ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
زنگ میزند. ناز و اداو دلتنگی از استادش که حالشان را میگیرد. اینکه استاد به چه دردی میخورد یک راهنمایی ساده برای پیشبرد پروژه انجام نمیدهد. استادها از قدیم رفت و آمد شاگردو زانوی تلمذش را دوست داشتهاند. خوب و بدشان ناخواسته دوست داشتهاند دور و برشان شاگردها بیایند و بروند. سوال کنند شیفتگی نشان بدهند و برای بار چندم کارشان را بیاورند پیش استاد و استاد بگوید اینجایش هنوز کار دارد. مهربان و بد خلقشان فقط همینطوری روزگار سر میکنند.
استاد بودن با نبوغ داشتن خیلی در تضاد است. استادها اغلب دلشان همین دلی دلی و تاتی تاتی کردن با نو آموزها را میخواهد. اگر استاد بد خلق دیدید بدانید دو حالت دارد یا زیاد بهش توجه نشده است یا واقعا اهل استاد بودن و شاگرد داشتن نیستند. نمیتوانند میانه راه دست کسی را بگیرند و بگویند اینطوری قدم بردار. خودشان اینقدر دارند با سرعت میروند که معلوم نیست شبه تندگذرشان بتواند دقایقی را توی ایستگاه معطل بماند. استادی درست مثل اتوبوس است. باید همه را جمع کند. برای همه معطل بماند. با صبر و حوصله شاگردها را به مقصدهایشان برساند.
اما امان از وقتی که خود استاد هم نداند کجا می رود. داد از زمانی که استاد پر از اتفاقهای شخصی بی سرانجام باشد. حیف از روزی که استاد شانه های خود را برای بالارفتن شاگردها تمیز کرده باشد. ادعایی بنماید ولی شانه هایش لغزنده باشد و طفل معصوم های دنبال خودش را به حضیض بکشد.