360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم
360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم

زلزله در شمال کشور(آمل) چطور اتفاق افتاد؟

مرکز زلزله شناسی ایران که توی نزدیکی مصلای نماز جمعه مقری دارد، خبر از زلزله ای نزدیک آمل و با اندازه ی 4.1 ریشتر داده است. بحث بخت و اقبال نیست. بیماری و درد وقت تعطیلات خودش جلوجلوتر از ما برنامه ریزی می‌کند و مودبانه یا بی ادبانه هوار سر ما می‌شود. دندان درد که خوب خوبهاش است. دیروز نشستم و باهاش کل کل کردم. اما باز هم تسلیمش شدم. شب وقتی دوباره رفتم توی اتاق تاریک، نامرد زد و توی تاریکی یقه‌ام کرد. آبسه و تب و لرز.داشت می‌گفت: کل سال یقه‌‌ات رو گرفتم هی گفتی کار دارم وقت نمیشه. الان که... اصن تو تا کی سر کار نمی‌ری.  

ادامه مطلب ...

مسابقه ی طراحی پوستر در حال انتخابات

1- مسابقه طراحی پوستر دیده شده با موضوع دیوار برلین با موزیک د وال پینک فلوید 
مردم دنیا دارن میرن کره ی ماه ما هنوز داریم سر همون یه دونه آجر اضافی توی دیوار با هم چونه میزنیم. الان دیگه معلم ها با مدیر و ناظم هم می خونن : هی تیچر ما بچه ها رو اذیت نکن 
وایسا دنیا میخوام با لنین خداحافظی کنم لدفن 
2- تا به حال کادوی تولد کسی را برگشت زده‌اید؟ 
ادامه مطلب ...

بیشتر مواظب باشیم

ما گم شدیم. باید می رفتم و توی صفحه ی خوش بختیهای کوچک می نوشتم: یکی از خوشبختیها اینه که امشب فهمیدم آی دی اینستاگرام علی پروین، علی پروین یه صفر هفته، خوب این از ماجرا جویی آدم در سنین بالا پیشگیری میکنه.  
ادامه مطلب ...

بیا کارمندم باش

خانه‌ی آدمهای کم درآمد همیشه شلوغ است.اگر پدر خانواده بی‌کار یا ماموریتی باشد همینطوری است. همیشه یک چیزی زیر چکش دارد درست می‌شود. یا اهالی خانه دارند با صدای بلند هیجان فوتبال را قورت می‌دهند. حتی بچه‌هایشان هم همیشه باید یا یک چیزی بلمبانند و یا توی کوچه بازی و سر و صدا کنند. عصبانیت نقش دیوار اتاق است. حتی ممکن است هم پیاله‌ها هم دیگر را در یک خانه اجاره‌ای قراضه پیدا کرده باشند. اکبر آقا خونمون یه واحد خالی داره.  

ادامه مطلب ...

آنجلینا جولی و نامه های سرطانی

ما تنها قومی هستیم که می توانیم آنجلینا جولی را هم محجبه نشان بدهیم. روحانی متشکریم. این از بابت حجاب دلبرانه ای که از خانوم آنجلینا جولی سراغ داشته ایم و خواهیم داشت. نکته ی دوم  این است که یک روحانی محترم همیشه می تواند بهترین دلایل را داشته باشد. برای همین روحانی این دفعه گفتند: حفاظت محیط زیست، همان امر به معروف است.  

 

  بدین روی اصلاحات به سرانجامی شبیه، آن تا به حال نرسیده بود که حالا دارد می رسد. اولا شاید پیشنهاد شده که خانم آنجلینا جولی به عنوان سفیر مهر و دوستی - مهرورزی سابق - بیاید ایران. شما مجبور هستید خوشتان بیاید و در غیر اینصورت آرنولد شوارتزنگر را راهی ایران خواهیم نمود. اما ماجرا به همین جا ختم نشد. عده ای پلاکارد به دست از دلوا نگرانها نوشتند: ما بد بدن تر از  اینها هستیم. دیدید آن بدن ساز معروف رونی کلمن را به جوش آوردیم؟ عده ای دیگر از پزشکان و علی الخصوص دندان پزشکان کمتر دیده شده هم پلاکاردی در دست داشتند با این مضمون: ما دهان آنجلینا جولی را نیز سرویس خواهیم نمود. 


بند قبلم - یکی از نویسنده‌های محترم توی فیس بوک کامنت گذاشته است که این مساله‌ی دبستانی را غلط حل کرده‌ای. به هر صورت هنوز درستش را به ما نگفته که امیدوارم بگوید و ما روشن بشویم.  اینقدر هم سرعتم بد است و فیلتر شکن و دل و دماغ درست و حسابی ندارم که آنجا چیزی بنویسم. 

چند روز تعطیلی یک بخشش صرف این شد که همینطوری تند و تند پادکستهای مربوط به این بلاگ را به روز کنم. بخشی از ویرایش شده‌ها که کیفیت مامان دوز دارند، توی صفحه‌ی پادکستهای 360 درجه هست. خواندنم ضعیف است که باید تقویت شود. بازی دیشب بارسلونا و یوونتوس را دیدم و حال کردم.  تمام روزهایی که می‌روم شرکت، با همین تکه از فریضه‌ام، همش دارم انرژی منفی می‌گیرم. مثبتها را هم می‌بینم. ولی بدنه‌ی انرژی منفی‌ها مثل یک آدم قد بلند چکمه پوش روی تنم راه می‌رود. وقتی می‌رسم خانه، فکر می‌کنم برای چی خسته هستم؟ چقدر کار کردن خسته‌ام کرده است. واقعا هیچی. این صدا توی سرم بلندتر می‌شود: هیچی. هیچی. هیچی. تمامش مربوط به انرژی منفی آدمهایی است که آنجا می‌بینم. قسمتی از آدمهای شرکت ما اینطوری‌اند. آدمهای سخت و پیچیده‌ای نیستند ولی به نظرشان مهم بودن یعنی تحویل نگرفتن دیگران و در درجه‌ی اول خودشان. راحت نیست که برای هر نوع کج فهمی رایجی توی فضای کسب و کار، توضیح بدهم. یک روح جمعی منفی در تمام آدمها جریان دارد که ده ساعتش را توی محیط کار و از نزدیک تجربه می‌کنم.

شاید دیگری بگوید آنها هم انرژی منفی را از تو دریافت می کنند. جوهره ی فرعی نظریه نسبیت انیشتین همین است.   دوست و مدیرم می‌گوید تو چرا می‌خواهی با دیگران صمیمی بشوی. به نظرش سلام کردن و جواب سلام دادن و ندادن، از ارکان صمیمی شدن است. گاهی استدلال می‌کنند که ما فلان جا کار می‌کردیم. نصفشان سلام و علیک نمی‌کردند یا به زور این کار را انجام می‌دادند. به هر صورت تفکیکهای جنسیتی و تفکیکهای مدیریتی در عین اینکه آدمها می‌خواهند کول باشند، خنده دار است. از دست دادنهای عجیب و غریب آدمها در محل کار که اصلش در آداب تشریفات به DEAD FISH HAND SHAKING   معروف است بگیر تا کج فهمیها و استدلالهای عجیب و غریب دیگر. آقا به فلانت. خانم به نافلانت. به همین سادگی همه‌ی ده ساعت از روز را طوری سپری می‌کنیم که برسد به آن بخش شیرین ماجرا. غروب یا شب. بعد جفتک پرانی و ادای عیش و نوش را درآوردن. ادای خوشحالی را درآوردن. گرفتن امتیازهای الکی و رقابت بر سر هیچ.  اگر با این آدمها همانطوری که خودشان رفتار می‌کنند، رفتار کنید، حیرت می‌کنند. باور نمی‌کنند و در انتها تخریب می‌کنند. ولش. همه‌ی اینها را ولش. چون ترجیح مدیران به این است که کارمندهایشان شبانه روز به صورت مساله‌های کاری آنها، فکر کنند. اینکه فلان جای شرکت لنگ می‌زند. کارمند خوب یعنی دراکولای بی دندان که هر وقت ما گفتیم بگیر. بگیرد و هر وقت گفتیم رها کن. رهاکند. 


بند بعدم- بعد از کار می‌روم پارک تا آنهایی که نمی‌دانند بدانند. نشسته‌ام و سیگارم را دود می‌کنم. مرد میان سالی با موهای سفید با عجله می‌آید طرفم. می‌گوید برادر نکش. خنده‌ام می‌گیرد. عصبی است و اینقدر تند آمده که توی مسیر از یک بخشی از باغچه‌ی روبرویم پریده است. خنده‌ام می‌گیرد. می‌گویم چشم. می‌گوید زهر مار. اینقدر خسته‌ام که هیچ واکنش خاصی نشان نمی‌دهم. بعد دوباره نرم می‌شود و می‌گوید: به جاش آب میوه بخور. انگار این بخش از دیالوگش را در جواب آنهایی آماده کرده بود که زود جواب می‌دهند: خوب به جاش چی‌کار کنم. بعد دوباره خنده‌ام می‌گیرد. می‌گوید: خنده‌ی مسخره می‌کنی؟ لبم را جمع می‌کنم. اگر دختر بودم. جلوی مانتو‌ام هم باز بود و لباس زیرم هم از روی مانتوی روشن و نازک معلوم بود، گشت ارشاد اینقدر مهربان برخورد نمی‌کرد. بالاخره ول می‌کند و به عنوان آخرین نصیحت دوباره می‌فرماید: کمتر بکش. آقا کمتر بکش. حیف این هیکل و جوونیت نیست؟  به شکمم نگاه می‌کنم. دلش به چی خوش است.

 

بند بعدترم - دو روز متوالی که رفتم پارک دو خانم متوالی هم، متاهل و به قول پدر بزرگ مرحومم، نا منظم، آمده‌اند و نشسته‌اند کنارم. هر دوتا حلقه توی دستشان نبود ولی تا بخواهی چیزهای مختلف در جاهای مختلف‌شان ردیف شده بود. یکی بعد از مدتی دخترش پیدا شد و بعد مامانش. خلخال پا خیلی سک س ی است.   آن یکی اینقدر پیدایش شد و گفت حالش بد است. احساس می‌کرد گرما زده شده است ولی تقریبا شب شده بود. گفت شوهرم دارد می‌آید دنبالم. بعد هم گفت که هفته‌ی دیگر همین موقع اذان ماه  رمضان است. مردم دین و ایمانشان ضعیف شده است. مثل آدمی که جلوی روی شما دست دراز کرده باشد و یک قاچ هندوانه از دیگری را بخواهد بردارد. بعد  چشم ناظری ببیند که بهش زل زده است. او هم پشیمان شده و بگوید: مردم این روزها دزد شدن اصلا حلال و حروم سرشون نمیشه. اما دیروزی خجالتی بود. جزوه‌اش را آورده بود. فعالیتش ترکیبی بود از خواندن جزوه، وایبر بازی، جواب دادن تلفن و بی قراری به دنبال اینکه دخترش را بپاید. همینکه مادرش آمد خجالتش به اوج رسید. دختر کوچولوی مامانی‌اش را برد پارک واقعی. بدانید و آگاه باشید که پارک که تویش ادمها می‌نشینند و زل می‌زنند به گذشته یا اینده، پارک واقعی نیست. پارک واقعی جایی است که شما وسایل بازی داشته باشید.

 

آموزش زبان خارجی به دانش آموزان ابتدایی ممنوع است؟

واقعا چرا باید آموزش زبان خارجی مثلا زبان انگلیسی به دانش آموزان ابتدایی که امید من به شما دبستانی ها ست، ممنوع باشد؟ 

شاید دلایل احتمالی این حرف اینطوری باشد:  

الف- دانش آموزان مجهز به زبان کفار می‌شوند و با توجه به گسترش رسانه قادر خواهند بود بخشی از حملات Fword  به صفحه‌ی فوتبالیستها، هنرمندان ایرانی، ناشران برگزیده‌ی نمایشگاه کتاب، وزرای خارجه، تورم، ویکی پدیا و غیره را به عهده بگیرند که این یک جور آبرو ریزی برای آموزش و پروش خواهد بود.   

ب- دانش آموزان ابتدایی با تسلط به زبان بیگانه، خارجی و گاهی لاتین خواهند توانست در سنین پایینتری، اقدام به مهاجرت به کشورهای خوشحال‌تر و خوش آب و هوا تر بنمایند که این زمینه را برای جبران خسارت توسط فرزندخوانده‌های افغانی و پاکستانی به جای قبلی‌ها، فراهم خواهد آورد که بازهم مساله‌ی زبان فارسی و لزوم آموزش هر چه بیشتر آن در سنین پایین به کودکان را در برخواهد داشت. 

ج- دانش آموز ابتدایی بدون تبلت و استفاده از زبان انگلیسی در استفاده از این وسیله خواهد ماند. بنابراین نامبرده پس از مدتی خسته شده و با هدایت مراجع ذیصلاح به آغوش خانواده و درس و مشقش باز خواهد گشت. 

د- دانش آموز ابتدایی بهتر است برای تقویت ریشه‌های خودش در داخل تلاش کند تا برود سراغ استفاده از شبکه‌های اجتماعی ضاله و با پسرخاله‌ی خارج نشین و از بیخ خارجی خودش چت زبان بیگانه، تلاوت بفرماید. 

ه- طفل ابتدایی اصلا فردا خواست زن بگیرد، باید به زبان مادری خودش و آنچه که از قوم مهاجر در  تهران موجود است مسلط باشد نه آنکه در آینده ممکن است احتمالا به دردش بخورد. 

و- هر گونه کاشت، داشت و برداشت زبان لاتین – نه زبان انگلیسی در وزارت عریض و طویل آموزش و پروش- برای دانش آموزان مقطع ابتدایی ممنوع و از مصادیق بارز کودک آزاری به حساب می‌آید. 


سیزده به در امسال در لوزان سوییس

شب سیزده به در یا همان روز آشتی با طبیعت است. سالهایی که در چنین روزی رفتم پارک خانه هنرمندان تناقضات عجیبی دیدم. در روز آشتی با طبیعت خانواده‌های همه‌جای تهران بی خیال – وارد چمن نشوید- هستند    و دقیقا روی چمنها اتراق می‌کنند. انگار نشستن روی بخت سبزه‌ایشان از واجبات باشد. عده‌ی دیگری هم مشغول آش پختن روی پیک نیک هایشان هستند بالا و پایین هم ندارد تقریبا تمام پارکهای تهران چنین منظره‌ای دارند. شهرداری هم انواع بروشورها و اطلاع رسانی‌ها را برای شهروندان انجام می‌دهد. طرح مبارزه با جانوران موذی، نقاشی و چیز نوشتن روی بنرهای زمینی پارکها و از همه مهمتر کلی بروشور مجانی درباره‌ی تهران  گردی و دیدن جاهای دیدنی  تهران. واقعا هنوز با این حرف – جاهای دیدنی تهران- ارتباط برقرار نکرده‌ام. بدک نیست ولی مثلا موزه‌ها نه فرهنگ مدیرانش درست است  که همیشه بخش زیادی از تالارهای موزه به دلیل سوء مدیریت‌شان تعطیل است و برای  دیدار از آن باید آشنا و پارتی داشته باشید. نه فرهنگ اکثریت کارکنانش. انگار به عنوان بازدید کننده نقشه ی سرقت می کشید. توی مترو یکی از بچه‌های شرکت منتهی در واحد پشتیبانی شبکه را می‌بینم. صدایش می‌کنم. گپ کوتاهی درباره‌ی تهران گردی می‌زند. بهش می‌خورد از آن دختربازهای تخس باشد ولی طفلکی دو تا دختر آورده که توی بخش خانمهای مترو آن هم به آن خلوتی، سوار شده‌اند. دارد از کتابفروشی تازه بازسازی شده‌ای که وابسته به یک موزه است بیرون می‌آید. یک موزه نزدیک بهارستان که توصیه می‌کند بروم  و ببینم. شب بعد از مدتها غیبت از تهران باید بروم و تجریش حاضری بزنم. به یکی از بچه‌ها زنگ می‌زنم. نای بیرون رفتن ندارد در حقیقت دیدار را به بعد از تعطیلات موکول می‌کند. واقعا افسردگی مثل غبار آلودگی هوا همه جای تهران سرایت کرده است. می‌روم مسیرهای ترکیبی مخصوص خودم که شامل پیاده روی‌های طولانی و طاقت فرسا، البته از دید اکثریت غریب به اتفاق ملت است، را به مقصد تجریش انجام می‌دهم. کل روز را خوابیده بودم و شارژ شده بودم. تلویزیون برنامه‌ی  روز سیزده شبکه‌ی سه‌اش توی فضای بسته‌ی استادیو برگزار می‌شود. شب به یکی دیگر از دوستان زنگ می‌زنم. خودش را از کتابخانه‌ی ملی می رساند. با هم می‌رویم بیرون. می‌گوید: از خدا می‌خواستم تو همین لحظه یکی باشد که باهاش حسابی حرف بزنم. نمی‌دانستم نماینده‌‌ی خداوند در امور دوستان هستم. به هر صورت بهتر است در اینگونه مواقع واقعا به یکی زنگ بزنید و منفعل نباشید. شب مهمانم می‌شود. کلی حرف تکراری درباره‌ی ازبین رفتن  اجتماع  و نبودن رابطه‌ بین آدم‌ها می‌زنیم و توافقات هسته ای مربوط به خودمان را امضا می‌کنیم. اینکه  بیشتر رابطه‌ها  شکارها و ماجراجویی‌های جنسی شده‌است و لاغیر. موهیتوی خانگی با شربت نعنا، هندوانه و خیلی از عرقیجاتی که مثل یک بار تندر برایش می‌ریزم و دوست دارد. هنر خواهر گرامی است. کلی راجع به دوره ی شخصیت شناسی که رفته است حرف می زنیم. آرکه تایپهای مختلف را برایم مرور می کند. کمی هم سریال می‌بینیم تا خوابمان ببرد. دیروز که آمدم تهران داشتم خفه می‌شدم. اصلا با این شهر مرده و بی خاصیت ارتباطم کاملا قطع شده بود. الان یک روز و نصف است که دارم دوباره و به اجبار باهاش آشتی می‌کنم. تعقیب کردن اخبار هم مثل خوردن چایی با قند یک عمل سنتی است. عده‌ای هم چایی بدون قند می‌خورند. عده‌ی دیگری هم از شیرینی و شکلات‌های بیگانه استفاده می‌کنند. کاش این تبلیغ کننده‌های چادر، حجاب برتر، این شعار را با این روش ملموس‌تر می‌کردند: قند همراه بهتر چای خانواده‌ی شما. یا قند شیرینی برتر. 

عده‌ای اخبار لوزان سوییس  را تعقیب  می‌کنند. درباره‌اش کلی جک وایبری هم در آورده‌اند. بدترین کار استفاده نکردن از نوروز و طبیعت لوزان سوییس برای ادامه‌ی نسل و مذاکرات طاقت فرساست. مثل بیگاری توی جهنم با دیوارهای شیشه‌ای و نزدیک بهشت است. توی فکر تنیس هستم. نمی‌دانم به کدام‌یک از نزدیکانم که یک جورهایی مجاورت، همکاری  و رفاقت داریم پیش نهاد پارتنر شیپ بدهم. باید  آدمی با انرژی و سفت و سخت باشد. بارها سر فعالیتهای گروهی، ضربه فنی شده‌ام  و گیر آدمهای بیش از حد دم دمی مزاج شده‌ام. بماند.  توی خیابان بعضی ادمهای  تنها را می‌بینم که با لباس ورزشی دارند خیابان گز می‌کنند. بعضی‌هاشان همینطوری  که این Protest شان آنها را در ردیف ورزشکاران قرار داده است، سیگار به دست خیابان را طی می‌کنند. سلفی‌گیرهای کنار خیابان و در حقیقت توی پارک که وسط لاله و لیلیوم‌های شهرداری تهران نشسته‌اند، خودشان هم از این همه واجب بودن عکس سلفی خانوادگی خنده‌شان می‌گیرد. Single mother هایی که با کودکشان آمده‌اند پارک، خیره به خوشبختی بقیه، گوشه‌ای در حال نظاره هستند. بعضی وقتها از گفتن جزئیات خنده‌ام می‌گیرد. دختر بچه‌ی ده ساله‌ای بود که بهش جلد پنجم قصه‌های مجید را داده بودم، خوانده بود و حالا سوال اساسی‌اش این بود که چرا اینقدر درباره‌ی جزئیات حرف زده است. شاید مساله مربوط به باور ما درباره‌ی کتاب و قصه خواندن، همان حکایتهای پند آموز و نصحیت‌گر سعدی است و تقریبا توی قرن هشتم باشیم. شاید تقویم از روی  محتوای کتابهای درسی تعیین می‌شود. توی پارک روی  نیمکت پدری نشسته و دارد یک چیزی شبیه بروشور دیدنی‌های تهران را می‌بیند انگار تازه‌ترین بیانیه‌ی لوزان درباره‌ی فعالیتهای هسته‌ای را مرور می‌کند. مادر کتابی را که از نمایشگاه‌های قزمیت کتاب خریده است طوری می‌گیرد که از بیست متری، عنوانش  هم دیده شود: زن شیفته. احتمالا سی و چند سالی است که کتاب نخوانده چون دقیقا لای کتاب دارد به حضرت عزراییل نگاه می‌کند. دختر هم به تقلید از مادر مشغول خواندن است. 
موقع برگشتن، مترو خیلی خلوت است. توی این خلوتی یک خانمی با یک پله فاصله پشتم سبز شده است. با تعجب بر می‌گردم و نگاهش می‌کنم. خنده‌مان می‌گیرد. ناخودآگاه می‌گویم : فرهنگ عجله...
- نه من عجله نداشتم. داشتم می رفتم همینطوری دستم خورد بعد دوباره با دست نشان می دهد.  
فاصله‌مان چند تا پله می‌شود. صدای لیز خوردن می‌شنوم. دخترک دوباره می‌خندد. 
- خانم شما حالتون خوبه؟ ... به نظرم سیزده رو درست در نکردید دچار مصیبت شدید.  
همچنان می‌خندد. هیچ وقت توی خیابان با کسی بیشتر از این ارتباط نگرفته‌ام. به پشت سرم نگاه نمی کنم و می روم. عصر با یکی از دوستان قرار پینگ پونگ دارم. خسته و خاکشیر، شب می شود. 


روایتهایی از وبلاگ قدیمی ام دیوار مفت

اسید مست

شب بود. ماه پشت ابر بود. امین و اکرم (اعظم سابق) ماه و ستاره ها را نمی دیدند. از خدا خواستند. باد ابرها را کنار زد. بی کلک. اکرم گفت: به به !   ادامه مطلب ...

سردر جدید دانشگاه تهران: خوابگردی پنج هزار تومانی شب عید

سردر جدید دانشگاه تهران  از این به بعد یک حدیث دارد: پنج هزارتومانی تبدیل به پنجاه تومانی سابق شده است. 

 همه رفتن کسی بالا سرم نیست کودک متقلب سر جلسه‌ی امتحان دارد اینها را با خودش می گوید ولی این دردی از دردهای شب عید و ترافیک بد موقع را درمان نمی کند. همین به موقع آمدن و رفتن تنها رهاوردی از زندگی روزمره بود که خودمان بلد بودیم ولی حالا این هم یادمان رفته و دل به دریای ترافیک می سپاریم. 

بند بعدی:  

به صفحه‌ی خوابگردی در ویکی پدیا سری می‌زنم. روحیه‌ی طنز ایرانی باعث می‌شود خوابگردی هم که به نظر خیلی جدی و مصیبت ساز است، شبیه جوکهای سید کریم، معکوس به عکسی از مردی که است که در حین خوابگردی دارد توی یخچال به قول یعقوبی می‌ بیست و پنجد- 25 

اصلا ول کنیم برویم یک جایی مثل همان برج میلاد  و یا دیگر مراکز فرهنگی، کمی هم – خوش به حال تکه سنگ- بخوانیم. 

ولی نه فایده‌ ندارد باید یک جور ترانه‌ی جدیدتر، منطبق با نیازهای جامعه بخوانیم. 

- مثلا کی از پشت لباستو می‌بنده؟ 

: نه لباس ملت در جدید مثل کلاه ملت در قدیم است. 

- یعنی چی؟ 

- یعنی زیاد نمیشه بهش دست زد. نه میشه برداشت نه میشه گذاشت. لباس آن هم از پشت هنوز سوژه‌ی هالیوود برای نشان دادن تباهی خانواده‌ها و در کل مصداق کامل بی وفایی است. 

- بی وفایی را ولش. 



بند بعدی :  رول آپ: roll up 


به پولدارترین مرد عالم یعنی، دوباره بیلگیتس- پیشنهاد می‌شود جهت هرگونه عدد سازی سریع برای کلیه‌ی کارمندان اداره جات، این تابع برای کاربردهای متنوع و احتمالی آن و به عنوان محبوب‌ترین تابع اکسل، به مجموعه‌ی فرمولهای اکسل اضافه نماید. اینگلیزی زعیف بنده را ببخشید: 


Dear  Mr.windows for ever  man,

    please add some cute Function to excel 2016  To Roll Up any number a fagging mankind 

could handle his or her time shit and other shits of reports 


sincerely your for ever windows copier 



تاریخچه‌ی تقریبا همه چیز - به میمنت و مبارکی

0-  داستان خاک آلودگی هوای اهواز به حد کافی تلخ است ولی به نظر گروهی از rick kids of Ahvaz   در این اوضاع توانسته اند پز ماسکهای آنچنانی خودشان را بدهند. به میمنت و مبارکی. فرمانداری اهواز هم برای تمام مناسبت ها کیک و شیر و ساندیس آماده دارند. 
1- خدا عالم است که چرا سوژه‌های تکراری مثل چند متر مکعب عشق به کارگردانی و نویسندگی و اتالوناژ جمشید محمودی این همه تبلیغ می‌شود و این حجم از پرده را به خودش اختصاص داده است.   به میمنت مبارکی شاید دلیل اصلی‌اش وجود نیروی کار، نرینه و با وجدان افغانی در ایران باشد که قرار است هر چه رنگ و بوی نژاد پرستی را الیوم دور بریزیم. مثل شکست قلیان و وافور و نخراشیدن خشخاش و دل جوانهای هم جوار ما. به میمنت و مبارکی این چند متر مکعب عشق، حسابش با آن چند مترمکعب عشقی که کارخانه‌‌های چیپز سازی مثل میمون جهانی و دیگر مارکها، دارند به هر یک ون از ونات خیابانهای تهران می‌دهند، تومنی چند رینگیت اصل میمونی، فرق دارد.  
2- همه‌ی کشورها به روز استقلال کشورشان به صورت خود جوش افتخار می‌کنند. ما هم هر روز بیشتر از دیروز، عین 80 میلیون، همینطوری هستیم. به میمنت و مبارکی امسال هم مثل سالهای قبل کلی توریسم و خاله خانباجی خارجی پشت در نشسته است تا آش رشته‌ی روز ملی استقلال ما را بخورد. 
3- یادداشتهای پنج ساله‌ی مارکز را چند وقت پیش خواندم. طنز و رندی نه از آن نوع قرن هشتمی و ایرانی‌اش غوطه می‌خورد در این کتاب. به علاوه وقتی یک آدم مثل مارکز خدا رحمتی، وبلاگ ندارد مجبوریم این یادداشتهای روزانه را بدین یمن، وبلاگ او بپنداریم. به میمنت و مبارکی فهمیدیم نویسنده های جهانی مثل همین کلنل زوال یافته‌ی خودمان، نون و آب نوشتن را به عنوان وبلاگشان می‌شود اینقدر چرب در نظر گرفت که چیزی هم تویش تریت کرد و خورد. 
4- یکی از دوستان مخلص، mokhless ، زنگ می‌زند و بر اساس یک بی برنامه‌گی و آنتروپی دائمی ذهنی، هزاربار تاکید می‌کند: فلان روز هستی؟ حتما هستی؟ ما رو نکاری‌ها.  نمی‌داند که من اگر هم بکارم هویج می‌کارم تا یک محصول خوردنی و چشم گشا زرد شود نه اینکه یک دانشجوی دکتری ریاضی. القصه اینطور دوستان شاد و شنگول و متبرکی داریم که به میمنت و مبارکی روز بین التعطیلین را که احوط آن است تعطیل باشد، به قصد قربت به طهران، دایورت می‌شوند. 
5- اگر اهل فال بینی و رمالی نباشید هم در حد قمر در عقرب از اوضاع باطل خبر دارید. وقتی خانمی از این اوضاع ماهانه رنج می‌برد نمی‌توان از فاصله‌ی معقولی از کنارش عبور کرد. البته ایشان روی سرما جای دارند ولی به میمنت مبارکی وقتی می‌فرمایند ماست سیاه است، شما هم بدانید آلودگی هوای تهران کار خودش را کرده است و بهتر است در هیچ بخشی از اعصاب خود به چوب خویشتن، اسکی نفرمایید. همینطور است وقتی هر آنچه که از دهان شمای پرخاشگر خارج می‌شود، چیزی جز جسارت حقیرانه‌ای بر آن آستان متبرک و ضریحه‌ی ضعیفه‌ی بالغه‌ای نیست. مرد حسابی به خود بیایید. بدانید و آگاه باشید که care  بی جا، به میمنت و مبارکی،  مانع کسب است. 

با دو هزار تومان چه چیزهایی می‌توان خرید؟

یک زمانی فروشگاه‌های دو هزار تومانی به سبک همان 99 سنتی‌های آمریکایی در جای جای میهن اسلامی دایر شده بود. الان این بیزنس کاملا در دست مافیای مترو است که ... نه هنوز هم چیزی بیشتر از یک خودتراش که اصولا خودش هیچ کاری انجام نمی دهد مگر اینکه موقع گشتن توی یک کشوی شلوغ توی دست و بال و مخصوصا ناخن انگشتها گیر کند. انگشتهایی زحمت کش که شب هنگام موقع برگشتن از سرکار کار تراژدی – فانتزی خرید از دست فروش مترو را هم انجام می‌دهند. 

ولی هنوز جای امیدواری برای خریدهای دو هزار تومانی هست:

خریدن عصبانیت یک متصدی خیابانی که خودش راسته‌ای را به جای شهرداری می‌چرخاند.

چهار نخ سیگار خوب برای بچه‌های خوب که تصمیم دارند سیگار خیلی لایت بکشند ولو اینکه چیپس‌ها هم چنین هوای سالمی از تهران و حومه را در خودشان ندارند.

خریدن روزنامه‌های زیر قابلمه‌ای هنوز زیر 2000 تومان است.

پرداخت دستمزد کفاش برای چسب زدن کفی کفش

سوزن نخ کن دائمی  منزل که بعد از مدتی نیاز به آموزش مجدد استفاده از آن به شدت نزد پدر خانواده در تلاش برای موجه جلوه دادن خریدهایش، احساس می شود. 

یک ساعت پارکینگ الکی برای پارک من الکی خوش 

یک بسته دستمال کاغذی غیر مرطوب 

دو عدد و خرده ای نان بربری که از کنار کنجدها عبور کرده باشند. 


ولی هر چه هست بهتر از هیچی شده است. 

اعتماد به جدیدترین احساسات و عواطف

تمام آدمها دارند شبیه مجریهای تلویزیون می‌شوند. زیر آن پوست نرم و ملایم یک جانور مرموز خوابیده که با کوچکترین ساده لوحی و بیان احساسی ممکن است آدم را پاره کنند. بعد هم برخلاف دیگر انواع جانوران به شکار پاره و نیمخورده شان بخندند. این یکی تلخ‌ترین نوع مرگ اجتماعی عاطفی است که با سر داریم سراغش می‌رویم.  تلویزیون فقط به ما یاد می دهد چطور بازنده باشیم و در عین حال با یکی از دو خوبی ای که به دست آورده ایم زندگی کنیم. 
سر ظفر ایستاده‌ام ماشین بگیرم. یکی سوارمان می‌کند. چهار تا پسر زودتر از همه می‌پریم توی ماشین. چون من پسرترهستم صندلی جلو می‌شود مال من. روی داشبرد و شیشه‌ی سمت شاگرد چیزی شبیه ماست ریخته و خشک شده است. بهش می‌خورد آدم بد اخلاقی باشد. شاید زنش ظرف ماست را پاشیده و یا در دفاع از خودش وقتی مرد داشته می‌زده تو دهنش همین صد متر قبل، اینطوری شده باشد. مرد موهای جو گندمی یکنواخت دارد. موسیقی امروزی و عاشقانه‌ی قابل تحملی گذاشته است چون موسیقی وطنی فقط قابل تحمل‌اش نمره‌ی بیست می‌گیرد. یکی می‌خواهد سر بهشتی پیاده شود. راننده کرایه را نمی‌گیرد: همینطوری سوار کردم. زور که نیست. می‌رسیم به هفت تیر. تشکر می‌کنم. می‌گوید: عزیزم ببخشید ماشین کثیفه. کارگرام رو هر روز می‌برم جاجرود و برمی‌گردونم. امروز نبودن... همینطوری دوست دارد حرف بزند. باید آدم مشکوکی باشد ولی من این را نفهمیده‌ام.  اگر خانمی یک خانم دیگر را زیر باران سوار کند هم همینطور می شود. شاید آن خانم سوار شوند ه فکر کند این یکی خاله یا هم جنس ب از است. 
خانه‌ی نقلی ما دارد سرد می‌شود. یاد زمانی افتادم که در یک اتاق بدون بخاری سرکردم. آری رسم روزگار چنین است. برای همین هم کلا آدم ضد سرمایی بودم. اما این سرد شدن از نشانه های رفاه و کهن سالی است. صاحب خانه در جواب ما که چرا اینجا به غیر از شومینه لوله‌ی خروجی بخاری ندارد گفته بود: آشپزی هم کنید گرم می‌شید. آمدیم ما رژیم داشتیم. ترک سیگار و چایی کرده بودیم. نتیجه‌ی اخلاقی‌اش این است که آدم به همین‌ها زنده و گرم است. 
یکی از همسایه‌ها قاطی کرده است. معلوم است. توی جلسه‌ی سرپایی ساختمان که کسی حاضر نیست کسی را به خانه‌اش راه بدهد، یکهو زل زد به گوشه‌ی حیاط که باغچه هم دارد و چند تا لامپ رنگی آنجاست. شاید رفت توی خاطره‌ای و وقتی بیرون آمد یک صدایی بین جیغ و داد از خودش بیرون داد: آقا جون دوس دارم. به کسی ربطی نداره کی می‌آد کی میره؟ 
یکی از همسایه‌ها که همیشه خسته است و آخرین توانش را برای چنین جلسه‌هایی نگه داشته است گفت: خانم کسی نگفت کی می‌آد کی میره. می‌گیم در آسانسور رو آروم ببند. در خونه رو آروم ببند. صندوق ماشینت رو صب داری می‌ری آروم ببند. اومدی آروم ببند. همه‌ی درا رو آروم ببند. 
می‌زند زیر گریه ولی جلوی خودش را می‌گیرد. من زودتر از بقیه برمی‌گردم بالا. چیزی ندارم بگویم. تلویزیون دارد اخبار هواشناسی را مثل خبر پرتاب شدن ماهواره‌ی امید، هیجان انگیز نشان می‌دهد. شاید تدوینگرشان که رعد و برق درست کرده و حتی چتر داده است دست گوینده‌ی هواشناسی، قبل‌تر ها فیلم عروسی تدوین می‌کرده و تجربیات قوی‌ای در این زمینه دارد. هنوز توی فکر دختر دیوانه هستم. باید بهش می‌گفتم: چقدر تو منفوری. ولی بعد گفتم باید برود کنار دست تدوین‌گر اخبار، به جای عروسی به وضع هوا فکر کند. 
روز تعطیل توی خانه فقط صدای در و دیوار و آسانسور هست. باید بروم بیرون. می‌روم تجریش. مردم از باران ترسیده‌اند و پناه گرفته‌اند. من مثل شیر بدون یارانه می‌روم از توی باران رد شوم. از توی بازارچه رد نمی‌شوم. می‌رسم حلیم سید مهدی. آش رشته هست ولی روی هیچ میزی فلفل سیاه نیست. فلفل سیاه ر برای داعش است. خیلی قیمتش بالا رفته است. هر روز هم مقاله منتشر می‌کنند که فلفل سیاه بخورید و برای سوختن چربیهای سفید بروید  هوای سرد تنفس کنید. فلفل قرمز اصلا خاصیت ندارد. فلفل قرمز چیز اصل و نسب داری نیست. بعد از اینهمه سال نگاه کنید ببینید مکزیکی توی دنیا یعنی چه؟ همه چیز می‌چسبد. یکی از دفعه‌هایی که به طرز احمقانه‌ای دوست داشتم مترجم و نویسنده معروفی به نام م ح را ببینیم توی همین تجریش گردی دیدمش. آدم نباید در زندگی‌اش ساده لوح باشد. البته این موضوع ربطی به ایشان ندارد. همینطوری کلی عرض می‌کنم که نباید آرزوهای عجیب و غریب و لحظه‌ای داشته باشد. 
بهترین‌آدمها همیشه توی نخ پدیدار شناسی روح هگل هستند. توی حیوانات هم ببینید هد هد فقط عاقل بود که همیشه پرواز می‌کرد. ما هم از لحاظ حمل و نقل عمومی و خصوصی درشهرهای هوشمند آینده اگر پرواز کردیم عاقل هم خواهیم شد. 

داستان فرار از فیس بوک

فیس بوک ام را دی اکتیو کرده ام. بیخودی فیلتر شکن را باز می کنم. بعد می‌بندم. اخبار عصر ایران هم برایم زیادی است. خاطره‌های فیس بوکی‌ام مثل مردن جلوی چشمم می‌آید. یاد دستی می‌افتم که زد روی شانه‌ام. باهام حرف زد ولی حرفش کلمه نبود یک جور بیان معنی بود که برخلاف خوابهای طول و دراز زنها، فقط گفت: بابا تو که با این جماعت نمی‌سازی. بکش بیرون. روزهایی بزرگترین تفریحم تکه‌ای از کتابی بود که خوانده بودم. نه مثل این متصدیان نشر که بیشتر برای خودشان تبلیغ می‌کنند. یکی از هیجان انگیز‌ترین تفریحاتم این بود که جملات قصار از بزرگان جعل کنم. کتابهایی که فروشند‌ه‌‌های نشر افق هم ممکن است فکر کنند اسم یکی از آیتمهای منوی کافه‌ی هنر است و آدرسش را بدهند: آقا برون ته همین کوچه دست راست. برسی معلومه.   کتابهای کمتر خوانده شده، حرفهای کمتر دیده شده. از کامو، کالوینو، سامرست موام. سفرنامه‌هایی که هیچ کس به راحتی نمی‌تواند حدس بزند ممکن است یک نویسنده‌ی آلمانی بعد از جنگ جهانی یک جمله‌ی شاعرانه وسط دعوای بعد از جنگ توی یک هتل قحطی زده بنویسد و بعد سالها بعد عابری توی انقلاب از کتاب فروشی‌های ناشرهای محو شده در بین گلادیاتورهای فرهنگ و نشر و کتاب، بخرد و بخواند. روزهایی واقعی با آدمهای واقعی ولی با اسم الکی، از اینها که دست بهش می‌زدی وا می‌رفت، هم زندگی کردم. مهمانی رفتم. بازی کردم، توی خوشی و ناخوشی جماعتی شرکت کردم، تا حاصلش را بریزم توی دل یک رمان. اما همه چیز بی رنگ شد. همه چیز مدرن شد و تمام قصه‌ها تا امروز فراموش شد. یکی آمد گفت: اگر با فلانی بگردی نابودت می کنند. یکی دیگر گفت: له ات می کنند. نمی دانم دنیایشان چقدر جدی است چقدر شوخی. مثلا اینکه توی سریال مهران مدیری بازی نمی کنید چه بخشی از خوشی و ناخوشی تان را هر شب زیر بالشتان می گذارد؟ 
تلویزیون باز هم روشن است. مثل همان فیلتر شکن، هی روشنش می‌کنم. رضا یزدانی مثل بچه‌هایی که سرجایشان پی پی کرده‌اند خنده‌ی مرموزی دارد. صدایش روی این تصویر زنده پخش می‌شود. با صدای مستانه‌اش درباره‌ی جنگ و یک وجب خاک و خمپاره می‌خواند. خاک همین یک وجبش ارزش دارد. بیشتر که شد می‌شود خاک بر سری. فاجعه‌ی زیست محیطی. کلیشه اگر نباشد، کی نان مجریها را می‌دهد تا سرطانشان را درمان کنند، بعد دوباره معتاد سیگار بشوند و توی زمستان کولر روشن کنند؟ جوان می رود کیش برنامه ی زنده اجرا کند؟
میم عزیز را دوباره می‌بینم. این یک جور جنگ سرد و عاشقانه است. کم حرف است و خواستنی. طوری که ازش می‌خواهم بماند. من مرد مغروری که اصلا این طور چیزها سرم نمی‌شود یک متوهم وودی آلنیزم که نهایتش رشید خان، آن هم نه سردار کل قوچان، بلکه کمدین اصفهانی توسری خورده‌ای هستم که سمبل تمام هنرورهای تئاتر می‌تواند باشد. وقتی توی چنین موقعیتی گیر می‌کنید زبان هفت منی‌تان به راحتی بند می آید و تمام درهایی که از جا درآورده‌اید یک باره بخار می‌شود. اگر مثل من گیر کرده باشید استدلالتان می‌شود مثل معلم ریاضی برای نامساویهای دوبل: 22 بهمن، اول یه 22 بهمن می‌نویسید، 22 بهمن تعطیله یادتون می‌مونه. بعد ایکس رو وسط می‌نویسید. بعد دو طرف بازه رو به دست می‌آرید، حدود ایکس معلوم میشه. ما هم سربازهای غلاف تمام فلزی بودیم. تک تک توصیه‌ها مثل خرچنگ غورباقه‌های غلط تخته. بعد از آن سالها همه‌ی آموزشها و استدالال‌ها اینطوری بود. اول یه 22 بهمن می‌نویسی. بعد خودت را می گذاری آن وسط تا کشف کنی. بعدش حدود ایکس را مشخص می‌کنی. حد پایین یعنی دافعه و آن بالایی یعنی جاذبه. توی هر جماعتی هستی معلوم می‌شود چه‌کاره‌ای.  
من و میم عزیز ایستاده ایم. صحنه ی آخر فیلم باشگاه مشتزنی FIGHT CLUB است. همه چیز دارد فرو می ریزد. تنها چیزی که یک آدم لازم دارد خوب شدن زخمهای صورتش است. مثل تولد دوباره در 18 سالگی یا 21 سالگی، است. قابل احترام ها همیشه قابل احترام اند. 

فضانوردی به مریخ مردان مریخی زنان ونوسی

1- نوجوان فضانورد 13 ساله یعنی آلیسا کارسون که دارد می رود مریخ کجا و مای 13 ساله کجا؟ البته افزایش ظرفیتهای انسانی در دوره ی ما منوط به این بود که کتاب بغل دستی را پاره نکنیم و یا یک گوشه ساکت بنشینیم و زنگ پرورشی را درک کنیم. هضم زنگ بیکاری که در دوره ی اول نظام جدید متوسطه اتفاق افتاد، یکی از بزرگترین دستاوردهها بود. مادرم هم تعریف می کند که او هم سری اول نظام جدید دوره شان بود. یک جور شبیه گردش ساعت که هی بر می گردد سر جایش. اروپایی ها و آمریکایی ها از مریخ یک تعبیری دارند و ایرانیها آخرین تعبیرشان یا کتاب مردان مریخی، زنان ونوسی است  
 یا همان حول و حوش تپه های ونوسی در حال خاطره سازی و خاطره بازی اند. البته خیلی از شهرهای ایران دوره ای نداشته اند که کسی را میرزا به معنی نویسا صدا بزنند و ملت پرور ایران یکسری افتاد توی دل مدرنیته و وایبر. صد بار، میرزا تر از آن، بالاترین. 


2-عصرهای جمعه آدم باید در نقش یک معلم سرخانه و نه لامپ و دی ل ...و، برود و مشکلات یک خانم میان سال نزدیک پارک نیاوران را حل کند. البته این رویای مواد مخدر گونه ی عصر جمعه و گردش کنار مرکز تحقیقات فیزیک نظری و ریاضی یا همان IPM  افق دیگری دارد. سالها پیش از این پارک نیاوران هم از صدای سخن عشق چیز بهتری شنید و رنگ و رخسارش عوض شد. برای همین عصر جمعه می توانید با مامان و بابا دقیقا قرمه سبزی را روی چمنهای پارک بخورید یا دو نفری به صورت زوجهای خوشبخت-کارمند، دو تا چلوکباب و دوغ بردارید و جلوی درب ورودی فرهسنگرای نیاوران میل کنید. من عاشق معماری ام. سوراخ سنبه ها و کوچه پس کوچه های زیادی را گشته ام. گاهی از خود میدان قدس تا میدان باهنر یا همان نیاوران را قدم زده ام، بعد از همان کوچه پس کوچه ها برگشته ام پایین، ماشین بازی و فوتسال بازی های زیادی را توی راه دیده ام. اما هیچ وقت سحر آمیزی خانه ها گریبانم را رها نکرده است. بعضی وقتها برای رفع چنین شوکی از محله ی چیذز و بعد بلوار کاوه عبور کرده ام تا آثار خرابیهای فراوان و بیسلیقگی های موجود در نواحی قیطریه، به زندگی عادی برم گرداند.  اینطوری گردشها کمک می کند در طول هفته از مدیریت دانش نداشته در سازمانهای ایرانی خلاص شوم. 

3- کتاب آسمان خیس محمود حسینی زاد را دوباره مرور می کنم. عمق آدمها مثل روغن کرچک تلخ و غلیظ و درمان کننده است. چه در دوره ی داستایوفسکی بنویسید و بخوانید و چه در دوره ی معاصر که خیلی از داستانهای معاصر فرم شاد و خوشحال تری دارند. مثلا هیچ وقت باور نمی کنم دونالد بارتلمی داستانهای با طعم طنزش را به همین شادی و سرمستی نوشته باشد. 


4- چند وقت پیش از این رفته بودیم شمال. توی راه برگشت با م و س که زن و شوهر عزیز و دلبندم  هستند، رفتیم توی یک جایی که جنگل و دریاچه کنار هم بود. کلی آدم وایبری با ماشینها و موبایلهاشان آمده بودند. یکی از این مردان مریخی داشت دوست دختر ونوسی اش را تاب می داد. تاب را بسته بودند به درخت و فکر می کنم طول طنابش چند متری بود. فضانورد مریخی ما هم آن قدر محکم تابش می داد و زن ونوسی هم این قدر جیغ می کشید که گفتم الان است که پرت بشود توی دریاچه. توی جاهای عمومی آدمها انگار تازه جنگ تمام شده باشد، هنوز می ترسند صلح آمیز با هم ارتباط داشته باشند برای همین میلیونها الکترون آزاد  شناور بر ایران هستیم که باید منتظر باشیم ببینیم گلشیفته فراهانی کی بند س و ت ینش را باز می کند، ما هم یاد بگیریم و به آموزه های اجتماعی اش عمل کنیم.  گرچه هنوز در بین دوستان هنری ام دخترهایی هستند که آدم را می برند دو تا کوچه آن طرف تر از درخانه شان تا کسی نبیند و یا یاد نگیریم و یا چی؟  به هر حال شب هم رسیدیم تهران م و س هم لطف کردند و اصرار هم کردند و من رفتم خانه شان چون ترافیک بود و هلاک بودیم. م زود روی تبلتش و دمرو به مبل خوابید. م ید طولایی در درجا خوابیدت دارد. یک روز صبح وقتی مجرد بود بیدار شده بود و می گفتن نصف تنش که از تخت بیرون مانده درد می کند. به هر حال س بیدار بود. کمی حرف زدیم. می خواستم توی اینترنت نمایش خشکسالی و دروغ محمد یعقوبی را  نشانش بدهم که سرعت اجازه نداد. بعد حرف سوسک شد که توی آرک سقف یک سوسک بزرگ دید. من با جاروبرقی نتوانستم برش گردانم. م هم از خواب بیدار شده بود ولی خسته بود برای همین س خودش رفت و حشره کش قوی خرید. به هر صورت  دوباره مجبور شدم سوسک را که این بار بیهوش آن بالا گشت می زد با دمپایی بکشم و مثل یک قهرمان بگیرم بخوابم. آری رسم روزگار چنین است. روزهایی که از یک صبح درخشان شروع و در انتهایش به کشتن یک سوسک ختم خواهد شد. 


5- اصولا با موبایل و به خصوص وایبر نمی توانم کار کنم. چون بیشتر از شمردن و کارهای ساده باشصت نمی توانم از شصتم استفاده کنم. یعنی به نظرم نشان دادن، نوشتن و دیگر اموری که با انگشت شصت انجام می شد توی دهه ی شصت معنی داشت و الان محلی از اعراب ندارد.  به همین دلیل منتظر گجتی مدرن تر و میدل فینگر تر هستم. 

6-پلیس محترم 110 - پلیس مگر شماره ی دیگری هم دارد؟ - و همچنین مرکز اورژانس آمار داده اند که 80 - 70 درصد تلفنها به ایشان مزاحمت تلفنی است. حالا که تمام مشتریهای محترم این دو نهاد از پا افتاده اند و از کمک این دو نهاد نا امید شده اند، باز هم باید 20-30 درصد آدم خوش خیال داشته باشیم که بایستی شناسایی شده و در موارد مختلف به کار گرفته شوند. برای اشتغال زایی بیشتر عزیزان که هر روز آمار قدم زدنشان توی خیابان اعلام و پیگری می شود، عده ای به عنوان تو دهنی بزن از سوی شرکت مخابرات می توانند به طور خانه به خانه بروند و مزاحمهای تلفنی را به دلیل به روز نبودن و  مزمن بودن روشها مورد نوازش قرار دهند. 

اینستاگرام بچه پولدار های تهران، آنالیز شکاف

اینستاگرام بچه های پولدار تهران سوژه ی خبرها شده است. از بی بی سی تا عصر ایران سعی کرده اند درباره اش بنویسند و نکته این است که امروز واشنگتن پست هم ازش نوشت. خدای من. این باعث شد بروم ببینم داستان چیست. در این باره یک سایت پیدا کردم که اجازه می دهد توی اینستاگرام را بگردید. جستجوی اینستاگرام   هر چقدر واقعی یا خیالی باشد، استریم استفاده شده برای سایت جالب است. تمام جهانیانی که از اینستاگرام استفاده می کنند را پشت هم دارد نشان می دهد. مثل سایتهایی که استریم تولید مقاله در ویکی پدیا را دارند. در هر لحظه در دنیا کی عاشق کی شده و عکسش را گذاشته است. کی رفته است مهمانی. کی از توی سفر دارد عکس اینستاگرامی اش را بار گذاری می کند. یک بازی جالب هم دارد. 

  شما می توانید این استریم اینستاگرامی را کلیک کنید تا به صورت آن تاپ، عکس مورد نظر را واضح ببینید. عکس ها به همره توضیحات. همین حالا دو نفر توی ویلای تابستانی خودشان از لبنان عکس گذاشتند. یک دختر عکس پاهایش را درست اول پاییز و روی برگهای یک جایی که قدم می زده گذاشته است. یک جای دیگر دنیا همین حالا اینستاگرام یکی با عکسی از بالای یک ساحل دریا، در روز، به روز رسانی می شود و  جای دیگری از دنیا شب تصویر متن جمله ی حکیمانه ای را که کسی خوشش آمده، آخرین فعالیت روز یک آدم دیگر است. واقعا زمان و یا مکان با سابق بر اینها خیلی فرق دارد. هر چیزی که هر کسی هوس کرده است. بدون توجه به روز، شب و مکان جغرافیایی اش، فقط و فقط در صورتی که عکس باشد، مجاز است هزاران و یا میلیونها بار، موتیفهای گم شده ی انسانی را تکرار کند. سانسوری در کار نیست. هر کسی می تواند بی مزه ترین نوع زندگی را با عکس انواع خوردنیهای دوست داشتنی و آرام بخش خودش تجربه کند. تجربه خودش یک عکس بزرگ و دست نیافتنی از دنیای سابق است. دنیایی که شبکه های اجتماعی در آن رنگ و معنایی نداشتند. ما ترسیده ایم. ما از بزرگترین تجربه های بشری به یک دلیل ساده محرومیم. چند سال از هزاران سال تجربه های بشری را با تصویرهایی که توی بصل النخاع آدم امکان نصب دارند، عوض کرده ایم. امتحان کنید ببینید تمام حرفهایی که درباره ی بازخوانی سریع تجربه های بشری می شنوید، مزخرفاتی است که آدمیزاد می تواند توی چند ثانیه gif animation لذت یک فیلم بلند سینمایی را تجربه کند. با دیدن عکس یک خانواده، تمام آنچه به احاطه ی این معنا و احضار آن مربوط است را لمس کند و رستگار شود. احضار تجربه ها از جنس تجربه ی فراوان شبکه های اجتماعی، خنده دار ترین و افراطی ترین نوع تجربه است. امروز خبری دیدم درباره ی اروپایی ها که هر روز نگران تجربه ی زیاد شبکه های اجتماعی هستند. مثل قبل تر ها که نگران تحصیلات دانشگاهی فراوان بودند. ما کجا هستیم خدا عالم است. صاحب نظران  حوزه های مدیریت در این گونه موارد لازم است آنالیز شکاف و بلافاصله بعد از آن آنالیز حساسیت را انجام دهند


پ.ن: تبلیغ خانواده توی آمریکا می تواند آدمها را به تشکیل خانواده ترغیب نماید ولی توی ایران فقط ک و ن جوانان میهن را که دستشان از نخیل کوتاه است، می سوزاند.  یاد حرفی قدیمی افتادم: سرمایه دار بد است ولی سرمایه چیز خوبی است!

کمپین آب یخ و خاطره های طلبگی از زبان حاج آقا تهرانی

1- حاج آقا تهرانی از اقامت 9 سال در آمریکا و کانادا خاطره گفته و خبر گذاری ها هم نقل قول کرده اند: دخترها و زنهای کانادا و آمریکا آرایش نمی کنند و پیرزن ها به توصیه ی روان پزشک عمل می کنند.  

وقتی محدودیت رسمی در وجه و کفین متمرکز شده باشد، شما خواهید دید که تمرکز زیبایی در این ناحیه افزایش پیدا خواهد نمود.  ولی جدای از بحث، همیشه یک حاج آقای محترمی از بزرگان دیر خاطره ها یادش می آید. 


2- آقا ما هر چی این اخبار و فیلمهای لذت بخش داعش را تعقیب نمی کنیم نمی شود عصر جمعه و در حال عرضه ی گناهانمان شبکه خبر فیلم شلاق زدن و سربریدن داعش را پخش نکند و جماعتی را غافلگیر نکند. 


3- امروز دریافتم اینقدر آدم مثبتی هستم که حتی پیتزای مختلط هم نمی خورم. 


4- کمپین آب یخ در ایران با محدودیتهای آب بازی به تعارض برخواسته است. برای حل این معضل باید چه کرد؟ 

بهترین خوراک برای سایتها و مجلات زرد به شکل بسته ی فرهنگی  : KIQ کی کیو دعوت کرده به زودی در اختیار علاقه مندان قرار خواهد گرفت. 


5- در دولت روحانی و یا شاید هم دولت بعد"دو حرف اول" نام و فامیلی مفاسد اقتصادی و دار و دسته اش معرفی خواهد شد. خواهشمند است حتی الامکان منتظر باشید. 


6- واحد مفاسد اقتصادی توانسته است واحدهای ارزی جدیدی علاوه بر تخلف 22 میلیارد دلاری، بله میلیارد و تخلف 650 میلیون یورویی، کشف نماید. این واحد به زودی از - افغانی- به عنوان واحد جدید تخلفات اقتصادی رونمایی خواهد نمود. 


7- خدا را شکر جمشید مشایخی در این حرکت - جنبش سطل یخ - شرکت نفرمودند و الا به هر روی اولین کشته ی این جنبش را به جای می گذاشتند. 

روزگار خر دلی جناب سرهنگ

جناب سرهنگ می تواند یک ایرانی خسته هم باشد. 
1- شایعه سازی، بهتر از خیلی سازی های  دیگر در کشور عزیز اسلامی ما جواب می دهد. شادی قبر کسی که خانم گوگوش را شاه ماهی هنر ایران نمود تا هنوز هم هاله ای از شایعات از جانب لشگر مورچگان بر سواد تن آن گرامی حضور داشته باشد. باشد که تن شناسان هنرمند و هنرمندان تنانه بتوانند پرچم را بالا نگاه دارند. 
  2- راوی در حال خواندن آواز است! 
3- ساقی ساقی ای ساقی باز مستم و دیوونه!- وقتی یکی موزیک عاشقانه یا چیزی شبیه آن را می شنود یاد کافه و کاباره می افتد  ما مردم شریف ایران یاد مینی بوس!  به همین روی بخشی از فرهنگ همسفری و نوسفری از مینی بوس برخواسته است. حالا تصور کنید شما سوار مینی بوس شده اید و منتقدان هم بی سواد هستند. 

4- در مسابقات کشتی فرنگی اخیر که در شهر دلیران، معبر شیران، تهران تهران، برگزار شد ما پرچم آمریکا را بر دیوار ورزشگاه دیدیم ولی خبری از تیم کشتی فرنگی آمریکا نبود. شاید دلیل این امر آن باشد که برای آمریکایی های عزیز، دوست و برادر - کشتی فرنگی- معنی - فرنگی- هم ندارد. به هر روی : حالا ما روسیه رو شکست می دیم شما خودتو سر ساعت برسون عزیزم. همونطور هم ملاحظه می کنی این زبان تهدید  نیست، بلکه زبان تکریم خواهد بود- دوستدارت حسن 

5- در ایام قدیم اسم بعضی از بچه ها را که پدر و مادرها حوصله ی تربیت و نگهداری از آن را نداشتند می گذاشتند - خون با خود- یعنی فرزندی که خونش با خودش است. به هر حال رعیتی که ما باشیم در همه اطوار و اعصار اجتماعی و تاریخی خون باخود زیسته ایم. تبارک الله 

6-  حتما وجود داشته است. در تاریخ مرز پر گهر حتما یک یا خیلی از بزرگان با اسامی : خواجه نظام الملک بیضوی- اکمل الدوله ی شخمی و غیره وجود داشته است. این بزرگان از اساس به صورت زوج و فرد در جهت عکس روزهای خود حرف می زده اند. مثلا کاهش سود بانکی و بعد افزایش آن و یا بر عکس و سر ریز مذاب نقدینگی به بازارهای موازی و جهنم بازار مسکن که به زودی ان شاء الله تعالی اتفاق خواهد افتاد. هوا هم که خوب است. تعدادی چادر سفری برای نصب در محدوده بزرگراه مدرس نیازمندیم. 


طرح جامع چیست؟ طرح جامع مالیاتی، مسکن، کنترل موالید، مالیاتی و شهرسازی

طرح جامع از همان دانه ی فلفلی است که برای سرزمینهای دیگر خال مهرویان به نظر می آید. طرح جامع یعنی ما نمی توانیم ولی علاقه مندیم به کشور داری. این طرح جامع می تواند طرح جامع مسکن، طرح جامع کنترل موالید، طرح جامع مالیاتی، طرح جامع شهرسازی و خیلی از این طرح های جامع یعنی ما یک محیط مناسبی برای کشت انواع میکروبهای ممکن ایجاد نماییم. مثلا حاج آقا فلان بتواند بدون دخالت در جزئیات و تفضیلات در همان طرح جامع شهری منویاتش را دخالت بدهد. طرح جامع به همین مختوم نیست.  

مثلا زمانی که از طرح جامع صحبت می شود به صراحت معلوم است که قرار نیست و یا نمی توان پروژه را در سطح ملی و به صورت بازگشت ناپذیر و پایدار اجرا نمود. برای همین برای ماستمالی اساسی و از آنجایی که باید داشته باشیم ها فراوان تر از خود زندگی و پروژه ها شده اند طرح جامع، یک وسیله مثل توپهای سنگینی است که هر از چند گاهی بدون دقت خاصی در عرصه ی جنگ شلیک می کرده اند، عمل می کنند. طرح جامع وقتی شلیک می کند هم سواران خودی و هم سمت مقابل را می ترساند، حتی در برخی از موارد این طرح ها امکان ضربه زدن و کشته و زخمی کردن خودی ها را نیز فراوان دارد. چرا که یکی از بزرگان و دوستان توصیه اکید داشتند که هر جا کار کردی بکن ولی توی هیچ نوع طرح ملی مشغول نشو. 

مدل طرح جامع چگونه است؟ 

یکی از اساتید با نفوذ در حاکمیت دولتی قصد دارد اندیشه های خود را درست یا غلط به پیش ببرد ولی قرارش بر این نیست که خودش هزینه ای بابت انجام کار بپردازد و قول تلویزیون، کار آفرینی نماید. به همین دلیل در قدم اول نیاز به حمایت فراوان دولت برای انجام ایده ی نوینش دارد. این استاد معمولا دارای قدرت چانه زنی بین سازمانی است. یعنی مثلا در پیشنهاد - پروپوژال - یک  طرح که بهتر است در این مورد خاص بگوییم RFP طرح سعی می نماید چیزی را به عنوان طرح جامع معرفی نماید که همه ی سازمانهای درگیر سلام و علیک با او بتوانند به عنوان ذینفع، از مزایای انجام و اجرا و مهمترین بخش آن - نام نیک و باقیات الصالحات انجام چنین طرح جامعی بهره ببرند. برای همین اساتید مدیریتی که می توانند خان نعمتی برای طرح جامع را در حد فاصلبین دو یا چند سازمان پهن نمایند، خواهند توانست بیشترین تاثیر را در خلق الله یا مردم یا ملت و غیره ایفا نمایند. به همین سیاق بسیاری از نوچه های سازمانی این اساتید برای گرفتن زیر پروژه ها و خرده طرح هایی که از دل طرح جامع در آمده اند، یک پای خود را بر تراس این سازمان و پای دیگر را بر تراس آن اداره می گذارند و همزمان دو شغل دارند تا در یک سازمان پروژه ی کوچکی را تعریف نمایند تا در سازمان هدف این پروژه را خود به دست خویشتن اجرا نمایند. این افراد و خرده مدیران در این سطوح شعاری دائمی دارند: کم بخور همیشه بخور. 

بدین روی شما نمی توانید از اصالت خانوادگی، وجه ی شرعی و مذهبی، قداست و معنویت انباشته در آستین و هزار مجاهدتی که ایشان در بین زمین و آسمان میان سازمانهای مختلف انجام می دهند، روی بگردانید و چنین مدیرانی که بعدها مدیران لایق طرح جامع فلان خواهند شد را نادیده بگیرید. 

دسته ی دیگری از خرده مدیران سازمانی و مشاورین محترم ایشان هستند که کاملا از برند و سطح سواد متفاوتی برخوردارند. این مدیران خوش پوش و حتی برند پوشانی هستند که در اعترافات خود به سختی قسم می خورند از نواده های قجری و از جنس ایرانی اصیل اش هستند و دکتری مدیریتشان را در خارج از مرزهای ایران پر گهر گرفته اند. به همین روی اندیشه های جدیدی را از نحوه ی نوشیدن چای در سازمانهای ایرانی تا تصمیم گیری برای نصب و عزل مدیران میانی را به صورت free lance مشاوره می دهند. یک جور دلسوزانه و بالاغیرتا وطن خواهانه به دنبال تغییرات بنیادین هستند. 

شاید این طرح جامع که گفتیم آنقدر برایتان آشنا باشد که توضیح بیشتری نیاز نداشته باشد. شاید شما هم مثل بنده در فیس بوک افراد آنقدر مشاور فریلنس در سازمانها دیده اید و اینقدر دست و دلتان ریخته که دیگر به هیچ طرح جامعی دلخوش ندارید ولی تصور بنمایید اگر طرح جامع نباشد هیچ روزنامه ای تیتری درست و حسابی نخواهد زد و این بی تیتر بودن و بدون طرح جامع زیستن در نهایت مخرب آحاد جامعه خواهد بود. 


مترو نوشت-3- یادداشتهای یک روزانه

مترو نوشت، یک جور نوشته بود که به عنوان تاملات سر صبح مورد استفاده قرار می گرفت و از قلم افتاد: 

1- ما هزار بار عرض کردیم، برای صدا زدن پرسنل پیمان مرد، اکبر آقا دوست دخترت کارت داره، توزیع شیفت و غیره از بلند گو استفاده نکنید. ولی حالا همینه که هست. پس لااقل برای اتاق فرمان عزیز یک میز صدا تهیه بفرمایید تا وسط آهنگ یک fade in , fade out ملایم برای قطع و وصل آهنگ داشته باشند 

2- برخی ایستگاه ها دقیقا شبیه امامزاده ها هستند که صبح به صبح خادم های پیمان مرد در حال دستمال کشیدن به همه جاش هستند. نمی دانم به خاطر مذهبی بودن بافت این طور ایستگاه هاست یا چی؟ مثلاایستگاه شهدا 

3- از بچگی ترساندن از لولو به عنوان یک ترس دم خروسی- حضرت عباسی محسوب می شد که این موضوع تا آخرین دقیقه ای که در خاک میهن و به صورت عمودی تشریف دارید برقرار است. نمونه اش همین پلیس فتا، سر کوچه است که دقیقا رفتارشان مثل دوستداران شاغل در بخش زنده، همانطور پویا و فعال است. مجموعه ای از نگهبان و راننده وانت و موتوری و خیلی دیگر از دوستان را که ما رصد کرده ایم و البته بقیه ی زحمت کشان که هنوز ندیده ایم و علاقه مند به دیدن این دوستان نیستیم. یک جور خشونت در رفتار و طور آژانش گرفتن و جلسه رفتنشان هست که نشان از این موضوع دارد، ما وقتی پیر شدیم هم یک پلیس پیر کش هست. 

4- تهران همین یکی دو روز هواش خوب است. این چنین است که باید از استحقاقی خود استفاده نموده و هر چه زودتر فکر مسافرت باشیم. 

5- روز زن آنقدر مهم است که تنها تاثیرش نیش زدن اول قیمتها در سال 93 است. این روز قطعا خواب را از سر ما در درجه ی اول می پراند و در قدم بعدی بازاریهای نازنین را مجاب به افزایش قیمت کلید خورده در سال 93 می نماید. 

6- عصر جمعه همه ی رفقای قدیمی - شهید آوینی - را دعوت کرده اند توی تلویزیون به شکل مناظره، رفقا الان یک دل نیستند یکی یمین است و یکی یسار. بعد قصد دارند بگویند اگر آوینی بود چه می کرد. بعد تمام آرزوهای ذهنی میسر نشده شان را می ریزند توی دل برنامه، از آرزوهایی که هر سال قبل از 22 بهمن یادشان می آید. تا آنهایی که توی کافه ای در ونکوور بهش خندیده اند. 

شهر هوشمند چیست؟ Smart City

شاید با خودتان بگویید این نیز یکی دیگر از مدهای دنیاست که این روزها نصیب ماشده است. اما به نظر می‌رسد اسمها تکلیف دنیا را معلوم می‌کنند. به ما یادآوری می‌کنند هر محتوا و مفهومی به کجا مربوط است. برچسب‌ها روی مفاهیم قبلی، نشان از شخصی سازی، تعبیر و کاربردی نمودن مفاهیم دارند. 

  وقتی ما چیزی را با عبارت – هوشمند- Smart – برچسب گذاری می‌کنیم، اشاره‌ها و تعبیرهای به خصوصی برای آن در نظر داریم. به تعبیر دیگر با این روش، مفاهیم را اخذ می‌کنیم و کاربردها را به آن متصل می‌کنیم. مفاهیم را از حالت عمومی به حالت خصوصی‌تر و قابل تحویل‌ تبدیل می‌کنیم. با این تعبیر هوشمندی، به شکل متداول آن در دنیا به استفاده از فناوری اطلاعات یا پردازش اطلاعات، اختصاص دارد.

به عنوان تعبیر مقدماتی و به نظر مراجعی که این گونه شهرها را در تمام دنیا راه اندازی نموده‌اند، شاید تعریف خلاصه شده‌اش این باشد:

شهری که با استفاده از فناوری اطلاعات بتواند از منابع موجود، رفاه و حقوق شهروندی بیشتری برای شهروندانش فراهم آورد.

البته در تعریف ویکی پدیایی آن می‌توان این عبارت را که به فضای آکادمیک تعریف‌ها نزدیک‌تر است دید:

یک شهر زمانی – هوشمند- است که سرمایه گذاری بر روی منابع انسانی و سرمایه‌های اجتماعی، حمل و نقل و ارتباطات برپایه فناوری اطلاعات(ICT) به منظور توسعه اقتصادی پایدار و کیفیت زندگی بهتر به واسطه‌ی به کارگیری هوشمندانه منابع طبیعی در آن اتفاق بیفتد.

فیلمی درباره مفهوم شهر هوشمند :


شهر هوشمند توسط ۶ شاخص استاندارد در دنیا اندازه گیری و رتبه بندی می‌شود:

۱- اقتصاد هوشمندSmart Economy: 

2- حمل و نقل هوشمند Smart Mobility : 

3- محیط زیست هوشمند Smart Environment: 

4- شهروند هوشمند Smart Citizen : 

5- زندگی هوشمند : Smart Living

6- دولت هوشمند یا حاکمیت هوشمندSmart Governance :

به نظر می‌رسد از این تعریف می‌شود، نتایج زیادی گرفت. اما در ابتدا یک لم مهم را برای یادآوری خدمتتان مطرح می‌نمایم.

اول باید درباره دیدگاه معمارها و شهرسازها، دو رویکرد کلی را خدمت شما ارائه کنیم:

۱- نگاه مردم سالار

۲- نگار معمار-شهرساز سالار

به نظر می‌رسد، دیدگاه شهر هوشمند ریشه در نگاه مردمسالاری در شهرسازی و معماری دارد که بعدها به طور مفصل به آن پرداخته خواهد شد.

اما بخش بزرگی از شرکتها و موسسات تحقیقاتی وصد البته دولتهایی که درگیر هوشمند سازی در عرصه طراحی شهری بوده‌اند، طراحی شهری مردم سالار، به معنی مفصل آن، به فناوری اطلاعات به عنوان یکی از اهرمهای مهم در دستیابی به مفهوم شهرسازی مردم سالار، می‌نگرد.

اما ما در مباحث قصد داریم با رویکرد فناوری اطلاعات، به سبک اجرایی شده‌ی این مفهوم در دنیا، به شهر هوشمند نزدیک شویم.

چرا فناوری اطلاعات یکی از پایه‌های مهم توسعه شهری در دنیاست؟

فناوری اطلاعات در مقایسه با بقیه‌ی فناوریهای دنیا خواصی دارد که آنرا از دیگر فناوریهای مانند فناوری تجاری متمایز می‌کند. البته باید بگوییم که قصد ما در این مجال مقایسه مبانی تکنولوژی به شکل علمی صرف نیست. بلکه مواردی که در اینجا مطرح می‌کنیم، کاملا بر اساس مشاهدات فن سالاران- technologist – ها از اثر فناوری اطلاعات بر دنیای کسب و کار و به طور ویژه توسعه شهری است:

فناوری اطلاعات به درک بهتر صاحبان کسب و کار و به معنی ویژه‌تر آن، توسعه دهندگان شهری، کمک غیر قابل انکار نموده‌است.

به طور خلاصه، در نظر بگیرید که در دنیای امروز اطلاعات خام، به تنهایی ارزش آفرین نیست. فناوری اطلاعات به نوعی، مولد دانش مورد نیاز بنگاه‌ها و از جمله تمام مراجع درگیر در توسعه شهری است. فناوری اطلاعات با استفاده از ابزارهای خود در زمینه‌های متنوع درگیر در توسعه شهری، از سطوح حاکمیتی تا سطوح پایین اجرایی، می‌تواند داده‌های خام را به شکل تجربیات و درسهای آموخته و آماده تحلیل در اختیار به کار گیرندگان آن قرار بدهد. دانش، معجون تجربه و علم، در دنیای امروز بزرگترین دستاورد خود را در به کار گیری فناوری اطلاعات به عنوان، مهم‌ترین و موثرترین و نزدیکترین ابزار شناخته شده توسط بشر، یافته است. در قسمتهای آینده بیشتر در رابطه با معانی و اصطلاحات و تعبیرات بیان شده تا به حال، گفتگو خواهیم نمود.

پ.ن: این سایت تلاش جمعی بنده و دوستان در راه موضوعی در مدیریت شهری به نام شهر هوشمند است.