ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
همیشه کار کردن برایم همینطوری عذاب آور بوده است خود کار اصلا سخت نیست بالاخره با کمی ور رفتن مشکلاتش حل میشود ولی امان از روزی که بخواهی آدمها را به مسیر کاری خودت بیاوری و باهاشان تیم ببندی.
همکاری اصولا کار سختی برایشان محسوب میشود. علافها، لاس زنها، حسودها. آدمهایی که شغل اولشان بی برو برگرد توطئه کردن و جلب ترحم و یار است. آدمهایی که به سادگی نمیتوانند حد و حدودشان را حفظ کنند از تلویزیون دیدن و جوک خواندن خسته میشوند و با خودشان قرار میگذارند از امورات دیگران، آن هم همیشه، سر در بیاورند. این یکی چرا اینقدر با بقیه فرق دارد؟ چرا پول ندارد؟ حالا که پول دارد از کجا آورده است؟ چرا اینطوری لباس میپوشد؟ چقدر جواد است؟
از همان موقع که توی بیابان کار میکردم همینطوری بود. آدمهای حراف و به درد نخوری که راحت میآیند تمام روز را چمباتمه میزنند و دقیقترین اداهای کارکردن و مفید بودن را بلدند. مهندس مدرکت واقعیه؟ نه مشقیه میخوای بهت شلیک کنم؟ یکی همیشه بود که زل بزند ببینم پشت کامپیوتر چه کار میکنم. طراحی، نوشتن و نوشتنهای مختلف برایشان عجیب و غریب به نظر میرسید. به نظر هر کسی اینطوری میرسید که تو بهترین آدمی هستی که میتواند این کار را انجام بدهد. شاید زود رگ خوابم دستش آمده بود و اینطوری داشت به مسیری که دلش میخواست هدایتم میکرد. من یک کارمند خوب بودم. من باید به همه توضیح میدادم که به نظر من این یک روش استاندارد و معمولی است ولی باور نمیکردند. آدم را بیشتر از بقیه هول میدادند توی کار. حرص و جوش زدن توی کار برایشان جذاب بود. اینکه چطوری یک کارمند خوب سرش را میدهد ولی دیر نمیرود. کارها را به موقع انجام میدهد و اصولا مورد تایید است باعث میشد همیشه خوب بدوم. کمتر فکر کنم. ساده از رفتاری نگذشتم. سختش کردم. زنهای زیادی همان اول تا آخرش دچار سوء تفاهم بودند. دچار این موضوع شده بودند که من دارم یقهشان را میگیرم. حالشان را جا میآورم. ندانستهها و بی منطقیهایشان را هر وقت که میشد به رخشان میکشیدم. دایهی خیرخواهی بودم که قرار است بچهی سر به هوایی را که دایم میرود توی دستشویی رژ لبش را تجدید میکند و یا به دستهایش که تازه آب گرم خورده است کرم میزند را اصلاح کند. ولی اوضاع اینطوری نبود. شاید چون برادر نداشتم و با خواهرهام بزرگ شدم این اوضاع برایم پیش آمد. نمی دانم ولی اصولا درد همکاری درد سخت و عذاب آوری است. مثل این است که توی دریا شنا کنی و هزار جانور و علف دریای به پر و پاچه ی لختت بچسبد.