دنبال کارهای مهم‌تری مثل نقد فیلم، کلنگ زنی و غیره. 

سکند- خیلی از شرکت‌ها الان شده است یک ساحل امن و آسایشگاه مطمئن برای کسانی که جاهای دیگر آسیبهای اساسی دیده‌اند. والا به خدا گرداندن چنین شرکتهایی صواب خالص و توسعه‌ی پایدار در زمینه‌ی تیول‌داری را به همراه داشته است. تشکر. 

یک زمانی حرف بر این بود که مدیریت ما بر اساس سعی و خطا اتفاق می‌افتد ولی امروز با این همه زاییده از تحصیل‌ها در زمینه‌های مختلف مدیریت و غیره چرا روش کار همان هیاتی  چابک – agile heiati – است؟ خداوند عالم است.  


ثرد یا ترد - سریال بروکلین ناینBrooklyn Nine-Nine   یک سریال پلیسی طنز آمریکایی است که خیلی طرفدار پیدا کرده است. توی این سریال رییس پلیس و معاونش سیاه پوست هستند. لابد به خاطر سیاه پوست بودن باراک اوباما، این اتفاق افتاده است. سیاه پوستهایی خوب و سالم و قوی که نمی‌دانم الساعه چرا نمی‌روند و به بهشت نمی‌روند. بماند. توی ایران باید کم کم سریالهایی درست شود که سوای از مسایل قومیتی اسم کارکتر اصلی حسن باشد و یا یک شاگرد بقالی خوب همانطور که رییس جمهور محترم در ایام طفولیت بودند، کنترل اوضاع را به دست بگیرد. 

فورث آو ناثینگ -  خیلی وقتها از هزرگی آدمها در رنجم از اینکه وقتی شوخی های آدم را نمی فهمند سعی می کنند با توهین و شلیک کلمات بی ربط، جایی را قلقلک بدهند که به هویت انسانی آدم مربوط است.  با طرف شوخی می کنی. نمی فهمد بعد شروع می کند به انواع کلماتی که در لفظ عوام و خواص با و بی بصیرت هم به عنوان ناسزا یا همان فحش خودمان ازش تعبیر شده است و ماه حرام و حلال هم حکمش مساوی است. بعد  فکر می کند که  چرا طرف می خندد. لابد دارد ما را مسخره می کند یا تحقیر می کند. خلاصه عادت کرده ایم به شوخیهای بی مزه، اتو کشیده و چیز لیسی های پسر فشنی که  - کول - و همزمان - هات - به نظر برسیم. به غیر از دهات بزرگ خودمان - مرز پر گهر ایران -  جای دیگری را ندیده ایم و همان طور ملانصرالدینی، خوشحالیم. عزیز دلم. حتی بدوی ترین قبایل بشری هم که از قوم ایرانی خبر ندارند دایره المعارف کلماتشان خیلی خیلی بزرگ تر چهار تا بد و بیراهی است که تو بلدی، آی پدر سوخته:)  باور نمی کنی عیزم؟ به لاستیکی پسرم.  اصلا وقتهایی که فاز حرفهای قبلی ات را می فهمند تازه تو خسته و عصبی هستی و آنها تازه دارند می خندند. پناه بر خدا که فرهاد کنجکاو در کتاب علوم دوم دبستان بسیار زودتر از زود داستان بیرون آمدن کرمهای خاکی در باران را دریافته بود. 
وسط نوشت: گریه و خنده و اسهال حضار. 
این طنز نفهمی و هجو سرایی تقصیر تلویزیون و همکارانش است. آدمها را طوری تربیت کرده اند که یک مقام رسمی مثل معاون وزیر بهداشت، درمان و آموزش پزشکی، مجموعه ی پرسنلی 300 هزار نفری خودش را مچل فرماید.  مثل اینهایی که توی صف نانوایی سعی می کنند کسی را جلوی خودشان راه بدهند. این تازه به دوران رسیده های بی خبر از همه جا، نمی دانند که موضوع صف، حق شخصی و فردی خودشان نیست. شما آقای محترم فقط و فقط سر صف ایستاده ای و بس. جیفه ی دنیا به هیچ کسی وفا نکرده است کما اینکه حضرت سعدی علیه الرحمه مضمونی کوک کرده با این روایت که : شیطان با مخلصان بر نمی‌آید و سلطان با مفلسان

ما را همه شب نمی‌برد خوابای خفته روزگار دریاب
در بادیه تشنگان بمردندوز حله به کوفه می‌رود آب
ای سخت گمان سست پیماناین بود وفای عهد اصحاب
خارست به زیر پهلوانمبی روی تو خوابگاه سنجاب
ای دیده عاشقان به رویتچون روی مجاوران به محراب
من تن به قضای عشق دادمپیرانه سر آمدم به کتاب
زهر از کف دست نازنیناندر حلق چنان رود که جلاب
دیوانه کوی خوبرویاندردش نکند جفای بواب
سعدی نتوان به هیچ کشتنالا به فراق روی احباب

چرا برنامه‌های طنز بعد از مدتی بی مزه می‌شوند؟

برنامه‌ی خندوانه هم مثل بقیه دارد به همین راه می‌رود ولی ایا این راهی اجباری برای تنها برنامه‌ای است که برای خیلی‌ها تنها چیز دیدنی از تلویزیون است؟ آیا همه‌ی آن ایده پردازی و خلاقیت‌ها یکشبه یا یک ماهه تمام می‌شود؟ آیا برنامه‌های دیگر هم به همین سرنوشت دچار شده‌اند؟   

  برنامه‌های طنز اصولا سخت نیست. از این دیدگاه نوشتن به طنز خیلی سخت‌تر به نظر می‌‌رسد که اهل فن در این رشته حتما خودشان بهتر می‌دانند. اما به نظر خودم، یکی از مهمترین دلایلی که در جماعت ایرانی، طنز اقبال مناسبی ندارد و تشنگی در این باره بی پایان است این حرفها نیستند. اینکه ایرانیها آدمهای طنازی هستند. اینکه ما برای آدمهای طناز نمی‌توانیم طنز بسازیم و خنداندن آدمهای طناز یعنی هم وطنان عزیز ایرانی خیلی کار سختی است یک آب گوشت طولانی و تمام نشدنی است که هر بوم منی boom man  از راه رسیده و بعد از تلاش برای کار طنز به بن بست خورده و هم سخن دیگران شده است که این کار  سخت است. بله. خندیدن به جوکهای قومیتی و خندیدن به حرفهای آدمهایی مثل حمید ماهی صفت یا آن قدیمی مرد حوزه‌ی طنز سید کریم که هزل و ابتذالش از هم قابل تفکیک نبود، اصولا هم کار سختی است و هم یکی از احمقانه‌ترین تعریفهای طنز، هجو، هزل یا هر چیز قابل خندیدنی است. به نظرم مهمترین مشکل ما بدوی بودن زبان فارسی معاصر است که به هزار و یک دلیل اجتماعی اتفاق افتاده است. در جامعه‌ای با سلیقه‌ی شعر عهد حافظ و سعدی نمی‌شود از آن بیشتر نیز بابت طنز گسترش داشت. این حرف کارشناسی نیست و نظر شخصی‌ام است که سالها سریالهای طنز آمریکایی را تعقیب کرده‌ام. ما یعنی جو زده‌های از دوره‌ی قاجار به این طرف خارجی‌ها را مردمی سرد دانسته‌ایم چون بلد نبودند بعد از آب گوشت بز باش، آروغ تازه تحویل دهند و دور هم بخندند. زبان به نظرم مهمترین بخش هر مجموعه‌ی طنزی است. ظرفیتهای موجود ما چه در تلویزیون و چه در نوشته‌های قابل پخش و هم چنین قابل فهم، فاصله‌ی زیادی با طنز روز دنیا دارد. عقب ماندگی زبانیف دقیقا به معنی عقب ماندگی فرهنگی ما چیزی است که رسما ازش بویی نبرده ایم به همین جهت عده ای هم خیلی از بابت زبات care نمی کنند و راه درست خودشان را می روند. خدا پشت و پناهشان...
 گاهی پای درد دل طنز پردازها بنیشید و گاهی متوجه خواهید شد که چقدر از  دست مخاطب طنز فهم دچار مشکل هستند. به امید تغییرات اساسی در زبان فارسی. این نظر آخری را کمی با حسن کلهر عزیز هم چک کردم و کمی هم موافق و از مخاطب غیر کانالیزه‌اش ناراحت بود. البته به خاطر دارید که ایشان مشت بزرگی نمونه‌ی خرواراست. 

یکی از کارکردهای زبان هوشیاری افزایی است. هوشیاری که ویژگی انسانهاست با زبان پدیدار شده است. مثل ما که در قرن هشتم هجری به سر می بریم.م 

کریستوفر نولان بین ستاره ای Interstellar

کریستوفر نولان بین ستاره ای جور دیگری نیست ولی زیباست. یکی باید تکلیف این خارجی‌ها یعنی آمریکایی‌ها را با روابط اجتماعی‌شان مشخص کنند. واقعا قابل ترحم اند. جان کری از سر بی یار و یاوری رفته است با بچه فیل عکس سلفی انداخته است   اما برعکس اینها ما ایرانیها توی عکسهای سلفی‌مان کمتر از وزیر و هنرمند و خواننده و آدمهای کار درست نداریم. بعد از طوفان کاترینا آمریکا و آمریکایی به چنین فلاکتی افتاد.  

 همین عکس زیر مواد مورد استفاده از یکی از آمریکایی های به نام یعنی کریستوفر نولان هست که بچه‌ها بعد از غذای ناهار و به جای دسر در شرکت غافل گیرش کرده‌اند. کریستوفر نولان دومین فیلمش ممنتو را اینقدر خوب نوشت و قصه‌را همچین حسابی بست که اصلا فکر نمی‌کردم فیلم جدیدش interstellar توقع ما را برآورده نکند. بازی متیو  مک کانهی که از دالاس بایرز گل کرد و توی سریال true detective   ادامه داشت، باز هم تاکید بر  جنون و لایف استایل خاص آمریکایی به همراه شیفتگی و مردن در راه خانواده است. شما در فیلمی که برادر مت دیمون قرار است بازی کند، حتی وقتی فیلم فضایی باشد باید لباس فضانوردی مناسب داشته باشید چون قرار است درگیری مناسبی روی دهد. قصه شاید پیچیدگی آنچنانی که ما انتظارش را داشتیم نداشت و یا به طور کلی جلوه‌های ویژه‌اش را در فیلم گرانش خرج کرده بود ولی روی هم رفته دیدن فیلم آن هم به طور دسته جمعی و آن هم با سیستم صوتی و تصویری مناسب سینمای  پردیس قلهک تا ساعت دوازده و نیم، سرشار از هیجان و انرژی مثبت بود. 

اینکه از سینماگرها همیشه انتظار بهتر شدن و شاهکار داشته باشیم خیلی عجیب و غریب است شاید قانون جهانی فراز و نشیب در اثر هنری همینطوری باشد. شاید کریستوفر نولان در این اثر، فرا اثر خودش را  به طور متوسطی تکرار کرده بود. جلوه های ویژه ای کمتر از GRAVITY   و قصه ای کمتر نیش زننده و درگیر کننده مانند MEMENTO 
راستش من زیاد سورئال هالیوودی نمی پسندم. به نظرم سورئال یعنی استاکر  تارکوفسکی. امیدوارم اصلاح شوم. 


نمونه مصرفی برادر نولان در مراحل تولید فیلم بین ستاره ای   Interstellar 
دسر جدید مصرفی در شرکت محترم ما 

ها ها - سریال odd couples   بر اساس یک کتاب از نیل سایمونز و با بازی متیو پری یا همان چندلر سریال فرندز توی فصل اول به اپیزود هفتم رسیده است. چندلر هیچ عوض نشده. همان تکه‌انداز بذله گو که این دفعه زنش طلاقش داده و با یک مرد مطلقه‌ی دیگر زندگی را شروع می‌کند. در ابتدای دیدنش هستم. بدک نیست.  چیزی که غیر قابل تغییر است خلاقیت و سلامت روانی است که توی تلویزیون آنها یعنی آمریکایی‌ها وجود دارد. به نظر بنده الیوم سریالهای آمریکایی نوعی از سریال های تلویزیونی مقتدر را تشکیل داده اند. 



هاهاها - اگر همین سر چهار راه ظفر خودمان یک میکروفون نصب کنند از اخبار روز سایتها مثل عصر ایران و خبر آنلاین و صبحانه و عصرانه و خبر ویتامیته، بیشتر طرفدار خواهد داشت. کوچه های بغلی سرشار از صدای پرندگان است. پرنده ای دلش گرفته و  دردستگاه شور می نوازد. یکی دو تا پرنده ی دیگر می رسند و سعی می کنند طرف را با گفتگو و همان گفتمان جیک جیکی متقاعد کنند برود توی دستگاه اصفهان بخواند. اما  امان از مردم بالا دست. دیالوگهایشان اینطوری است: 
چی می گی میمون؟ اینجا جای دور زدنه؟ 
درست صحبت کن بوزینه. می تونم همین جا هم می خوام دور بزنم. اصن وایستم ببینم چه غلطی ...
هو هو هو... راهو بند اوردین اورانگوتانا. جمش کنید دیگه آدم باشید بزنید به چاک. 


نوشتن از جنون و هیجان استفن کینگ همیشه سخت است. 

سریال shameless و آمریکایی ها

دارم سریال shameless  را می‌بینم یک خانواده‌ با شش بچه، پدر الکلی و مادری که با یک دگر باش جنسی به عنوان راننده‌ی کامیون فرار کرده و رفته است. لامصب‌ها همه جور ناهنجاری اخلاقی دارند ولی دست از چیزی به نام خانواده برنمی‌دارند. یک روایت از آدمهای بازنده که بهشان یادمی‌ده خودشان را نبازند و به مقاومت خودشان ادامه بدهند و از نعمت داشتن خانواده بیشترین استفاده را ببرند. مرد الکلی خانواده یعنی فرانک یک بازیگر فوق العاده است   که نه قیافه‌ی آنچنانی دارد و هیکل درست و حسابی. این آدم، ممتاز همین نقش انتخاب شده و بازی‌اش قطعا مخاطب را می‌خکوب نگاه می‌دارد. قصه‌های خلاقانه و تلخی که معمولا به صورت یونیتهای مجزا طراحی و ساخته شده‌اند. این خانواده یک جفت همسایه هم دارند که زنک یک فاحشه است و مردش هم توی یک بار سرویس می‌دهد ولی اینقدر قشنگ ساخته‌اند و زیبا تمرکز کرده‌اند که شخصیتهایی مهربان و دوست داشتنی ازشان درست شده است. آمریکایی‌ها متخصص زباله‌های انسانی هستند و در جامعه‌شان کسی را دور نمی‌ریزند بلکه ترمیم می‌کنند.  
ادامه مطلب ...

سریال های آمریکایی - فارگو- orange is the new black

نشسته ام سریال می‌بینم. تلویزیون نیم سوز شده و اصولا فقط صدایش در می آید. اینقدر مخاطب خاص ندارم که به نظرم ساده لوحانه و تنبل مابانه می‌رسد. دیشب داشتم برای فلانی می‌گفتم فلان هم دانشگاهی – باز این دانشگاه رو کرد تو چشم ما- ما بالای سرش توی خوابگاه دوتا جاکتابی به پهنای تخت را پر از کتاب کرده بود و همین طور می‌خواند و می خواند. الان زن دارد و ناراضی به نظر می آید و دنبال سیخ زدن آن یکی‌هایی است که این شیر یال سوخته و دم ریخته را هنوز ستایش می‌کنند. 

از کنار پارک هنرمندان رد می‌شوم. دو تا دختر تقریبا 30 ساله دارند می‌روند سمت دکه‌ی سیگار فروشی.

- راستی اون پسره قد کوتاهه اسمش چی بود؟  

- کدوم. 

- همون که همیشه اینجا می‌شست. گفتم باهاش دوست شو. 

- یادم نیست بابا تو چه سوالایی می‌پرسی

بهترین کتابی که شاید کسی بنویسد و از همه بیشتر بفروشد این است: 1001 روش برای سیخ کردن پسران و دختران 

در اقلیت بودن همیشه غرور آمیز، سر به هوا و برای خیلی از آدمها، ناجور است. مثل قله‌های کوه که از لحاظ سنگ شناسی کوانتمی در کوانتمهای کمتری به مشتریان کوهنورد عرضه می‌شوند. بقیه‌ی کوانتم‌های سنگی و ناقابل قرار است باشند تا فقط قله‌ها ساخته شوند. البته کوه‌ها همه‌ی ماجرا نیستند ولی اگر واقعا به زمینهای مسطح مثل دشت و دریا خیلی علاقه ندارید. اگر وقتی روز کاری تمام شد و دارید بین دو میلیون نفری که برای رفتن به خانه، توی تهران دارند جابجا می‌شوند وول می‌خورید و در همین حالت پشت ترافیک، در حال سم زدایی ذهنی هستید، زیاد به قله‌ها فکر نکنید.

سریال فارگو یک سیزن 10 اپیزودی است که همان ده فرمان موسی را تداعی می کند. منتها هر قسمت هم اعلام می کند که این اتفاق ها واقعی است و در سال 2006 در مینه سوتای آمریکا اتفاق افتاده است. مینه سوتا یکی از ایالتهای شمالی و یخبندان آمریکاست. گناه و تاوان به دست مرد قاتل نقش اول فیلم برای انواع آدمها و بر اساسهای مختلف جذابیت سریال fargo  را دو چندان کرده است. موزیک غریب متن فیلم مثل نواختن دو عدد ماکارونی فلزی به همدیگر، کاری از هانس زیمر -Hans Zimmer    و لانگ شاتهایی از صحنه های جنایت توی یخ و برف، خیلی زیباست.  من که برای یکی دو اپیزود اول را خیلی غریب و دور از دست و البته دلچسب یافتم. یکی  می گفت: امروزه بیشتر دنبال ساختن سریالهای تلویزیونی قوی هستند تا فیلم های آنچنانی. این هم شاید برای سر شلوغ بودن آدمهاست. 
اما آن سریال دیگری که بخشی از آن را دیدم، orange is the new black داستانی با فرمت آماده ی زندان زنان است. هر کسی یک پیشینه ای برای زندگی و قصه گویی دارد. به قول یکی از دیالوگهای این سریال اینجا آمریکا نیست. اینجا هولدوفدونی است. یک چیزی مثل جامعه ی خودمان. هرج  و مرج اداری. لابی. احترام به قدرت نامشروع و خیلی از موارد ریشه دار دیگر. یک جور ملوک الطوایفی در بین زنهایی که در سریال می بینید مثل یک جسم خارجی آدم را وادار می کند زندگی آزادنه اش را دوست بدارد. 

2- امروز لپ تاپم که خراب شده را بالاخره بردم تعمیر. طرفهای میدان ولی عصر. بعد از مدتها آمده بودم این طرفها. احساس غریبی داشتم از اینکه چقدر از آدمهای جامعه ام دورم. یکی کنار دستم با تلقن صحبت می کرد. تقریبا توی گوشم: 
- ببین! تنبل نباش دیگه. این فیلما رو ادیت کن. تیتراژ و ایناش رو بزن بره... آهان. راستی تو نمی خواستی بفرستیشون کن؟ 
- آره. آره... این فیلمه که آنتونی هاپکینز بازی می کنه. جودی فاستر هم هست. تو فیس بوک پیجش رو دارم. تازه شاینینگ هم پیج داره. 

سریال دکستر -dexter- قانون دکستر

نمودار اقبال عمومی به season  های مختلف سریال dexter - دکستر 

نمی دانم چقدر با سریالهای آمریکایی آشنا هستید ولی به نظرم کسی از جوانهای امروزی نیست که حداقل یک سریال آمریکایی را تعقیب نکرده باشد. همانطور که قبل تر ها با شما در میان گذاشتم، تصاعد فرهنگی از فیلم فروشهای کنار مترو اتفاق می افتد. اما سریال دکستر : 
 
دکستر به نوعی همیشه یک جور مراسم مذهبی برای کشتن و از بین بردن پلیدی، انجام می دهد. 
داستان یک قاتل سریالی که پدرش پلیس بوده و از رازش آگاه است. در این سریال کم کم می فهمیم که پدر و پسر کدی برای قتل ها زیر سر دارند: همیشه آدمهای تبهکار به قتل می رسند. قانون دکستر یک جور تمایل طبیعی به از بین بردن پلیدی به دست فرد است. دکستر متخصص خون در تیم تحقیق پلیس است که بارها تا نزدیک لو رفتن می رود ولی همواره این راز را حداقل تا فصل 8 عمومی نکرده است. 
یکی از برجستگیهای این سریال، روان شناسی عمق جنایت ها به دور از نسخه های serial killers های مشابه است. این سریال هنوز در حال پخش است و بالطبع طرفدارهای زیادی دارد. 

فیلم فارگو -Fargo1996- جان کوئن

 فارگو از آن دست فیلمهایی است که می‌شود نمونه‌ی معروف‌ترش را در پالپ  فیکشن – Pulp fiction – که در ایران با نام یک داستان عامه پسند شناخته‌ می‌شود، یافت. انتقاد به فضای سرد، کثافت و بلاهت زده‌ی زندگی آدمها در آمریکا. جایی که تصاویر عمق سرما و واژگونی آسمان و زمین را در خود دارند. داستان یک مدیر فروش که زنی خانه‌دار دارد. پدر زنش مالک شرکت تامین خودرو است. به نظر زندگی‌بی تفاوت و بی عشقی که کارگردان مجبور است فقط برای پیشبرد قصه، کمی پلیس زن فیلم که باردار است را فقط کمی باهوش در حد حل و فصل بی حوصله و به یکباره‌ی گره‌های پلیسی فیلم نشان بدهد. زن پلیس با یک پلیس دیگر، همکار هستند.

خوش بختی بین ایندو بیدار شدن نیمه شب و ماموریت رفتن زن و همدلی مرد برای صبحانه‌ی نیمه شب است. زن هم  پاسخش را با جمع کردن توده‌ای کرم برای ماهیگری همسرش پاسخ می‌دهد. اما  دو به علاوه‌ی یک مرد خلافکار فیلم، به درستی نمونه‌های مشابهی داشته‌اند. مثلا خود تارانتینو در پالپ فیکشن همینطور بی رحمانه زن خدمتکاری را به خاطر عوض کردن زیاد کانالهای تلویزیون روی تختخواب می‌کشد. اینجا هم بیانیه‌ی فیلمساز علیه موجودیتی مثل تلویزیون به عنوان بخش جدایی ناپذیر زندگی آمریکایی‌ها به خصوص در فیلمهای دهه‌ی 90 دیده می‌شود. البته فضای کافه‌ای هم موید ماجرایی شبیه یک داستان عامه پسند است. جایی که کارمند فروش فیلم  بعد از مخمصه‌ای که برایش پیش آمده بین زن، پدر زن، بانک و خلافکارها گیر افتاده است و باید در جواب دختر صندوق دار لبخند بزند. مردی که به ظاهر بی تقصیر است و به طور کلی بخشی از یک بلاهت کلی  جامعه‌ی مورد نقد فیلم ساز است. فیلم به نوعی نمونه برداری از یک جامعه‌ی سرطان زده است. این حرفها اصلا به معنی برداشتهای چپ و ضد آمریکایی نیست. دلیلم هم نبودن دال‌های پر رنگ از هویت آمریکایی در فیلم است. به نظر فیلمساز مقصد بلندتری نسبت به موضوع داشته است. مثلا بر خلاف فیلم پالپ فیکشن اصلا نشانه‌های مذهبی در تصاویر و دیالوگها دیده نمی‌شود. فیلمساز بیشتر قرار است یک بچه مدرسه‌ای را نشان بدهد که در میان زن، پدرزن، بانک و بی مسئولیتی خودش گیر افتاده است. یک بچه مدرسه‌ای که قرار است در 

استند آپ کمدی- حمید ماهی صفت-Jerry Seinfeld

جری سینفیلد  کمدین آمریکایی است که مجموعه ای به همین نام و قبل از سریال تلویزیونی فرندز دارد.  

ادامه مطلب ...