اینترنت اشیاء بهشان کمک میکند آدمهای بهتری بشوند. یک مادر خوب زود از بین سایتهای مفید برای سبک زندگی یادداشت به درد بخوری دربارهی چاییدن بچه بعد از یک مهمانی طولانی که تا نیمه شب طول کشیده، پیدا میکند یک پدر خوب هم میتواند در تمام عمر به زور خودش را توی اتاق نگاه دارد و نتایج پژوهشگران دربارهی محو شدن آدمیزاد از جامعه را بخواند. هر شیء خوب در جامعه، با اینکه میتواند اینقدر بین چپ و سرمایهداری نوسان نکند، به اندازهی نسلهای آیندهاش هم اینترنت مصرف کند و به ریش سیاوش صحنه بخندند که بعد از این همه انتخاب خوب که آدمیزاد به صورت بسته بندی شده میتواند اختیار کند، رفته است سراغ دختر چوپان. گنگها و رنگها، لازمهی نفس کشیدن در دنیای مدرن است و الا شما پول را بهانه میکنید. اگر گنگ داشته باشید خود به خود خدای خودتان را تمام قد خلق کردهاید ولو اینکه این خداوند توی آینه دیده شده باشد. آدمهایی که عضو جایی نیستند و اصولا عضو خاصی هم نیستند لاجرم قواعدی برای سرانجام پدیدهها خلق میکنند. مثلا دیدی گفتم فلانی بر میگردد میرود فلان سمت؟ این طور قاعدهها اغلب به شکل مغالطههای دوربرگردان دیده شده است. مثل داستان ناصر ارمنی برادر امیرخانی یا ضرب المثل معروف سگ گه خوردن- با عرض پوزش فکرم کار نمیکرد و الا اصلا برافروخته نیستم- شی نشدن و تعلق خاطر نداشتن خطرناک است. شما یا باید کریسمس را جشن بگیرید و یا عید نوروز و چهار شنبه سوری را ستایش کنید. مثلا صنعت نوستالژی پرستی قطاری پر شور و حرارت است که حتی برای نوستالژیهای جان لنونی – حالا جان لنون کیلویی چند؟- هم جا دارد. منتها جایش توی زیر زمین است. اینهایی که اینجا گفتم را خودم باور دارم چون خیلی از مصداقهایش را با ربطهای دور و نزدیک تجربه کردهام. چند سال پیش سنگ روی سنگ بند بود. مثلا سایت خبری دربارهی اقتصاد اگر مینوشت دقیقا در همان حوزه بود ولی حالا عکسهای هانیه توسلی را هم منتشر میکند. یا سری به نیازهای جدید ما میزند. اینستاگرام هنرمندان. هم اینستاگرام را نمیفهمم و هم اینکه از چند سال قبل بازیگران به هنرمندان تغییر کرد را دریافت نمیکنم. مثل اینکه توی یک ده کورهای به بهیار بگویید دکتر چون اصولا دکتر ندیدهاید. بهیار هم محترم است و هم واجب. اینطوری شد که دکترها دیگر رویشان نمیشود به آن ده کوره بروند و یا اگر میخواهند راه بیفتند بروند با هم مشورت میکنند و بعد تصمیم میگیرند شبیه بهیارها لباس بپوشند.
اینطوری میشود که اگر کسی از شهر آمد و دکتر دیده بود، بدنام، بی عاطفه و تلخ مزاج است و دیگران ممکن است بهش ایراد بگیرند: بابا بذار بگن دکتر مگه چیزی ازت کم میشه؟
خوب این اشیاء اینترنت دار هم میروند و از دنیای رستنیهای فرهنگی مثل وایبر جوک میخوانند و روزشان را شب میکنند تا ببینند واقعا چه اتفاقی دارد میافتد و کی دکتر است و طبابت میکند و کی دارد شهادتین به مریض القا میکند.
پ.ن:
اصلا از فلان سایت ادبی راضی نیستم. کهولت سن باعث میشود فکر کنیم واردیم. قادریم و گنگ داریم. هنوز تشنگی مفرط مان از جایی تامین نمیشود. مطالبش خنک است طوری که یکی از نویسندهها نذر داشت برود ورد نابینایی بخواند و کامنت بگذارد که اینجا اتحادیهی ابلهان است. .آنها هم منتشر کنند. نمکش را خریدارم. یک نویسندهی دیگر هم به وضوح حرف از این میزد که یکی از همان سایت ادبی به شدت ایده دزد است. توی گنگ نباشی لهت میکنند. واقعا؟:)
یک پزشک یادداشتی داشت درباره اینکه چطور مغز آدم ها بعد از یک مدت همراه با جماعت می شود.
معلوم است که محتوا سازی ما متولی درست و حسابی ندارد و اصلا متولی در هر زمینه ای معنی اش را انگار از دست داده است. سری به سایت گاردین می زنم. یکی از یادداشت جالب عنوانش این است. کمی وقت بگذاریم و بخوانیم :