360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم
360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم

شما آزادید از تمام یا قسمتی از شب استفاده کنید

بعضی روزها چند باری بیرون می‌روم. یعنی بیرون حسابی. اول می‌روم سرکار. دونفر به زور روز زیبای بهاری  با این هوای عالی و کمی گرم را ول کرده‌ایم  و آمده‌ایم سرکار. رییس هم بعد از مدتی به ما اضافه می‌شود.   رییس همیشه یک سر و گردن انرژی اش بیشتر از  بقیه‌ای است که می‌شناسم و با این خصوصیتش حال می‌کنم.   کارمان تمام می‌شود و قبل از ظهر جیم می‌زنیم. بعد از کار باید قدم بزنم. این یک قانون است که اگر حسابی قدم نزنم گیر می‌کنم و توی چهار دیواری حالم بد می‌شود. می رسم خانه و کمی گرما زده و سردرد دار هستم. هنوز سر و صدا هست. به زور می‌خوابم دوباره بلند می‌شوم و می‌روم بیرون. توی راه با یک تصویر ساز صحبت می‌کنم. بر می‌گردم خانه و دوباره شب بیرون. اول سوک سوک کردن توی پارک جنگلی شیان لویزان یا همان لوئیزیانای خودمان هست. جنوب تهران یک طرف هست و  تکه‌ چراغهایش دارند توی این هوای آلوده التماس مردن می‌کنند و سو سو  می‌زنند. شمال تهران هم افتاده است یک طرف دیگر و همین وضعیت ملتمسانه را دارد. محیطش کمی خانوادگی ولی بیشتری مجردی است.   قلیان توی شیان واجب است. کسی بدون قلیان نباید آنجا تردد کند.  موزیک ماشینهای پارک شده با هم قاطی شده است. نور کافی نیست و البته توی این اوضاع بی نوری هیچ کجا جا هم پیدا نمی‌شود. برای همین هم خیلی نمی‌شود سرخوش بود و قدم زد و به صدای بانو adele گوش داد چون احتمال دارد از سفره‌ی غذای یک خانواده‌ی خوشبخت سر دربیاورید. نیروی همیشه انتظامی هم هست برای همین کسانی که مست کرده‌اند را وادار می‌کند سوار ماشینشان بشوند  و گازش را بگیرند و بروند. نمی‌دانم با مواد زدن و  خلاف عفت کردن چه برخودی دارند. مرد خانواده چراغ قوه ی پلیس فدرال را انداخته است توی موتور تا زن خانواده که حکما معلم حرفه و فن است تعمیرات خودش را انجام دهد. کمی توی راه با دوستان آواز دسته جمعی می‌خوانیم. هر چند وقت یکبار هم حرکت لوسی مثل خاطره تعریف کردن انجام می‌دهم. یک جا هم از هنر کارئوکی که خاور دوریها خیلی انجام می‌دهند باید می‌گفتم که گفتم. اما اوضاع خیابان شهید اندرز گو فرق دارد. برادران بسیجی حسب فرمایش آقا، ایستاده‌اند سر نبش خیابان و دارند از دختر و پسرهای ماشین سوار و جولان ده‌ای که اتفاقا خیلی از  اوقات سرگران هستند فیلم می‌گیرند. یکی از آن بسیجی‌ها خیلی بد اخم و به جای جملات قانونی که همه‌جای دنیا مرسوم است به دو تا دختر می‌توپد که اگر دفعه‌ی دیگر این سمت ببینمتان فیلان و  بیسار است. نمی‌دانم باید با این ماشینها 20 تا بروند یا مثلا جای دیگری هست که بروند؟ یا اصلا توی جوانی نباید جایی رفت و توی پیری باید همان بیمارستان و اماکن فرح بخش اینطوری باید رفت. به هر حال سرگرانی و جولان دادن فایده ندارد. توی پارک وی جگرکی سرپایی هست که می‌شود بدون ترس پلیس رفت. البته آنجا هم عده‌ای از جوانان در حال سر گران کردن خود با قوطی و شیشه خوردن هستند که کنارش چند سیخ جگر و خوش گوشت و موجود عجیبی به نام کوهان هم می‌خورند. توی مسیر تجریش تا پارک وی تقریبا همه به انجام فریضه‌ی گردش   مشغولند. این طور ترافیکهاست که در ذهن می‌ماند. عده‌ای از بچه‌های شش موتوره هم کنار یک موتور سوار حرفه‌ای ترمز می‌زنند. شروع می‌کنند به تعریف کردن. موتور سوار موتور آنچنانی دارد. لباس خاص چرم هم پوشیده که این صدا و تشکیلات موتورش را جذاب می‌کند. جوان موتوری از هجوم این شش تایی ها کمی هول برش می‌دارد. سر تکان می‌دهد تا رد شوند. بعد دانه‌به دانه‌ی ماشینها را اذیت می‌کنند تا بروند. شبها جای توجه طلبی برای بعضی از بچه‌های موتور سوار دروازه غار، باز است. دخترها و پسرها چیزی برای تبادل ندارند. برای همین هم سیگار به هم می‌دهند و می‌روند. انرژی جمعی اینطوری را خیلی دوست دارم. ما سی و هفت سال است که هیچ آدم خارجی‌ای ندیده‌ایم. شاید  بهترین آدمی که دیدیم همین بهروز وثوق خودمان بود برای همین خیلی از اوضاع شبیه سابق است و هیچ وقت  خاکسترش خاموش نمی‌شود. شب همینطوری بیهوده، جماعتی را طلب می‌کند که می‌توانند در جمع ترین حالت توی ماشین دو تا باجناق باشند. آخر شب می‌نشینم و سخنرانی اباذری را می‌خوانم: شما آزادید از شب استفاده کنید ولی نمی‌توانید بگویید کار ما چی شد؟ چونکه معلم‌ها هم باید دنبال کارها بگردند و کاری برای بقیه نخواهد ماند. 

پادشاهی بوتیکهای سال تحویل 94

نزدیک سال تحویل تقریبا همه از خواب زمستانی بیدار می‌شوند. این همه یعنی همانهایی که فید وبلاگشان را دارم از سر وظیفه‌ی طبیعی بالاخره چراغ را روشن کرده‌اند و هرکدام حداقل یک یادداشت زده‌اند. من هم این روزها درگیر دخترم هستم. باید ببینم دخترهای اینقدری چی توی مغزشان رد می‌شود. واقعا کانالم میزان نیست و اصولا خیلی وقتها آنها را under age  گرفته‌ام. بعضی وقتها بهم می‌گوید : من اینقدرها کوچولو نیستم. یا مثلا یک بار هم گفته بود:  منو اسکل فرض کردی؟ خوب. طبیعتا در این گونه مواقع آدم تسلیم می‌شود. دقیقا یکی که سالهاست مثل یک تکه گوشت توی فریزر نفتی خانه خوابیده است.    ادامه مطلب ...

وارن بافت warren buffett و یتیم شدن بچه ها بدون بیژن

1- توصیه‌ی سایتهای مد آنلاین برای کارمندان و برایمان راهگشاست. در یک مقاله نکاتی از صنعت مد را مرور کرده است. در یک جا به صراحت اشاره شده که زیباتر از مدیرتان نپوشید. خدا را شکر ما کیلومترها با مدیرمان فاصله داریم و امکان برخود و سبقت برایمان نوعی افسانه است. البته ایشان از  قول وارن بافت فرموده‌اند که وارن بافت – بورس باز معروف-اهل پوشیدن لباس برند نیست    ادامه مطلب ...

اینستاگرام بچه پولدار های تهران، آنالیز شکاف

اینستاگرام بچه های پولدار تهران سوژه ی خبرها شده است. از بی بی سی تا عصر ایران سعی کرده اند درباره اش بنویسند و نکته این است که امروز واشنگتن پست هم ازش نوشت. خدای من. این باعث شد بروم ببینم داستان چیست. در این باره یک سایت پیدا کردم که اجازه می دهد توی اینستاگرام را بگردید. جستجوی اینستاگرام   هر چقدر واقعی یا خیالی باشد، استریم استفاده شده برای سایت جالب است. تمام جهانیانی که از اینستاگرام استفاده می کنند را پشت هم دارد نشان می دهد. مثل سایتهایی که استریم تولید مقاله در ویکی پدیا را دارند. در هر لحظه در دنیا کی عاشق کی شده و عکسش را گذاشته است. کی رفته است مهمانی. کی از توی سفر دارد عکس اینستاگرامی اش را بار گذاری می کند. یک بازی جالب هم دارد. 

  شما می توانید این استریم اینستاگرامی را کلیک کنید تا به صورت آن تاپ، عکس مورد نظر را واضح ببینید. عکس ها به همره توضیحات. همین حالا دو نفر توی ویلای تابستانی خودشان از لبنان عکس گذاشتند. یک دختر عکس پاهایش را درست اول پاییز و روی برگهای یک جایی که قدم می زده گذاشته است. یک جای دیگر دنیا همین حالا اینستاگرام یکی با عکسی از بالای یک ساحل دریا، در روز، به روز رسانی می شود و  جای دیگری از دنیا شب تصویر متن جمله ی حکیمانه ای را که کسی خوشش آمده، آخرین فعالیت روز یک آدم دیگر است. واقعا زمان و یا مکان با سابق بر اینها خیلی فرق دارد. هر چیزی که هر کسی هوس کرده است. بدون توجه به روز، شب و مکان جغرافیایی اش، فقط و فقط در صورتی که عکس باشد، مجاز است هزاران و یا میلیونها بار، موتیفهای گم شده ی انسانی را تکرار کند. سانسوری در کار نیست. هر کسی می تواند بی مزه ترین نوع زندگی را با عکس انواع خوردنیهای دوست داشتنی و آرام بخش خودش تجربه کند. تجربه خودش یک عکس بزرگ و دست نیافتنی از دنیای سابق است. دنیایی که شبکه های اجتماعی در آن رنگ و معنایی نداشتند. ما ترسیده ایم. ما از بزرگترین تجربه های بشری به یک دلیل ساده محرومیم. چند سال از هزاران سال تجربه های بشری را با تصویرهایی که توی بصل النخاع آدم امکان نصب دارند، عوض کرده ایم. امتحان کنید ببینید تمام حرفهایی که درباره ی بازخوانی سریع تجربه های بشری می شنوید، مزخرفاتی است که آدمیزاد می تواند توی چند ثانیه gif animation لذت یک فیلم بلند سینمایی را تجربه کند. با دیدن عکس یک خانواده، تمام آنچه به احاطه ی این معنا و احضار آن مربوط است را لمس کند و رستگار شود. احضار تجربه ها از جنس تجربه ی فراوان شبکه های اجتماعی، خنده دار ترین و افراطی ترین نوع تجربه است. امروز خبری دیدم درباره ی اروپایی ها که هر روز نگران تجربه ی زیاد شبکه های اجتماعی هستند. مثل قبل تر ها که نگران تحصیلات دانشگاهی فراوان بودند. ما کجا هستیم خدا عالم است. صاحب نظران  حوزه های مدیریت در این گونه موارد لازم است آنالیز شکاف و بلافاصله بعد از آن آنالیز حساسیت را انجام دهند


پ.ن: تبلیغ خانواده توی آمریکا می تواند آدمها را به تشکیل خانواده ترغیب نماید ولی توی ایران فقط ک و ن جوانان میهن را که دستشان از نخیل کوتاه است، می سوزاند.  یاد حرفی قدیمی افتادم: سرمایه دار بد است ولی سرمایه چیز خوبی است!