زندگی با هیجان پیوستهای که خواب دست درازی میکند و مرز امروز و دیروز را یاد آدم میآورد. بوی درختهای بارور توی فصل بهار همیشه زنده کنندهی خاطرات است. خاطراتی که شاید فقط یک بخش از یک نوشته و در دنیای خیالی یک شبه نویسنده یا مخاطب عام یا هر چی شما راحتید باشد. زحمت بکشید و پنجره را باز بگذارید حتی یکی دو ساعت هم نیش پشهها را تحمل بفرمایید تا بیواسطه ترین خاطرهها را دوباره و دوباره دریافت کنید و در این زیبایی غرق شوید.
خندوانه بعد از حب و بغضهای ایدئولوژیک که دیگر کم کم دارد فراموش میشود، جای خودش را بین آدمهای مصیبت زده بازکرده است. خود رامبد جوان توانستهاست توی بدترین شرایط خودش، خلاف جهت آب شنا کند. به هر حال وقتی اینقدر حق حقوق صنفی شما روی زمین مانده است. با زرنگی و پاچه خواری و رقابت سالم و ناسالم به شکل درهم آن، توانستهاید بروید سرکار و امنیت نسبی خودتان را به دست آوردهاید تنها چیزی که شما را در این باریکهی لانهی عقاب نگه میدارد خندیدن بر اساس تحقیقات روان شناسان است.
توی اتوبوس با یکی سر صحبت را باز میکنم تصویر ساز است و از اردبیل آمده است. به خاطر هفتهی گرافیک آمده است. کارهایش زیباست. بخشی از آن فوتو مونتاژی است. درد و دل از اینکه اینجا خبری نیست و کسی توی طراحیهای شهری این اژدهای دود گرفته و مرحوم، سهمی برای تصویرسازی و نقاشیهای دیواری و مبلمان شهری مناسب قایل نیست. البته از اینکه در یک شب تعطیل از یک پسر شماره گرفته است عذر خواهی کردم و حلالیت طلبیدم. این دومین بار است که همینطور تصادفی یک عاشق شهرستانی دیدم که این راه دور را به خودش هموار کرده است و آمده است تا حالی به خودش بدهد. قبلا یک شب توی یکی از تئاترهای فرهنگسرای نیاوران دو نفر را دیدم که از اردبیل آمده بودند تا چهارتا تئاتر ببینند و بروند. واقعا چه عشقی و چه شوری برای دریافتن و وقت گذراندن هایی که ا قدرش را نمیدانیم