360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم
360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم

شبکه من و تو تونل زمان آب گرفته

1- یک صلح و صفا و بی خبری‌ای توی فیلمهای فارسی قدیمی هست که فقط آرامش قبل از طوفان است. هر بار که منو و تو چنین تونلهایی از زمان می‌گذارد حس می‌کنم تونل را آب گرفته و آن بخش را لولو برده است. حتی اگر بروس لی مرحوم هم زنده شود فقط به این فکر می‌کند که یک برند شلوار لی راه بیاندازد تا تویش جفتک بیاندازد و پول در بیاورد. حالا ما داریم نوستالژی بازیهایی می‌کنیم که درد کسی را هم درمان نخواهد بود.
2- شما هم تجربه کردید که، اگر فقط یک کوچولو به فروشنده ای  بگویید فلان را نمیخواهم بیسار را می‌خواهم باهات لج کند و دوبله سوبله جنسی که لازم دارید را بفروشد؟ مخصوصا اینهایی که کار و کاسبیشان گرفته است. اخیرا برای من که زیاد پیش آمده.

3- طرف طوری بود که حتی وقتی میگفت تخم چشم هم نصف جمعیت سرش را بر می‌گرداند چون ممکن بود یک حرف خیلی خیلی رکیک بزند. بعد همین آدم شد مربی تعالی فردی یا همین coach  که همش میگن. 

تفاوتها ی شخصیت نور الدین در سریال نون خ و نقی معمولی در سریال پایتخت

نورالدین یعنی سعید آقاخانی یک کرد بی تعصب به قومیت خویش است همانطور که نقی معمولی حتی منتقد مازندران هم هست و در مجموع هر دو بی تعصب به قومیت خویش طراحی شده‌اند. نورالدین فرصت طلب نیست. دست روزگار پای او را به ماجراها باز میکند چون قلب بزرگی  دارد و همه ی اهالی بهش مراجعه می‌کنند. نقی معمولی اسم پهلوان را یدک می‌کشد ولی پهلوانی از امروز ایران است که بیشتر از خود پهلوانی درگیر معیشت و شهرت پهلوانی است. یک آدم معمولی که فرصت طلبی و دورویی ها و خالی بندیهای کم رنگ یک فرد ایرانی را دارد و البته نور الدین بر خلاف این حرفها یک شخصیت استاندارد جهانی است. دروغ نمی گوید. فریب نمی‌دهد و اصول و چهارچوبهای مشخصی همانند یک انسان جهان وطن استاندارد دارد که زیر عبای لهجه‌ی کردی‌اش پنهان شده است. نقی معمولی باید به قدرت متصل باشد، تا نفس بکشد. نقی معمولی باید خیلی خاکستری باشد تا معلوم شود در دنیای معاصر هیچ پهلوانی وجود خارجی ندارد. نقی معمولی فرصت طلب و در عین حال دلسوز است.  ادای هیچ کسی نیست جز انسان رانده شده و منزوی ایرانی که آینده اش در گروی پیش بردن معیشت و متصل شدن به منبع مضحک قدرت است. پادویی که استادکارش را دست می‌اندازد ولی مجبور است باهاش روزگار سپری کند.  اما نورالدین اینطوری نیست. نورالدین اولین بار است یک کرد را نه در مقام مخالف و یا موافق جمهوری اسلامی، نشان می‌دهد. نور الدین ورای کرد بودنش، یک انسان کامل و غنی به نظر می‌رسد که دست روزگار پایش را به هر ناکجایی باز می‌کند و الا نور الدین هم یک انسان معمولی و البته غیر منفعل است. چیزی که جامعه‌ی ایرانی ما در خود ندارد و یا به حاشیه رانده است. انسان فعال.  نور الدین نسخه ی قابل باز گشت و بازگشایی مجدد از  یک انسان ایرانی است. 

آزاده نامداری خانومی که تو باشی

 گاهی وقتها جرات نوشتن ندارم. وقتی توی شبکه‌های اجتماعی می‌گردم، زرد می‌شوم. زرد می‌شویم. زردک برای سوی چشمهای ما خوب است. یادم می‌رود. دست انداختن این و آن را کنار می‌گذارم. همین آزاده نامداری که به این جوانی مرد، یادم هست چقدر بد و بیراه نوشتم. آزاده نامداری که مرد انگار ما مردیم. نسل ما یکی دوتا مبصر خوشتیپ و موجه دارد. آزاده نامداری و فرزاد حسنی را فرزند بنیان گذار انقلاب اسلامی ایران عقد کرده بود. ژنرالهای موفقیت توی جوانهای ایرانی چنین زوجهایی بودند. کجا رفتند؟ چطور پاره شدند؟ باورم نمی‌شود که ما یک زمانی وجود داشتیم. الان کاملا مرده‌ایم. شاید یک چیزی بدتر از مردن. طوری که مرده‌ها کابوس مارا می‌بینند. توی کابوسشان می‌بینند که دارند به ایران بر می‌گردند. #عمار_پورصادق #آزاده_نامداری 

شش روش کاملا کاربردی جهت نخوردن میوه توسط مردم

1-     حسینی بای را بفرستید تا از گوجه له شده ها و خیارهای پلاسیده، سیبهای گوشه‌ی جعبه‌ها مانده گزارش تهیه کند: آقا اینا میوه‌ی امساله؟  - بعله. پس چرا اینطوری پوسیده و کپک زده ؟  - ته بار بوده فشار اومده بهش. حسینی بای: پس بهتر نیست ما یه مدت میوه مصرف نکنیم؟

2-     میلاد حاتمی را جلوی دوربین ببریم و ازش سوال کنیم: - خوب. شما بعد از شرط بندی روی میوه‌ها باهاشون چی کار می‌کردین؟    - میلاد حاتمی پشت به دوربین ایستاده با پابند و دست بند. پشتش هم شطرنجی است. می‌گوید: ما متاسفانه به بعضی میوه‌های دراز شامپو می‌زدیم و می‌دادیم توی دبی و ترکیه، استفاده بشه. گزارشگر : چه استفاده‌ای ؟ میلاد حاتمی: هیچی قرار بود هر کی باخت، دعوت کنیم بیاد ترکیه یا دوبی، بعد میوه‌ها ترکیبی بزنه. گزارشگر: پدر مادرها شما مراقب فرزند نوجوانتون باشید.

3-     کادر درمان را به میوه فروشی ببرید. از آنجا یکی از افراد چاق در حال خرید را افقی توی برانکار جا کنید. گزارشگر: بیننده‌های عزیز همانطور که ملاحظه می‌کنید، اکثر میوه‌های وارداتی حاوی ویروس کروناست.

-          آقا شما از اینجا میوه خریدی؟  - بعله آقا. اینجا سر کوچه‌ی ماست بالاخره ما هر وقت بشه اینجا خرید می‌کنیم. آقا میدونستی تمام اینها حاوی ویروس کروناست؟   - نه والا.  شهروند به همراه گزارشگر مشغول خالی کردن نایلون میوه های فرد می‌شوند. دو مامور، شهروند میوه خر را به بیرون از میوه فروشی هدایت می‌کنند.

4-     یک گزارش برای شبکه‌ی منو تو ارسال کنید. در آن اصرار کنید که فرح پهلوی پیام داده‌اند امسال هر طوری شده میوه نخرید چون چین از پوست تخمه‌هایی که چینی‌ها موقع تماشای تلویزیون، تپه کرده‌اند، نوعی سیب و خیار و بادمجان مصنوعی تهیه کرده است که هیچ نوع استفاده‌ای ازش صحیح نیست.

5-     گزارشی تهیه کنید که وزارت بهداشت اولویت واکسن روسی را به  میوه نخرها، بجز سیب زمینی و پیاز، اعطا خواهد نمود. در این رابطه نمکی گفت: هر کی هر کی که نیست. ما در درجه‌ی اول جان افرادی که می‌توانند لنگ ببندند، نان خشک بخورند و به حرفهای دکتر ولایتی گوش کنند، را تامین خواهیم نمود.

6- در برنامه‌ی #ویدئو_چک، عبدالله روا را بخواهید درباره ی کودکیهای زیدان و ارتباط میوه نخوردن و دور زدن در زمین صحبت بفرماید. همه چیز حل خواهد شد. 

دعای باب راس - لذت نقاشی- در پیشگاه الهی

باب راس از خداوند می‌خواست که او را بیشتر از این مسخره نکند. باب به خداوند گفت مرا در قلب بی وفایی دنیا قرار بده. خداوند گفت: آری. ولی از نسخه‌ی قبلی خود پیش از اینکه انسان باشی راضی نبودی؟ باب گفت: نه. واقعا همه مثل سگ باهام برخورد می‌کردند. من هم دل نداشتم حتی یک لحظه هم از اربابم دل بکنم. باز هم به خواسته‌های او تن می‌دادم. یک روز بنفش می‌شدم یک روز رنگی دیگر بر من می‌زد. با اینکه نقاش بودم، اربابم بود که مرا نقاشی می‌کرد. خداوند گفت: ولی بعدش تو را اشرف مخلوقات قرار دادم. باب گفت: خداوندا! ولی بعد از آن دانه‌ی زرشکی را هم کف دستم گذاشتی و مرا راهی زمین کردی. خداوند گفت: آری. سرنوشت چنین است. باب راس دستی به موهایش برد و گفت: خداوندا این بار مرا در قالبی جدید قرار بده. خداوند هم کرد آنچه باید می‌کرد. 

از آن پس باب راس به تنهایی و گاهی با پیروانش فقط پنج شنبه های آخر سال را به جای چهارشنبه ی آخر سال، برگزار می کرد. 

نقش تلویزیون در کاهش ضریب هوشی افراد جامعه

ضریب هوشی یک دزد که توی کانال کولر 12 ساعت گیر می‌افتد چند است؟
چرا این همه دزد از هر جای خانه دارد در می‌آید؟ این چند وقتی که ما بهمان دزد نزد آیا خوش بخت‌ترین مردمان جهان بوده‌ایم؟ آیا دنیا جهان بخت همین طور شخمی شخمی پله‌های جهانی بخت و اقبال را طی می‌کند؟ آیا فسق ویژه‌ی خانمها و فجور ویژه‌ی آقایان است؟
آیا شما با این همه سن و سالی که از خدا گرفتید فکر می‌کردید که وزیر بهداشت یک مملکتی اصلا پزشک نباشد؟ آیا اگر معاون جدید، اسمش زکریا باشد؟ این ترکیب درنهایت باعث می‌شود که در دنیا ما برای اولین بار دوباره‌ی فواید الکل را کشف کنیم؟ آیا کشف یک قاره‌ی دیگر کشف نیست و فقط باید آدم با دستگاه تقطیر روی پشت بام به اکتشاف بپردازد؟
آیا داشتن سواد خواندن و نوشتن شرط لازم و کافی برای مدیر ساختمان شدن نیست؟ پس چرا طرف پمپ را پمب و بعد را بد می‌نویسد؟ و برای حساب و کتابهای سخت و پیچیده تابلو را میکند میبرد توی خانه و بعد دوباره محاسبه شده، سر جایش نصب میکند؟
آیا یک دختر چادر مآب می‌تواند اسکیت اگرسیو باز باشد؟ واقعا سر این یکی دقیقا بویی شنیدم که یک روز صبح ساعت 6 صبح از آتش گرفتن آکاردئونی اتوبوس بی آر تی به دماغم خورد و همان موقع در جا از خودم پرسیدم آیا بانی سبک اسکیت اگرسیو توی اتاقش چهار قل از دیوار آویزان کرده و با پای چپ وارد دستشویی می‌شود؟

ما را همه شب نمی برد خواب Brooklyn Nine-Nine

فرست- برنامه‌ی طنزی که اساس آن آوردن شادی به دل و خانه‌های مردم است، هر چقدر هم قهوه‌ای و لوس باشد، باز هم می‌تواند قابل ستایش باشد. یعنی تا اینجایش که  دست مریزاد به اینکه یکی توی این گل و شل و آشوب و من بخر تو بخر های ممکن،  اساسش بر نفرت و چیز نشان دادن بنا شده است.   

من رامبد جوان هستم خوشحال هستم.  

 برنامه‌ هنوز غوره نشده مویز شده و از مهمان رسمی‌اش مثلا معاون وزیر بهداشت می‌خواهد بگوید خنده وانه یعنی چی خندوانه چه کارها کرده است؟ خنده وانه چیزی بیشتر از یک مفهوم است:)   

معاون وزارت بهداشت درمان و آموزش پزشکی هم کلا یک شبه قسمت چپ وزارت بهداشت درمان آموزش پزشکی، مراکز بهداشت، پزشک خانواده، پزشک انساب و انواع و اقسام فعالیتهای پیشگیرانه‌ی وزارت بهداشت را منکر می‌شود و خطاب به رامبد جوان می‌گوید: ما کارمون پیشگیریه، شما کار خیلی خیلی مهمتری می‌کنید. 

این ما می‌توانیم و ما توانستیم پوز شما را بزنیم، یاوه‌های رامبد جوان به تنهایی نیست. او تنها یکی از میلیونها هنرمند خوش اقبالی است که در دوره ی هم همه‌ی هنر قدم گذاشته روی سن و دارد شلنگ و تخته می‌اندازد. باز هم تشکر و تشکر فراوان. به هر صورت ما همانطور به خنده‌های مانیایی خود ادامه خواهیم داد. امیدواریم این روحانیت معظمی که در برنامه شرکت می‌کنند مثل فیلم مارمولک بروند دنبال کارهای مهم‌تری مثل نقد فیلم، کلنگ زنی و غیره. 

سکند- خیلی از شرکت‌ها الان شده است یک ساحل امن و آسایشگاه مطمئن برای کسانی که جاهای دیگر آسیبهای اساسی دیده‌اند. والا به خدا گرداندن چنین شرکتهایی صواب خالص و توسعه‌ی پایدار در زمینه‌ی تیول‌داری را به همراه داشته است. تشکر. 

یک زمانی حرف بر این بود که مدیریت ما بر اساس سعی و خطا اتفاق می‌افتد ولی امروز با این همه زاییده از تحصیل‌ها در زمینه‌های مختلف مدیریت و غیره چرا روش کار همان هیاتی  چابک – agile heiati – است؟ خداوند عالم است.  


ثرد یا ترد - سریال بروکلین ناینBrooklyn Nine-Nine   یک سریال پلیسی طنز آمریکایی است که خیلی طرفدار پیدا کرده است. توی این سریال رییس پلیس و معاونش سیاه پوست هستند. لابد به خاطر سیاه پوست بودن باراک اوباما، این اتفاق افتاده است. سیاه پوستهایی خوب و سالم و قوی که نمی‌دانم الساعه چرا نمی‌روند و به بهشت نمی‌روند. بماند. توی ایران باید کم کم سریالهایی درست شود که سوای از مسایل قومیتی اسم کارکتر اصلی حسن باشد و یا یک شاگرد بقالی خوب همانطور که رییس جمهور محترم در ایام طفولیت بودند، کنترل اوضاع را به دست بگیرد. 

فورث آو ناثینگ -  خیلی وقتها از هزرگی آدمها در رنجم از اینکه وقتی شوخی های آدم را نمی فهمند سعی می کنند با توهین و شلیک کلمات بی ربط، جایی را قلقلک بدهند که به هویت انسانی آدم مربوط است.  با طرف شوخی می کنی. نمی فهمد بعد شروع می کند به انواع کلماتی که در لفظ عوام و خواص با و بی بصیرت هم به عنوان ناسزا یا همان فحش خودمان ازش تعبیر شده است و ماه حرام و حلال هم حکمش مساوی است. بعد  فکر می کند که  چرا طرف می خندد. لابد دارد ما را مسخره می کند یا تحقیر می کند. خلاصه عادت کرده ایم به شوخیهای بی مزه، اتو کشیده و چیز لیسی های پسر فشنی که  - کول - و همزمان - هات - به نظر برسیم. به غیر از دهات بزرگ خودمان - مرز پر گهر ایران -  جای دیگری را ندیده ایم و همان طور ملانصرالدینی، خوشحالیم. عزیز دلم. حتی بدوی ترین قبایل بشری هم که از قوم ایرانی خبر ندارند دایره المعارف کلماتشان خیلی خیلی بزرگ تر چهار تا بد و بیراهی است که تو بلدی، آی پدر سوخته:)  باور نمی کنی عیزم؟ به لاستیکی پسرم.  اصلا وقتهایی که فاز حرفهای قبلی ات را می فهمند تازه تو خسته و عصبی هستی و آنها تازه دارند می خندند. پناه بر خدا که فرهاد کنجکاو در کتاب علوم دوم دبستان بسیار زودتر از زود داستان بیرون آمدن کرمهای خاکی در باران را دریافته بود. 
وسط نوشت: گریه و خنده و اسهال حضار. 
این طنز نفهمی و هجو سرایی تقصیر تلویزیون و همکارانش است. آدمها را طوری تربیت کرده اند که یک مقام رسمی مثل معاون وزیر بهداشت، درمان و آموزش پزشکی، مجموعه ی پرسنلی 300 هزار نفری خودش را مچل فرماید.  مثل اینهایی که توی صف نانوایی سعی می کنند کسی را جلوی خودشان راه بدهند. این تازه به دوران رسیده های بی خبر از همه جا، نمی دانند که موضوع صف، حق شخصی و فردی خودشان نیست. شما آقای محترم فقط و فقط سر صف ایستاده ای و بس. جیفه ی دنیا به هیچ کسی وفا نکرده است کما اینکه حضرت سعدی علیه الرحمه مضمونی کوک کرده با این روایت که : شیطان با مخلصان بر نمی‌آید و سلطان با مفلسان

ما را همه شب نمی‌برد خوابای خفته روزگار دریاب
در بادیه تشنگان بمردندوز حله به کوفه می‌رود آب
ای سخت گمان سست پیماناین بود وفای عهد اصحاب
خارست به زیر پهلوانمبی روی تو خوابگاه سنجاب
ای دیده عاشقان به رویتچون روی مجاوران به محراب
من تن به قضای عشق دادمپیرانه سر آمدم به کتاب
زهر از کف دست نازنیناندر حلق چنان رود که جلاب
دیوانه کوی خوبرویاندردش نکند جفای بواب
سعدی نتوان به هیچ کشتنالا به فراق روی احباب

چرا برنامه‌های طنز بعد از مدتی بی مزه می‌شوند؟

برنامه‌ی خندوانه هم مثل بقیه دارد به همین راه می‌رود ولی ایا این راهی اجباری برای تنها برنامه‌ای است که برای خیلی‌ها تنها چیز دیدنی از تلویزیون است؟ آیا همه‌ی آن ایده پردازی و خلاقیت‌ها یکشبه یا یک ماهه تمام می‌شود؟ آیا برنامه‌های دیگر هم به همین سرنوشت دچار شده‌اند؟   

  برنامه‌های طنز اصولا سخت نیست. از این دیدگاه نوشتن به طنز خیلی سخت‌تر به نظر می‌‌رسد که اهل فن در این رشته حتما خودشان بهتر می‌دانند. اما به نظر خودم، یکی از مهمترین دلایلی که در جماعت ایرانی، طنز اقبال مناسبی ندارد و تشنگی در این باره بی پایان است این حرفها نیستند. اینکه ایرانیها آدمهای طنازی هستند. اینکه ما برای آدمهای طناز نمی‌توانیم طنز بسازیم و خنداندن آدمهای طناز یعنی هم وطنان عزیز ایرانی خیلی کار سختی است یک آب گوشت طولانی و تمام نشدنی است که هر بوم منی boom man  از راه رسیده و بعد از تلاش برای کار طنز به بن بست خورده و هم سخن دیگران شده است که این کار  سخت است. بله. خندیدن به جوکهای قومیتی و خندیدن به حرفهای آدمهایی مثل حمید ماهی صفت یا آن قدیمی مرد حوزه‌ی طنز سید کریم که هزل و ابتذالش از هم قابل تفکیک نبود، اصولا هم کار سختی است و هم یکی از احمقانه‌ترین تعریفهای طنز، هجو، هزل یا هر چیز قابل خندیدنی است. به نظرم مهمترین مشکل ما بدوی بودن زبان فارسی معاصر است که به هزار و یک دلیل اجتماعی اتفاق افتاده است. در جامعه‌ای با سلیقه‌ی شعر عهد حافظ و سعدی نمی‌شود از آن بیشتر نیز بابت طنز گسترش داشت. این حرف کارشناسی نیست و نظر شخصی‌ام است که سالها سریالهای طنز آمریکایی را تعقیب کرده‌ام. ما یعنی جو زده‌های از دوره‌ی قاجار به این طرف خارجی‌ها را مردمی سرد دانسته‌ایم چون بلد نبودند بعد از آب گوشت بز باش، آروغ تازه تحویل دهند و دور هم بخندند. زبان به نظرم مهمترین بخش هر مجموعه‌ی طنزی است. ظرفیتهای موجود ما چه در تلویزیون و چه در نوشته‌های قابل پخش و هم چنین قابل فهم، فاصله‌ی زیادی با طنز روز دنیا دارد. عقب ماندگی زبانیف دقیقا به معنی عقب ماندگی فرهنگی ما چیزی است که رسما ازش بویی نبرده ایم به همین جهت عده ای هم خیلی از بابت زبات care نمی کنند و راه درست خودشان را می روند. خدا پشت و پناهشان...
 گاهی پای درد دل طنز پردازها بنیشید و گاهی متوجه خواهید شد که چقدر از  دست مخاطب طنز فهم دچار مشکل هستند. به امید تغییرات اساسی در زبان فارسی. این نظر آخری را کمی با حسن کلهر عزیز هم چک کردم و کمی هم موافق و از مخاطب غیر کانالیزه‌اش ناراحت بود. البته به خاطر دارید که ایشان مشت بزرگی نمونه‌ی خرواراست. 

یکی از کارکردهای زبان هوشیاری افزایی است. هوشیاری که ویژگی انسانهاست با زبان پدیدار شده است. مثل ما که در قرن هشتم هجری به سر می بریم.م 

برنامه خندوانه رامبد جوان و بهار دود گرفته

زندگی با هیجان پیوسته‌ای که خواب دست درازی می‌کند و مرز امروز و دیروز را یاد آدم می‌آورد. بوی درختهای بارور توی فصل بهار همیشه زنده کننده‌ی خاطرات  است.   خاطراتی که شاید فقط یک بخش از یک نوشته و در دنیای خیالی یک شبه نویسنده یا مخاطب عام یا هر چی شما راحتید باشد.  زحمت بکشید و پنجره را باز بگذارید حتی یکی دو ساعت هم نیش پشه‌ها را تحمل بفرمایید تا بی‌واسطه ‌ترین خاطره‌ها  را دوباره و دوباره دریافت کنید و در این زیبایی غرق شوید. 
خندوانه بعد از حب و  بغضهای ایدئولوژیک که دیگر کم کم دارد فراموش می‌شود، جای خودش را بین آدمهای مصیبت زده بازکرده است. خود رامبد جوان توانسته‌است توی بدترین شرایط خودش، خلاف جهت آب شنا کند. به هر حال وقتی اینقدر حق  حقوق صنفی شما روی زمین مانده است. با زرنگی و پاچه ‌خواری و رقابت سالم و ناسالم به شکل درهم آن، توانسته‌اید بروید سرکار و امنیت نسبی خودتان را به دست آورده‌اید تنها چیزی که شما را در این باریکه‌ی لانه‌ی عقاب نگه می‌دارد خندیدن بر اساس تحقیقات روان شناسان است. 
توی اتوبوس با یکی سر صحبت را باز می‌کنم تصویر ساز است و از اردبیل آمده است. به خاطر هفته‌ی گرافیک آمده است. کارهایش زیباست. بخشی از آن فوتو مونتاژی  است. درد  و دل از اینکه اینجا خبری نیست و کسی توی طراحی‌های شهری این اژدهای دود گرفته  و مرحوم، سهمی برای تصویرسازی و نقاشی‌های دیواری و مبلمان شهری مناسب قایل نیست. البته از اینکه در یک شب تعطیل از یک پسر شماره گرفته است عذر خواهی کردم و حلالیت طلبیدم. این دومین بار است که همینطور تصادفی یک عاشق شهرستانی دیدم که این راه دور را به خودش هموار کرده است  و آمده است تا حالی به خودش بدهد. قبلا یک شب توی یکی از تئاترهای فرهنگسرای  نیاوران دو نفر را دیدم که از اردبیل آمده بودند تا چهارتا تئاتر ببینند و بروند. واقعا چه عشقی و چه شوری برای دریافتن و وقت گذراندن هایی که ا قدرش را نمی‌دانیم 

ابراهیم نبوی در شبکه من و تو - مهندس مملکت

روزنامه نگاری مثل هزارتا چیز دیگر توی ایران یک طور مهمانی سطح بالا محسوب می‌شود. روزنامه نگارم. برای خیلی از تازه دانشجوها و محصل‌ها مثل رد شدن از دره‌ی صعب العبور کافه نشینی به روشنفکری حرفه‌ای‌تر   و جدی‌تری به نام نوشتن در روزنامه است. تعداد محدودی هم برای این امر صندلی وجود دارد. انگار کنکور سراسری است.   چند وقت پیش برنامه‌ای در شبکه‌ی من و تو با حضور ابراهیم نبوی دیدم که نشسته بودند و درباره‌ی موضوعی تحلیل می‌کردند. کاری ندارم به اینکه ابراهیم نبوی خارج از چهار چوب ایرانی اسلامی حرف می‌زند. ولی نکته‌اش این بود که واقعا می‌دیدی شبکه‌‌ی من و تو حاوی روزنامه‌نگارهایی است که تین‌اجر هستند. طوری متعصب و بی‌سواد رفتار می‌کنند که آدم خنده‌اش می‌گیرد. بستر روزنامه‌نگاری به نظرشان همان دوره‌های خبرنگاری ایسنا است که لابد روی لیسانس و گاهی  فوق لیسانسشان می‌کشند تا به نظر خبرنگار بیایند. حرفهای ابراهیم نبوی درباره جمعیت شاید باعث شود دیگر او را به شبکه‌ی من و تو دعوت نکنند. چون به هر صورت موید خیلی چیزها نبود. کجای ایران افسرده به معنی اروپایی‌اش است. چیزی که ابراهیم نبوی طبق آمار گفت اروپا بیشترین آمار افسردگی را دارد. خوب ایرانی‌ها و مخصوصا خیلی از دوستان هنرمند برای رهایی از افسردگی همیشه دارند از شور جنسی استفاده‌ی کامل را می‌برند. ولی به طور کلی دلیل مشخصی برای بیشتر بودن نوع افسردگی در جامعه ندارم. حتی خیلی از این بی قانونی و بی شکلی اجتماعی باعث شده هر کسی آزادیهای اجتماعی‌اش را بیشتر از خیلی جاهای دیگر دنیا داشته باشد. منظور شنا کردن توی استخر مختلط نیست. به شخصه روزنامه نگارهای چپ حتی همان کافه‌ای- کاغذی‌اش را بیشتر دوست دارم. حداقل سر و صدا دارند که آدم می‌فهمد یکی آمده و پیش دوست دخترهاش دارد نمایش اجرا می‌کند. دخترک هم اصولا از تماشای این قهرمان لذت می‌برد.

2- دیگر کسی نمی‌‌گوید مهندس مملکت. بیشتر می‌گویند عکاس مملکت یا خبرنگار مملکت. مهندس مملکت که در مقایسه با یک کارگر معمولی باید مودب‌تر و فهمیده‌تر و در مجموع مسئول‌تر باشد یک چند صباحی است از بین رفته است. باران دقیقا ساعت 9 صبح زمانی که من دیر می‌روم سرکار زیاد می‌شود و مهندس مملکت فکر می‌کند که یک خرافاتی به این قضیه مربوط است. اینکه باران دیر می‌آید، تنبیهی برای کسانی است که خواب می‌مانند و تازه ساعت هشت و چهل و پنج دقیقه بیدار می‌شوند و روح لامذهب شان در بدن کوفته از دیشب قرار می‌گیرد. همه چیز یادشان می آید. خبری از سر و صدای همسایه نیست. یکی از همسایه‌ها  هر پنچ دقیقه یکبار با ماشین از در قدیمی آپارتمان عبور می‌کند. این مراسم باعث می‌شود او اول درب کوچک را محکم ببندد یا باز کند. بعد نوبت درب بزرگ غیر اتوماتیک می‌رسد. کلا همیشه برافروخته، روانی و در عین حال مودب است. شاید این حرکت نمادین اعتراضی در چهار چوبهای دموکراتیک و به عدم تفاهم بقیه‌ی خانه‌ها برای نصب درب اتوماتیک است. یک شتر سرگردان و کینه توز است که به همین زودی در این گیر و دار  درگیری‌های فراوان تهرانی‌ها، به زانو در می‌آید و بعد آخرین نیزه او را نیز از پا در خواهد آورد. 

رنج موج - یک نوروز با آدلف و پدر جان

1-     من با پدرم خیلی فرق داریم. من هیچ وقت ازش فحش نشنیده‌ام. منظور فحش بد است. خودم ولی این بار در سن 34 سالگی یک همچنین کاری کردم. یعنی در جواب یکی از آدمهای مهربان تلویزیونی که دیگر دست از سر آدم بر نمی‌دارند، گفتم دیوث. این فحش به نظرم از راه تلویزیون رفته است و به مقصد رسیده است.   ادامه مطلب ...

top gear: Jeremy Clarkson زبان و ادبیات انگلیسی تهران مرکز

1- top gear یکی از برنامه هایی است که به معرفی ماشین در سراسر دنیا می پردازد ولی حسابی اسیر شوخ و شنگیهای مجریهای آن است. این یکی تنها برنامه ای است که آمریکایی ها درش توفیقی نداشته اند و نسخه ی خیلی بدی ازش ساخته اند. بالاخره مجری برنامه  Jeremy Clarkson  کار دست خودش داد و زبان سرخش را بیش از حد به کار انداخت.     ادامه مطلب ...

اعتماد به جدیدترین احساسات و عواطف

تمام آدمها دارند شبیه مجریهای تلویزیون می‌شوند. زیر آن پوست نرم و ملایم یک جانور مرموز خوابیده که با کوچکترین ساده لوحی و بیان احساسی ممکن است آدم را پاره کنند. بعد هم برخلاف دیگر انواع جانوران به شکار پاره و نیمخورده شان بخندند. این یکی تلخ‌ترین نوع مرگ اجتماعی عاطفی است که با سر داریم سراغش می‌رویم.  تلویزیون فقط به ما یاد می دهد چطور بازنده باشیم و در عین حال با یکی از دو خوبی ای که به دست آورده ایم زندگی کنیم. 
سر ظفر ایستاده‌ام ماشین بگیرم. یکی سوارمان می‌کند. چهار تا پسر زودتر از همه می‌پریم توی ماشین. چون من پسرترهستم صندلی جلو می‌شود مال من. روی داشبرد و شیشه‌ی سمت شاگرد چیزی شبیه ماست ریخته و خشک شده است. بهش می‌خورد آدم بد اخلاقی باشد. شاید زنش ظرف ماست را پاشیده و یا در دفاع از خودش وقتی مرد داشته می‌زده تو دهنش همین صد متر قبل، اینطوری شده باشد. مرد موهای جو گندمی یکنواخت دارد. موسیقی امروزی و عاشقانه‌ی قابل تحملی گذاشته است چون موسیقی وطنی فقط قابل تحمل‌اش نمره‌ی بیست می‌گیرد. یکی می‌خواهد سر بهشتی پیاده شود. راننده کرایه را نمی‌گیرد: همینطوری سوار کردم. زور که نیست. می‌رسیم به هفت تیر. تشکر می‌کنم. می‌گوید: عزیزم ببخشید ماشین کثیفه. کارگرام رو هر روز می‌برم جاجرود و برمی‌گردونم. امروز نبودن... همینطوری دوست دارد حرف بزند. باید آدم مشکوکی باشد ولی من این را نفهمیده‌ام.  اگر خانمی یک خانم دیگر را زیر باران سوار کند هم همینطور می شود. شاید آن خانم سوار شوند ه فکر کند این یکی خاله یا هم جنس ب از است. 
خانه‌ی نقلی ما دارد سرد می‌شود. یاد زمانی افتادم که در یک اتاق بدون بخاری سرکردم. آری رسم روزگار چنین است. برای همین هم کلا آدم ضد سرمایی بودم. اما این سرد شدن از نشانه های رفاه و کهن سالی است. صاحب خانه در جواب ما که چرا اینجا به غیر از شومینه لوله‌ی خروجی بخاری ندارد گفته بود: آشپزی هم کنید گرم می‌شید. آمدیم ما رژیم داشتیم. ترک سیگار و چایی کرده بودیم. نتیجه‌ی اخلاقی‌اش این است که آدم به همین‌ها زنده و گرم است. 
یکی از همسایه‌ها قاطی کرده است. معلوم است. توی جلسه‌ی سرپایی ساختمان که کسی حاضر نیست کسی را به خانه‌اش راه بدهد، یکهو زل زد به گوشه‌ی حیاط که باغچه هم دارد و چند تا لامپ رنگی آنجاست. شاید رفت توی خاطره‌ای و وقتی بیرون آمد یک صدایی بین جیغ و داد از خودش بیرون داد: آقا جون دوس دارم. به کسی ربطی نداره کی می‌آد کی میره؟ 
یکی از همسایه‌ها که همیشه خسته است و آخرین توانش را برای چنین جلسه‌هایی نگه داشته است گفت: خانم کسی نگفت کی می‌آد کی میره. می‌گیم در آسانسور رو آروم ببند. در خونه رو آروم ببند. صندوق ماشینت رو صب داری می‌ری آروم ببند. اومدی آروم ببند. همه‌ی درا رو آروم ببند. 
می‌زند زیر گریه ولی جلوی خودش را می‌گیرد. من زودتر از بقیه برمی‌گردم بالا. چیزی ندارم بگویم. تلویزیون دارد اخبار هواشناسی را مثل خبر پرتاب شدن ماهواره‌ی امید، هیجان انگیز نشان می‌دهد. شاید تدوینگرشان که رعد و برق درست کرده و حتی چتر داده است دست گوینده‌ی هواشناسی، قبل‌تر ها فیلم عروسی تدوین می‌کرده و تجربیات قوی‌ای در این زمینه دارد. هنوز توی فکر دختر دیوانه هستم. باید بهش می‌گفتم: چقدر تو منفوری. ولی بعد گفتم باید برود کنار دست تدوین‌گر اخبار، به جای عروسی به وضع هوا فکر کند. 
روز تعطیل توی خانه فقط صدای در و دیوار و آسانسور هست. باید بروم بیرون. می‌روم تجریش. مردم از باران ترسیده‌اند و پناه گرفته‌اند. من مثل شیر بدون یارانه می‌روم از توی باران رد شوم. از توی بازارچه رد نمی‌شوم. می‌رسم حلیم سید مهدی. آش رشته هست ولی روی هیچ میزی فلفل سیاه نیست. فلفل سیاه ر برای داعش است. خیلی قیمتش بالا رفته است. هر روز هم مقاله منتشر می‌کنند که فلفل سیاه بخورید و برای سوختن چربیهای سفید بروید  هوای سرد تنفس کنید. فلفل قرمز اصلا خاصیت ندارد. فلفل قرمز چیز اصل و نسب داری نیست. بعد از اینهمه سال نگاه کنید ببینید مکزیکی توی دنیا یعنی چه؟ همه چیز می‌چسبد. یکی از دفعه‌هایی که به طرز احمقانه‌ای دوست داشتم مترجم و نویسنده معروفی به نام م ح را ببینیم توی همین تجریش گردی دیدمش. آدم نباید در زندگی‌اش ساده لوح باشد. البته این موضوع ربطی به ایشان ندارد. همینطوری کلی عرض می‌کنم که نباید آرزوهای عجیب و غریب و لحظه‌ای داشته باشد. 
بهترین‌آدمها همیشه توی نخ پدیدار شناسی روح هگل هستند. توی حیوانات هم ببینید هد هد فقط عاقل بود که همیشه پرواز می‌کرد. ما هم از لحاظ حمل و نقل عمومی و خصوصی درشهرهای هوشمند آینده اگر پرواز کردیم عاقل هم خواهیم شد. 

داستانهای موبایلی رادیو هفت - بچه های غزه

رادیو هفت دارد بهنام علمشاهی را بدون آرایش پخش می‌کند. یک دوستی از این دوستانی که توی صدا و سیما پروژه‌های مدیریت رسانه‌ای کار می‌کنند، بارها به این پاپ خواندن آخر شب رادیو هفت اعتراض کرده است. مراجع قضایی‌اش را نمی‌دانم ولی در جمع ما یعنی من و خودش این را گفته است. معلوم است که مخالفم چون گاهی آدم می‌شود با گیتار تند گروه جیپسی کینگ هم، بخوابد. منصور ضابطیان هم دارد کادوهای حجیم بیننده‌های رادیو هفت را باز می‌کند.   شنونده‌های رادیو هفت یعنی آنهایی که آخر شب مشغول کارهای خودشان هم هستند و تلویزیون را گوش می‌دهند، خیلی با برنامه ارتباط ندارند. لایه‌ی خزنده‌ای از برنامه سازی، لابه لای صحبتهای موبایلی  بهاره رهنما، به ترویج بچه‌دار شدن کمک می‌کند. یک گفتگوی تلفنی تقلبی که شاید برسد به بحث آمار آدمهای پیر در سالهای آینده و اجبار به ساختن بچه.  اما اینطور نمی‌شود. آیتم جذابی از آموزش روش درست خاله زنک بازی است. کار جالبی است که شاید بهتر از عوض کردن خاک گلدان جلوی دوربین باشد. خدا را شکر که شبهایی هم موسیقی دموکراسی دینی  یعنی همان آهنگ عشق سرعت گروه کیوسک پخش می‌شود. کاش هوا اینقدر گرم نبود و نوشیدن آب تعجب و تهدیدی نداشت تا ما هم می‌رفتیم بیرون برای روز قدس و حمایت از بچه‌های مظلوم غزه.
بهترین وقت شکستن کلیشه زمانی است که خودمان به درستی فهمیده ایم که واقعا خبری هست. داستان بچه های غزه، داستانی واقعی از سیاست امروز است. کشورهایی که با سکوت حمایت می کنند و شما به سختی باور می کنید در دنیای جدید این همه اسلحه برای گوشت تن انسانها، درست می شود. اینطوری هم می شود عاشق دنیای مدرن بود. 

سایت برنامه پایش شبکه یک تلویزیون - دکتر حیدری

برنامه پایش شبکه یک تلویزیون اتفاق جدیدی است. لازم بود خیلی زودتر آزادی فریاد زدن برگردد. به نظر وقتی در بین کشورهای دنیا یکی از 5 ستاره ترین کشورهای فساد مالی و اداری هستیم چرا نباید پادزهر رسانه اش در برنامه های مثل سالی تاک باشد. یک برنامه ی غیر حرفه ای که می تواند کلی اعتماد زدایی کند. اما وقتی برنامه پایش از شبکه اول تلویزیون قرار است پخش بشود.  

 درد دلهای مردم به شکل تصویری، همان چیزی که آدمها توی شبکه های اجتماعی بهش عادت کرده اند مطرح نشود؟  ادبیات مجری برنامه دیگر مهربان و صبورانه و پرسشی و پیگیری نیست و مثل همین پورنجاتی که قبلا مدیریت مهمی در رسانه ملی بود، رنگ و بوی تیکه انداختن و متلک گفتن و عقده گشایی از جانب مردم شاکی و ناراضی را دارد. یک بخش جالب در این برنامه لابد معرفی کارآفرینان موفق در حوزه های مختلف است. نمی دانم توی کشوری که دست فروش ها را هم جمع می کنند و هم پخش می کنند. یک کارآفرین موفق توی برنامه پایش چطور می تواند در جواب جوانهایی که پول برای راه اندازی کسب و کارشان ندارند، پیشنهاد دستفروشی بدهد. ولی اینجا همه چیز ممکن است. یا به قول سالی تاک اینجا همه چیز در هم است. به نظر می رسد برای توده ی مردم برنامه ساختن نیاز به شعارهای لوس سالی تاکی هم داشته باشد که از حیدری و گروه اقتصاد بعید است.

سایت برنامه پایش تلویزیون  

مابعد التحریر: این روزها به مناسبت دهه فجر مجموعه سینماها در یک روز خاص رایگان است. حالا معلوم نیست این داستان چقدر به شرکت مترو ربط داشته باشد. زیرا مترو پیشگام و صاحب نام در این موارد است. 


آیا به نظر شما سینما شمایلی شبیه مترو دارد؟ 
1- عده ای می روند سینما و از آن جمعیت و شلوغی بالاخره به مقصد می رسند؟ 
2- یک سینمای خوب مانند دنیا محل گذر است مثلا آدم از فیلم- بایکوت- فرماندار-ناصرالدین شاه آکتور سینما به ایستگاه های پایانی مانند- س ک س و فلسفه و فریاد مورچه ها- خواهد رسید! 
3- یک سینما یک جور سوراخ زیر زمینی برای رفتن از ولی عصر به ولی عصر است. یعنی از تجریش می توانید به میدان شوش بروید. مثلا یک روز بودجه مستقیم رهبری در ارشاد را تخس بفرمایید در امور فرهنگی یک روز هم در بی بی سی از مظلومیت قوم یهود بگویید- اشاره به برادر مهاجرانی - 
- نمی دانم چرا اینقدر بد می نویسم که باید توضیح هم اضافه کنم- مترو یا سینما شما را به جایی نمی رساند و اصل بالا و پایین شهر مردگان هیچ فرقی باهم ندارد. آن مورد آخری هم وزیر ارشاد دوره خاتمی بود که توی بی بی سی داشت  می گفت: جریان مظلومیت یهود فقط منحصر به هولوکاست نیست. من نمی دانم این روژه گارودی - در فارسی رضا گاریچی- واقعا حرفش را از کجایش زده است؟ 
اگر موافق هستید می توانید - در روزی از روزهای بهمن به جای سخنرانی مسئولین بروید سراغ - سینمای رایگان- در این روز در سراسر کشور!

حرف پایانی: 
ریشه ی بعضی حرفها در اذهان عمومی کاملا نامشخص است. مثلا اینکه با حلوا حلوا هیچ دهانی شیرین نمی شود از بیخ و بن غلط است. ما کردیم و شد. شما هم بفرمایید. 

سریال شوخی کردم مهران مدیری

سریال شوخی کردم مهران مدیری برای اولین و دومین قسمتی که بیرون آمده است کمی زود قضاوت می شود. چون مهران مدیری اصولا باید زود قضاوت شود. همیشه سریالهای مهران مدیری قسمتهای اولش قابل قضاوت است. بعد از آن می شود حکایت یک سری کارمند نفتی  که همین طور دور همی به تولید هجو می پردازند. اصولا نویسنده ای مثل امیر مهدی ژوله را دوست دارم. از همان زمان کودکی اش در نشریه چلچراغ - تنها نشریه فارسی که عربها به خاطر سخت بودن عنوان نمی خوانند- طوفانی و متفاوت  بود. الان هم متن کاملا متفاوتی را نوشته است که به قول مهران مدیری کاملا شسته و گذاشته است کنار. اما پرونده درست کردن برای موضوعات در سریال شوخی کردم مهران مدیری جالب است. یک جور کار مطبوعاتی هاست که برای هر موضوعی سعی می کنند پرونده درست کنند 

 

عکس: تموم دنیا یک طرف تو یک طرف عزیزم 

 

  مهران مدیری و تیم اش که حالا به اندازه دور تمام میدان ولی عصر تعداد دارند و از تمام هنر پیشه های طنز که روی دوپا می توانستند بیایستند، بازیگر طنز در سریال شوخی کردم اختیار کرده است. اولین قسمت این سریال درباره دروغ در تمام ابعاد و اندازه هایش بود. از دروغ های دکتر احمدی نژاد و مسئولین دوره ایشان بگیر تا روابط عاشقانه‌ی پر از خیانت و دروغ. گاهی به نظر سریال شوخی کردم مهران مدیری از طنز خارج می شود. اما به نظرم به دیدن یک بار و آن هم به صراحت تمام نرم افزارهای پیش بینی آینده  بورس - آینده نگاری 360 درجه بورس- این سریال هم سرنوشتی همگرا به سرنوشت دیگر سریالهای مهران مدیری دارد. پس تا آشی که دایی گرامی - مهران مدیری- پخته و سرد نشده، ملاحظه بفرمایید. از طرف مهران مدیری هنوز بیانیه ای مبنی بر دانلود نکنید. ترا به خدا  سریال شوخی کردم را دانلود نکنید، هنوز صادر نشده است. 

سیاستهای معکوس در تبلیغات تجاری صدا وسیما- پتینه کاری روحی

پزشکان گرامی انواع و اقسام برنامه های را برای تحریم محصولات دست ساز تلویزیونهای 24 ساعته  و فارسی وان و جم کلاسیک و غیره راه انداخته اند که پوست و مو و دیگر اندامهای داخلی مردم شریف را از خطرات احتمالی و قیمتهای عجیب و غریب چنین داروهایی بر حذر دارند. 


به نوعی همین کانال، طرف دیگر اعتماد پروری برای مشتری داخلی این پزشکان عزیز را تقویت می کند. که اصلا از قدیم هم زدن به نعل همسایه در کسب و کار فراوان توصیه شده است و امیدواریم کسی گوش شیطان کرد جای دیگری به همچین میخی نکوبد. 

اما مشکل پزشکان - با گروه خونی و نژادی متفاوت بادیگر اقشار و لایه ها و رسوبات جامعه- تا اینجا به نوعی حل شده است. مثلا هر کسی می تواند با تلویزیون ایران کار کند ویا با کمی وطن فروشی بیشتر برود سراغ تلویزیونهای 24ساعته و با آن دکتر بداخلاقی که علاقه ی اصلی اش اصطبل داری و اینهاست، همکار بشود و توی قوطی های بدون برچسب و استاندارد شده در هواپیما، محصول بفرستد ایران. 

ولی این سناریو برای فاطی قصه ی ما که سالهاست با ترزیق پیامهای بازرگانی به لایه های مختلف روح مردم بیچاره که دیده و ندیده، قبض مربوطه را هم پرداخت می کنند، تنبان خوبی نمی شود. 

یعنی به نظر مدیر کل بازرگانی صدا و سیما که سالهاست دیگر -سیما چوب- ش نم کشیده و با این کرباس هیچ مرده ای را چال نمی کند، باید با خروج از روح و روان و اعصاب ملت شریف و قهرمان، یک joint venture اساسی بزند با این دکترهای ماهواره ای و همه با هم میهن خویش را آباد کنند. یعنی بروند سراغ محصولات نیرو بخش و توان افزای قابل عرضه از طریق تلویزیون، تا کسی به این قصد ماهواره  نبیند، بازرگانی با دو دست - که صدا هم دارد- انجام شود- دست روشن داخلی و دست تاریک خارجی - محصولات میهنی بیشتری در این زمینه تولید شود، اشتغال زایی هم که قدیمی شده است، ولی هر چه باشد، خراشیدن و ..ییدن اعصاب مردم خیلی جانفزا تر از چند تا لک و پیس و جوش بر روی پوستی است که همین طوری دارد توسط ریز ذره ها و دیگر موارد معلق در هوا و فضای تهران، بر آدمی ایجاد می شود.