1. "Dogville" (2003)
کارگردان: لارس فون تریر
داستان: در یک شهر کوچک در ایالات متحده، زنی به نام گریس (با بازی نیکول کیدمن) به دنبال پناهگاهی از تعقیبکنندگانش به این شهر میآید. او ابتدا توسط ساکنان استقبال میشود و همکاریهایی انجام میدهد، اما به تدریج با بیرحمی و سوءاستفاده مواجه میشود. داستان به بررسی موضوعات انسانیت و خشونت و نهادهای اجتماعی میپردازد.
2. "The Lives of Others" (2006)
کارگردان: فلوریان هنکل فون دانس مارک
داستان: این فیلم داستان یک افسر امنیتی (با بازی اولریش موت) در آلمان شرقی را دنبال میکند که مأمور به نظارت بر یک نویسنده و معشوقهاش میشود. با گذشت زمان، او تحت تأثیر هنر و زندگی این افراد قرار میگیرد و با وجدانش درگیر میشود. این فیلم به تحلیل دیکتاتوری و تأثیر آن بر زندگی فردی میپردازد.
3. "A Ghost Story" (2017)
کارگردان: دیوید لوری
داستان: فیلم داستان یک مرد (با بازی روستام کاسی) را روایت میکند که بعد از مرگ به شکل یک روح، در دنیایی بیحرکت و سکوت زندگی میکند. او شاهد زندگی همسرش و تغییرات زمانه میشود و به جستجوی معنای عشق و وجود میپردازد. این فیلم به سبک غیرمتعارف و فلسفی به بررسی زمان و زندگی پرداخته است.
4. "The Fall" (2006)
کارگردان: تارسم سینگ
داستان: یک کارگر بیمار در بیمارستان با یک دختر بچه آشنا میشود و داستانهایی خیالی دربارهی یک قهرمان میسازد. این دوستی در دنیای داستانها و واقعیتها تنیده میشود و تماشاگر را به سفرهای بصری و عاطفی میبرد.
فرست- برنامهی طنزی که اساس آن آوردن شادی به دل و خانههای مردم است، هر چقدر هم قهوهای و لوس باشد، باز هم میتواند قابل ستایش باشد. یعنی تا اینجایش که دست مریزاد به اینکه یکی توی این گل و شل و آشوب و من بخر تو بخر های ممکن، اساسش بر نفرت و چیز نشان دادن بنا شده است.
من رامبد جوان هستم خوشحال هستم.
برنامه هنوز غوره نشده مویز شده و از مهمان رسمیاش مثلا معاون وزیر بهداشت میخواهد بگوید خنده وانه یعنی چی خندوانه چه کارها کرده است؟ خنده وانه چیزی بیشتر از یک مفهوم است:)معاون وزارت بهداشت درمان و آموزش پزشکی هم کلا یک شبه قسمت چپ وزارت بهداشت درمان آموزش پزشکی، مراکز بهداشت، پزشک خانواده، پزشک انساب و انواع و اقسام فعالیتهای پیشگیرانهی وزارت بهداشت را منکر میشود و خطاب به رامبد جوان میگوید: ما کارمون پیشگیریه، شما کار خیلی خیلی مهمتری میکنید.
این ما میتوانیم و ما توانستیم پوز شما را بزنیم، یاوههای رامبد جوان به تنهایی نیست. او تنها یکی از میلیونها هنرمند خوش اقبالی است که در دوره ی هم همهی هنر قدم گذاشته روی سن و دارد شلنگ و تخته میاندازد. باز هم تشکر و تشکر فراوان. به هر صورت ما همانطور به خندههای مانیایی خود ادامه خواهیم داد. امیدواریم این روحانیت معظمی که در برنامه شرکت میکنند مثل فیلم مارمولک بروند دنبال کارهای مهمتری مثل نقد فیلم، کلنگ زنی و غیره.
سکند- خیلی از شرکتها الان شده است یک ساحل امن و آسایشگاه مطمئن برای کسانی که جاهای دیگر آسیبهای اساسی دیدهاند. والا به خدا گرداندن چنین شرکتهایی صواب خالص و توسعهی پایدار در زمینهی تیولداری را به همراه داشته است. تشکر.
یک زمانی حرف بر این بود که مدیریت ما بر اساس سعی و خطا اتفاق میافتد ولی امروز با این همه زاییده از تحصیلها در زمینههای مختلف مدیریت و غیره چرا روش کار همان هیاتی چابک – agile heiati – است؟ خداوند عالم است.
ما را همه شب نمیبرد خواب | ای خفته روزگار دریاب | |
در بادیه تشنگان بمردند | وز حله به کوفه میرود آب | |
ای سخت گمان سست پیمان | این بود وفای عهد اصحاب | |
خارست به زیر پهلوانم | بی روی تو خوابگاه سنجاب | |
ای دیده عاشقان به رویت | چون روی مجاوران به محراب | |
من تن به قضای عشق دادم | پیرانه سر آمدم به کتاب | |
زهر از کف دست نازنینان | در حلق چنان رود که جلاب | |
دیوانه کوی خوبرویان | دردش نکند جفای بواب | |
سعدی نتوان به هیچ کشتن | الا به فراق روی احباب |
برنامهی خندوانه هم مثل بقیه دارد به همین راه میرود ولی ایا این راهی اجباری برای تنها برنامهای است که برای خیلیها تنها چیز دیدنی از تلویزیون است؟ آیا همهی آن ایده پردازی و خلاقیتها یکشبه یا یک ماهه تمام میشود؟ آیا برنامههای دیگر هم به همین سرنوشت دچار شدهاند؟
کریستوفر نولان بین ستاره ای جور دیگری نیست ولی زیباست. یکی باید تکلیف این خارجیها یعنی آمریکاییها را با روابط اجتماعیشان مشخص کنند. واقعا قابل ترحم اند. جان کری از سر بی یار و یاوری رفته است با بچه فیل عکس سلفی انداخته است اما برعکس اینها ما ایرانیها توی عکسهای سلفیمان کمتر از وزیر و هنرمند و خواننده و آدمهای کار درست نداریم. بعد از طوفان کاترینا آمریکا و آمریکایی به چنین فلاکتی افتاد.
ها ها - سریال odd couples بر اساس یک کتاب از نیل سایمونز و با بازی متیو پری یا همان چندلر سریال فرندز توی فصل اول به اپیزود هفتم رسیده است. چندلر هیچ عوض نشده. همان تکهانداز بذله گو که این دفعه زنش طلاقش داده و با یک مرد مطلقهی دیگر زندگی را شروع میکند. در ابتدای دیدنش هستم. بدک نیست. چیزی که غیر قابل تغییر است خلاقیت و سلامت روانی است که توی تلویزیون آنها یعنی آمریکاییها وجود دارد. به نظر بنده الیوم سریالهای آمریکایی نوعی از سریال های تلویزیونی مقتدر را تشکیل داده اند.
نشسته ام سریال میبینم. تلویزیون نیم سوز شده و اصولا فقط صدایش در می آید. اینقدر مخاطب خاص ندارم که به نظرم ساده لوحانه و تنبل مابانه میرسد. دیشب داشتم برای فلانی میگفتم فلان هم دانشگاهی – باز این دانشگاه رو کرد تو چشم ما- ما بالای سرش توی خوابگاه دوتا جاکتابی به پهنای تخت را پر از کتاب کرده بود و همین طور میخواند و می خواند. الان زن دارد و ناراضی به نظر می آید و دنبال سیخ زدن آن یکیهایی است که این شیر یال سوخته و دم ریخته را هنوز ستایش میکنند.
از کنار پارک هنرمندان رد میشوم. دو تا دختر تقریبا 30 ساله دارند میروند سمت دکهی سیگار فروشی.
- راستی اون پسره قد کوتاهه اسمش چی بود؟
- کدوم.
- همون که همیشه اینجا میشست. گفتم باهاش دوست شو.
- یادم نیست بابا تو چه سوالایی میپرسی
بهترین کتابی که شاید کسی بنویسد و از همه بیشتر بفروشد این است: 1001 روش برای سیخ کردن پسران و دختران
در اقلیت بودن همیشه غرور آمیز، سر به هوا و برای خیلی از آدمها، ناجور است. مثل قلههای کوه که از لحاظ سنگ شناسی کوانتمی در کوانتمهای کمتری به مشتریان کوهنورد عرضه میشوند. بقیهی کوانتمهای سنگی و ناقابل قرار است باشند تا فقط قلهها ساخته شوند. البته کوهها همهی ماجرا نیستند ولی اگر واقعا به زمینهای مسطح مثل دشت و دریا خیلی علاقه ندارید. اگر وقتی روز کاری تمام شد و دارید بین دو میلیون نفری که برای رفتن به خانه، توی تهران دارند جابجا میشوند وول میخورید و در همین حالت پشت ترافیک، در حال سم زدایی ذهنی هستید، زیاد به قلهها فکر نکنید.
خوش بختی بین ایندو بیدار شدن نیمه شب و ماموریت رفتن زن و همدلی مرد برای صبحانهی نیمه شب است. زن هم پاسخش را با جمع کردن تودهای کرم برای ماهیگری همسرش پاسخ میدهد. اما دو به علاوهی یک مرد خلافکار فیلم، به درستی نمونههای مشابهی داشتهاند. مثلا خود تارانتینو در پالپ فیکشن همینطور بی رحمانه زن خدمتکاری را به خاطر عوض کردن زیاد کانالهای تلویزیون روی تختخواب میکشد. اینجا هم بیانیهی فیلمساز علیه موجودیتی مثل تلویزیون به عنوان بخش جدایی ناپذیر زندگی آمریکاییها به خصوص در فیلمهای دههی 90 دیده میشود. البته فضای کافهای هم موید ماجرایی شبیه یک داستان عامه پسند است. جایی که کارمند فروش فیلم بعد از مخمصهای که برایش پیش آمده بین زن، پدر زن، بانک و خلافکارها گیر افتاده است و باید در جواب دختر صندوق دار لبخند بزند. مردی که به ظاهر بی تقصیر است و به طور کلی بخشی از یک بلاهت کلی جامعهی مورد نقد فیلم ساز است. فیلم به نوعی نمونه برداری از یک جامعهی سرطان زده است. این حرفها اصلا به معنی برداشتهای چپ و ضد آمریکایی نیست. دلیلم هم نبودن دالهای پر رنگ از هویت آمریکایی در فیلم است. به نظر فیلمساز مقصد بلندتری نسبت به موضوع داشته است. مثلا بر خلاف فیلم پالپ فیکشن اصلا نشانههای مذهبی در تصاویر و دیالوگها دیده نمیشود. فیلمساز بیشتر قرار است یک بچه مدرسهای را نشان بدهد که در میان زن، پدرزن، بانک و بی مسئولیتی خودش گیر افتاده است. یک بچه مدرسهای که قرار است در
جری سینفیلد کمدین آمریکایی است که مجموعه ای به همین نام و قبل از سریال تلویزیونی فرندز دارد.
ادامه مطلب ...