360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم
360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم

آینده ی تعطیلات نوروزی

ته مانده‌ی روزهای عید کمی سراشیب و پر التهاب است. تعطیلات تمام می‌شود و باید برگردید سرکار. توی جاده کلی آدم معطل شده‌اند، ریزش کوه و برف و بورانی که توی عکسهای خبرگذاری هست. آبعلی بند آمده است. یکی از بستگان نزدیک مثلا خاله جان، هنوز هم مثل اینکه بچه‌ی مامانم باشد می‌آید خانه‌ی ما و تعطیلات را با چند روز ماندن در خانه‌ی ما به پایان می‌برد.    

 طرف مربوطه هم از قبل سال تحویل رفته‌است مسافرت و یکی دو روز بعد از تعطیلات برمی‌گردد.  یعنی دیدارها می‌ماند به قیامت سال 94. مثل خودم جو گیر است و بعد از اینکه شور و هیجان و انرژی اش  را داد به سمتی، تازه معمولی مثل آدمهای حساب‌گر و دو دوتا چهارتای عادی، محتاط می‌شود. عجیب نیست چون  از لحاظ روز و ماه فقط دو روز فرق داریم.

یکی از دوستان هم شبی از شبهای سال تحویل، تمام احشاء زندگی‌اش را وسط یکی از پارکهای بی‌خود که حتی یک نیمکت چوبی ندارد، می‌ریزد بیرون و اینقدر از خبرهای منفی و نا امید کننده می‌گوید که آدم شک می‌کند پس ما تا به حال توی ماهواره چه چیزی می‌دیدیم و خبر از هیچ کدام از این حرفها نداشتیم. شاید زنی که آن وقت شب تنها داشت بچه‌اش را تاب می‌داد از بوی گند اینطور حرفها و خبرهایی، می‌زند و می رود و از ما دور می‌شود. خدا را شکر که راحت چند ماهی است از ماهواره خبری ندارم و تماشا نکرده‌ام. آن روز می‌گذرد و  فردایش زنگ می‌زند و اعتراف می‌کند که باید حرفهای مثبت بزند. می‌خواهد جبران کند ولی حس و حالش نیست. خاله‌ی دیگری با همسر و یکی از بچه‌ها می‌آیند مهمانی. باز هم گلایه از اینکه امسال هیچ لباس درست و حسابی نخریدیم و فقط به خانه‌مان رسیدیم. آخیش که بالاخره به یک جایی‌شان رسیدند. خبر آزاده نامداری و فرزاد حسنی هم از این طرف و آن طرف شنیده می‌شود. یکی از مجله‌های آیش قدیمی مال همانها که روزی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر کرده بود، را از توی آرشیو خانه‌ی پدری پیدا می‌کنم. داستان پطرس پسری کوچک را از نفیسه مرشدزاده، سردبیر قبلی همشهری داستان، منتشر کرده که آن موقع طفلی 13 ساله بوده است. هیچ وقت حس و حال عکس بازی نداشته‌ام. گفتن ندارد چون اینجا هم عکسها  یا نامربوط هستند و یا اصلا عکسی نمی‌بینید. برای همین سعی نمی‌کنم عکس را برای خانم مرشد زاده ایمیل کنم. شاید باورتان نشود که لوگوی این بلاگ را هم با اینکه خیلی قبل‌تر از این توی بلاگ بوده است هنوز دلم نکشیده تصحیح نهایی کنم و  در جای مناسبش بار گذاری کنم. معاشرت با خانواده خیلی از گیر و گورهای آدم را برطرف می‌کند. هوای اینجا فوق العاده خوب شده است.  سه تا از بچه‌ها به صورت جداگانه زنگ زده‌اند که چطور برمی‌گردی تهران. دلزده‌ام از تهران خشن. تا دو روز پیش اگر کسی این حرف را می‌زد من فقط نگاهش می‌کردم. راستش درد داشتنم اصلا تهران وشهرستان ندارد. برای همین هم هیچ حسی نداشتم. چند سال است که تنها معاشرتم با دنیای شهرمان همین است که رفته‌ام سیگار خریده‌ام یا به ضرب و زور خواهرها رفته‌‌ام کافه‌ای تا یکی دو ساعت بچه‌ها و در حقیقت دوستان آنها را ببینم. تهران ولی روز ساکت ندارد. حتی اگر جایم را عوض کنم هم همین است. خیلی جاهای مختلف زندگی کرده‌ام. هیچ جای ساکت و دنجی با آدمهای بی آزار و خوش اخلاق  که به درآمد ما هم بخورد هنوز پیدایم نشده است. فقط یک عصر خوب و زیبا توی درکه و خانه‌ی یکی از دوستهای خوبم، حسابی یادم هست که انگار توی بهشت چرت زده بودم. دوست داشتم به کسی زنگ بزنم و بگویم که باورت نمی‌شود توی تهران یک عصر را بدون هیچ سر و صدایی بتوانی بخوابی. مثل یک رویای غیر قابل قبول و خنده‌دار، به نظر می‌رسد. بعضی وقتها به چپهای ساختارگرا غبطه می‌خورم. اینطور آدمها چیزی برای جلورفتن، دور هم جمع شدن، شاد شدن، غبطه خوردن به روزها و دورهمی‌هایشان دارند. اما من فقط دارم در می‌روم. آدم که منفعل می‌شود و روی ویلچر می‌نیشند، نه به معنی فیزیکی و واقعی آن، باید بنشیند و مسعود فروتن با صدای گی لایکش، برایش خاطره و نوستالژی تعریف کند. یکی دیگر از بچه‌ها هست که سن و سالش کمتر است ولی به شدت شیفته‌ی فلسفه و آن هم از نوع چپ اصیل آن است. اولین ایرادی که عید دارد این است که تحول آن هم در عرض یک ساعت از قبل سال تحویل تا بعدش را خنده‌دار می‌داند. شاکی است مثل ده سال قبل خودم توی خیابان تند راه می‌رود. به زور با دیگران معاشرت می‌کند. همش سیگار و چای و کتاب. اصولا با اینکه دخترهای زیادی به نظر می‌رسد دوستش داشته باشند یا لااقل خیلی بهش احترام بگذارند، به نظر نمی‌رسد با کسی باشد. خواننده‌های تلویزیون هم که حالا از بهار فاطمی بخش بهاری‌اش افتاده دستشان، طوری می‌خوانند که انگار روی یک سرازیری داغ در حال سر خوردن به پایین هستند. این پسرک نویسنده‌ی کویری  هم کلی از جماعت نویسنده و مترجم و اعوان انصار این قشر شاکی است و به نظرش کاش کتاب چاپ نمی‌کرد. نمی‌دانم کسانی که اینطوری کاش می‌گویند یک طور عاشقانه‌ای به بخش تلخ  ماجرای عشقی رسیده‌اند؟ مثل اینکه: کاش تو را ندیده بودم. یا کاش من بمیرم و تو را دیگر نبینم. شناخت دقیقی درباره‌‌اش ندارم ولی به ظاهر اینقدر توی یک جلسه‌ی ادبی سر به سرش گذاشتم که از فیس بوک آنفرندم کرد.:) ولی به هر صورت آدمها به طور جبری همانی هستند که شما می‌بینید. یکی نویسنده است و کتاب چاپ می‌کند و ناشرش گوشه‌ی ویترینش را با شیشه شور که می‌شوید، به به می‌گوید. خوب دیگر دولا دولا نمی‌شود وسط صحنه بود و نشکست. همه‌ی آنهایی که میدان‌دار هستند پیه‌ی شکستن را به تنشان مالیده‌اند و مثل دلار فروشهای سر فردوسی، استرسش را کشیده‌اند. دلار بالا و پایین می‌رود. کتاب چاپ کردن و فروختن و نویسنده بودن، در انظار عمومی هم همین‌طوری استرس‌های خودش را دارد. استرست رو نبینم پسر کویری.

 

سیاوش شهشهانی و بقیه ی خاطرات

1- یاد معلم خوبم دکتر سیاوش شهشهانی افتادم که چنان خیام گونه در درس ریاضی یک آمدند و یک تالار با 150 نفر آدم را در حیرت این بردند که دیدن یک رادیکال 2  که خیلی هم ناقابل است اینقدرها هم ساده نیست و اینقدر گفتند تا درس را به نظریه آشوب –chaos – کشاندند و طفلکیهایی که ما بودیم و الان نیستیم. با یک آشوبی از تالار بیرون آمدیم. 

 این هم از مزایا و معایب آشوب است که روز معلم را 10-15 روز بعد از آن به یاد بیاوریم. به یاد معلمهای خوب بودن آدم را همیشه زیر خجالت ابری نگه می‌دارد که تا احساس می‌کنی طاقتت طاق شده می‌بارند و دلت را جلا می‌دهند. 



2- امروز هنوز که این وقت شب است یعنی یک 5 دقیقه‌ای است از فردا قرض گرفته‌ام زیر صدای لوس و بی مزه همسایه‌های افسرده که بساط کذاشته اند توی حیاط و نره خرترهاشان دبرنا دبرنا راه انداخته‌اند و این قدر این چربی آبگوشت توی هنجره‌شان چسبیده که کوچکترین جیکشان را به اندازه نعره ی فیل بی آزاری که زودتر می‌خواهد شلوغ بازی راه بیاندازد تا زنش دستش را بگیرد و خدا حافظی کنند بروند خانه خودشان، بلند کرده است. به هر صورت کاری که باید می‌کردم مثل هر روز این چند سال و سی، انجام ندادم و باز هم یک حسی مثل ناراحتی، عذاب وجدان و غیره دارم. همینطور است برای گروهی که این موقع شب دارند عروس قبیله پایین را به بالا دست کیش می‌دهند. به سلامتی و میمنت عروسیهایی که چندتایی تلفات‌ چشم خوردن اندام فلان خانم که روزهای بعدش مریض است و پسرکی که زیاده روی کرده و ماشین را به گارد ریل زده است، یا به موقع به حساب پوست کردن گوسفند نرسیده‌اند، می‌شنویم که دارند عبور می‌کنند و شادیشان طوری است که انگار آخرین روز دنیاست و لابد همین هم هست. به قول خیامی که امروز روزش بوده : کار جهان و کوزه گری و هزار تا کار بدی که خداوند با گل آدمی کرده این شده که شدیم گل دسته دار و یک روزی بقیه چشمشان به همین دسته است که گل دیگری را به شکل گلدان یا لااقل یک لیوان گلی ناقابل تحویل جامعه بدهیم.  به هر صورت این ها همه از همان روزهایی علم شده اند که معلم پای تخته داد می‌زد جزر زیر را حساب کنید. و این اعداد ناقابل هی می‌روند زیر رادیکال و در می‌آیند تا تو نانی به کف آری. 


3- امروز یاد رفیق قدیمم وینست باموند افتادم. همه اش شده ایم خاطره باز. خاطره هایی که اغلب ارزش شخصی دارند. یعنی بزنی به دیوار و آیینه و برگردد توی صورت خودت و برود توی چینهای صورتت مخفی بشود. به هر حال پر حرفی باعث می‌شود زمان بگذرد. حسابی و حسابی روز و ماه و سال بدون اینکه درست درک کنی. چون اصلا طلوع و غروب‌ها را درست نمی‌بینی. جایی چوب خط نمی‌کشی و همینطوری داری پیش می‌روی. مثل قصابی که دارد تکه تکه تنها گوشتی که توی یخچالش دارد را قصابی می‌کند و خبری از آینده ندارد. فقط می‌داند همین یکی دوتا راسته را که داد دست مشتری دیگر خبری از گوشت تازه نیست. 


4- امروز رفته بودم از محله ده ونک  عکاسی کردم. هدف نشان دادن بافت فرسوده البته برای پروژه خواهر جان بود. آدمهایی را دیدم که کنار آدمهای پولدار  دارند به طور غیر قانونی زندگی می‌کنند. در و دیوارهاشان را پر از عکس شهدا کرده بودند و البته خیلی از آن قدیمی‌هاشان سنتی بودند. نشان به آن نشانی که سر ظهر صحبت ناهار و نماز بود که این روزها دیگر توی تهران لااقل قسمت زیادیش از بخش اول غافل هستند. محله ده ونک بافت خیلی قدیمی خودش را در بعضی جاها حفظ کرده ولی در کل بافت جدیدش بسیار مدرن است و می‌تواند به عنوان تافته‌ی جدا بافته‌ای به حساب بیاید. جنوب محله‌ی ده ونک با اختلاف 50 متر وارد لیانشانپو می‌شوم. یک سگ دانی واقعی هست که دو طبقه دارد. ماشین لباس شویی را اگر از پله‌ها بالا ببرید، کاملا از بین می‌رود. اینطور خانه ها ویژه ی -معاتید- گرامی و زن شوهرهایی که نصف دینشان را کامل کرده اند طراحی شده است. 

معرفی سایتهای ادبی داستان

معرفی سایتهای ادبی داستان 

واقعا اگر به داستان علاقه مند هستید، از سالینجر و براتیگان و ناباکوف و سلین خسته شده اید،  توصیه های بنده  برای داستان کوتاه فارسی آنلاین  به صورت زیر است: 

 

سایتهای ادبیات داستانی گاهی پیش تر خیلی فعال بوده اند. بعضی فصلها هم مثل پاییز است که می تواند آدمها را دوباره توی یک سایت جمع کند و بدیهی است برخی از این سایتها به رحمت خداوند رفته اند: 

سایت جن و پری  بخش داستان دیگران 


اینجا - میلهاوزر - یکی از معاصرهاست با روایتهای متفاوت و امروزی تر - کارهای ترجمه آقای اسد الله امرایی هم اینجا هست. انتخابهای ایشان اغلب خیلی خوب و یا خیلی نا همگون با فضایی است که بنده دوست دارم. مجموعه های داستان های معاصر آمریکایی هم به صورت کتاب پرده نقره ای دارند که ترکیبی از همین هاست و البته کارهای جدید و جذاب که به خریدنش می ارزد. 


سلیقه ی خودم داستان نویسهای آمریکایی معاصر است. مثلا توبیاس وولف - استیون کینگ و... 

حتما داستان آیزاک باشوبتس سینگر را هم بخوانید. این داستان را اقای اکبریان طبری ترجمه کرده اند. ایشان مسئول نشریه بارفروش هستند و ترجمه هایی هم داشته اند. 

لیست متنوعی است و گاهی داستانی از آیزاک آسیموف هم تویش پیدا می کنید. 


سایت والس ادبی 

این سایت هم دسته بندی داستان خارجی ندارد. ولی یکی دوتا لینک خوب در آرشیو اینترنتی اش دیدم. 


مثل این یکی  و یا این یکی  به نظر از سایت web archive می توانید snapshot های با پیک نسبتا بالا را توی تایم لاینی که آن بالا نشانتان می دهد انتخاب کنید. 

یک نکته جالب در این سایت این است که خیلی از شاعر ها و طنز نویسهای الانی آن موقع ها درش داستان می نوشته اند.

این یعنی خیلی از آدمهای فعال ادبی یک زمانی داستان نویس بوده اند ولی بعدها حوزه ی اصلی تری برایشان مکشوف شده است. 


سایت کلاغ هم بیشتر شعر و داستان ایرانی داشت. 


سایت رضا قاسمی 

رضا قاسمی رمان نویس حوزه اروتیک است البته یک رمان آنلاین هم اخیرا در صفحه فیس بوکشان منتشر کرده اند. ولی کتابخانه خوبی بر روی وب دارند که اسمش دوات است. 

اینجا همه چیزی هست. البته خیلی هایش قدیمی است. داستان آه استانبول - رضا فرخفال یکی از آنهاست که به ذهنم مانده است. البته شرق بنفشه شهریار مندنی پور هم خیلی ستایش شده است و اینجا کاملش را می بینید. 

کارهای محمد رضا صفدری هم از روی سایت لینک داده شده است. 

اگر داستانی را پیدا نکردید می توانید لینکش را توی web archive  جستجو کنید!  

ولی برای راحتی کار اول خود عنوان را با یک راست کلیک ساده روی وب جستجو کنید، حتما موفق خواهید شد. 

به هر حال سایتهای زیادی تلنبار در همی از داستان دارند! 

البته اکثریت غریب به اتفاق این داستانها ایرانی است. 

ولی این لیست الان مورد علاقه بنده نیست! 

بهرام صادقی و غلامحسین ساعدی را هیچ جا از دست ندهید! 


بهترین مرجع کنونی در ادبیات معاصر مفت و آنلاین آمریکایی در سایت آقای  محمد بهارلو به نام دیباچه  پیدایش می شود. 

لیست حاوی داستانهای خوبی است. البته متن اصلی داستانهای قدیمی هم هست. 

سلیقه ی من قسمت خوبی از این داستانهای آمریکایی است. 


اگر دنبال اسم هستید، جان آپدایک، اسیون کینگ یا همان استفان کینگ که کمتر معروفند را توی این لیست بخوانید. 

هنوز انگار توی این لیستها - هنری میلر - ندیده ام. یکی از نویسنده های بی سر و صدا و مورد علاقه بنده ! 


سایت مد و مه 


این سایت هم یک بخش لاغر داستان خارجی دارد. آلیس مونرو رو از دست ندهید. 


سایت خوابگرد 

این هم یکی از سایتهای فعال در زمینه ادبیات است. مخصوصا بخشی به رمانهای آنلاین که اخیرا دارند منتشر می شوند اختصاص دارد. رمان میم عزیز از محمد حسن شهسواری در این بخش منتشر شده است. 

اینجا کتابخانه کوچکی از داستانهای اخیر فارسی است. خوشبختانه اکثر داستانها خوب و زیبا هستند. پیمان اسماعیل خانی و سعید شریفی را از دست ندهید. 


سایت ادبیات ما و گروه ادبی چوک هم به طور گاه و بیگاه کارهای خوبی منتشر کرده اند که می توانید مراجعه کنید. یک نشریه ادبی آنلاین به نام نواک هم هست که قبل تر ها فعال بود و می توانید آنها را نگاه کنید.


اگر سایتی از قلم افتاده است از نا آشنایی بنده بوده و اصلا هیچ مساله ی دیگری در بین نیست.  



اگر کتابهای آموزش داستان نویسی را تعقیب می کنید این پست را بخوانید. 

البته اخیرا مجموعه چند جلدی از کاوه فولادی نسب و همسرشان ترجمه و گرد آوری شده که خیلی تعریف می کنند و به این پست اضافه کنید. 

سایت لوح هم یادداشتهای خوبی برای داستان نویسی دارد. همشهری داستان نیز به صورت کاغذی قبلا یعنی یکی دو سال پیش مجموعه یادداشتهای خوبی در این زمینه داشته است. 


سایتهای خارجی ادبیات داستانی انگلیسی : 


مجله هارپرز 


این یکی از منابع  مهم همشهری داستان برای بخش داستان ترجمه است که اصولا بار اصلی همشهری داستان را به دوش می کشد. 

هزینه اشتراک این مجله بالاست ولی گاهی در بخش fiction اجازه دسترسی به داستانهای رایگان را می دهد. 

در بخش fiction  داستانهایی که با علامت نقطه ی قرمز مارک شده اند، فقط برای اعضا قابل دسترس هستند. 


به عنوان نمونه این داستان از میلهاوزر را می توانید امتحان کنید. این مجله نیاز به رصد دائمی دارد و زمان آزاد بودن داستانها محدود است. 

Mermaid Fever

FICTION

FIND THE BAD GUY

BY JEFFREY EUGENIDES






البته لیستهای فراوان دیگری نیز به صورت صفحه های ویکی پدیا، سایتهای انتشار کتاب و داستان کوتاه با فرمت epub که نیاز به نرم افزار ebup reader  بر روی مرور گر یا به صورت دسک تاپ دارند، و خیلی ها هستند که در زیر لیست ناقصی از آنها را می توانید ببینید: 

می توانید لیست  best american short stories  را به تفکیک سال در لینک زیر ببینید: 

http://en.wikipedia.org/wiki/The_Best_American_Short_Stories


http://www.americanliterature.com/twenty-great-american-short-stories


http://www.openculture.com/2013/10/read-14-short-stories-from-nobel-prize-winning-writer-alice-munro-free-online.html


http://www.short-stories.co.uk/


http://www.everywritersresource.com/shortstories/tag/short-story/  به صورت کتاب صوتی 



توصیه های بزرگان داستان برای داستان نویسی

برای شروع یک جمله درست بنویسید. قبل از شروع نوشتن داستان در روز بعد، هرگز به آن فکر نکنید. اگر در تمام اوقات روز به داستان خود فکر کنید قبل از شروع در روز بعد، آن را از بین خواهید برد و ذهنتان خسته خواهد شد وقتی تصمیم دارید ادامه داستان را بنویسید همیشه با خواندن آنچه را که تاکنون نوشته اید آغاز کنید. 
 
جوانا ترولوپ
صبر و تحمل؛ استقامت و پشتکار و قوای مشاهده خود را تقویت کنید. برای نویسنده‌شدن هیچ‌وقت پیر نیستید اما شاید هنوز بچه باشید!
 
موهایدر
همان توصیه همیشگی و معمول بنویسید. بنویسید. بنویسید و بعد، وقتی این کار را کردید، باز چیز دیگری بنویسید. دست از نوشتن بر ندارید. اگر برایتان روشن نیست که چه «سبک» و «صدا»یی را برای خودتان برگزینید، خود را به جای خواننده بگذارید. 
 
ماتیونیل
فقط بنویسید. سعی نکنید آدم ماهر و باسوادی به‌نظر بیایید. اگر بتوانید موضوعی را پیدا کنید که واقعا معنای خاصی برای شما داشته باشد و بتوانید آن را برای بقیه دنیا هم معنادار کنید، کار تمام است؛ موفق شده‌اید. 
 
باربارا همبلی
از بازنویسی یا به عبارت دیگر «دوباره نوشتن» باکی نداشته باشید. به کسی که به قضاوتش اعتماد دارید، بدهید کارتان را بخواند و بپرسید که آیا بر او تاثیر گذاشته یا نه و اگر نه، چرا؟ کاری را که شروع می‌کنید، به پایان برسانید. (اگر همیشه نمی‌توانید دست‌کم بیشتر وقت‌ها خودتان را مقید کنید که کارتان را تمام کنید.) قصه‌هایی راجع به آدم‌ها بنویسید.
توصیه دیگرم هم این است که وقتتان را صرف ساختن یک دنیای کاملا خیالی و پوچ یا یک تاریخ فراموش‌شده نکنید. 

مایکل کانلی
هر روز بنویسید؛ حتی اگر شده، فقط برای چند دقیقه وقتی بخواهید حتی چند دقیقه بنویسید، لازم است به داستان و شخصیت‌ها فکر کنید هر روز نوشتن، آنها را در ذهنتان تازه و زنده نگه می‌دارد. وقتی در ذهنتان حضور داشته باشند، آن وقت می‌توانید مدام روی داستان کار کنید. قسمت اعظم نویسندگی، پای دستگاه کامپیوتر یا کنار قلم و کاغذ صورت نمی‌گیرد. این حقه کوچک به استمرار فرآیند نوشتن خلاق کمک می‌کند. 
 
الیویا گلداسمیت
هر روز بنویسید. ساعت‌هایی را که به دردتان می‌خورد، پیدا کنید. یکجا بنشینید تا چیزی به ذهن‌تان خطور کند. چیزی را که می‌نویسید، همان روز قضاوت نکنید. این کار را روز بعد انجام بدهید. اگر چیزی به ذهن‌تان خطور نکرد، کارهای قبلی‌تان را ویرایش و بازنویسی کنید
 
مارتین بردفورد
توصیه من به تمام علاقه‌مندان به نویسندگی این است که تا جایی که می‌توانند قاعده‌مند و منظم بنویسند. ایده‌آل‌ترین حالت، نوشتن هر روزه است. منتظر پیدا کردن حال یا الهام و اینجور چیزها نمانند. فقط بنویسند. بنویسند؛ نه برای اینکه می‌خواهند نویسنده شوند، بلکه برای اینکه دلشان می‌خواهد بنویسند و خلاق باشند .