نسل بیت (Beat Generation) یک جنبش ادبی و فرهنگی در ایالات متحده در دهههای 1950 و 1960 بود که نویسندگانی چون جک کربی, آلن گینزبرگ, و ویلیام اس. باروز را در بر میگرفت. این نسل، در تلاش برای شکستن قواعد و هنجارهای اجتماعی و ادبی، سبک خاصی را در داستاننویسی ایجاد کردند که همچنان بر فرهنگی معاصر تأثیرگذار است.
# 1. آزادی در بیان:
داستاننویسی به سبک نسل بیت بر آزادی در بیان تأکید دارد. نویسندگان این نسل بدون ترس از قضاوتهای اجتماعی، به بیان تجربیات و احساسات شخصی خود پرداخته و دنیای واقعی خود را به تصویر کشیدهاند. این آزادگی در نوشتن از طریق زبان خام و بیپرده، به وضوح قابل مشاهده است.
# 2. تجربههای شخصی:
نویسندگان نسل بیت از زندگی روزمره، سفرها، عشقهای ناکام، و دزدیهای فرهنگی الهام میگرفتند. شخصیتها معمولاً نمایندههای خود نویسندگان بودند و خوانندگان را به دنیای درونی آنها دعوت میکردند. به عنوان مثال، در رمان معروف "در جستجوی زمان گمشده" (On the Road) نوشته جک کربی، سفرهای جغرافیایی و روحی شخصیتها نمایانگر جستجوی آزادی و معنا است.
# 3. شعارهای زیرزمینی:
همینکه ازش سوال کردم چطوری تو توی این زندگی #دست_دومی شاد هم هستی گفت: ادبیات جواب میده. اینطوری شده بود که من فکر کردم او به عنوان یک #دست_دوم باز کامل به کجای دامن ادبیات آویزان شده است. یکبار که رفتم طبقهی کتابهایش را دیدم فهمیدم که سری مجلات همشهری را خریده است و احتمالا توی رختخواب عکسهایش را ورق میزند بعد به طرف میگوید: ببین، این یک حموم قدیمیه. این یه آرایشگاه مردانهی نوستالژیکه. اینجا رو ببین! تمام بوهای نوستالژیک و الیت رو لیست کرده عزیزم. اینطوری مطمئن بود اگر خواندن و حتی نگهداری از کتابهای قطور ادبیات روسیه جرم است، لااقل اینها کاملا مجاز، بی خطر و #نوستالژیک هستند. #نوستالژی مثل یک عروسک خوش رنگ و لعاب که همراه بچه میتوانی توی وان حمام ولش کنی، بی خطر و روح افزاست. او هم به عنوان یک متخصص جمع کردن وسایل دست دوم، مثل کامپیوتر، پرینتر و خیلی چیزهای دیگر، هنوز میتوانست یک کامله مرد #شلخته باشد که به راحتی حول و حوش میدان انقلاب سوژههای ابدی خودش را پیدا میکند. آقا راستهی کتابفروشیها از این طرفه؟ آقا اینجا ناهار با قیمت مناسب کجا میشه خورد؟ آقا شما دقیقا میدونین اسم قدیمی این میدون انقلاب چی بوده؟ بیخود نبود که یک انکر الاصوات دوست داشتنی میگفت: میدون انقلاب باش. به همان سهلوت که روغنهای چسبیده به کف خیابان حاوی #تاریخ_شفاهی قلب #تهران هستند و با هیچ باران اسیدیای پاک نمیشوند، او هم یک دست دوم باز دوست داشتنی بود که حتی آدمها را هم وقتی دست دوم شده و انگار به درد بخور نبودند انتخاب میکرد. فکر نمیکنم هیچ وقت جرات کرده بود کسی را از طایفهی نوسایگان، انتخاب کند. این بود که آدم دلش میخواست به جان شلختگی کل کائنات دعا کند چون هیچ چیزی مغز آدم را بیشتر از این رها نمیکند که شلخته فکر و انتخاب کند. شلختگی داستانها کمک میکند آدم از دست فکتهای علمی و تلقیناتی که توی دست و بال روان شناسهای امروزی و بازاری است به حد کافی فرار کنیم.
پ.ن: این بریده، از گپ و گفتگویی با یکی از دوستان اندیشمندم، پیدا شد. از او ممنونم که حکمت اندیش است. شلختگی یا به تعبیر دیگری از امبرتو اکوugliness که نتیجهی شلختگی در زیبایی است نیز، به اندازهی کافی زیباست. شلختگی همدم روزهای پیری و آرامش آدمی است. شلختگی قابلیتهای ستایش بزرگی در آدم را خلق میکند. حتی اگر بیمار هم شده باشید میتوانید جزو کسانی باشید که بیماریشان را هم ستایش میکنند. #نویسندگی
ها - یک عددی هست مربوط به متوسط تیراژ کتاب که تقریبا چیز زیادی را نشان نمیدهد. اول انقلاب تیراژ متوسط کتاب مثلا ده یا دوازده هزار جلد بود. الان بدون احتساب کتابهای کمک آموزشی گاج و قلم چی و دولک ساز، تیراژ کتاب هزار یا به قول بعضی مراجع هفتصد عدد است. خوب این نشان میدهد چقدر نویسنده و تولید کنندهی اهل فکر زیاد شده است. ادامه مطلب ...
1- توی شطرنج هیچ مهرهی لاتی نداریم. همهشان دارند هوشمندانه زحمت میکشند. حتی گاهی نتیجهی سالها زحمتشان را کنار میگذارند تا راهی باز شود و بر حریف غلبه کنند. هر حریفی یک شاه دارد. شاهی که اسمش شخصیت اوست. شخصیت مثل شاه فقط میتواند از خانههای نزدیکش با جهان بینی خودش مواظبت کند ولی اصلا محال ممکن است که خود مرکز بینی دنیا را کنار بگذارد و بفهمد واقعا چه خبر است.
فیلها مثل تحصیلات آدم، مسیر مشخصی دارند. یعنی همیشه مطمئنی که از راه مهارتی که کسب کردهای میتوانی یک کارهایی بکنی کارهای خوب و کارهای بد. هر کدام نباشد یک طرف ماجرا لنگ است. به هر صورت همه سعی دارند برای خودشان قلعهای بخرند و به غیر از پز دادن راستهای را مال خود کنند که نفسشان بتواند آن تو راحت لم بدهد و استراحت کند. توی شطرنج، پاک بازی فقط در راستای کلیت زندگی معنی دارد.2- دیده اید بخش عقده ای و ناکام روح یکسری از آدمها اینقدر بزرگ است که حتی دوستانی که از طریق اینها پیدا کرده اید هم جذب چنین آدم ربایی از شرارت می شوند؟
راحت ترین راهی که این طور غده های بزرگی پیش پای دیگران می گذارند، هر چقدر هم که باهوش باشند، استفاده های ابزاری است. تصور می کنم پیرمردی را که باید برای هر 10 قدم احترامی که برایش قایل می شوند پول خرج کند. این ظلم بزرگ پروردگار در حق ایشان است.
3- آقای نویسنده همیشه دنبال فضای خاکستری است. اینقدر شهود بازی در میآورد که حتی برای روز هم ممکن است حالت بینابینی متصور شود و از این موضوع لذت ببرد. نویسندگی مثل هر کاری دیگری جوانیاش و تجربههایش خوب است و عدل همان موقع که پیر لژ نشین شدی دخترکی 18 ساله ممکن است تو را بی لباس از خانه بیرون کند. دهسال سابقه کار دارم یعنی این آدم تمام است. یعنی درست نفهمیده داستان نوشتن چه نسبتی با آجر چیدن دارد. بعدش که نمیشود آجر چینی را فراموش کرد و گفت که مثلا این بابا سر پیری سعی میکند چادر بزند و بیشتر از سرمای غریب نیمه شب لذت ببرد تا توی خانهای که بنا کرده را رنگ یا کاغذ دیواری کند. حتی جسورانهتر جای راه پله را عوض کند. زیر زمینی حفر کند تا اتفاق بامزهتری را برایتان بگوید.
4- مهران گفت: این آمریکاییها اصلا همین یه دونه پرچم از کل تاریخشون دارن ببین هرجایی فرو میکننش، ما چی ؟
صداقت نویسنده بهترین گوهری است که دارد. صداقت مثل چراغی که است که برای غواصی در عمق روح آدمها به کار میبرد. ولی دنیای اطرافش یعنی مدیر برنامهها و اسپانسرها و حتی خانوادهاش او را متهم به بی دست و پایی و خیال بافی میکنند. خیال بافی که نمیتواند مثل قصههایش دروغ سادهای سرهم کند تا زندگیاش پیشرفت کند.
حفظ فاصله در رفتار حرفهای مثل دوندهای که نمیخواهد خودش را خسته کند ولی مقامی لازم مثلا دومی برای خودش در نظر گرفته تا هم جایزهی خوبی بگیرد و هم کمتر توی دید منتقدین باشد. منتقدین اینجا سبکشان کامی کازه است. جایی نیست که روزنامهنگاری به درش لگد بکوبد. برای همین همین گوشه و کنارها میپلکند و جنس نوشتههای دست چندمشان را به افراد بنداز میکنند.
راز گفته شده پس گرفته نمیشود.
5- گفته بود گربه دله عابد شده و دیگر سراغ آشپزخانه نمیرود. ظهر از مدرسه آمدم و واقعا گرسنه بودم حتی تشنه هم میتوانستم باشم. مادر داشت توی آشپرخانه آشپزی میکرد. هر حرکتی که میکرد یک بخاری از روی تابه یا قابلمه میرفت هوا. دوست داشتم مثل بچگیها بروم دستهام را بچسبانم به شکمش و برایش خوابم را تعریف کنم. یکبار هم با بخار برنج سوختم. چون اصلا توی این مواقع حواسم به چیزی جز مادر نبود. شاید با هر حرکت ناجوری که میکردم یک سال از عمرم را از دست میدادم. شاید مجبورم میکردند بروم یک کلاس پایینتر بنشینم. شاید هم بیشتر. اصلا دیگر اجازه ندهند بیشتر درس بخوانم. یاد تقی افتادم. گفتم لابد بعدش هم موهایم زرد میشود. توی خانه فقط مادر موهایش روشن است.
6- مثل زنی که سالها توی سینما بازیگر بوده است. اصلا نمیتوانست بازیگری را ترک کند. حتما میگفتند معتاد شده یا مشکل اخلاقی حسابی پیدا کرده و انداختهاندش بیرون. بعضی کارها اصلا بازخرید ندارد. دانشگاهِ بدون مدرک است. خیلی طول کشید که آن روز صبح که تصمیمم را گرفتم برای اولین بار صبح زود بدون هیچ اجباری از لوکیشن و صحنه و کارگردان بیدار شدم باد داشت پس کلهی درختها را آرام تکان میداد و بیدارشان میکرد. بازی این نور از لای پرده افتاده بود روی دیوار. کمی چشمم گرم شدو خوابیدم. خیلی نشد که بیدار شدم و به نظرم رسید همان جای دیوار لک شده است.
7- داستان شمشیر بازی که اصلا نمیتواند از این ورزش سوسولی برای دفاع از شرافتش استفاده کند. منفعت باز مهربانی که میخواهد اتفاقهای درخشانتری برایش بیفتد. این شطرنج باز را گاهی از نزدیک می دیدم. سر پایین قدم میزد. ساکش روی دوشش بود و همیشه در حال نقشه کشیدن بود. شاید در زندگی اش از من جلوتر بود ولی مطمئن هستم از خودش همیشه عقب تر به نظر می رسید.
دستت جون نداره؟ سیگارو رسوندی به فیلتر بابا محکم تر خاموش کن همه ی خونه بو گرفت.
پیرزنهای در جوانی خوشگل که هنوز هم مردها را رام خود میخواهند.
سخت است از آن روزهایی است که بیرون رفتن هم هجوم تنهایی را عوض نمیکند.
8- سالهای 1950 آمریکا را که میبینم بیشتر به یاد فضای هنری خودمان میافتم. طوری که با خودم میگویم بشر است دیگر این نشئگی از رابطههای پنهانی این خیانت ها همه ی حرفها راجع به Eve در همین دوره و زمانه هم جریان نا هوشمند خود را طی میکند. این یعنی نداشتن ابر متنی که روشن فکرها و هنرمندهای ما بتوانند جبر تاریخ را کنار بزنند و بروند جلوتر.
خیلی عجیب است که کسی را از لحاظ فقط چهره دوست دارید و هر المان زیبایی در او را در تمام زنها مشاهده میکنید.
all about Eve! را دیدم. زیبا و با متنی درخشان.
به نظرم این جذابیت از تسلط تمام و کمال ادبیات بر سینمای آن روز ناشی شده است. تقلیل فضا و شخصیت ها به فضای رمان.
دیالوگهایی که بی شک از تئاتر آمده اند و متناسب با قصه هستند. شاید ما درباره ی حسادت زنانه - به همین لوسی - قصه شنیده و فیلم دیده باشیم ولی این یکی هنرمندی نویسنده در پرداختن داستان به شکلی گسترده تر را نشان میدهد. تکوینی از حسادت زنانه که در ابتدا رخ می نماید به موضعی گسترده تر به نام مکر و حیله که تا دقایق پایانی فیلم همراه ماست.
9- میدانید چرا دروغ در این جا که ما زیست میکنیم در این مرز پر گهر حکم فرما شده است؟
به دلیل اینکه مثل آمریکای سابق – به جهت نزدیکی و ملموس بودن در مقایسه با اروپای اشرافی - قوانین سیاه و سفید وجود ندارد. ولی تمام مکانیزمهای مرز پر گهر، از بین بردن کرامت انسانی حاکم است. لازم است بگویم از دروغ اینقدر گفتهایم که این اکثریت ماجرا نیست.
10 -یک تحصیل کردهی درست و حسابی میتواند جنازهاش زیر بدنهی شوالیهی تندروی مستی با رنگ سفید یا مشکی پیدا بشود. اسم خودرو مهم نیست.
11- آقازادهای که از دیر زمانی پیش تا به حال حسابی بزرگ شده است توی صحرای مرکزی ایران اولین هتل عفاف را به طور رسمی و برای مصرف داخلی افتتاح کند
12- آقای مدیر که این بار برای آخرین بار آسمان ایران را میبیند. همان جا تصمیم بگیرد طرح رنگی ایرانسل را برای رنگین پوستهای طبقه متوسط در سراسر کشور راه اندازی کنند. جایزهی زوج اول هم قطعا یک کادیلاک آسمانی دو نفره به قصد دوبی خواهد بود. تا این بیچارهها هم یک بار که شده آسمان تنگ ایران را فراموش کرده، هوای منطقهی آزاد استنشاق کنند
1- قتل بچهها یک عمل پیامبرانه است. چرا که در داستان خضر نبی هم چنین چیزی وجود دارد. یکی از بهترین گزینههای مبارزه با جبر روزگار و لطیفتر اینکه نمایشنامهی مرد بالشی، اینقدر حیرت انگیز قصه گوست. تعریف کردن حکایت در حکایت که از فنون قدیمی نزد اقوام آریایی است. بعدها در متن هزار و یک شب این روش به اوج خود رسید. با کمی تخفیف اینجا رشتهای از داستانهای کوچک، قصهی بزرگ لعنتی نمایش مرد بالشی را به عنوان یک دیکتاتور خیرخواه میسازد. مرد بالشی می توانست یک قصه ی دم دستی هم باشد ولی چنین نشد.
نشان از نیاز به پیچیدگی در زندگی قدمای ما داشته است. امروز روزگار حل مشکل پیچیدگی، تنها به دست تقلید خودآگاه و نا خودآگاه از دیگری است. تصور اینکه این لجن طبی چقدر میتواند مخرب باشد برای من و شبیه من، غیر ممکن و دردناک است.مرد بالشی در نسخهی دی وی دی که از فروشگاه خانه هنرمندان خریدم با نسخهی اجرا شده فرق دارد. به نظر بخشی روی آن میز لعنتی پینگ پنگ بازی میکنند که توی دی وی دی لعنتی آن نیست. تمام لعنتیها از متن نمایش بیرون آمدهاند. دو نفر از این لعنتی پلیس هستند و مجبورند داستهای نویسندهی قاتل بچهها را بخوانند. هر کدام خودشان هم قصهای دارند. طنز وحشتناک زندگی لعنتی که هیچ کس را برای مردن تقلبی هم آزاد نمیگذارد، نوعی از خردمندی دنیاست. سوژه ی برادر عقب مانده و شکنجه دیده، بخشی از همه ی ماست که پدر و مادرهای موفق خواه، توی بچه هایشان لگد کرده اند. منطق داستان مردن با بالش را به نوعی اختیار و هوشیاری و معصومیت مربوط می کند که حتی چنین پدر و مادرهایی را و در کل بشر را معصوم برای مردن، نشان می دهد. مرد بالشی را که میبینم از بی قصه بودن خیلی از تئاترهای با اسامی بزرگ ناراحت می شوم.
کارآگاه توپولسکی- پیام دهکردی- همانطور که اسمش سر دستی و از روی بازی انتخاب شده است یک قصه دارد. حاضر نیست به توصیه های ادبی نویسنده - احمد مهرانفر- گوش بدهد. کارآگاه لعنتی دائم الخمر زبانی اهل اختیار است ولی جبری تبدیل به یک الکلی بد خلق شده است برای همین جهان بینی اش از مردم دنیا طفل کری است که قطار دارد زیرش می گیرد و رهایی آدم به همان سادگی جستن عقب مانده های خوشبخت به دنبال موشک کاغذی است. توپولسکی با بازی زیبای پیام دهکردی تکمیل شده است. طنز ماجرا از همان ابتدا با لباس خونی نویسنده ی بازداشت شده شروع می شود. شاید مخاطب فکر می کند او تحت بازجویی به این روز گرفتار شده است ولی کار او نه سلاخی بلکه تمیز کردن حیوانات کشتار شده است. حلقه ی شغلی نویسنده در آخر نیز با سرعت و فشردگی مناسبی کامل می شود. او مجرم نیست یا اصلا مجرم بودن یا نبودن مساله ی داستان این تئاتر نیست.
2- یکی از بچه های هم ورودی دانشگاه خودمان را دیدم. تقریبا تا مدتهای مدیدی وقتی برای سیگار پایین می رفتیم، به نظرم می رسید هم ورودی خودمان باشد. بالاخره امروز یک چیزی را پرسیدم و به این نتیجه رسیدم که ما از برج بابل بالا رفته ایم و از همانجا پرت شدیم پایین و برای همین هیچ چیزی یادمان نیست یا دوست نداریم یا دوست نداریم یادمان بیاید. هستیم یا رفته ایم خارج یا کلا بوی گند لعنتی نسل خودمان را با مشتی خاطره از آرشیو روزنامه هایی مثل جامعه و غیره به همراه می کشیم.
معرفی سایتهای ادبی داستان
واقعا اگر به داستان علاقه مند هستید، از سالینجر و براتیگان و ناباکوف و سلین خسته شده اید، توصیه های بنده برای داستان کوتاه فارسی آنلاین به صورت زیر است:
سایتهای ادبیات داستانی گاهی پیش تر خیلی فعال بوده اند. بعضی فصلها هم مثل پاییز است که می تواند آدمها را دوباره توی یک سایت جمع کند و بدیهی است برخی از این سایتها به رحمت خداوند رفته اند:
سایت جن و پری بخش داستان دیگران
اینجا - میلهاوزر - یکی از معاصرهاست با روایتهای متفاوت و امروزی تر - کارهای ترجمه آقای اسد الله امرایی هم اینجا هست. انتخابهای ایشان اغلب خیلی خوب و یا خیلی نا همگون با فضایی است که بنده دوست دارم. مجموعه های داستان های معاصر آمریکایی هم به صورت کتاب پرده نقره ای دارند که ترکیبی از همین هاست و البته کارهای جدید و جذاب که به خریدنش می ارزد.
سلیقه ی خودم داستان نویسهای آمریکایی معاصر است. مثلا توبیاس وولف - استیون کینگ و...
حتما داستان آیزاک باشوبتس سینگر را هم بخوانید. این داستان را اقای اکبریان طبری ترجمه کرده اند. ایشان مسئول نشریه بارفروش هستند و ترجمه هایی هم داشته اند.
لیست متنوعی است و گاهی داستانی از آیزاک آسیموف هم تویش پیدا می کنید.
این سایت هم دسته بندی داستان خارجی ندارد. ولی یکی دوتا لینک خوب در آرشیو اینترنتی اش دیدم.
مثل این یکی و یا این یکی به نظر از سایت web archive می توانید snapshot های با پیک نسبتا بالا را توی تایم لاینی که آن بالا نشانتان می دهد انتخاب کنید.
یک نکته جالب در این سایت این است که خیلی از شاعر ها و طنز نویسهای الانی آن موقع ها درش داستان می نوشته اند.
این یعنی خیلی از آدمهای فعال ادبی یک زمانی داستان نویس بوده اند ولی بعدها حوزه ی اصلی تری برایشان مکشوف شده است.
سایت کلاغ هم بیشتر شعر و داستان ایرانی داشت.
رضا قاسمی رمان نویس حوزه اروتیک است البته یک رمان آنلاین هم اخیرا در صفحه فیس بوکشان منتشر کرده اند. ولی کتابخانه خوبی بر روی وب دارند که اسمش دوات است.
اینجا همه چیزی هست. البته خیلی هایش قدیمی است. داستان آه استانبول - رضا فرخفال یکی از آنهاست که به ذهنم مانده است. البته شرق بنفشه شهریار مندنی پور هم خیلی ستایش شده است و اینجا کاملش را می بینید.
کارهای محمد رضا صفدری هم از روی سایت لینک داده شده است.
اگر داستانی را پیدا نکردید می توانید لینکش را توی web archive جستجو کنید!
ولی برای راحتی کار اول خود عنوان را با یک راست کلیک ساده روی وب جستجو کنید، حتما موفق خواهید شد.
به هر حال سایتهای زیادی تلنبار در همی از داستان دارند!
البته اکثریت غریب به اتفاق این داستانها ایرانی است.
ولی این لیست الان مورد علاقه بنده نیست!
بهرام صادقی و غلامحسین ساعدی را هیچ جا از دست ندهید!
بهترین مرجع کنونی در ادبیات معاصر مفت و آنلاین آمریکایی در سایت آقای محمد بهارلو به نام دیباچه پیدایش می شود.
لیست حاوی داستانهای خوبی است. البته متن اصلی داستانهای قدیمی هم هست.
سلیقه ی من قسمت خوبی از این داستانهای آمریکایی است.
اگر دنبال اسم هستید، جان آپدایک، اسیون کینگ یا همان استفان کینگ که کمتر معروفند را توی این لیست بخوانید.
هنوز انگار توی این لیستها - هنری میلر - ندیده ام. یکی از نویسنده های بی سر و صدا و مورد علاقه بنده !
این سایت هم یک بخش لاغر داستان خارجی دارد. آلیس مونرو رو از دست ندهید.
این هم یکی از سایتهای فعال در زمینه ادبیات است. مخصوصا بخشی به رمانهای آنلاین که اخیرا دارند منتشر می شوند اختصاص دارد. رمان میم عزیز از محمد حسن شهسواری در این بخش منتشر شده است.
اینجا کتابخانه کوچکی از داستانهای اخیر فارسی است. خوشبختانه اکثر داستانها خوب و زیبا هستند. پیمان اسماعیل خانی و سعید شریفی را از دست ندهید.
سایت ادبیات ما و گروه ادبی چوک هم به طور گاه و بیگاه کارهای خوبی منتشر کرده اند که می توانید مراجعه کنید. یک نشریه ادبی آنلاین به نام نواک هم هست که قبل تر ها فعال بود و می توانید آنها را نگاه کنید.
اگر سایتی از قلم افتاده است از نا آشنایی بنده بوده و اصلا هیچ مساله ی دیگری در بین نیست.
اگر کتابهای آموزش داستان نویسی را تعقیب می کنید این پست را بخوانید.
البته اخیرا مجموعه چند جلدی از کاوه فولادی نسب و همسرشان ترجمه و گرد آوری شده که خیلی تعریف می کنند و به این پست اضافه کنید.
سایت لوح هم یادداشتهای خوبی برای داستان نویسی دارد. همشهری داستان نیز به صورت کاغذی قبلا یعنی یکی دو سال پیش مجموعه یادداشتهای خوبی در این زمینه داشته است.
سایتهای خارجی ادبیات داستانی انگلیسی :
این یکی از منابع مهم همشهری داستان برای بخش داستان ترجمه است که اصولا بار اصلی همشهری داستان را به دوش می کشد.
هزینه اشتراک این مجله بالاست ولی گاهی در بخش fiction اجازه دسترسی به داستانهای رایگان را می دهد.
در بخش fiction داستانهایی که با علامت نقطه ی قرمز مارک شده اند، فقط برای اعضا قابل دسترس هستند.
به عنوان نمونه این داستان از میلهاوزر را می توانید امتحان کنید. این مجله نیاز به رصد دائمی دارد و زمان آزاد بودن داستانها محدود است.
البته لیستهای فراوان دیگری نیز به صورت صفحه های ویکی پدیا، سایتهای انتشار کتاب و داستان کوتاه با فرمت epub که نیاز به نرم افزار ebup reader بر روی مرور گر یا به صورت دسک تاپ دارند، و خیلی ها هستند که در زیر لیست ناقصی از آنها را می توانید ببینید:
می توانید لیست best american short stories را به تفکیک سال در لینک زیر ببینید:
http://en.wikipedia.org/wiki/The_Best_American_Short_Stories
http://www.americanliterature.com/twenty-great-american-short-stories
http://www.openculture.com/2013/10/read-14-short-stories-from-nobel-prize-winning-writer-alice-munro-free-online.html
http://www.short-stories.co.uk/
http://www.everywritersresource.com/shortstories/tag/short-story/ به صورت کتاب صوتی
سیلی خوردن از واقعیتهایی که در یک اثر ادبی مطرح میشود. و اینکه ستایش آدمها برانگیخته می شود، یک جور درام- طنز را همراه خودش دارد. به خصوص این موضوع در واکنش آدمها به صحنهی تئاتر، ملموس دیده خواهد شد. آدمهایی که اصلا اسیر غرابت و همچنین واقعی بودن اثر میشوند، طوری که در نهایت عمق لازم را بعد از روزها و هفتهها، ممکن است دریابند و دوباره بهت زده شوند. مثل کسی که برای مدت کوتاهی به زیر آب فرو برده شده و در حالت نزدیک به خفه شدن دارد زندگی خودش را روی سطح، می بیند.
این خاطره ی نزدیک به خفه شدن یک جور منظم کننده و فشرده ساز ذهن است. طاقت فرسا بودنش را که پشت سرگذاشت، ساحل سلامتش یک جور سبکی دارد. یک جور لذت ادبی. ...
هر چند روز یک بار که خواندن و نوشتن را فراموش می کنم می بینم کلی عصبی و خسته شده ام. همه چیز حتی کوچکترین چیزهایی که می شناسم برایم مشکل ساز و بزرگ به نظر می رسند. اما با شروع خواندن و نوشتن بوی خوشی می شنوم که از روی زمین بلندم می کند. مثل پدر بزرگهای فرزانه و خردمند که هزارتا تجربه در زندگی شان داشته اند می توانم گوشه ای بنشینم و مزمزه کنم. انگار به ریشه ی کوه ها وصل شده باشم. عمیق ترین صداهای دنیا را می شنوم. دریغ از روزگاری که آدمها را از ادبیات و داستان جدا می کند. آدمی که از دنیا سیلی نخورده است هنوز کامل نیست ولی آدمی که سیلی خوردن کسی را توی داستان می بیند، عاقل شده است.
برای دیدن لیست نمایشنامه های مهم و خوب منتشر شده از سوی ناشرها از لینک زیر استفاده کنید:
دانلود رمان رگتایم - ال دکتروف - نجف دریابندری - نشر خوارزمی
دانلود چراغها را من خاموش می کنم - زویا پیرزاد
دانلود رو نوشت بدون اصل - نادر ابراهیمی
دانلود رمان طبل حلبی گونتر گراس - ترجمه سروش حبیبی
دانلود نمایشنامه یوهان استریندبرگ - عید پاک
دانلود پروست و من - رولان بارت -
دانلود آرشیو کامل کتاب جمعه - مجله ادبی
دانلود دیوان سومنات ابوتراب خسروی
دانلود چهره مرد هنرمند در جوانی - جیمز جویس
دانلود در جستجوی زمان از دست رفته مارسل پروست مهدی سحابی
دانلود سلاخ خانه شماره 5 - کورت وونه گارت
دانلود چه کسی پالو مینو را کشت؟ - ماریو بارگاس یوسا
دانلود نگو کثافت بنویس ... - شهریار مندنی پور
دانلود پیکر فرهاد - عباس معروفی
دانلود سمفونی مردگان - عباس معروفی
دانلود یکی از همین روزها - گابریل گارسیا مارکز
دانلود میرا - کریستوفر فرانک - ترجمه لیلی گلستان
دانلود جبه خانه - هوشنگ گلشیری
دانلود متن سخرانی گلشیری- چرا داستان می نویسیم؟
دانلود آهوی بخت من گزل - محمود دولت آبادی
دانلود مجموعه داستان کوتاه - چخوف
دانلود نوشته خداوند - خورخه لوییس بورخس
دانلود رساله درباره آزادی - جان استوارت میل
دانلود کتاب غیر منتظره - کریستین بوبن - نگار صدقی
دانلود کتاب لذات فلسفه ویل دورانت
دانلود رمان خنده در تاریکی ناباکوف
دانلود معنویت در نهج البلاغه / مصطفی ملکیان / تنظیم فرشاد نوروزی {در بازار موجود نیست}
دانلود کتاب تاریخ فلسفه اسلامی / هانری کربن
دانلود کتاب چرا مسیحی نیستم / برتراند راسل
دانلود کتاب تاریخ تمدن / ویل دورانت
وجود و ماهیت در فلسفه ارسطو / منوچهر صانعی
جهان بی خدا / مایلز / ترجمه بهمن یار
علم متعارف و خطرهای آن / کارل پوپر
شعر و محاکات (میمه سیس) / گادامر
علم متعارف و خطرهای آن / کارل پوپر
آشنایی با برتراند راسل (جدید) / دیو رابینسن و جودی گرووز / ترجمه امیر کشفی
حتما گوشهای از دنیا نویسندهها و کلا هنرمندهای زیادی- لبهی آسیب پذیر جماعت- آدمهای نازکتر از گلی که شکستهاند و خارشان مانده است، هستند و ما احوالاتشان را ندیدهایم. گاهی به همین سادگی از کنارشان عبور نکنیم.
این اصلا به این معنی نیست که خودم را هنرمند میدانم یا بزرگتر از خیلیها و یا نصیحتهای پدر بزرگها جلوی چشمم باشد. ولی همیشه به جز اهداف شخصی که به خود اشخاص مربوط است مثل جفت یابی، شهرت و گاهی خیلی خیلی کم از پول. چیزی که زندگی روی این سیاره را هنوز ارزشمند میدارد هنر است. هنر کشف ذکاوتمندانهی معنای ناب از بین هرج و مرج، دروغ و جهان سوم بازیهایی که محصول خودمان است. خودمان که در یک متری انتهای این ماجرا قرار داریم. رفیق! خودمان که برای سلام و علیکمان احترام کافی نگه نداشتهایم. دور ریختن سنتها همیشه یک جور جایگزین خوب میخواهد. والا میشود همان نهی از منکری که دائم توی گوشمان هست و باهاش مخالفیم و همانطوری هم هستیم. رفیق! بزن روی سینهی بغل دستیات تا نفس بکشد. تا مبهوت هیچ چیزی جز منظرهی زیبای آدمها، زیبایی از ورای روشنفکری فکر کردن و بورژوایی زندگی کردن، نشود. همین بالاخره باید خود را در بین جماعتی بیمه کرد و همین قانونهای – بالاخره- آدم عافیت زیست روشن فکر را یک جور کلاژ ناقصی از حب و بغضها خواهد نمود. همین یقههای بیتفاوت آدمها ازبس که گرفتهایم و میگیریم ما را میبرد به جایی که قانونهای جدیدمان، مثل – دربارهی دیگران قضاوت نکنیم- روی سطح لغزندهای با انگشت زدن روی غبار نوشته شده که اصلا هدفش از اصل افتاده است. فرعش مانده که من به دیگری چه کار دارم. نفی جمعی و کلی خیلی فرق دارد با نفی عوام زدگی و انتخاب فردیتهایی که قرار است با چسبی به هم متصل شود. همین بالاخرههایی که من و شما را بیمه میکند تا سر همین اولین پیچ دنیای هنر به درد میخورد نه دورتر از آن. رفیق! تحمل میکنیم. یعنی مقاومت میکنیم مقابل هر چیزی که بویش، طعمش و رنگ و شیرهاش با هنر فاصلههای زیادی دارد. هدفهای شخصی که بالاتر هم گفتم فی البداهه بد نیست ولی وقتی تمامش این شد، میشویم تمام همان جماعت عوامی که همیشه باهاشان مشکل داریم. رفیق! من خودم را باشم مثل یک بطری یک و نیم لیتری هوا، فقط برای عمق محدودی به آدم اجازهی شنا کردن در عمق را خواهد داد. رفیق مواظب خودت باش.
رومن گاری غرغر کنان و طعنه زن ترین نویسنده هاست. در این مرتبه نویسنده ای مثل لویی فردیناند سلین هم جای دارد.
تا چند وقت پیش اگر کتاب پر شعار و مانیفست داری به شکل رمان و مجموعه داستان میخواندم حسابی لذت میبردم. ولی این روزها بیشتر از این نوع ژانر ادبی که بیشتر بعد از جنگ جهانی دوم در اروپا و یا آمریکا – و به رای آدمهای رای دار دنیا- غالب شد، فرار میکنم. آدمهایی مثل لویی فردیناند سلین، رومن گاری، هانری باربوس، اریش ماریا رمارک- نویسنده رمان درغرب خبری نیست- و خیلیهای دیگر که با گفتنش فقط از بحث درباره رومن گاری دور میشویم. به نظر رومن گاری بیانیههای زیادی علیه جامعه اخلاق گرای آمریکایی صادر کرده و به تهی بودن اجتماعی که در آن سالها مشاهده میکرده حسابی تاخته است.
کتاب داستان چند تا آدم متفاوت و به نوعی ضد اجتماعی است که رفتهاند در گوشهای جمع شدهاند و توی سوییس به ریش صلح و مصونیت آدمها میخندند. داستان محوری هم مثل همهی قدیمیها ارتباط بین دختر و پسری- لنی و جس دختر یک دیپلمات ورشکسته - است که هر کدام در نوع خود متفاوتند و به نظر توضیح بیشتری برایش جایز نیست. کتاب لختی فراتر از نوع کتابهای ضد جنگ است و در حقیقت به مسایل اجتماعی پیچیدهتری از جامعه آزاد از تعلقات در آمریکا نگاه متمرکزتری دارد. در موارد فراوانی راوی خود گری کوپر بیانیه نویس است که دست خواننده را میگیرد و به جای داستان او را در یک گپ کافهای ادبی حول و حوش مسایل و دغدغههای اجتماعی شدید میبرد. جایی به منظور نمایش ویترین آلودهی چیزی به نام اجتماعی که هزار بار مردهاست درصورتی که به ظاهر هیچ جنگی – حداقل مثل جنگ جهانی – دربین نیست.
البته من گاهی با خواندن کتاب احساس خفگی و پر حرفی از سوی نویسنده داشتم... در مجموع لذت بردم. این کتاب نیز مانند خیلی از کتابهای دیگر توسط نشر نیلوفر تهیه شده است. صد البته بی انصافی است اگر به ظرافتهای ادبی فراوان این رمان و حتی بقیهی کارهای رومن گاری بی تفاوت و انفعالی نگاه کنیم.
لنی شخصیتی بیشتر رواقی و بی اعتنا به جامعه و اصولا هر چیز با حرف و سر و صدا و اصولی و هر نوع از پایبندی است. جس نیز شباهتهای اساسی با او دارد ولی جنسا زن سالاری است که اهل هیچ نوع فعالیت و حتی گله و شکایتی در این باره نیست.
بخشهایی از بسیاری موارد قابل اعتنا در کتاب خداحافظ گری کوپر- رومن گاری - سروش حبیبی- نشر نیلوفر:
تنفر به من اجازه می ده بی فاجعه جزیی از دنیا باشم
حالا دیگه اعتراض یکی از هنرهای زیبا به حساب میآد.
من یک دختر بورژوای عادی آمریکاییم با تمایلات شدید زن سالاری ... اگر میخواستم خودسوزی کنم مساله ام بیشتر این بود که چه پیرهنی بپوشم.
تفاوت عمده بین آمریکایی و انگلیسیها در این است که برای اولی احساس پوچی شخصی منبع اضطراب است و برای دومی منبع آرامش.
آدم همه جا چیزهایی میبیند که وجود ندارد... اینها در درون آدم است. آدم به یک جور درون گو تبدیل میشود. که از زبان مرغهای دریایی – کاکائیها – و آسمان و باد و همه چیز حرف میزند.
در بیست سالگی آدم حقایقی میبیند و متوجه نیست که آنچه دیدهاست حقیقت نیست، فقط زیبایی است.
کتاب های اصول داستان نویسی برای هر کسی که در ابتدای راه داستان نویسی یا فیلمنامه نویسی است حیاتی به نظر می رسد. کتابهایی که بتوانند در اندازه یک کتاب اصول اولیه ی داستان نویسی - فیلمنامه نویسی را آموزش دهند به ظاهر تقریبا زیادند. این نویسا هم در همین بلاگ 360 درجه بخش داستان کوتاه و روایت داستانی دارد.
مثلا کتاب های اصول داستان نویسی زیر را شاید دیده باشید:
این کتاب تقریبا به تمامی ژانرهای ادبیات داستانی و تجزیه و تحلیل آنها می پردازد. و البته برای خواند چند صد صفحه متن نسبتا روان وقت کافی لازم است. به نسبت کتابی است قدیمی ولی به نظر مرجع که در این زمینه توسط آثای میرصادقی به زیور طبع آراسته شده است. در این کتاب هر جا لازم است از نویسنده های معروف و اغلب خارجی قطعاتی داستانی ذکر شده است تا مخاطب بهتر و ملموس تر در جریان ماجرا قرار بگیرد.
کتاب ارواح شهرزاد - شهریار مندنی پور - نشر ققنوس
در پستهای قبلی خلاصه ای درباره این کتاب گفته ام.
این کتاب به قلم خاص شهریار مندنی پور تالیف شده است. خوب ایشان کمی با لحن فنی و سنگین تری کتاب می نویسند و مخصوصا در این زمینه خواسته اند به یک نوع بین بخشهای مختلفی مانند شخصیت داستانی، زاویه دید، زمان، پلات یا پیرنگ، تعلیق و تنالیته ی داستانی ارتباط روایی با قصه ی شهرزاد ایجاد کنند. این کتاب خوب برای دوستانی که نیازمند یک کتاب سهل الوصول و سبک و فنی در این زمینه هستند مرجع مناسبی نیست. چرا که در خیلی از موراد کسی که نوشته و بی اصول نوشته است، راحت تر با این محتویات ارتباط برقرار خواهد نمود.
کتاب داستان - ساختار، سبک و اصول فیلمنامه نویسی - رابرت مک کی - نشر هرمس
این کتاب یکی از معدود کتابهایی است که همه چیز را شسته و رفته تعریف کرده و در اختیار مخاطب قرار داده است. متن ساده و فنی است. نویسنده بیشتر رویکرد فیلمنامه نویسی روایی را مد نظر قرار داده است. صد البته این کتاب یکی از بهترینها و جدید ترین ها در این زمینه است. کتابی حاوی پاراگرافهای کوتاه و کارگاهی که در این زمینه قابل استفاده از دور همی های ادبیاتی است.
همچنین:
اصول داستان نویسی - ریموند کارور - شقایق قندهاری
قصه نویسی - محمد علی جمالزده - به کوشش علی دهباشی
یکی از کتابهایی که باهاش نوستالژی دارم:
مبانی داستان کوتاه - مصطفی مستور - نشر مرکز
منابع الکترونیکی درباره داستان نویسی و فیمنامه نویسی :
راهنمای گام به گام از فکر تا فیلمنامه نوشته سید فیلد با ترجمه سید جلیل شاهری لنگرود
دانلود کارگاه عباس معروفی - داستان نویسی - یکی از مناسب ترین ها
شما می توانید فایل کارگاه را به شکل pdf دانلود نمایید.
اصول داستان نویسی-نوشته ریموند کارور- ترجمه شقایق قندهاری
5نکته در رمان نویسی / جمالمیرصادقی
کارگاه داستان سایت لوح - نکات مفید در داستان نویسی
برخی از کتابهای مرجع در این زمینه »
سایت فیلمنامه آنلاین - imdb movie script database
درباره کتاب مشکلات فیلمنامه - سیدفیلد- بنیاد سینمایی فارابی
در باره این کتاب بسیار مفید برای فیلمنامه نویسان نیز قبلا گفته ایم.
در این لینک و لینکهای مطالب مرتبط آن می توانید از بزرگان دنیای داستان مانند ریموند کارور و مارکز و دیگران کلی یادداشت مفید ببینید
دانلود آرشیو شماره های پیشین مجله همشهری داستان
در شماره های قدیمی تر مجله همشهری داستان کلی یادداشت کوتاه و مصاحبه و مطلب مفید از زبان نویسنده های بزرگ و مخصوصا جدیدتر هست که شما می توانید از لینک آرشیو مجله های همشهری داستان برخی از آنها را دانلود و در بخش انتهایی مجله مطالعه نمایید.
یکی از بهترین روشهای کسب ایده خواندن خلاصه داستانهای کتابهاست
در لینکهای معرفی کتاب می توانید این مورد را دنبال نمایید.
به نظر آب را باید از سرچشمه خورد به همین منظور اغلب مصاحبه های خود نویسنده ها بیشرین دوز چربی بدون کلسترول ادبیات و نویسندگی را دارد.
در فضای مجازی می توانید لینکهای زیادی را در پیوندهای روزانه همین وبلاگ دنبال نمایید.
به علاوه در میان مجلات ادبیاتی می توانید به فصلنامه ادبیات و سینما که به صورت موضوعی مرتب شده و در اختیار علاقه مندان است مراجعه نمایید.
یکی از بهترین ویژگیهای خواندن چنین مجله ای، اختصاص هر شماره به موضوعی خاص و یادداشتهای حرفه ای آن است که می توانید لیست و یا بخش اول یادداشتها را از طریق سایت فصلنامه سینما و ادبیات پیگیری نمایید.
پ.ن:
برای نویسنده شدن باید خیلی چیزها خواند از خواندن تاریخ و فلسفه بگیر تا تماشای نقاشی و گوش کردن به موسیقی و هزار نوع مشاهده ی دیگر که خیلی استادترها در جای خود زیاد گفته اند. ولی به نظر یکی از چیزهای خوب برای آشنا شدن با جهان یکی از نویسنده های بزرگ و تاثیر گذار دنیا یعنی آلبرکامو مجموعه یادداشتهای ایشان است که قبلا درباره اش گفته ام.
یادداشتهای روزانه آلبرکامو - خشایار دیهیمی - نشر ماهی
ادبیات داستانی یک هنر یتیم است.
این حرف چندان جدید نیست که از در و دیوار فضای مجازی و حتی حقیقی، نویسنده و شاعر دارد تراوش می کند.
به نظر نویسنده بودن با تعریف سر دستی و عوام خودش به صورت نا خود آگاه یک سری آدم عقیم را به یاد می آورد که نمی توانند حرف بزنند و اصلا عملی جز تردد در فضای روشنفکری مثل کافه و غیره ندارند. حداقل یکبار شکست عشقی اساسی خوردهاند و به شدت احساس وظیفه و تاثیر اجتماعی میکنند. دورهای طولانی را در راهی غیر از ادبیات و شعر و شاعری کار کردهاند و کوله باری از سرخوردگی و ورشکستگی نسلی را حمل میکنند. دماسنجهای اغراق آمیزی برای نشان دادن وضع دنیا هستند و ...
جدای از درست و غلط بودن و تمامیت داشتن این حرفها به نظر چیزی که برای بالا بودن تعداد به نظرم با حرفهای بالا متفاوت است، تجزیهی اتمیک فکر به دلیل برخورد کشتی کهنهی اندیشه به مانعی بزرگ است که باعث شده تکههای بسیار زیادی به هر سمتی و به شکل بی هدفی از دل این برخورد بیرون بیاید. جایی که ما زیست مینماییم این روزها به نظر نخبههای اجتماعی که انگار سمت و سوی سرمایههای اجتماعی را تعیین میکنند، به شدت غیر موجودند. این موضوع همین کثرت بالای تعداد آدمهایی است که در هر نوع فضای شبه فکری از جمله نویسندگی و ادبیات، دیده میشود. شخصا احساس میکنم روزی این کثرت به کیفتی جبری و طبیعی منجر شود.
در این فضا اصولاپرسیدن میان شعر و داستان نویسی دقیقا سوالی برای یافتن مرد پرتقال فروش خواهد بود!
سایت فیلمنامه آنلاین موجود مفیدی است و جلوی خمودی فیلمنامه نویسها را می گیرد. همه علاقه مندان فیلمنامه نویسی می دانند که فیلمنامه نویسی در آن سوی مرزها خیلی جلوتر و حرفه ای تر اتفاق می افتد. به نظر برای کار فیلمنامه نویسی باید رفت سراغ سایتهای خارجی مرجع این سایت http://www.imsdb.com/ یا همان imdb movie script database است.
ادامه مطلب ...یکی از بهترین اتفاقهایی که به نظر باید زودتر از اینها می دیدم همین مصاحبه با رضا امیر خانی نویسنده پر تیراژ و فعال ادبیات داستانی بود که در تجربه شماره 12 می توانید بخوانید.
به نظر این همدلیها و همفکری ها خیلی به ایجاد فضای مثبت برای جلوگیری ازمطلق گرایی و بازگذاشتن عرصه برای تحقق مفاهیمی مثل جذب حداکثری می تواند خیلی مفید باشد.
اما من هیچ وقت بیشتر از همان مجموعه داستان ناصر ارمنی اش را نپسندیدم. اصولا ایدئولوژی و فیلم فارسی را قاطی هم کرده است. هیچ خواننده ی کتابی چنین منویی را نمی پسندند. رضا امیر خانی یک زمانی جزو پر تیراژترین نویسنده های ایرانی بوده و حالا هم هست. اما مشکل از آنجا شروع شد که از کتابهایی مثل من او بیرون آمد و سر به بی وطن و بقیه ی کارهایش گذاشت. رضا امیر خای سفرنامه هم نوشته است. معروفترینش جانستان کابلستان اوست که کتابی از سفر به افغانستان است.
پ.ن: به یاد فیلم اتوبوس شب ساخته کیومرث پور احمد افتادم درست جایی که یکی از بهترین بازیگرهای مرد ما یعنی محمد رضا فروتن می گفت: بریم فالوده شیرازی بخوریم.
به نوعی بعضی از فضاهای جدید آدم را یاد چنین چیزی می اندازد.
کتاب هاروکی موراکامی اثر نویسنده پر تیراژ معاصر است و به طبع آن جریان حاضر در ادبیات است. منظورم از این حرف این است که مثلا تمام مجله های ادبی و سایتهای داخلی در ایران سعی دارند حول و حوش هر جریان روزی از این دست پر تیراژ و کمی تا قسمتی نخبه گرا بمانند. حتی مترجمین محترم و گرامی نیز با شلیک کردن این ترجمه ها به ذهن خواننده ها می توانند سهم خوبی از علایق خود را در اختیار جماعت علاقه مند به کتاب و کتابخوانی بگذارند. به هرصورت من دلایلی در اینجا جمع کرده ام که چرا کتاب کافکا در کرانه - نوشته هاروکی موراکامی - ترجمه استاد مهدی غبرایی
برای ما شاید مطلوب نباشد:
فضای اجتماعی ما چندان مدرن نیست و حتی روشنفکر های نداشته مان هم تا حدود زیادی نمی توانند ادعا نمایند که چنین فاصله عمیقی از این فضا گرفته اند، مگر واقعا پرت و بی اثر از وقایع اجتماعی باشند.
به نظر من هر فرم یا سبک ادبی حتی فانتزی ترین هایش هم بر روی بستر متوسط و یا نخبه ی یک جماعتی می نشیند. در ادبیات داستانی هم فکر نمی کنم بتوان چنین قاعده ای را تبصره ای حسابی زد. این حرف به این معنی نیست که ادبیات داستانی و یا منشا فلسفی آن در دنیای معاصر آن همه قاعده پذیر باشد. اما به نظر اگر کتابی به غیر از تبلیغ و مترجم عالی، خودش مسیرش را پیدا ننمود، احتمالا جوابی برای تشنگی خاصی را فراهم ننموده است و به نظر آن فاصله زیاد را با متوسط نخبه ها داشته است.
به نظر کتاب موراکامی یعنی کافکا در کرانه از چنین خصوصیتی برخوردار است.
و به طور خلاصه برخی از مخاطبین - مثل بنده - خیلی نمی توانند تصورات و توجیهات و تبلیغات کناری را روی دوشهای نحیف خود حمل کنند تا اثری قابل هضم باشد.
از دیگر روی بدیهی است که چنین کتابی به لحاظ ساختاری و تکنیکی در سطح مطلوبی قرار گرفته است و به همین دلیل شاید بتوانید از خواندن آن و دنبال کردن آن در طول زمانی که کتاب را در دست دارید لذت ببرید ولی تصویر کردن آن به زندگی ما در اینجا کار سختی خواهد بود.
تا اینجا دلایلی بود که بنده نتوانستم با کتاب ارتباط برقرار کنم.
البته نویسنده ای جهانی در این سطح باید چنته ای پر داشته باشد. داستان پردازی هاروکی موراکامی در این کتاب عالی است. کار از لحاظ شخصیت پردازی، تصویر پردازی ها و حتی عمیق ترین لایه های اسطوره و افسانه ها عالی است. افسانه ادیپ راهبر این رمان حجیم است.
به نظر برای خواندن آن به دلیل حجم بالای آن، چیزی در حدود 600 صفحه - نشر نیلوفر - ترجمه اقای غبرایی به طور دقیق تری تصمیم گیری نمایید.
لازم به ذکر است از دیگر نویسنده های این سبک می توان به اشاره نمود.